دیدبان آزار

به تمام زنان مبارز بلوچ و به خاطره‌ یعقوب مهرنهاد

زن بلوچ در میانه جدال کهنه و نو

دسگوهاران: این نوشته با اعتراف به هیچ بودنش تقدیم می‌شود به تمام زنان مبارز بلوچ و به خاطره‌ یعقوب مهرنهاد که جان در راه آزادی داد و از جمله اولین گردانندگان مراسم هشت مارس در دهه هشتاد در زاهدان بود.

در روزهای نخستین جنبش ژینا و پس از جمعه‌های خونین زاهدان، با قلمی لرزان از جدال نیروهای فرادستی دستگاه دین، دولت و مناسبات طایفه نوشتیم. از آن روزها تقریبا شش ماه می‌گذرد. آن روزها تعارضات، ابهامات و پیچیدگی‌های اطرافمان را از خلال آنچه بر ماهوی نوجوان رفته بود نگریستیم که آن روزها نامی نداشت. ماهو به شکلی عریان تعارضات جامعه را در آیینه‌ جسمش به ما نمایاند. بدن استثمارشده و زجرکشیده‌ ماهو خاطره‌ جمعی ما بود، یادآور دردناک نابرابری‌ها. این خیزش به روشنی خیزش ماهو بلوچ است.

ماهو نه به مثابه قربانی یا ناموس، بلکه به نمادی از یک رنج سیاسی در تقاطعی از ستم‌ها بدل شد. انتشار روایت رنج ماهو، آن لحظه‌ تاریخی یادآوری خاطره و تاریخ به اسارت گرفته‌شده بود. ناگهان خاطره‌ جمعی به میدان عمل تبدیل شد. پرس‌و‌جوهای پیگیرانه و فعالانه‌ جامعه بومی از نخستین نمودهای تغییراتی بود که به چشم می‌آمد. پس از کشتار و دستگیری دادخواهان ماهو، دولت با گذشت بیش از شش ماه و تغییرات در مهره‌های شطرنج خود نتوانست برای هیچ‌کدام از سناریوهای خود خریداری بیابد. از آن رو که جامعه‌ای لرزیده و مناسباتی ترک خورده بود؛ موضوعی که از خلال آن واقعه و تداوم و مداومت مبارزه قابل‌فهم است.

نیروهای سنتی خود را به یکباره در برابر شعله‌های خشم زنان و محذوفان یافتند که می‌خواست فوران کند، فریاد بزند و بر مناسبات کنترل‌گر و استثمارگر سنتی بشورد. ما در این بحث به بررسی روابط تعاملی و تقویت‌کننده‌ نهادهای مرجع و قدرت سنتی یعنی نهاد دین، طایفه و تقابل و تعامل آن با دولت حاکم خواهیم پرداخت تا پیچیدگی‌های مبارزات زنان در این اعتراضات چه به شکل علنی و چه مخفی ملموس‌تر شود.
 
 

نهاد روحانیت اهل سنت

در مورد نفوذ و سیطره‌ اسلام سیاسی در بلوچستان و برخورد، تعامل و همزیستی آن با اسلام سیاسی شیعی و تک‌صدایی جامعه باید کمی به عقب برگشت. بلوچستان از اواخر دهه ۷۰ و با آغاز سعودیزه شدن پاکستان در دوران ضیا‌ الحق و نیز در پرتو جنگ افغانستان و گسترش مکتب جهادی در افغانستان – که با حمایت دول غربی و با صرف هزینه‌های کلان در مدارس مذهبی همراه بود− دچار تحولات زیادی شد. رشد آیین دیوبندی سرآغاز دگردیسی مذهبی در بلوچستان بود. درواقع انقلاب اسلامی فرصت مناسبی را برای نیروهای واپس‌گرا فراهم کرد تا با حذف سایر صداها استیلای خود را در منطقه تحکیم بخشند. آن‌ها به عنوان مثال نقش مهمی در سرکوب و به حاشیه راندن اقلیت مذهبی ذگری‌ها ایفا کردند که آیینی نزدیک اهل حق داشتند. آن‌ها مرتد خوانده شدند و ستیزه‌جویی با این اقلیت دینی تا جایی پیش رفت که گاه دست به قتل آن‌ها نیز می‌زدند. پس از انقلاب اعضای این گروه یا کشته شدند، یا به بلوچستانِ پاکستان پناه بردند، و یا به شکل پنهانی در میان مردم به زندگی خود ادامه دادند.

همچنین بسیاری از نیروهای چپ‌گرا که در جریان انقلاب با سازماندهی تظاهرات علیه شاه و حکومت اسلامی در شهرهایی همچون زاهدان، ایرانشهر، چابهار و سراوان، ضدیت خود را با هرگونه استبداد بیان کردند از دیگر گروه‌هایی بودند که ملایان در کنار رژیم نوپای شیعی و تبلیغات آن، با اعمالی چون مرتد خواندن آن‌ها، آتش زدن کتابخانه‌هایشان (در سراوان) و لودادن این افراد به نهادهای حکومتی موجب آزار آنان شدند. برخی از آن‌ها دستگیر و اعدام شدند، بسیاری از ایران گریختند و گروهی با گرفتن تامین و اظهار ندامت در کشور باقی ماندند. البته پس از تثبیت حکومت اسلامی و سرکوب نیروهای غیر‌مذهبی، با دامن‌زدن به اختلافات مذهبی سنی – شیعه سیستانی_بلوچ، در تلاش برای سرکوب و کنترل مردم این منطقه به‌ویژه در سرحد بر آمدند.

نهاد روحانیت اهل سنت نیز به رهبری عبدالحمید در سال‌های اخیر می‌کوشیدند که با زدوبند و معامله با دولت و طوایف، پایگاه خود را تثبیت کنند. آن‌ها درباره مسائل و موضوعاتی که به زنان مربوط می‌شد −موضوع مشترکی که محل انتفاع هیچ‌یک از جناحین نبود− بی‌توجه بودند مگر در چارچوب قوانین شرعی. زنان سال‌هاست که با قوانین سفت‌و‌سخت، زن‌ستیز و متحجرانه‌ دین، عرف و شریعت روبرو هستند و معمولا تخطی از این قوانین برای آن‌ها هزینه‌های سنگینی در پی داشته است. آن‌ها نه‌تنها هیچ‌گاه دغدغه‌ بهبود وضعیت زنان را نداشته‌اند بلکه همواره در خاموش کردن هر چه بیشتر صدای زنان تلاش بسیاری کرده‌اند؛ چیزی که دقیقا خلاف ادعاهایی است که این روزها از تریبون‌های نماز جمعه می‌شنویم و یکسره تمام مبارزات زنان با سنن مذهبی و مردسالارانه را به کیسه خود نهاد دین می‌ریزند. می‌شنویم که می‌گویند: «این ما بودیم که زنان را به صحنه آوردیم، ما برای حقوق آن‌ها جنگیدیم. ما بر سنن بومی تاختیم!!!»

جریان مکی و شخص عبدالحمید گرچه مقامی رسمی در نظام حکمرانی و مقامی رسمی نبوده، و اگرچه زنان هرگز عاملیت خود را به آن واگذار نکرده بودند، اما آن‌ها در به وجود آمدن وضعیت فعلی هرگز تماشاگری بی‌قدرت و بی‌طرف نبوده‌اند. البته نباید از نظر دور داشت که همانطور که قبلا در متن‌های دسگوهاران تاکید کردیم عبدالحمید همیشه حرکات افراطی مسلحانه را محکوم کرده و به روش‌های خشونت‌آمیز طالبان اعتقادی ندارد و مانع جنگ‌های مذهبی و طایفه‌ای شده است. همچنین برخلاف علمای هم‌مکتبی خود هرگز با تحصیل زنان مخالف نبوده‌ است. اما مکی و عبدالحمید فارغ از مسئله زن، پیگیر جدی عدالت اجتماعی و اقتصادی و دادخواهی در گذشته نبوده‌اند و مطالبات آنان تنها از جنس امور دینی بوده است. 

البته این‌ها مانع از آن نشده است که مریدان او در شهرها و روستاهای مختلف در خطبه‌های نماز جمعه، خانواده‌ها را از رفتن دختران به دبیرستان و دانشگاه برحذر ندارند. آن‌ها با دست گذاشتن روی مسئله‌ حجاب و ترساندن مردان خانواده از بی‌حجاب شدن دختران بعد از ورود به دانشگاه، باعث جلوگیری از تحصیل دختران زیادی شده‌اند. آن‌ها همچنین بطور مرتب پدران و مادران را ترغیب به کودک‌همسری می‌کنند تا به زعم خودشان از فساد دختران در بزرگسالی جلوگیری کنند. بعضی از آن‌ها می‌گویند: «خدا رحمت کند پدر و مادری را که دخترشان اولین عادت ماهانه‌اش را در خانه‌ شوهر تجربه می‌کند.»‌

آن‌ها هم‌چنین با روش‌های پیشگیری از بارداری به‌عنوان «دخالت در کار خدا» مخالفت و زنانی را که به هر دلیلی تمایل به سقط جنین دارند متهم به قتل و آدم‌کشی می‌کنند. آن‌ها به صراحت زنان را از حضور در اجتماع منع می‌کنند، حتی حضور در بازار و اماکن عمومی. این در حالی است که آن‌ها نه‌تنها توصیه به ساخت مسجد در هر کوچه و خیابان می‌کنند، بلکه در رقابت برای ساخت مساجد و حوزه‌های علمیه بزرگ هستند و سالانه مبالغ هنگفتی را صرف آن می‌کنند. بسیاری از خانواده‌ها به پیروی از عرف و یا ملایان، دختران خود را از تحصیل منع می‌کنند. ممنوعیت از تحصیل و خانه‌نشینی، بیش از پیش کودکان را در معرض ازدواج اجباری قرار می‌دهد.

در روزهای نخست قیام نوشتیم که پوسته سخت بیرونی برای سرکوب لایه‌های زیرین و محذوفان به منظور حفظ قدرت، تعلل نخواهد کرد. دستور کنترل شعارهای نماز جمعه زاهدان در هفته‌های گذشته و محدودشدن شعارها به شعارهای مذهبی و حتی ممانعت از بالابردن پلاکاردها، از نشانه‌های سازش و بستن دهان‌هاست. شعارهایی که حول عدالت اجتماعی، نه به مرکزگرایی، اتحاد با سایر ملل تحت ستم و «زن، زندگی، آزادی»، رفته‌رفته کمرنگ می‌شود. دیر یا زود و در صورت فراگیر نشدن مبارزات در سراسر ایران، بستن دهن‌ها و خفه کردن اعتراضات از مجرای جریان مذهبی گوش‌به‌فرمان مکی آغاز خواهد شد.
 
 

طایفه و نظام سرداری

طایفه و نظام سرداری یا خوانین از دیگر مراجع سنتی قدرت است که بعد از انقلاب فرازوفرودهای بسیاری را از سر گذرانده است. بعد از انقلاب با گسترش نفوذ اسلام سیاسی شیعی/سنی در منطقه و گریختن بسیاری از سرداران همدست شاه از ایران، نظام طایفه و ریش‌سفیدی می‌توانست با اجرای برنامه‌های دموکراتیک و عدالت‌محور به نهادی نمادین بدل و قدرت نفوذ آن بر افراد کاسته شود. اما با همدستی دولت و در سایه امنیتی‌سازی (به مثابه ابزاری برای محروم‌سازی)، غارت، امنیتی شدن هرگونه فعالیت مدنی و آگاهی‌بخش، و تک‌صدایی شدن، بار دیگر طایفه بیش از پیش به عنصری قدرتمند در معادلات سیاسی تبدیل شد. سپاه پاسداران با سیاست تسلیح طوایف به بهانه کنترل مرزها و در حقیقت برای عضوگیری و انتخاب سران طوایف، نفوذ خود را در مناطق پراکنده و دوردست تحکیم بخشید.

با گسترش استیلای طایفه، نابودی اقتصادهای سنتی، امنیتی‌سازی، رواج مشاغل کاملا مردانه‌، قاچاق و سیاست‌های زن‌ستیزانه دولت مرکزی، زنان بیش از پیش قدرت خود را از دست دادند و بیش از پیش بدن زن در استیلای مردان خانواده و حتی طایفه قرار گرفت. این نیروها حق تصمیم‌گیری درباره حیات و ممات زنانِ به زعم خود خاطی را یافتند. در این ساختار متصلب و ایستا که در برابر سیر تغییرات و تحولات لایه‌های زیرین همچنان مقاومت می‌کند، بسیاری از زنان حق ازدواج برون‌گروهی را ندارند و فقط باید یکی از مردان طایفه را برای همسری برگزینند. مخالفت دختران به معنی اعلان جنگ با طایفه است. آبرو و بی‌آبرویی مفاهیمی جمعی هستند و در صورت تخلف دختری از یک خانواده، آبروی تمام مردان طایفه خدشه‌دار و پاک کردن لکه‌ ننگ وظیفه‌ تک‌تک مردان می‌شود. در این نظام، زندگی خصوصی و اختیارات و استقلال انسانی بی‌معنی می‌شود. درواقع در طول دو دهه اخیر با اجرای برنامه‌های فقیرسازی و غارت دولتی در پرتو امنیتی‌سازی بیش از حد و در نبود هیچ مرجعی برای زیست شرافتمندانه، ضرورت همبستگی طایفگی نیز ناگزیر به‌نظر می‌رسد.

از سوی دیگر، قدرت‌گیری طالبان در اواخر دهه 70، بهانه خوبی برای میلیتاریزه شدن بلوچستان به دست داد و زمینه‌ قدرتمندسازی نیروهای ارتجاع و سرکوب جریان‌های مدنی را فراهم کرد که حاکمیت جمهوری اسلامی بیشترین بهره را از آن برده است. سقوط طالبان و دستگیری عبدالمالک ریگی نیز کمکی به خروج از این وضعیت بحرانی نکرد و در واقع مثالی شد برای میلیتاریزه کردن دائمی بلوچستان. استفاده از نیروهای بومی با عضویت رسمی و غیر رسمی طوایف در بسیج، اعطای مجوزهای پایگاه بسیج، توزیع اسلحه و پول، و انتخاب سرطایفه به عنوان ابزاری برای کنترل و سرکوب در دستور کار قرار گرفت. در واقع این میلیتاریزه شدن و کنترل همه‌جانبه نظامیان، زمینه را برای همکاری داوطلبانه و یا اجباری برخی طوایف به وجود آورد. در واقع سپاه و بسیج با توزیع سلاح در ایجاد و یا استفاده از خصومت‌های فردی و یا طایفه‌ای نقش مهمی ایفا کرده‌اند و افراد و طوایف را به راحتی در برابر هم قرار داده‌اند. این نهادها به نحوی خشونت را ترویج داده و تصویری القا می‌کنند که بدون اتکا به دولت و نهادهای مرجع سنتی، امکان برقراری آرامش وجود ندارد. در واقع حاکمیت و بخش نظامی آن یعنی سپاه و بسیج با دخالت در روابط میان طوایف، رسمیت بخشیدن به ریش‌سفیدی و دادگاه شریعت، وظیفه صلح و برقراری آرامش را به آن‌ها سپرده و خود به‌عنوان پاسبانان صلح وارد می‌شوند تا از سویی سرکوب، قتل، مشاجرات و نزاع‌های طایفگی را به فرهنگ مردم بلوچ تقلیل دهند و از سوی دیگر منطقه را در وضعیت بحران نگه دارند و نشان دهند بلوچ‌ها از برقراری صلح و زندگی در آرامش عاجزند.

از این رهگذر، سرکوب زنان نیز به پستوی خانه‌ها رانده می‌شود و مسئله‌ای فرهنگی و بی‌اهمیت جلوه می‌کند. نفوذ برخی از بزرگان، ریش‌سفیدان و سران طوایف به قدری زیاد است (این موضوع در قسمت سرحد بسیار پر رنگ است) که گاه همه سطوح زندگی از جمله ازدواج، طلاق، تحصیل و مکان زندگی افراد را تحت تاثیر قرار می‌دهد. به دلیل تاثیر این سران، حتی مردم طایفه خود به‌سادگی می‌توانند مانع تحصیل دختران و عامل ازدواج‌های اجباری چه در کودکی و چه در بزرگسالی آن‌ها شوند. این نوع ازدواج‌ها مسائل و گرفتاری‌های بسیاری را در بلوچستان به بار آورده است از جمله: قتل‌های منتسب به ناموس که در خفا رخ می‌دهند، بدون آن که کسی متوجه شود و یا به آن بپردازد؛ توگویی هرگز چنین انسان‌هایی روی کره خاکی زیست نکرده‌اند.
  

بیشتر بخوانید: 

حمایتی دادخواهانه به رسم دسگوهاری

بدن زن هم‌چنان میدان مماشات و معامله است

 

سیاست‌های دولت مرکزی و نهادهای سرکوب

حکومت شیعی مرکزی، عامدانه دست به ایجاد ناامنی در منطقه زده است و از این رهگذر پویایی و توسعه جامعه و جامعه مدنی را سرکوب می‌کند تا مردم را بیش از پیش در فقر و محرومیت نگاه دارد. حکومت بدین‌ترتیب منابع را به یغما می‌برد و به نام توسعه، منابع زیستی را غارت و از منطقه توسعه‌زدایی می‌کند. آمار حاشیه‌نشینی، بی‌آبی، نابودی کسب‌و‌کارهای سنتی، نرخ بیکاری، نرخ بیسوادی، و نرخ مرگ‌و‌میر مادران و نوزادان، دلالت‌هایی بر توسعه‌زدایی و توزیع فقر و فلاکت هستند که نشان می‌دهند توسعه تنها ابزاری است برای کنترل، سرکوب و غارت. ناامن‌سازی بلوچستان حتی همان سرمایه‌های بومی ناچیز را نیز فراری می‌دهد. ادبیات خدمات عمومی و همگانی‌سازی نیز در اینجا پیشاپیش معنایی نداشته است. درواقع آن‌چه شاهدیم، غارت به مدد ناامن‌سازی و امنیتی‌سازی است.

ظهور مشاغل پرخطری چون سوختبری از نتایج و ضرورت‌های چنین سیاست‌هایی است. سوختبری شغلی مرگبار است. سوختبران اگر شانس بیاورند و طعمه‌ گلوله‌های مامورینی که در اکثر موارد به قصد کشتن شلیک می‌کنند نشوند (مامورین آنقدر در قصد کشتنشان مصمم هستند که گاهی به ماشین‌های خالی از سوخت نیز شلیک می‌کنند) این احتمال وجود دارد که در جاده‌های پرپیچ‌و‌خم و خطرناک مرزی ماشینشان واژگون شود و طعمه‌ شعله‌های آتش سوخت‌کِشی شوند. این افراد غالبا صاحب محموله خود نیستند و صرفا برای مبلغ اندکی که دریافت می‌کنند حاضر به انجام این کار خطرناک می‌شوند. حوادث زیادی در این رابطه تاکنون رخ داده که حادثه شمسر در سال ۹۹ نقطه اعلای چنین فجایعی است که در آن تعدادی از سوختبران به رگبار بسته شدند. 

در این فضا گروهی نیز به قاچاق خُرد کالا می‌پردازند. آن‌ها نیز با خطر از دست دادن سرمایه اندک و کالای خود مواجه هستند و سختگیری‌های بسیاری بر قاچاق کالاها بخصوص به شکل سوخت‌کِشی و خُرد صورت می‌گیرد. از سوی دیگر اغلب اشخاصی که به قاچاق مواد روی می‌آورند و دستگیر می‌شوند، خود صاحب محموله قاچاق نیستند و به خاطر فقر، نداشتن وکیل، بی‌سوادی و عدم تسلط به زبان فارسی، احکام سنگین از جمله اعدام دریافت می‌کنند و از این طریق جان خود را از دست می‌دهند. از یاد نبریم که اکثر اعدام‌های مردم بلوچ به بهانه‌ مواد مخدر است.

عباس نوبخت، از جمله کسانی بود که در ماه‌های اخیر اعدام شد. داستان زندگی او داستان خیل عظیم به‌حاشیه‌راندگان است. او متاهل و دارای فرزند و تنها نان‌آور خانواده بود که از پدر و فرزندان نابینا و کم‌بینا و مادر بیمارش نگهداری می‌کرد. عباس به جرم مواد مخدر اعدام شد و خانواده او پس از اعدامش حتی هزینه بازگرداندن جسد فرزندشان به روستای زادگاهش را نداشتند. متاسفانه باتوجه به فقدان دسترسی به اینترنت در روستای زادگاهش این موضوع تا زمان اعدام بی‌رحمانه‌اش رسانه‌ای نمی‌شود.

در حالی‌که غارت، امنیتی‌سازی و توسعه‌زدایی کمتر در رسانه‌ها نمود پیدا می‌کند، اغلب بازنمایی‌ها ما بلوچ‌ها را مردمانی که غالبا صاحب اسلحه و در حال کشتار یکدیگریم می‌شناسند که کار اصلی‌مان قاچاق انواع مواد مخدر و ترور و گروگان‌گیری است. این انسان‌زدایی و سیاست‌زدایی در نگاه به مسئله بلوچ، سرکوب مردم بلوچ را راحت‌تر کرده است. جمهوری اسلامی خود به شکل کلانی با طرح رزاق دست به قاچاق سوخت، مواد مخدر و مواد دیگری از جمله روغن خوراکی می‌زند و یا رانت آن را به برخی از سران طوایف خودْگمارده در جنوب یا شمال استان می‌دهد تا هم مردم منطقه را کنترل کند و هم دست به اقداماتی بزند که حاکمیت از آن‌ها می‌خواهد. سپاه و همدستانش خصوصا در مناطق مرزی خودشان از بزرگترین قاچاقچیان هستند. سران طوایف نیز به بهانه داشتن پایگاه‌های بسیج گاه مسلح هستند و تامین امنیت برخی از مناطق به این نیرو ها سپرده می‌شود.

از سوی دیگر عدم سخت‌گیری در استفاده از سلاح و تسلیح آسان این منطقه، سیاست دیگری برای ایجاد ناامنی است که به شکلی عامدانه صورت می‌پذیرد. چنین سیاستی به بهانه‌ طایفه‌ای خواندن درگیری‌ها، امکان دادخواهی را از خانواده‌ها سلب می‌کند و آن را به دست شریعت و دادگاه‌های محلی با رهبری ریش‌سفیدان و ملایان می‌سپارد. این موضوع سبب می‌شود گاه زنان وجه‌المصالحه قرار بگیرند و به این ترتیب این کشتارها با آسودگی بیشتری از سوی عاملین آن‌ها ادامه یابد. شاید بتوان گفت این چهره از ناامنی در قسمت شمالی (سرحد) به واسطه رقابت بین طوایف بیشتر قابل مشاهده است. از آن‌جا که بین فقر و بزهکاری رابطه مستقیمی وجود دارد، سیاست عامدانه‌ دولت برای محروم‌سازی مردم منطقه، موجب افزایش جرائمی مانند دزدی و راهزنی شده است. در سالی که گذشت چندین قتل طایفه‌ای صورت گرفته که به واسطه همان سیاست تسلیح آسان در این منطقه و عدم ورود حاکمیت به این مسائل به شکل عامدانه تشدید شده‌اند. اغلب این اخبار نیز در سطح منطقه باقی می‌مانند و رسانه‌ای نمی‌شوند.
 

ترک خوردن نظم کهنه 

۲۲ هفته از آغاز تظاهرات در بلوچستان می‌گذرد. ماهو به ما نشان داد که چگونه استحکامات جامعه‌ کهن فرسوده شده و ترک خورده است. حضور گرایش‌های مختلف در اعتراضات خیابانی و همچنین ظهور بسیار زنان و جوانان نواندیش با گرایش‌های غیرمذهبی و رادیکال در فضای مجازی به خوبی این را به ما نشان می‌دهد. مراجع سنتی نیز دریافته‌اند اگر پای مسئله زنان را به میان نکشند قادر به همراهی با جامعه نیستند. اگرچه اکت‌ها و کنشگری زنان بلوچ با انتقادها و عدم درک بسیاری مواجه است، اما دستاوردهای آنان بدون اغراق غیرقابل انکار است. آن‌ها برخاسته‌اند، فریاد زده‌اند، فضا اشغال کرده‌اند، دادخواهی کرده‌اند و به زندان افتاده‌اند. زنان زندانی سیاسی بلوچ، از دیگر پیامدهای جنبش ماهو بود.

حال که اعتراضات در ایران وارد فاز دیگری شده و خیابان‌ها از حضور مستمر معترضین خالی شده است، تنها شهری که شعله اعتراض و دادخواهی را زنده نگه داشته زاهدان است. اینک جمهوری اسلامی می‌خواهد عبدالحمید را کنار بگذارد یا او را به سکوت وادارد. هم‌چنین سخنان و منش متناقض او در مورد حاکمیت دین، حقوق زنان و دموکراسی مورد توجه رسانه‌های اپوزیسیون قرار نمی‌گیرد. این تناقض را جمهوری اسلامی دریافت و درصدد برآمد زنان و مطالبات زنان را به جنگ جمعه‌های زاهدان ببرد. جمهوری اسلامی می‌خواهد جمعه‌ها را به خواست‌های امور دینی تقلیل دهد و از دادخواهی منحرف سازد. جریان مکی نیز در این میان در حال سنجش اوضاع است. این جریان که مناسباتش با طوایف بازتعریف شده است، باید در این رابطه جانب تعادل را بگیرد.

این موضوع سبب می‌شود که تداوم اعتراضات مطابق با آن‌چه فرودستان، محرومان و نیروهای مدنی خلاق و رادیکال می‌خواهند پیش نرود. دستورها صادر شده است. همه این موضوعاتی که طرح کردیم و در متن‌های پیش‌تر دسگوهاران نیز به شکل مفصل به آن‌ها پرداخته بودیم، نبرد زنان در بلوچستان را به یکی از پیچیده‌ترین نبردها با سرسخت‌ترین نیروهای ارتجاعی تبدیل کرده است. اپوزیسیون مرکزگرای خارج‌نشین و بخش‌هایی از طبقه متوسط، سخنان عبدالحمید را الهام‌بخش یافته‌اند. نهاد سنتی مکی در حال حاضر منسجم‌ترین نیرو‌ها را سازماندهی و با محوریت مکی گردآورده است. جامعه‌ مدنی نحیف و علنی از سویی توان انتقاد به بهانه «حفظ وحدت» ندارد و از سوی دیگر برخورد پلیسی و امنیتی، فعالیت را با خطر مواجه کرده است. اما آن‌چه نباید انکار و کتمان کرد و به تمامی نادیده گرفت، مداومت و استمرار حضور مردمان حاشیه‌نشین در جمعه‌های دادخواهی است. مسجد به عنوان مرجعی برای تظلم‌خواهی، گردهمایی و مکانی با درهای همواره گشوده توانسته است برای مدت کوتاهی خیابان را به مردم حاشیه بازگرداند. بسیاری از کشته‌شدگان و دستگیرشدگان، کودک کار و/یا بی‌شناسنامه بودند که بعد از دستگیری با خطر ردمرز مواجهند.

حفظ وضع موجود، از مهار دادخواهان و زنان می‌گذرد، به همین دلیل زنان دادخواهی و مقاومت می‌کنند. پیروزی و سوژگی زنان بلوچ را باید آن‌جا یافت که مراجع سنتی در بلوچستان دیگر حتی در تریبون‌های ارتجاعی خود نیز نمی‌توانند بدون اشاره به مساله زن بلوچ و نسبت آن با جایگاه و چشم‌انداز خود، کاری از پیش برند. دیگر کسی نمی‌تواند فریاد بزند «حجاب مسئله زن بلوچ نیست» یا «مسئله کنترل زن بر بدنش مسئله زن بلوچ نیست». زنان بلوچ در مسیری بی‌بازگشت قرار گرفته‌اند. این زنان می‌خواهند بدنشان را از دست شوهر، پدر، طایفه، دین و دولت رها کنند و از همین روست که در این لحظه تاریخی با یادآوری تمام خاطرات سرکوب، پیوندی عمیق با «زن، زندگی، آزادی» برقرار می‌کنند.
 
به امید برابری و عدالت
زنده باد دسگوهاری خواهران ما در مسیر مبارزه
 
ژن ژیان ئازادی، جنین زند آجویی

مطالب مرتبط