نویسندگان: میم و سین
این گزارش حاصل گفتوگو با چهار زن زندانی سیاسی است که در جریان حمله اسرائیل به زندان اوین در دوم تیرماه ( ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵)، از بند زنان زندان اوین به زندان قرچک منتقل شدند. حملهای که تنها به تأسیسات نظامی محدود نماند و زندانیان غیرنظامی، بیپناه و بیاطلاع، در قلب آن قرار گرفتند. در روزی که ساختمانهای اوین آسیب دید و دهها نفر کشته شدند، زنان بند نسوان نه فقط از ترس موشک، بلکه از بیخبری، قطع ارتباط و تهدید داخلی، روزهایی را از سر گذراندند که بازگوییاش ضروری است. نه از سر خاطرهگویی، که برای ثبت بخشی حذفشده از واقعیت جنگ. روایتهایی از لحظه انفجار تا ساعتهای بلاتکلیفی، از حرکت دستهجمعی در سکوت تا ورود به سولهای بیامکانات در قرچک. این گزارش تلاشی است، برای درک آنچه زنان سیاسی در میانه جنگ تجربه کردهاند.
لحظه انفجار
دوشنبه، دوم تیرماه ۱۴۰۴، ساعت حدود ۱۱:۴۵، صدای نزدیکشونده هواپیما بر آسمان زندان اوین پیچید. موشک اسرائیل به سمت زندان اوین پرتاب شد. در بند نسوان اوین، زنانی در حیاط بودند، برخی طبق عادت روزانه در آشپزخانه مشغول آمادهسازی ناهار، و عدهای دیگر روی تختهایشان در بند نشسته یا در حال مطالعه بودند. یکی از آنها روایت میکند: «کنار تختم نشسته بودم، کتاب در دستم بود. ناگهان صدایی که هر لحظه نزدیکتر میشد، با انفجاری مهیب قطع شد. انگار دیوارها به هوا برخاستند و سقفها لرزیدند.» انفجار آنقدر شدید بود که لرزشش در سراسر بند حس شد. لحظهای کوتاه که نفسها برید و سکوت سنگینی از ترس و ناباوری همهجا را گرفت. دیوارها ترک برداشت، شیشهها شکست و گرد و خاکی غلیظ بند را پوشاند.
زنانی که در بند نسوان بودند، در لحظات پس از انفجار اول، صدای چند انفجار دیگر را نیز شنیدند. بهگفته برخی از آنها، دستکم پنج بار صدای مهیب انفجار از نقاط مختلف اوین به گوش رسید؛ ساختمان اداری، سالن ملاقات، بهداری و حفاظت. موج انفجار سالن ملاقات هم بود که بند نسوان را لرزاند و موجب آسیب دیوارها و شکستهشدن شیشهها شد. زنان زندانی در اوین، روزهای جنگ را که از ۱۰ روز قبل از حمله به اوین آغاز شده بود، در بیخبری و اضطراب گذرانده بودند. اغلب ساکنان تهران در روزهای جنگ ناگزیر به ترک خانههایشان شدند و زندانیان پشت میلهها، بیآنکه اختیاری برای ماندن یا رفتن داشته باشند، در انتظار نامعلومترین خبرها ماندند. حالا، همان ترسی که روزها در ذهنشان چرخ خورده بود، ناگهان واقعیت شد: موشک به چند قدمی آنها اصابت کرد. براساس اعلام منابع رسمی جمهوری اسلامی، این حمله تاکنون دستکم ۷۱ کشته بر جای گذاشته است؛ عمدتاً از میان کارکنان زندان، سربازان وظیفه، مراجعین و ساکنان اطراف. اما بهگفته شاهدان حاضر در بند نسوان، هیچیک از زنان زندانی در این حمله جان خود را از دست ندادند. با این حال، ترس، بیخبری و بیپناهی، آنها را در مرکز یکی از مرگبارترین لحظات این جنگ قرار داد.
ساعتهای بیپاسخ پس از انفجار
تا سه ساعت بعد از پرتاب موشک، خبری از امدادرسانی به زندان نبود. کسانی که سروکلهشان پیدا شد، زندانبانهایی بودند که بیشتر نگران تخت و وسایل خود بودند تا حال و جان زنان بند. حیاط زندان، پر از تکههای فلز و آلیاژ بود. برخی زندانیها آنها را جمع میکردند، به هم نشان میدادند و بهعنوان یادگاری نگه میداشتند؛ تکهپارههایی از روزی که اوین هدف شد. هیچ نیرویی برای امداد وارد بند نشد. مدیریت کامل شرایط، از سرکشی به مجروحان تا تمیزکاری، به دست خود زندانیان انجام شد. زندانبانان، زمانی بازگشتند که اطمینان یافتند دیگر خطری در کار نیست. آنها وارد «باشگاه» بند شدند، اما کاری نمیکردند، فقط نگاه میکردند.
قطعی زیرساخت
همزمان با انفجار، آب و تلفن بند قطع شد. تلفن گویا کار میکرد، اما اعلام شد که از سوی مخابرات تلفنها قطع شده است. بعدها مشخص شد که تلفن سایر بندها همچنان فعال بوده است. پیگیریهای پیدرپی و خواسته زنان برای تماس با خانواده، همگی با پاسخ منفی روبهرو شد. در روزهای بعد، اضطراب در بند چرخ میخورد، بیخبری سنگین و رعبآور بود. افراد مسن و حتی جوانترها دچار ترس و سرگردانی شدند، از سمتی به سمت دیگر میرفتند، چشمبهراه صدایی، خبری، پاسخی. کسانی که خانوادهشان قرار بود برایشان پیگیری کنند، وقتی شنیدند که ساختمان اداری زندان مورد اصابت قرار گرفته، بیتاب شدند. برخی به گریه افتادند، چند نفر دچار تنگی نفس و تشنج شدند، کسانی از شدت بیحالی روی زمین افتادند. و همه اینها، نه توسط پرسنل، بلکه توسط دیگر زنانِ زندانی رسیدگی شد.
غروب همان روز، صدای موتورسوارها و گارد ویژه در اطراف زندان بالا گرفت. به زندانیها گفته شد نزدیکشدن به پنجرهها با تیراندازی پاسخ داده خواهد شد. همهمه و صدای بیرون، تا صبح ادامه داشت. گفته شد اداره زندان دیگر در دست مسئولان زندان نیست و شورای امنیت مدیریت را برعهده گرفته: «به ما اخطار دادند که یک ساعت وقت داریم وسایلمان را جمع کنیم وگرنه با گاز اشکآور، ضربوشتم و تهدید منتقل خواهیم شد.» در میان این تهدیدها، رئیس حفاظت که خود نیز زخمی شده بود، تنها توانست دستور دهد تمامی اقلام فروشگاه بند – بطریهای آب، کنسرو تن ماهی، نان – به وکیل بند تحویل داده شود تا میان زنان تقسیم شود.
انتقال به قرچک، ۲۴ ژوئن
زنان بند نسوان اوین صبح سهشنبه، سوم تیر، با سه اتوبوس به زندان قرچک منتقل شدند. دستبندها دو به دو زده شد. تعدادی از زندانیان مقاومت کردند، اما با تهدید و اعمال زور توسط نیروهای ویژه دستبند زده شدند: «در ابتدا به ما گفته شد تنها یک ساک کوچک از وسایل ضروریمان را میتوانیم همراه بیاوریم، برای همین خیلی از وسایل، مدارک پزشکی و داروها جا ماند. این بلاتکلیفی، و اعلام موقتی و لغوهای پیدرپی، باعث شد زمان آمادهسازی مشخصی نداشته باشیم.»
۶۱ زندانی زن، همزمان وارد بند «باشگاه» قرچک شدند؛ سولهای فلزی، بزرگ اما بیامکانات، فاقد تهویه و حتی سرویس بهداشتی. تنها یک آبسردکن در گوشه سوله بود که عطش را بیشتر میکرد تا رفعش کند. برای وعده اول، نان و ماست داده شد و کمی بعد، قرمهسبزی زندان. اما در گرمای خفه سوله، کمتر کسی توانست چیزی بخورد. پرستاری حضور نداشت و اگرچه کسی در آن لحظات درخواست دارو نکرد، نبودِ هرگونه سیستم درمانی از وضعیت جسمی و اضطراری بند بهوضوح قابل حدس بود. روز جمعه، ششم تیرماه، چهار نفر از زندانیان با رئیس زندان قرچک، خانم خدادادی، جلسهای برگزار کردند. در پاسخ به نگرانیها، تنها این جمله گفته شد: «شما ماندگار هستید.» فردای آن روز، اعلام شد احتمال انتقال به کانون اصلاح و تربیت در دست بررسی است، اما هیچچیز هنوز قطعی نیست.
تفتیش و برخورد خشونتآمیز
در میان این گروه، حدود ۱۵ زن بالای ۶۵ سال، سه زن بالای ۷۰ سال، یک مادر با کودک یکساله، و تعدادی با بیماریهای خاص حضور داشتند. هیچ رسیدگی یا تفکیکی صورت نگرفت. زمانی که قرار شد همه زندانیان تفتیش بدنی شوند، اعتراض بالا گرفت. خستگی، بیخوابی، فشار روانی شبهای اخیر، و شرایط طاقتفرسا موجب درگیریهایی لفظی شد. در واکنش، برخی از مأموران قرچک زنان را با لگد و زور به عقب راندند. در کنار بند باشگاه، سوله بسته و بیپنجرهای وجود داشت که تعدادی تخت فلزی دوطبقه بههم جوش خورده، دیواربهدیوار چیده شده بود. آنها پس از تفتیش به این فضا منتقل شدند. در آن اتاق بسته، هوای سنگین و خفقانآور باعث شد چند نفر به در لگد بزنند تا شاید نفسی تازه برسد. یکی از زندانیان گفت: «در این شرایط، هیچ تعریفی از انسانبودن باقی نمیماند.»
۵۰ ساعت بعد از حمله به اوین، به هر زندانی تنها دو دقیقه فرصت تماس داده شد. کسی نمیدانست تماسها شنود میشود یا نه، اما همه میدانستند فرصت بسیار کوتاه است. برخی خانوادهها دو روز پیاپی میان اوین و قرچک رفتوآمد داشتند، بیخبر از وضعیت عزیزانشان. برای بعضی از زندانیان، دیدار کوتاه از پشت شیشه اتوبوس با اعضای خانواده، تنها روزنه ارتباط بود. یکی از شاهدان گفت: «بچهها خانوادههایشان را دیدند و از شدت بغض نمیتوانستند حتی دست تکان بدهند.» یکی از آنها میگوید: «کاش همانجا زیر آوار اوین کشته میشدیم، نه این مرگ تدریجی در سولهای بیهوا و بیخبر.»
همبستگی در دل تاریکی
اما در میان آن فضای خالی از امکان، چیزی سر باز زده بود: همبستگی. آنها آب را با هم تقسیم کردند، از بیماران مراقبت کردند، شبها بیدار ماندند و در سکوتی که گاه با شعری کوتاه یا شوخیای لرزیده میشد، کنار هم ماندند. زنانی که در اوین، خاک و ترکش را از تختها زدوده بودند، حالا در قرچک هم ایستادهاند. این ایستادگی، بهخاطر خواستی روشن است: آزادی بیقیدوشرط، نه بهعنوان لطف یا امتیاز، بلکه بهمثابه حق. حقی که هر زندانی سیاسی باید از آن برخوردار باشد.