دیدبان آزار

وفاداری به سیاست زندگی؛ «زن، زندگی، آزادی» هنوز چراغ ماست

دیدبان آزار: یادداشت‌های پیش رو، از صفحات شخصی فعالان فمینیست درباره حمله اسراییل به ایران و روزهای جنگ گردآوری شده است. دیدبان آزار همواره تلاش داشته صداهای فمینیستی زنان و کوئیرها و ... را انعکاس دهد و مستند کند. بازنشر این متون نیز با همین هدف صورت گرفته است.

پریسا شکورزاده: ما ۱۲ روز ترسیدیم و دل‌مان خالی شد و بی‌پناه شدیم. برای چند روز طعم آوارگی را کشیدیم و ویران شدن خانه‌ها و شهرمان و آوارگی همیشگی را تصور کردیم. دلتنگ شدیم و یادمان آمد که چقدر این شهر را دوست داریم. این تجربه‌ جمعی مایی را که در این ترس شریک بودیم به هم نزدیک‌تر کرد و یاد گرفتیم پناه یکدیگر باشیم. حول این ترسِ از دست دادن‌ها و خواست زندگی «ما»یی شکل گرفت که نیازی به وصله و پینه‌های جعلی نداشت. ما بار دیگر میهن را در گره‌های‌مان با یکدیگر یافتیم.

اما ترس همیشه با خشم همراه می‌شود. و خشم ما نه فقط از بانیان این ترس، بلکه از خائنان به این «ما» است که علیه زندگی با آنها متحد شدند. با اتکا به همان سیاست متافیزیکی آخرالزمانی که زندگی‌های ما در برابر هدف غایی‌اش ذره‌ بی‌ارزشی بیش نبود. جنبش «زن، زندگی، آزادی» اعلام آن بود که هر سیاستی که در برابر زندگی باشد خطاست. خواه سیاست مرگ حاکمیت باشد، خواه اپوزیسیونی که دقیقاً با همین منطق می‌خواهد نفی آن باشد، اما چیزی جز تکرار آن نیست.

منش مردم در این جنگ بار دیگر اثبات برتری سیاست زندگی و وفاداری به شعار «زن، زندگی، آزادی» بود؛ نه گفتن به جنگ‌طلبی نرینه، عریان کردن میهن‌پرستی قلابی و ویرانی‌طلبی آشکارشان به جای آبادی بود. تأیید آن بود که جعلیات تاریخی «تاریخ‌اندیشی»ها و «تونل زمان»ی‌ها نتوانسته است ناخودآگاه جمعی ما را آنقدر دستکاری کند که به استقبال جنگ و اشغال برویم. حمله خارجی، تمنای متوهمانه‌ «مرد، میهن، آبادی‌»ها، حالا متحقق شده است و تلخی‌اش چنان توهم‌زداست که دیگر با هیچ توجیهی نمی‌توان به مدافعانش حق داد. ما هنوز بر همان عهدی که بودیم مانده‌ایم. «زن، زندگی، آزادی» نه‌تنها نمرده است، بلکه هنوز چراغ راه ماست. مبارزه‌ ما زنده است، با قدرت بیش‌تر نزد مردم و لکنت کم‌تر در برابر ستم و تبعیض.

 

نگین باقری: سه‌شنبه، ۱۴ ساعت بعد از اعلام آتش‌بس در شهر دنبال نشانه‌ای از حیات می‌گشتم. در یک گالری پیانو، زنی قطعه‌ای از یان تیرسن، همان که در فیلم امِلی شنیده‌اید، برای خیابان ‌خالی لارستان می‌نواخت. روی دیوار کافه‌ای که حالا آدم‌ها کم‌کم به آن برگشته‌اند، جمله‌ای با لحنی دوپهلو — هم تبریک و هم پوزخند — نوشته شده بود: «تو زنده‌ای.»

غبار، معلق در هوای بالای ساختمان‌ها، گواهی می‌داد که در این دوازده روز بر شهر چه گذشته است. هرجا که اسرائیل نمادی به جا گذاشته، زمین دهان باز کرده ساختمان‌ها را در دو سمت کوچه جویده و باقیمانده‌شان را تف کرده بود بیرون. آدم‌ها هنوز در دل ویرانه‌های باقی مانده از خانه‌هایشان می‌چرخیدند دنبال زندگی‌های قبل از جنگ می‌گشتند: یک کیبورد خاک‌گرفته، پنکه‌ای کج‌شده، چمدانی از لباس‌.

میل به زندگی در آدم هم‌زمان با خطر مرگ طغیان می‌کند. میل به اینکه چنگ بزنی و یک جای این جریان حیاتی که ماه پیش نمی‌خواستی سفت بچسبی؛ اما میان این همه نماد از تهاجم مرگ‌آور اسرائیل، سخت بود باور کنم شهر دوباره جان گرفته. مثل رگی خشک که حالا خون آرام‌آرام به آن بازمی‌گردد شاید بشود گفت حداقل مرکز شهر دارد زنده می‌شود. دریغا که با صدها جان عزیز کمتر.

امروز، چهارشنبه، ظهر، صدای اذان از مسجد پخش شد. ذهنم برگشت به سال قبل؛ به رفح. به آن ویدیو وایرال شده از صدای اذان حزن‌انگیزی که هفتم خرداد ۱۴۰۳، بعد از حمله هوایی اسرائیل، پخش شد. آدم‌ها فقط کشته نشده بودند، تکه‌تکه شده بودند. چادر آوارگان سوخته بود. مؤذن نمی‌توانست گریه را پشت لرزش صدایش پنهان کند. چند قدم با این تصاویر فاصله داشتیم؟ به آن‌ها هم گفته بودند: «این جنگ با حماس است.» همان‌طور که به ما می‌گویند: «این جنگ با جمهوری اسلامی است.»

از حالا به بعد نوشتن درباره خطر اسرائیل و همه آنهایی که مرگ را برای ما می‌خواهند احتمالا باید تبدیل به مسئولیت جدی‌تری برای ما بشود. نوشتن علیه آنهایی که به بهانه آزادی زنان می‌خواهند بر سرمان بمب بریزند. نوشتن درباره سوگیری رسانه‌های جریان اصلی و هر چیزی که قربانی کردن حیات ما را پروژه‌ای برای نجات ما جلوه می‌دهند.
 

آتنا کامل: روز نهم، رفتم سراغ روزنامه‌های وطنی. با گزارش‌های به‌موقع و خوبی که در این مدت رخوت و بهت، شرق و هم‌میهن و پیام‌ما درآوردند، رفتم که همه را با هم بخوانم. نکته‌ای که به چشمم آمد این بود که در قیاس با بی‌بی‌سی‌ فارسی و شبکه‌های مجازی‌ای که در این مدت اخبار جنگ را از آنها دنبال می‌کردم، چقدر ادبیات و دغدغه‌های آنها به من نزدیک‌تر است. من هم به تاریخ پایان‌ جنگ‌ها فکر کرده بودم، به نیروهای داخلی مخالف مذاکره در این شرایط بحرانی، به عدم‌حمایت کشورهایی که دوست و برادر بودند. به اینکه ما نباید مذاکره را به توقف حملات گره بزنیم، به درسی که از پذیرش دیرهنگام قطعنامه ۵۹۸ باید می‌گرفتیم. به اینکه تنها ۳۴ سال از پایان جنگ قبلی می‌گذرد، آدم‌های درگیر در آن جنگ زنده‌ و سرکارند، حافظه‌ آن از نسل پیش به ما منتقل شده ولی انگار هیچ نصیبی به امروزمان نمی‌رساند.

تجربه‌ی درگیر بودن با جنگ، روی نگاه، زبان، اولویت و حتی افق تحلیل اثرگذار است. رسانه‌های داخل، با همه‌ محدودیت‌ها، از دل موقعیت حرف می‌زنند؛ در حالی که تحلیل‌گران تلویزیون‌های خارج، به‌جای روشن کردن فضا، گاهی اضطراب و بی‌پناهی مخاطب رو بیشتر می‌کنند. نکته‌ای که در مرور رسانه‌های داخلی برایم برجسته شد، تفاوت در لحن، دغدغه و اولویت‌گذاری نسبت به تحلیل‌هایی بود که در بی‌‌بی‌سی فارسی دیده‌ام. شاید دلیلش آن باشد که تحلیل رسانه‌های داخلی، حاوی نشانه‌هایی از تلاش برای پایان جنگ است که از فاصله‌ بسیار نزدیک به رنج و مرگ می‌آید. شاید به همین دلیل است که برای من، باورپذیرتر و حتی انسانی‌تر جلوه می‌کنند.

در عوض، آن‌چه از بی‌بی‌سی می‌شنوم، عمدتاً تحلیلی‌ است مبتنی بر نقد ساختار دیپلماسی رسمی و بی‌اعتمادی عمیق به ظرفیت‌های حکمرانی؛ که البته بسیار موجه‌ است، اما گویی جانِ تحلیل‌گر درگیر جنگ نیست. نه فقط به‌خاطر فاصله‌ فیزیکی، بلکه به‌خاطر غیبتِ هم‌زمانیِ عاطفی با وضعیت. هیچ نشانی از میل به پایان، هیچ روزنه‌ای از امید در آن تحلیل‌ها نیست؛ نه از سر واقع‌گرایی، که از نوعی یأس ساختاری. نمی‌گویم رسانه باید امید واهی بسازد، اما وقتی تحلیل‌ها صرفاً تقبیح دیپلماسی موجود باشند،  بدون توجه به تجاوز، قلدری‌ها و البته هزینه‌های انسانیِ تداوم وضعیت موجود، بیشتر آدم را مضطرب می‌کند. آن‌که این‌جا است، حتی اگر محتاط و ترسان باشد، هر روز به پایان جنگ فکر می‌کند. چون ادامه‌ آن برایش زیاده از حد واقعی‌ است. آن تحلیل‌گر آن‌سوتر، اما شاید بتواند جنگ را فقط تحلیل کند، بی‌آن‌که واقعاً منتظر پایانش باشد.

از آنجا که در شرایط بحران اتصال ما به اخبار و اطلاعات کل زندگی ما است، رسانه نقش محوری ایفا می‌کند. داشتم به کشورهایی فکر می‌کردم که دیاسپورای گسترده و سیاسی‌شده دارند (مثل ایران، لبنان، عراق، سوریه)، درگیر بحران‌های خشونت‌آمیز داخلی یا جنگی بوده‌اند و‌رسانه‌های داخلی‌شان تحت سانسور یا کنترل شدید بوده‌اند و رسانه‌های دیاسپورایی نقش جدی در شکل‌دادن به گفتمان‌ها داشته‌اند. چه تاریخی بر آنها گذشته، منشا چه اثراتی شدند؟ کدام رسانه‌ها بازتولیدگر دوگانه‌های ساده و خطرناک‌ در بحران‌ها هستند؟ حرفم این نیست که فاصله مکانی، فاصله حسی می‌آورد، ابدا! شاهدم که دوستانم در خارج، هر حادثه‌ای را چندین برابر من که در ایرانم، حس می‌کنند و نگرانی‌های پیچیده‌تری دارند. منظورم نقش رسانه‌ها است.

منبع تصویر: Jina Collective

مطالب مرتبط