دیدبان آزار

سه شعر از ماریا زریق، شاعر فلسطینی

آرشیوی فراتر از دروازه‌ها

برگردان: نیلوفر رسولی

مقدمه مترجم: چرا شعر و چرا حالا؟ مهم‌تر از آن، چرا خواندن فلسطین در این ساعت جنگ ‌و آتش‌افروزی، قحطی، گرسنگی، کوچاندن‌های اجباری، انفجار و امتداد نسل‌کشی در غزه و تراکم خشونت در کرانۀ غربی از طریق شعر؟ شعر چه‌چیزی را می‌گوید که سایر فرم‌های نوشتن و بیان نمی‌گویند؟ همین سوال‌ها را می‌توان از شعری پرسید که یکی از زمین‌های متعدد سیاسی‌اش، کوئیرفمینیسم جنوب جهانی است. شعر و شعرنویسی و خواندن شعر، خصوصا از شاعرانی که در جغرافیای فلسطین ساکن هستند، از غزه تا کرانه‌باختری، امکان تخیل دیگری با کلمات می‌دهد: امکان نگریستن در لحظۀ محال، توقف کوتاه میان تکه‌های پراکنده از زیستن در این لحظه، و مشخصا، احساس‌کردن تمام این پاره‌ها با کلمات شاعر. شعرهای پیش رو از ماریا زریق چشم‌اندازی است به همین ساعت، ایستادن رودرو با فاجعه و نگریستن به آن از دل زندگی روزمره در همین ساعت. ماریا زریق سازمان‌دهنده اجتماعی فلسطینی است. او آموزگار است، عکاس و شاعر. فعالیت‌های او مبتنی هستند بر تولیدات فرهنگیِ استعمارزدایی‌شده، آموزش‌شناسی‌های رهایی‌بخش و خیال‌پردازی‌های کوئیر. چند خط پیش‌رو، پیام کوتاهی است که ماریا به درخواست مترجم برای خوانندگان اشعارش به فارسی نوشته است:

پیام به رفقا: باشد که همیشه از امید انقلابی، خشم و اندوه‌مان نیرو بگیریم، باشد که آن‌ها را به‌عنوان نیروهای جمعی برای مقاومت هدایت کنیم –تا زمانی که سرزمین‌های خود را بازپس گیریم و جهانی آزاد از زنجیرهای پدرسالاری، استعمار و سرمایه‌داریِ نژادی بسازیم. به شما رفقا، جنگجویان و یاغیان؛ تمام همبستگی، قدردانی و عشق خود را تقدیم می‌کنم.

 

شعر اول - ۹ فوریه ۲۰۲۵

کشتی را بسوزان

لعنت به سرمایه

زود به من زنگ بزن

 

محو‌شدن یکی‌یکی‌ ما را تماشا خواهند کرد؟

حالت چطور است؟

می‌شنوی‌ام؟

 

یادم می‌ماند که

غذا بخورم

از لج‌بازی‌هایم حراست کنم

فهرست خداحافظی‌هایم را تازه کنم

کبودی‌ها را قشنگ‌تر کنم

 

من تنی دُرشتم

شکلی فانی

محبوب و ویران‌شده

لطیف و سرکش

به هر حال

 

در خشم یا مرثیه می‌خوابم

یا در جاهایی که هنوز به لغت‌نامه نیفزوده‌اند

اتاق خوابم هرشب ساختار عوض می‌کند

تو خوابیدن مرا می‌شناسی، نه؟

 

نظریۀ جزر و مد را خوانده‌ای؟

می‌دانستی اقیانوس‌ها می‌توانند از چشمانم سرریز شوند؟

بیرون سروصدای کوفتی چقدر زیاد است

تو چشمان مرا می‌شناسی، نه؟

 

در جنین

استعمارگر نمی‌گذارد مردم‌مان

شهدایشان را دفن کنند

نمی‌گذارد مردم‌مان

شهدایشان را

دفن کنند

می‌شنوی‌ام؟

 

تو زنگ می‌زنی

شتاب می‌کنم تا پاره‌هایی از خودم از زمینم از خودم را جمع کنم

ما برای هم کلمه می‌بافیم
به تو می‌گویم اما همه را نه
و به تو وعده می‌دهم بیایم
اما وعده نمی‌دهم کامل بیایم

 

من تنی دُرشتم

شکلی فانی

محبوب و ویران‌شده

لطیف و سرکش

به هر حال

 

و وعده می‌دهم بیایم

اما وعده نمی‌دهم کامل بیایم

***

 

شعر دوم – ۲۸ ژانویه ۲۰۲۵

هستند کسانی از ما که استخوان‌هایشان شده

زمین‌نگاریِ خانه

و کسانی که نان می‌پزند

و سرود و سنگ را هدایت می‌کنند

و آنانی که بر ساحل رژه می‌روند
تا بازگردند با روشنایی روز

 

اگر بهار بیگانۀ دیگری به سوی ما آید

ای کاش که هرگز نماند

 

چشمانم را می‌شویم

اثرانگشتانم را بار می‌بندم

و باقی‌ماندۀ دعایی را،

 

اگر بهار بیگانۀ دیگری به سوی ما آید

ای کاش که هرگز نماند

 

من جست‌وجوی خدا از بُرقه تا وادی صَلیب[1]هستم
من نود‌و‌سه میل فاصلۀ ایلابون [2] تا بیروت هستم
من آخرین شکوفۀ بادام پیش از تبعید هستم

 

ما آرشیوی هستیم که آنها نمی‌توانند پشت دروازه‌ها پنهان کنند

ما امپراتوریم

به تعابیر استعاری

و مرگ هر دو

چشمانم را می‌شویم

اثرانگشتانم را بار می‌بندم

و باقی‌ماندۀ دعایی را،

 

از رأس‌الناقوره[3] تا رفح
باشد که ساحل شاهد بازگشت باشد
با هر روشناییِ روز

***

 

شعر سوم – ۱۳ ژانویه ۲۰۲۵

با تو چنان از زمان‌مندی‌ها می‌گویم

که انگار سپیده‌‌‌دمی را دیده‌ باشم
که بتوانم بگویم مال من بوده


این جهان به پایان رسیده

هزار بار برای ما
و هزارِ دیگر نیز به پایان خواهد رسید

 

توالی زمانیِ وداع را چنان آموختیم

که صدای مادرانمان را

با بدن‌های خودمان روی خاک خودمان

 

با خون خودمان روی خاک خودمان

مرزها کشیده شدند

و انتخاب کردیم به خاطر بسپاریم

اما انتخاب نکردیم

ریتم

فاصله

انحنای کرمل

جریان یرموک[4] را

 

و من چیزی برای پنهان‌کردن ندارم

چیزی برای پنهان‌کردن ندارم

چیزی برای کشف‌کردن ندارم

جز فانی‌بودن خودم

 

اینجاست تخت‌خواب من
اینجاست لب‌ِ ساحل

اینجایند دروازه‌های اورشلیم
اینجاست گندمِ جلیل

اینجاست اندوه من
عرق من
سیب گلوی من

اینجاست جهانی
که پیش از این بارها به پایان رسیده

 

پس می‌بوسم ته‌ماندۀ خواب را از صورتت

آب را خواهی جوشاند

تخت را مرتب خواهم کرد

چرا که شاید

و شاید هم نه

جهان امروز از نو آغاز شود و

شاید هم نه

 


[1] وادی‌ صلیب (وادی‌ الصلیب به عربی) نام محله‌ای در مرکز تاریخی شهر حیفا واقع در فلسطین است.

[2] ایلابون (عیلبون به عربی) نام روستایی مبا جمعیت اکثراً سیحی‌نشین در شمال فلسطین، در غرب بلندی‌های جولان است.

[3] رأس الناقوره نام منطقه‌ای طبیعی و حفاظت‌شده در ساحل مدیترانه مابین شمال فلسطین اشغالی و هم‌مرز با ساحل جنوبی لبنان است. این منطقه با صخره‌هایی در کرانه‌ی ساحلی شناخته می‌شود که تا آب‌های دریای مدیترانه فرود می‌آیند و ارتفاعشان به ۳۰۰ متر می‌رسد.

[4] رودخانه‌ی یروموک (نهر الیرموک به عربی) نام بزرگ‌ترین ریزابه‌ی رود اردن است که از فلسطین، اردن و سوریه می‌گذرد.

منبع تصویر: ماریا زریق

مطالب مرتبط