دیدبان آزار

یک زنان افغانستانی خطاب به کنشگران ایرانی:

نگذاریم «ما»ی آن‌ روزها را نابود کنند

نویسنده: سحر

این یادداشت را در روزهای اوج خشم و نفرت مهاجرستیزانه، زنی می‌نویسد که باید بگوید نسبت به ۹۹ درصد جامعه مهاجر وضعیت بهتر و مشکلات کمتری دارد.‌ من یک وسیله شخصی دارم و مجبور نیستم سوار تاکسی و اتوبوس بشوم یا پیاده رفت‌و‌آمد کنم بنابراین از گزند نیش و کنایه و نگاه‌های تند نژادپرستانه تا حدودی در امانم. به خاطر ماشینی که دارم می‌توانم به محله‌هایی بروم که نانوایی‌اش خلوت است و نان در تعداد زیاد می‌گیرم و منجمد می‌کنم تا مجبور نباشم هر روز خودم را در معرض واکنش‌های نژاد‌پرستانه در صف نانوایی قرار بدهم. اما از خواهرم شنیدم که در محله خودمان به او اجازه ندادند نان بگیرد. بارها در ایست‌ بازرسی‌ها اذیت شده‌ام. اکثر ایست‌ بازرسی‌ها من را به خاطر افغانستانی بودن نگه می‌دارند، ماشین را می‌گردند و مدارک را چک می‌کنند. من پر از خاطرات تبعیض و تحقیرم ولی دلم نمی‌خواهد بنویسم و بازشان کنم.

این وضعیت همیشه بوده و ما سالیان دراز مورد تبعیض و رفتار های نژادپرستانه قرار می‌گرفتیم اما امروز به شکل وحشتناکی همه‌چیز عریان شده و شدت گرفته است. الان دیگر کسی از اینکه بگوید از مهاجران افغانستانی متنفر است خجالت نمی‌کشد. دیگر کسی با شک و شبهه از اینکه از بقیه شنیده افغانی‌ها مقصر فلان موضوع هستند صحبت نمی‌کند. به نظر می‌رسد اکثریت متحد و با ادبیات مشترک و با اطمینان مطلق ما را‌ مقصر تمامی امور می‌دانند. توهین‌ها و حمله‌ها شدت گرفته است. کار ما طوری است که هر روز با تعدادی از ایرانیان هم‌صحبت می‌شویم. معتقدند که ما جاسوس و خائن هستیم. در طی زمانی که کارشان را انجام می‌دهیم، تا زمانی که محل را ترک کنند، اظهارنظر می‌کنند و توضیح می‌دهند که ایران و ایرانی حق دارد از افغانی متنفر باشد و این تقصیر خود افغانی‌ها است چون خیانت کرده‌اند.  ۱۲ روز جنگ، روزهای به‎شدت سختی بود. از آینده‌ گنگ و نامعلوم‌مان به شدت می‌ترسیدم چون می‌دانستم در چنین زمان‌هایی ما آسیب‌پذیریم. نگران خانواده‌ام بودم. ولی اصلا فکر نمی‌کردم بحران زندگی ما به این شکل، با این سرعت و حتی زودتر از پایان جنگ از راه برسد.

امروز ناامیدم. با همه سختی‌ها فکر نمی‌کردم سرنوشت ما چنین شود. دوران «زن، زندگی، آزادی» برای من پر از امید بود. فکر می‌کردم می‌توانیم کنار هم اتفاقی بزرگ را رقم بزنیم. فکر می‌کردم می‌توانیم کنار هم تبدیل به (ما) شویم. به نظر من جنس درد ما و ایرانیان یکی است و دشمن و سرنوشت مشترکی داریم. آن زمان میزان همدلی بین دو ملت خصوصا از سوی زنان هر دو ملت بالا بود و امیدبخش. احساس می‌کنم جمهوری اسلامی دارد از ما انتقام سختی می‌گیرد. دو ملت را به جان هم انداخته، ما را مثل همیشه مقصر و عامل معضلاتی که خودش ایجاد کرده معرفی کرد و به‌عنوان ناجی ایرانیان و بانی نجات از شر ما ظاهر شد. اکنون ما غرق در مصیبتیم و عده‌ی زیادی از ایرانیان خوشحال از این مصیبت و حامی عاملان این‌ مصیبت. می‌بینید چقدر فکر شده و مهندسی‌شده به جان هم افتاده و مقابل هم قرار گرفته‌ایم؟

در حال حاضر طالبان خطرناک‌ترین و بی‌رحم‌ترین دشمن زنان افغانستان است. اخراج زنان و دختران مهاجر به افغانستان، یعنی بازگشت به یک زندان بزرگ و محروم شدن از تحصیل و اشتغال و زندگی اجتماعی، محروم شدن از همه‌چیز و تبدیل شدن به یک کالای جنسی و ماشین فرزندآوری. اکنون در دل بحران زندگی می‌کنم و اولویت ذهنم به بقا محدود شده است. نمی‌دانم چه می‌شود کرد اما قطعا زنان ایرانی می‌توانند از ما حمایت کنند و صدایمان باشند.اما متاسفانه بسیاری سکوت کرده‌اند. امیدوارم فعالان ایرانی بخواهند و بتوانند راهی برای همراهی با فعالان افغانستانی پیدا کنند. سکوت این روزهای برخی از فمینیست‌ها و فعالان حقوق زنان و‌ حقوق بشر ایرانی برای من که در دوران «زن، زندگی، آزادی» خودم را جزوشان می‌دانستم و کنارشان مبارزه کردم بسیار دردناک است. نگذاریم «ما»ی آن روزها را نابود کنند.

منبع تصویر: Wakil Kohsar/ AFP

مطالب مرتبط