دیدبان آزار

مانیفست زن ترنس

نویسنده: جولیا سرانو

برگردان:  رها نبوتی

یادداشت مترجم: جولیا سرانو نویسنده، کنشگر و زیست‌شناس آمریکایی است. نوشته‌های او –به‌ویژه متن پیش رو- از متون کلیدی و تاثیرگذار درباره فمینیسمِ ترنس به شمار می‌روند. در این مانیفست که برای اولین‎بار در سال ۲۰۰۷ چاپ شد، سرانو برای توضیح سرکوب خاصی که زنان ترنس تجربه می‌کنند از اصلاح زنِ ترنس‌ستیزی (trans-misogyny) استفاده می‌کند تا نشان دهد که زن‌ستیزی و ترنس‌ستیزی دست‌به‌دست هم می‌توانند شکل منحصربه‌فردی از خشونت را خلق کنند که برای مبارزه با آن باید آن را بفهمیم. او علاوه بر جامعه مردسالار، بخشی از جنبش فمینیستی را هم که در به‌حاشیه‌راندن زنان ترنس مقصر بوده‌اند نقد می‌کند. سرانو همچنین بین چند نوع مختلف از جنسیت‌زدگی تمایز قائل می‌شود تا نهایتا نشان دهد که برای رسیدن به جامعه برابر، باید از بازتولید هرگونه جنسیت‌زدگی بپرهیزیم و با تمام اشکال آن مبارزه کنیم.

......

این مانیفست خواهان خاتمه‌ فرافکنی مشکلات اجتماعی بر زنان ترنس و پایان‌دادن به تمسخر و انسان‌زدایی از آنان در همه‌جا است. برای اهداف این مانیفست، «زن ترنس» به هر فردی اطلاق می‌شود که در هنگام تولد، جنسیت مردانه به او اختصاص داده شده، اما خود را زن می‌داند و/یا به‌‌عنوان زن زندگی می‌کند. هیچ شرطی نباید بر واژه‌ «زن ترنس» اعمال شود—نه براساس توانایی فرد در «زنانه جلوه‌کردن»، نه سطح هورمون‌های او، و نه وضعیت اندام جنسی‌اش—چراکه به‌راستی جنسیت‌زده است که هر زنی (چه ترنس و چه غیرترنس) را تنها به اعضای بدنش تقلیل دهیم یا از او بخواهیم که مطابق ایده‌آل‌های ظاهری تحمیل‌شده‌ جامعه زندگی کند. شاید هیچ اقلیت جنسی‌ای به‌اندازه‌ زنان ترنس بد فهمیده و مورد حمله قرار نگرفته باشند. به‌عنوان یک گروه، ما به‌طور سیستماتیک توسط نهادهای پزشکی و روان‌شناسی بیمار‌انگاری شده‌ایم، توسط رسانه‌ها بزرگ‌نمایی و تمسخر شده‌ایم، توسط سازمان‌های جریان اصلی لزبین و گی، به حاشیه رانده شده‌ایم، توسط بخش‌هایی از جامعه‌ فمینیستی نادیده گرفته شده‌ایم، و در موارد بسیار، قربانی خشونت مردانی شده‌ایم که احساس می‌کنند وجود ما به‌نوعی مردانگی و دگرجنس‌گرایی آنان را به خطر می‌اندازد. به جای آنکه فرصت داده شود خودمان درباره مسائلی که مستقیماً زندگی ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند سخن بگوییم، با زنان ترنس بیشتر شبیه سوژه‌های تحقیقاتی رفتار می‌شود: دیگران ما را زیر میکروسکوپ خود قرار می‌دهند، زندگی ما را کالبدشکافی می‌کنند و انگیزه‌ها و خواسته‌هایی را به ما نسبت می‌دهند که نظریه‌ها و برنامه‌های خودشان درباره جنسیت و گرایش جنسی را تأیید کند. دلیل اینکه زنان ترنس تا این حد مورد تمسخر و نفرت قرار می‌گیرند این است که ما به‌طور منحصر‌به‌فرد در تقاطع چندین نوع پیش‌داوری دوگانه مبتنی بر جنسیت قرار داریم: ترنس‌هراسی، هم‌سوجنسیت‌زدگی(cissexism)  و زن‌ستیزی.

ترنس‌هراسی عبارت است از ترس غیرمنطقی، انزجار یا تبعیض علیه افرادی که هویت، ظاهر یا رفتارهای جنسیتی‌شان از هنجارهای اجتماعی تخطی می‌کند. درست همان‌طور که افراد همجنس‌گراستیز غالباً توسط گرایش‌های سرکوب‌شده‌ همجنس‌گرایانه‌ خود هدایت می‌شوند، ترنس‌هراسی پیش از هرچیز بیانگر ناامنی شخص نسبت به اجبار در تطابق با ایده‌آل‌های فرهنگی جنسیتی است. این واقعیت که ترنس‌هراسی در جامعه‌ ما چنین گسترده است، نشان می‌دهد که ما فشار فوق‌العاده‌ای بر افراد وارد می‌کنیم تا با تمام انتظارات، محدودیت‌ها، پیش‌فرض‌ها و امتیازاتی که با جنسی که در هنگام تولد به آن‌ها نسبت داده شده تداعی می‌شود تطابق پیدا کنند. در حالی که همه‌ افراد ترنس ترنس‌هراسی را تجربه می‌کنند، ترنس‌سکشوال‌ها علاوه بر آن با نوعی پیش‌داوری مرتبط (هرچند متمایز) هم مواجه‌اند: هم‌سوجنسیت‌زدگی، که باوری است مبنی بر این که که جنسیت‌های شناسایی‌شده‌ ترنس‌سکشوال‌ها نسبت به جنسیت افراد هم‌سو‌جنسیت (cisgender، یعنی کسانی که ترنس‌سکشوال نیستند و همیشه تجربه‌ جسمی و ذهنی‌شان از جنس خود هم‌راستا بوده است) کمتر ارزشمند یا کمتر واقعی هستند. شایع‌ترین نمود هم‌سوجنسیت‌زدگی زمانی رخ می‌دهد که افراد تلاش می‌کنند تا حقوق و امتیازات اساسی مرتبط با جنسیتی را که فرد ترنس‌سکشوال با آن هویت‌یابی می‌کند از او دریغ کنند. نمونه‌های رایج شامل استفاده‌ نادرستِ عمدی از ضمایر جنسیتی یا اصرار بر استفاده‌ فرد ترنس‌ از سرویس بهداشتی عمومی متفاوت است. توجیه این عدم پذیرش معمولاً بر این فرض استوار است که جنسیت فرد ترنس واقعی نیست، زیرا با جنسی که در هنگام تولد به اون نسبت داده شده، هم‌خوانی ندارد. با اتخاذ این فرض، هم‌سوجنسیت‌زدگی تلاش می‌کند یک سلسله‌مراتب مصنوعی ایجاد کند. با اصرار بر اینکه جنسیت فرد ترنس‌ «جعلی» است، افراد سعی دارند جنسیت خود را به‌مثابه جنسیت «واقعی» یا «طبیعی» تأیید کنند. این نوع تفکر بسیار ساده‌لوحانه است، زیرا یک حقیقت اساسی را نادیده می‌گیرد: ما هرروز درباره‌ جنسیت دیگران دست به پیش‌فرض می‌زنیم، بدون اینکه هرگز گواهی تولد، کروموزوم‌ها، اندام جنسی، دستگاه تولیدمثل، اجتماعی‌شدن دوران کودکی یا جنس قانونی آن‌ها را ببینیم. هیچ جنسیت «واقعی» وجود ندارد—تنها جنسیتی وجود دارد که خود آن را تجربه می‌کنیم و جنسیتی که دیگران را بر اساس آن درک می‌کنیم.

هم‌سوجنسیت‌زدگی، ترنس‌هراسی و همجنس‌گراهراسی اگرچه در عمل اغلب متفاوت‌اند، اما همگی ریشه در جنسیت‌زدگی تقابلی  (oppositonal sexim)دارند: این باور که که زن و مرد مقوله‌هایی صلب و متباین هستند و هرکدام مجموعه‌ای منحصربه‌فرد و غیرهمپوشان از ویژگی‌ها، توانایی‌ها، استعدادها و خواسته‌ها دارند. پیروان این باور تلاش می‌کنند افرادی را که خارج از هنجارهای جنسیتی یا جنسی قرار می‌گیرند تنبیه کنند یا کوچک بشمرند، زیرا وجود ما تهدیدی برای این باور است که زنان و مردان جنس‌های «مخالف» هستند. این موضوع توضیح می‌دهد که چرا دوجنس‌گرایان، لزبین‌ها، گی‌ها، ترنس‌سکشوال‌ها و دیگر افراد ترنس—که ممکن است جنسیت و گرایش جنسی خود را به شیوه‌های بسیار متفاوت تجربه کنند—اغلب توسط جامعه به‌طور کلی با هم اشتباه گرفته می‌شوند یا در یک دسته قرار داده می‌شوند (مثلاً «کوئیر»). گرایش‌های طبیعی ما به تمایل به هم‌جنس، هویت‌یابی به‌عنوان جنس دیگر و/یا بیان خود به شیوه‌هایی که معمولاً به جنس دیگر نسبت داده می‌شود، مرزهای لازم برای حفظ سلسله‌مراتب جنسیتی مردمحور را که امروز در فرهنگ ما وجود دارد مخدوش می‌کند. علاوه بر دسته‌بندی‌های صلب و متقابلاً منفک جنسیتی که توسط جنسیت‌زدگی تقابلی ایجاد شده است، حفظ سلسله‌مراتب جنسیتی مردمحور منوط به اعمال جنسیت‌زدگی سنتی  (traditional sexism)است—باوری که می‌گوید مردانگی و ویژگی‌های مردانه بر زنانگی و ویژگی‌های زنانه برتری دارند. جنسیت‌زدگی سنتی و تقابلی دست‌دردست هم کار می‌کنند تا تضمین شود کسانی که ویژگی‌های مردانه دارند بر کسانی که ویژگی‌های زنانه‌ دارند سلطه داشته باشند و تنها کسانی که مرد متولد شده‌اند، به‌عنوان مردان واقعی شناخته شوند. در این مانیفست، واژه‌ «زن‌ستیزی» برای توصیف این گرایش به کوچک‌شمردن و تمسخر زنانگی و ویژگی‌های زنانه به‌کار گرفته می‌شود.

همان‌طور که همه‌ افراد ترنس به درجات مختلف ترنس‌هراسی و هم‌سوجنسیت‌زدگی را تجربه می‌کنند (بسته به مدت و درجه آشکار و علنی‌بودن)، ما زن‌ستیزی را هم به درجات مختلف تجربه می‌کنیم. این امر بیش از همه در این واقعیت مشهود است که با وجود اینکه افراد ترنس در أنواع مختلفی وجود دارند، جامعه‌ ما تمایل دارد زنان ترنس و کسانی را که در طیف مرد به زن (MTF) هستند برای توجه و تمسخر برجسته کند. این تنها به این دلیل نیست که ما به‌طور طبیعی هنجارهای جنسیتی دوگانه را نقض می‌کنیم، بلکه به این دلیل است که ما ناگزیر زنانگی و ویژگی‌های زنانه‌ خود را می‌پذیریم. در واقع، اغلب اوقات، ابراز زنانگی ما و تمایل ما به زن‌بودن است که توسط دیگران به شکلی اغراق‌آمیز، جنسی‌سازی‌شده و مبتذل جلوه داده می‌شود. در حالی که افراد ترنس در طیف زن به مرد (FTM) به دلیل شکستن هنجارهای جنسیتی (یعنی جنسیت‌زدگی تقابلی) با تبعیض مواجه می‌شوند، ابراز مردانگی یا ویژگی‌های مردانه‌ آنان هدف تمسخر قرار نمی‌گیرد—زیرا برای انجام چنین کاری باید خودِ مردانگی را به چالش کشید. وقتی یک فرد ترنس نه‌تنها به خاطر عدم تطابق با هنجارهای جنسیتی، بلکه به‌دلیل ابراز زنانگی یا ویژگی‌های زنانه‌اش مورد تمسخر قرار گرفته یا کوچک شمرده می‌شود، او قربانی نوع خاصی از تبعیض می‌شود: زنِ ترنس‌ستیز (trans-misogyny). وقتی اکثریت جوک‌ها درباره‌ افراد ترنس حول محور «مردانی که لباس زنانه می‌پوشند» یا «مردانی که می‌خواهند آلت تناسلی‌شان بریده شود» باشد، این ترنس‌هراسی نیست—بلکه زنِ ترنس‌ستیزی است. وقتی که اکثریت خشونت‌ها و تعرض‌های جنسی علیه افراد ترنس متوجه زنان ترنس است، این ترنس‌هراسی نیست—بلکه زنِ ترنس‌ستیزی است. وقتی لباس «مردانه» پوشیدن زنان پذیرفته می‌شود، اما مردانی که لباس «زنانه» می‌پوشند ممکن است دچار اختلال روانی مبدل‌پوشی جنسی تشخیص داده شوند، این ترنس‌هراسی نیست—بلکه زنِ ترنس‌ستیزی است. وقتی سازمان‌ها و رویدادهای زنان یا لزبین‌ها درهای خود را به روی مردان ترنس باز می‌کنند اما نه به روی زنان ترنس، این ترنس‌هراسی نیست—بلکه زنِ ترنس‌ستیزی است.

در یک سلسله‌مراتب جنسیتی مردمحور، جایی که فرض بر این است که مردان از زنان بهترند و مردانگی بر زنانگی برتری دارد، هیچ تهدیدی بزرگ‌تر از وجود زنان ترنس تصور نمی‌شود، کسانی که با وجود اینکه به‌عنوان مرد متولد شده‌اند و از امتیاز مردانه بهره‌مند می‌شوند، «انتخاب» می‌کنند که زن باشند. ما با پذیرش زنانگی و ویژگی‌های زنانه‌ خود به‌نوعی برتری فرضی مردانگی و ویژگی‌های مردانه را به چالش می‌کشیم. برای کاهش تهدیدی که ما به سلسله‌مراتب جنسیتی مردمحور وارد می‌کنیم، فرهنگ ما (عمدتاً از طریق رسانه‌ها) از هر تاکتیکی که در زرادخانه‌ جنسیت‌‌زدگی سنتی خود دارد برای کوچک‌شمردن ما استفاده می‌کند:

۱. رسانه‌ها ما را بیش از حد زنانه جلوه می‌دهند. آنها این کار را با همراه‌کردن اخبار مربوط به زنان ترنس با تصاویری از ما که آرایش می‌کنیم، لباس می‌پوشیم و کفش‌های پاشنه‌بلند می‌پوشیم، در تلاش برای برجسته‌کردن طبیعت «سبک‌سرانه» فرضی زنانگی ما، یا با نشان‌دادن زنان ترنس به‌عنوان افرادی با ویژگی‌های منفی مرتبط با زنانگی مانند ضعیف، سردرگم، منفعل یا ترسو، انجام می‌دهند.

۲. رسانه‌ها ما را بیش از حد جنسی جلوه می‌دهند، با ایجاد این تصور که اکثر زنان ترنس کارگر جنسی یا فریب‌دهنده جنسی هستند و با تأکید بر این‌که ما عمدتاً به دلایل جنسی تصمیم به گذار جنسیت (transition) می‌گیریم (مثلاً برای شکار مردان دگرجنس‌گرای بی‌گناه یا برای تحقق نوعی فانتزی جنسی عجیب). این‌گونه تصویرسازی‌ها نه‌تنها انگیزه‌های زنان ترنس برای گذار جنسیت (transition) را کم‌اهمیت جلوه می‌دهد، بلکه به‌طور ضمنی پیشنهاد می‌کند که زنان به‌عنوان یک گروه، ارزشی فراتر از قابلیت جنسی‌شدن ندارند.

۳. رسانه‌ها بدن‌های ما را شیء‌انگاری می‌کنند. آنها این کار را با بزرگ‌نمایی جراحی انتساب مجدد جنسیت و بحث علنی درباره‌ «واژن‌های ساختگی» بدون احتیاطی که معمولاً در بحث درباره‌ اندام‌های جنسی رعایت می‌شود انجام می‌دهند. علاوه بر این، آن گروهی از ما که جراحی نکرده‌اند، مدام به اعضای بدنشان تقلیل داده می‌شوند، چه توسط تولیدکنندگان پورن ترنس که آلت‌های جنسی ما را بیش از حد برجسته و در مورد آن اغراق می‌کنند (و بدین ترتیب برداشت تحریف شده‌ای از زنان ترنس به عنوان «شی-میل»shemale  و «دخترانی با آلت مردانه» ارائه می‌دهند) و چه توسط سایر افرادی که آن‌چنان توسط فالوس‌محوری شست‌وشوی مغزی شده‌اند که باور دارند تنها وجود یک آلت می‌تواند زنانگی هویت‌ها، شخصیت‌ها و باقی بدن ما را تحت‌الشعاع قرار دهد.

از آنجایی که تبعیض علیه ترنس‌ها ریشه در جنسیت‌زدگی سنتی دارد، صرفاً به چالش کشیدن هنجارهای جنسیتی دوتایی (یعنی جنسیت‌زدگی تقابلی) برای فعالان ترنس کافی نیست—ما همچنین باید تصور برتری مردانگی بر زنانگی و برتری مرد بودن بر زن بودن را به چالش بکشیم. به عبارت دیگر، کنشگری ترنس ضرورتا باید در ذات خود یک جنبش فمینیستی باشد. برخی ممکن است این ادعا را بحث‌برانگیز بدانند. در طول سال‌ها، بسیاری از افرادی که خود را فمینیست می‌نامند، تلاش کرده‌اند تا افراد ترنس و به‌ویژه زنان ترنس را نادیده بگیرند، و اغلب از بسیاری از همان تاکتیک‌ها (زنانه‌سازیِ بیش از حد، جنسی‌سازیِ بیش از حد و شئ‌انگاری بدن ما) استفاده کرده‌اند که رسانه‌های جریان اصلی به‌طور معمول علیه ما به‌کار می‌برند. این شبه‌فمینیست‌ها اعلام می‌کنند: «زنان می‌توانند هر کاری که مردان می‌توانند انجام دهند»، سپس زنان ترنس را به‌خاطر هرگونه گرایش مردانه‌ی ظاهری که ممکن است داشته باشیم، تمسخر می‌کنند. آن‌ها استدلال می‌کنند که زنان باید قوی باشند و از ابراز عقاید خود نترسند، سپس به زنان ترنس می‌گویند که وقتی نظرات خود را بیان می‌کنیم، مانند مردان رفتار می‌کنیم. آن‌ها ادعا می‌کنند که وقتی مردان معیارها و انتظاراتی برای زنان تعیین می‌کنند زن‌ستیزانه است، سپس ما را به‌خاطر عدم تطابق با معیارهایشان از عنوان «زن» محروم می‌کنند. این شبه‌فمینیست‌ها به‌طور مداوم با یک دست فمینیسم را تبلیغ و با دست دیگر جنسیت‌زدگی سنتی را اعمال می‌کنند. زمان آن رسیده است که واژه‌ی «فمینیسم» را از این شبه‌فمینیست‌ها بازپس بگیریم. هر چه باشد، فمینیسم به‌عنوان یک مفهوم، شبیه ایده‌های «دموکراسی» یا «مسیحیت» است. هر کدام در هسته‌ی خود یک اصل بنیادین دارند، اما تعداد بی‌شماری روش برای اعمال آن باورها وجود دارد. و همان‌طور که برخی اشکال دموکراسی و مسیحیت فاسد و ریاکارانه هستند در حالی که برخی دیگر عادلانه‌تر و درستکارانه‌ترند، ما زنان ترنس باید با هم‌پیمانانی از همه جنسیت‌ها و گرایش‌های جنسی متحد شویم تا نوع جدیدی از فمینیسم را شکل دهیم، فمینیسمی که می‌فهمد تنها راه برای دستیابی به برابری واقعی جنسیتی، از بین بردن هم‌زمان جنسیت‌زدگی تقابلی و جنسیت‌زدگی سنتی است. دیگر کافی نیست که فمینیسم تنها برای حقوق کسانی که زن متولد شده‌اند مبارزه کند. این استراتژی طی سال‌ها افق‌های بسیاری را برای خیلی از زنان گشوده است، اما اکنون با محدودیتی مواجه شده که بخشی از آن ناشی از خود این استراتژی است.

با اینکه جنبش فمینیستی تلاش زیادی کرده تا زنان را تشویق کند وارد حوزه‌هایی از زندگی شوند که پیش‌تر در سلطه مردان بوده‌اند، بسیاری از فمینیست‌ها نسبت به اینکه مردان ویژگی‌های زنانه ابراز کنند یا وارد برخی حوزه‌هایی شوند که به طور سنتی زنانه تلقی می‌شوند در بهترین حالت مردد و در بدترین حالت مقاوم بوده‌اند. و در حالی که ما از جنبش‌های فمینیستی پیشین قدردان هستیم که به ایجاد جامعه‌ای کمک کرده‌اند که در آن اکثر افراد معقول با این گزاره که «زنان و مردان برابرند» موافق هستند، در عین حال تأسف می‌خوریم که هنوز فاصله‌ی بسیار زیادی داریم تا به جایی برسیم که بتوانیم بگوییم بیشتر مردم به برابری زنانگی و مردانگی باور دارند. برای توانمندسازی کسانی که به‌صورت زن متولد شده‌اند به جای تلاش برای تشویق آن‌ها به دور شدن بیشتر از زنانگی، باید یاد بگیریم که خودِ زنانگی را توانمند کنیم. ما باید دست از رد کردن زنانگی و «مصنوعی» یا «نمایش» دانستن آن برداریم و به جای آن بپذیریم که برخی جنبه‌های زنانگی (و همچنین مردانگی) از هرگونه اجتماعی‌شدن و جنس بیولوژیک فراتر می‌روند—وگرنه پسران زنانه و دختران مردانه وجود نداشتند. ما باید با هر کسی که فرض می‌کند آسیب‌پذیری زنانه نشانه ضعف است، به چالش برخیزیم. زیرا وقتی خود را در برابر دیگری می‌گشاییم، چه از طریق صادقانه بیان کردن افکار و احساساتمان باشد و چه از طریق ابراز عواطفمان، این یک عمل شجاعانه است، عملی که به شجاعت و قدرت درونی بیشتری نسبت به اتخاذ ظاهر خاموش و صلب مرد آلفا نیاز دارد. ما باید با همه‌ی کسانی که اصرار دارند زنانی که به‌طرز زنانه رفتار می‌کنند یا لباس می‌پوشند، حالت تسلیم یا انفعال دارند، به چالش برخیزیم. برای بسیاری از ما، لباس پوشیدن یا رفتار زنانه کاری است که برای خودمان انجام می‌دهیم، نه برای دیگران. این برای ما راهی است برای بازپس گرفتن بدن‌های خود و ابراز بی‌باکانه‌ی شخصیت‌ها و گرایش‌های جنسی‌مان. این ما نیستیم که مقصر تقلیل داده شدن بدن‌هایمان به  صرف اسباب‌بازی هستیم، بلکه مقصر کسانی هستند که احمقانه فرض می‌کنند سبک زنانه‌ی ما نشانه‌ای است از این‌که خود را به صورت جنسی در اختیار مردان قرار می‌دهیم.

در جهانی که مردانگی به‌عنوان نماد قدرت و قوت در نظر گرفته می‌شود، کسانی که بوچ و پسرانه هستند، قادر هستند هویت خود را در امنیت نسبی که از این دلالت‌ها ناشی می‌شود بررسی کنند. در مقابل، مایی که زنانه هستیم، مجبوریم خودمان خودمان را تعریف کنیم و حس ارزشمندی خود را شکل دهیم. برای ما که زنانه هستیم، غلبه کردن بر معانی پستی که همواره بر ما تحمیل و فرافکنی می‌شوند، ، به شجاعت، اراده و بی‌باکی نیاز دارد. اگر به شواهدی نیاز دارید که نشان دهد زنانگی می‌تواند از مردانگی قوی‌تر و خطرناک‌تر باشد، کافی است از یک مرد عادی بخواهید کیف دستی یا دسته گل شما را برای یک دقیقه نگه دارد و ببینید تا چه فاصله‌ای آن را از بدن خود دور نگه می‌دارد. یا به او بگویید که می‌خواهید رژ لب خود را روی لب او بمالید و ببینید چقدر سریع در جهت مخالف فرار می‌کند. در جهانی که در آن مردانگی محترم و زنانگی به‌طور مداوم کوچک شمرده می‌شود، پذیرفتن زنانگی خویشتن برای هر فرد، فارغ از اینکه بدن زنانه یا مردانه داشته باشد، به میزان عظیمی از قدرت و اعتماد به نفس نیاز دارد. اما کافی نیست که ما تنها زنانگی و زن بودن را توانمند کنیم. ما همچنین باید از تظاهر به اینکه تفاوت‌های ذاتی بین زنان و مردان وجود دارند دست بکشیم. این امر با پذیرش این واقعیت آغاز می‌شود که برای هر قاعده و کلیشه‌ی جنسیتی استثناهایی وجود دارد، و این حقیقت ساده، تمام نظریه‌های جنسیتی‌ای را که مدعی‌اند زن و مرد مقولاتی کاملاً جدا و متقابل هستند، نقض می‌کند. ما باید دست از تظاهر به اینکه زنان و مردان جنس‌های «مخالف» هستند برداریم، زیرا وقتی در این افسانه سهیم می‌شویم، یک الگوی خطرناک ایجاد می‌شود. اگر مردان بزرگ‌اند، پس زنان باید کوچک باشند؛ و اگر مردان قوی‌اند، پس زنان باید ضعیف باشند. و اگر «بوچ» بودن به معنای محکم و استوار بودن است، پس «زنانه» بودن یعنی سازش‌پذیری؛ و اگر «مرد بودن» یعنی کنترل موقعیت خود را در دست گرفتن، پس «زن بودن» یعنی زندگی کردن مطابق انتظارات دیگران. وقتی باور می‌کنیم که زن و مرد در نقطه مقابل هم قرار دارند، توانمندسازی زنان بدون تمسخر مردان یا زیر سؤال بردن خودمان غیرممکن می‌شود. فقط زمانی که دست از باور به وجود جنس‌های «مخالف» برمی‌داریم و ارزش‌های فرهنگی تحمیل‌شده بر بیان‌های زنانه و مردانه را رها می‌کنیم است که می‌توانیم سرانجام به برابری جنسیتی نزدیک شویم. با به چالش کشیدن هم‌زمان جنسیت‌زدگی تقابلی و جنسیت‌زدگی سنتی، می‌توانیم جهانی امن برای کسانی که کوئیر هستند، کسانی که زنانه‌اند، و کسانی که زن متولد شده‌اند ایجاد کنیم، و بدین ترتیب، همه افراد با تمام گرایش‌ها و جنسیت‌ها را توانمند سازیم.

 

مطالب مرتبط