الهه سروشنیا: بازنشر یادداشت «در گذر از خیابان مشتاق به جام جم، پرسه در فاصله ژاندارک و ملیحه نیکجومند»(1) در سایت دیدبان آزار، بهانهای شد بر نوشتن این حاشیه بر آن یادداشت که خود حاشیهای بود بر مشاهده دقیق هنگامه گلستان از خیزش ششروزه زنان علیه حجاب اجباری در اسفند 57. همین دوگانه شهادت/فراخوان که به عنوان تیتر به ذهنم میآید را هم وامدار نامی هستم که گلستان روی نمایشگاهش گذاشته است: «شاهد 1979»
شاهد بودن: شاهد اینکه زمانی زنانی آنجا بودهاند و شاهد اینکه زنان در طی این سالها در چه خیابانها و گذرهایی پرسه زدهاند. پیشروی در زمین سیاست بدون این شهادت به نظرم ممکن نمیرسد. ما با فرض خوشبینانۀ شاهد دقیقی بودن، همواره یک قدم از امر سیاسی عقبتریم. این بیشتر از همه به یادآوری و شهادت به آنچه خود بودهایم و هستیم، تاکنون و تا همین آن که بازشناسی، گذشتهاش میکند، برمیگردد. اگر «فراخوان» را دعوتی به چیزی در آینده بدانیم، من آنرا در برابر این «شهادت» قرار میدهم. شهادتی که هر لحظه ما را از حال برمیکند و به جایی دریک بیزمانی سیاسی مرتبط میکند. و در برابر خطابی که فراخوان و بشارتی به آینده میدهد، طوری که سوژههای سیاسی راهمسان و یککاسه کرده و در کلیتی در آیندۀ پیش رو ترسیم میکند، من شیفته آن نگاهی هستم که تکتک چهرهها را برجسته میکند تا به بیان درآیند. بیانی که نهتنها به بازنمایی فروکاسته نمیشود، بلکه اصلا قابل بازنمایی نیست:
وجه مشترک عکسهای گلستان و نمایشگاه اخیر عکسهای مریم زندی: تاکید و تمرکز عکاس/شاهد بر چهرهها. سکوت و فیگور ویدا موحد، آنطور که سمیرا نوشتش و هربار از خواندن آن و دیدن دوباره ویدا مبهوت میشوم: «زنی که ما را وسوسه میکند به آن ایده و خیالی فکر کنیم که از ذهن او گذشته، زنی که امکان شکل دیگری از روایت را قابلتصور میکند.»
این شهادت، مانع از نتیجهگیریهای نادقیق سیاسی هم میشود. حالا که چند سالی است بهویژه پس از خیزش دختران خیابان انقلاب، مبارزات هرروزه زنان در جدال با حجاب اجباری به چشم آمده و تازه «ارزش سیاسی» پیدا کرده، شاهد تحلیلهای بسیار نادقیقی هستیم که میخواهد هرلحظه و عنصری در حال را با آنچه در تاریخ «کشف» کرده متناظر کند. این نگاه تقلیلگر با لقلقۀ یک جمله از هما ناطق میخواهد کل تاریخ و اقتصاد سیاسی حجاب اجباری را ساده کند در اینکه «آنها» ما را تنها گذاشتند. در این میان خواندن کل مصاحبه ناطق به خوبی راهگشاست. خواندن اینکه چطور ناطق در آن مصاحبه چون کسی که تحمل احساس گناه را ندارد، اعلام آمادگی کرده که تاوان تمام اشتباهات سیاسیاش را به سنگینترین شکل بدهد، به تمام دانش و زندگی سیاسیاش و چهرهها و جریانات مختلف سیاسی، بیمهابا و لجبازانه نقد میکند. این خود، نمونه عجیب و بیهمتایی است از به دادگاه کشیدن و به سخره گرفتن خود، که تصور میکنم تنها کسی که انجامش داده اوست: یک «زن»
بیشتر بخوانید:
موهای مینا؛ روایتی از جوانان انقلاب 57
زنان محصور، زنان نافرمان
اینکه تنها چیزی که امروز درمورد آن تظاهرات میشنویم این است که نیروهای سیاسی زنان را تنها گذاشتند، در تکرری که این را به یگانه خوانش آن تظاهرات تبدیل میکند-با فرض پذیرش این کلیت از نیروهای سیاسی، چه نیروهایی هم بودند که به صورت مسلح با تظاهرات زنان همراهی کردند-، بیان مسئلهداری است و دوگانۀ مسلطی را بازتولید میکند. همان دوگانه که همواره مرزی نامرئی بین فعالیت زنان و فعالیت سیاسی میکشد و تصمیمات فعالان زنانی که به گروه خاصی تعلق سیاسی داشتند را به تصمیم گروه سیاسی مورد نظر فرو میکاهد. اگر به خرده روایتهای بازگوشده از آن دوران رجوع کنیم، دوگانهای که پررنگتر از همه به چشم میآید، نه دوگانه زنان و نیروهای سیاسی، بلکه دوگانه زنان «معمولی» و «فعالین» زنان است. زنان معمولی که با شرکت در تظاهرات دوران انقلاب راه و چاه تظاهرات کردن و سازماندهی را یاد گرفته و تمرین کرده بودند، در برابر غیاب اولیه فعالین زنان که برای مراسم و فراخوانشان متشکل شده بودند و در دانشگاهها و آمفیتئاترها مشغول سخنرانی بودند. زنان معمولی پس از برخوردن به در بسته محل کار خود و منع ورودشان به خاطر فرمان اجباری شدن حجاب، به خیابانها میآیند درحالیکه فعالین زنان هنوز مشغول مراسم هستند. زنان معمولی به دانشگاهها میآیند و از فعالین زنان متشکلشده حول برنامهریزیهای انجامشده، دعوت میکنند که به تظاهرات آنها بپیوندند:
«فردای آن روز، در هشتم مارس، «جمعیت بیداری زنان»، «اتحادیه انقلابی زنان مبارز» و «جمعیت زنان مبارز» سه برنامۀ متفاوت را در دانشکدههای فنی، ادبیات و هنرهای زیبا دانشگاه تهران ترتیب داده بودند. استقبال بهقدری زیاد بود که راهروهای منتهی به تالارهای سخنرانی هم مملو از جمعیتی بود که برنامه را از بلندگوهایی که در بیرون از تالار گذاشته بودند، دنبال میکردند. در این مراسم نیز تا جاییکه در اخبار و گزارشها آمده، نه اعتراضی به لغو لایحۀ حمایت از خانواده بود و نه اعتراضی به سخنرانی شب گذشتۀ آیتالله خمینی در رابطه با لزوم رعایت حجاب اسلامی»(2)
«یکی از اعضای «جمعیت زنان مبارز» به یاد میآورد که در میانۀ برنامۀ سخنرانیشان در دانشگاه تهران، چند زن که از تظاهرات آمده بودند، «خیس از برف، لرزان از خشم و سرما» به سالن آمدند و گفتند: «شما مىدانید در خیابانها به ما چه مىکنند که اینجا نشستهاید...؟ »(2)
«ژاله بهروزی، از مؤسسان «جمعیت بیداری زن» که آن روز در دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران مراسم روز جهانی زن را برگزار کرد، میگوید: ما برای روز ۱۷ اسفند برنامۀ راهپیمایی نداشتیم. قصد ما برگزاری یک گردهمایی به مناسبت هشت مارس بود که شامل یک سخنرانی میشد و نهایتاً تظاهرات کوچکی در خیابانهای دور و اطراف دانشگاه ... . عدهای از زنانی که در تظاهرات خیابانی شرکت داشتند، یکباره به داخل سالن آمدند. اینها جَو را تغییر دادند. حتی کسانی که در داخل سالن بودند میگفتند چرا اینجا نشستهایم؟ برویم راهپیمایی. همه با هم شعار میدادند. میگفتند که باید به نخستوزیری برویم. وقتی دیدیم خواست اکثریت این است، جلسه را تعطیل کردیم و همه به سمت نخستوزیری راه افتادیم.»](2)
«روز هشت مارس، من ساعت هفت صبح داشتم میرفتم طرف سر کارم در دانشگاه تهران که در خیابان تختجمشید دیدم سیل زنان و دانشآموزان راه افتادهاند. ماشین را نگه داشتم و سؤال کردم چه خبر شده؟ گفتند نشنیدی که دیشب خمینی گفته زنها باید با حجاب بروند سر کار؟ ما داریم برای تظاهرات میرویم دانشگاه تهران. یعنی بعد از آن سخنرانی زنها از همه اقشار مختلف به طور خودجوش به طرف دانشگاه آمدند و این تظاهرات در واقع یک عکسالعمل خیلی شدید بود که هیچ سازماندهی نداشت و هیچکدام از گروههای زنان آن را برنامهریزی نکرده بودند. نه کاغذ و بلندگویی دست کسی بود و نه کسی که شعارها را هماهنگ کند و اینطور بود که هرجایی وقتی همه جمع میشدند یک سری شعار میدادند».(2)
چه دعوت باشکوهی، چه صحنه زیبایی. امر سیاسی دست فعالین را گرفته و به دنبال خود میکشد. خطاب و دعوت همیشگی «فراخوانها» را معکوس میکند. این فعالین زنان نیستند که زنان را به خیابان دعوت و آکسیونی برگزار میکنند، آن جمعیت انبوه زنان است که فعالین را به دنبال خود به خیابان میکشد و دعوتش میکند که: شاهد ما باشید. به درون ما قدم بگذارید، بین جمعیت بلغزید، جای خود را پیدا کنید.
برجسته کردن دوگانۀ زنان معمولی/فعالین زنان، البته به معنای انکار غیاب نیروهای سیاسی حاضر در انقلابی که زنان در جریان آن حضور مستمر داشتند، نیست. هدف از ساخت این دوگانه، مسئلهدار کردن بازخوانی رواجیافته و تقلیلدهندۀ آن مومنت تاریخی است. خوانشی که زنان را از انقلابشان جدا میکند و آنها را بابت «مشارکت» در انقلاب 57 و عدم دریافت مشارکت متقابل از نیروهای انقلاب در تظاهرات اسفند57، خسارتدیده بازمینمایاند. این «مشارکت»، همان بیانی است که در مثالی روزمره بابت اطلاق آن به مردان در انجام کار خانگی به آنها باج داده شده است.
در این تناظر سطحی که این روزها به کرات در معرضش قرار میگیریم، همه با شعف، بعد از اعلام کشف مومنت تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری و نامیدن آن به اولینهای متفاوت، نتیجهگیری خودشان را اعلام میکنند: با انگشتشان به سمت نامعلومی اشاره کرده و عدم مشارکت آن سوژه مبهم را متناظر میکنند با تنها ماندن زنان در اسفند57. معلوم نیست کدام نیروی 57 با کدام نیروی اکنون در تناظر یکبهیک قرار میگیرد. اگر هدف برقرار کردن تناظری باشد، من میتوانم بر مبنایی فمینیستی دوگانه «زنان معمولی» و «فعالین زنان» را پررنگ کنم. آنها که سالهاست در خیابانها پرسه میزنند و آنها که فراخوان میدهند و متشکل میکنند و همواره یک قدم از امر سیاسی عقب هستند و در این میان چه بسیار زنان و گروههای اقلیتی دیگر را «آگاه»، سرخورده، منزوی و ریشخند میکنند.
در نهایت سوالم اینجاست: آیا امروز که هر کسی، مطلقا هر کسی- از آن دسته از نیروهای چپ که مسئله حجاب را کوچکانگاری میکردند تا راستهایی که در تمام شئون دیگر درحال بازتولید ستم جنسی و جنسیتی هستند - به اهمیت مبارزه علیه حجاب اجباری آگاه شده و آن را در صدر برنامههای استراتژیکش نشانده، شما دیگر احساس تنهایی نمیکنید؟
پانویس:
. هما ناطق در مصاحبه با ضیا صدقی در فروردین 63 میگوید: «تظاهرات زنان بعد از فرمان حجاب را برهم زدم. گفتم مهم نیست پتو سرمان میکنیم. باعث وبانی خیانت به زنان ایران شدم.»
مراجع:
(1)harasswatch
(2) aasoo