نویسنده: سوما نگهدارینیا
«آنها که در آن سوی کوه زندگی میکنند چه کسانی هستند؟ آنها که صدای بلند فریادشان پیش از روایاتشان به گوش ما میرسد. شاید اصلا به همین دلیل است که ما درباره آنها هیچ چیزی نمیدانیم چون آنها به اعداد و ارقام در اخبار رسانهها تبدیل شدند، اما آنها که به آن سوی کوه رفتند به چه چیزی اعتقاد دارند؟ برای چه چیزی میجنگند؟ آنها که مانند اشباح در میان زندگی ما، اینجا و آنجا، نفوذ کردند، حرفشان هست اما خودشان حتی اگر نامشان را بشنوید چیزی از واقعیت زندگی آنها به شما گفته نمیشود. با این حال آنها متعلق به همین جامعه هستند، همچون همه ما، آنها هزاران زن و مرد مسلحند که در کوه ساکن شدهاند و ادعا میکنند که حقیقت با آنچه ما میدانیم متفاوت است. آنها حالا در کوهها نشریات، رسانهها و زندگی خودشان را دارند اما سوال اصلی اینجاست که چرا به آن سوی کوهها رفتند؟ چرا و چطور در آنجا زندگی کردند؟ چرا کسانی از میان آنها به جامعه بازگشتند و چرا کسانی هنوز آنجا هستند؟ برای یافتن پاسخ این سوالات، من، بیژان ماتور، ابتدا به سرزمین مادریام، به روستاها و شهرهای آن سفر کردم و در میان مردمم به دنبال کسانی گشتم که صدها فرزندشان به آن سوی کوهها رفته بودند. در ادامه جستجوهایم به دنبال صدا و روایت این انسانها به اروپا سفر کردم، به مکانی که در آنجا درد تبعید و حتی چیزی بیشتر از آن به زندگی بسیاری از این انسانها تحمیل شده بود. در این کتاب من با کسانی که از کوه بالا رفته بودند، با کسانی که در درگیری و جنگها شرکت کرده بودند، با آنها که اسیر یا تسلیم شده بودند و با کسانی که سالها در زندان بودند، گفتوگو کردم پس از آن در نوامبر ۲۰۱۰، با کنجکاوی عمیقی در مورد آنچه در آن سوی کوه نهفته است، به قندیل رفتم. چراکه خودم را موظف میدیدم که این پرسشها را با صداقت بپرسم و معتقدم که این حق ما است که با حقیقت روبهرو شویم. حقیقت چیست مادامی که سویههایی از آن بهطور سیستماتیک نشنیده و نادیده گرفته شده است؟ و من نه برای تبرئه کردن یا محکوم کردن، بلکه برای درک کردن، در این سفر تلاش کردم به آن سوی کوهی دست بیابم که اسطورهای شده و انگار دیگر دسترسی به آن ممکن نیست. با این حال در این کتاب قصد دارم به شما بگویم که اتفاقا آنجا کوهی است که اگر بخواهیم میتوانیم به آن برسیم و در طول این سفر متوجه شدم که درک مشکل و حتی حل آن بدون تعمق در روایت انسانها، غیرممکن است. من در این مسیر دریافتم که تنها راه، گوش دادن به یکدیگر است، ما فقط میتوانیم با درک یکدیگر زخمهایمان را التیام بخشیم.»
بیژان ماتور با این جملات، مسیر کتاب بلند خود را برای خواننده ترسیم میکند؛ مسیری که از پرسشهای انسانی آغاز میشود و به درون روایتهای پنهانمانده از جنگ و مبارزه کردها در ترکیه راه میبرد. کتاب «به آنسوی کوه نگریستن» (Dağın Ardına Bakmak) نه اثری تحلیلی یا گزارشی سیاسی، بلکه تلاشی شاعرانه برای نزدیک شدن به آنسوی کوهی است که سالهاست در افق ذهن مردم ترکیه ایستاده، بیآنکه کسی از آن عبور کرده باشد. بیژان میگوید: «رسیدن به آنها که سالها در کوه زیستهاند سخت بود. آنها در برابر روایت کردن مقاومت داشتند اکثر کسانی هم که حاضر به گفتگو میشدند، نمیخواستند نام یا تصویرشان ثبت شود، برخی از آنها میگفتند: "بنویس، ولی اسمم را نیاور." برخی دیگر حتی با وجود گفتگوها مایل نبودند از آنها چیزی در کتاب نقل شود. و تنها چند نفر محدود اجازه دادند که روایتشان را با نام خودشان منتشر کنم. اما بخش عمیقاً احساسی این سفر برای من، دیدار با دوستی از دوران کودکیام بود، که 19 سال پیش ناپدید شده و خبری از او نداشتم؛ مزگین. من او را در قندیل یافتم و او آغازگر روایتی بود که بهواسطه آن فهمیدم داستان کسی که به قلب جنگ رفته و از آن بازگشته، میتواند چه حجم عظیمی از معنا در خود داشته باشد. در آن روزها خودم را روبهروی گنجینهای از داستانها در تاریکی میدیدم که هیچکس حاضر نبود چراغی بر آن بیفکند. بعد از بازگشت از قندیل تا مدتها نمیتوانستم چیزی بنویسم و بعدها هم تمام آنچه نوشتم در حین سفر و حرکت از زبانم جاری شد.»
کتاب در سال ۲۰۱۱ منتشر شد و که یکی از اثر غیرداستانی بیژان ماتور است. او با سفرهای میدانی به کُردستان ترکیه، (باکور)، اقلیم کردستان عراق (باشور)، اروپا و گفتوگو با فعالان سابق و کنونی حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک)، بازماندگان خانوادههای قربانی به روایتهای آنها حول موضوعات هویتی، فرهنگی و سیاسی میپردازد .کتاب به دو بخش اصلی تقسیم میشود، بخش نخست: گفتوگو با 11 عضو سابق پ.ک.ک در اروپا و اعضای خانوادههایی که عزیزانشان را از دست دادهاند که همگی با سرکوب بنیادی فرهنگی و زبانی روبهرو بودهاند. بخش دوم: سفر به اردوگاه کانیدیل در کوهستان قندیل و گفتوگو با اعضای پ.ک.ک و تحلیل ریشههای تاریخی-سوسیوپلیتیکی مسئلۀ کُردها و دولت ترکیه است و از خلال گفتوگوها ماتور تلاش دارد نشان دهد که چگونه محرومیت فرهنگی و سیاسی به همراه سیاست خشونتآمیز دولت، زمینه جذب به جنبشی مسلحانه را فراهم میآورد.
ساختار کتاب نگریستن به آن سوی کوه، بر اساس روایتهای اول شخص است، با زبانی ساده اما آکنده از سکوتها، لحظات درنگ، لکنت، اشک و حتی تردیدهای راوی در حین روایت کردن. از این منظر، این کتاب شباهت بسیاری به سنتهای ادبیات فمینیستی دارد، جایی که حقیقت نه در تحلیلهای آکادمیک، بلکه در زندگی روزمره، در بدنهای زخمی، در حافظه زنان و در روایتهای خُرد جستوجو میشود. کتاب با دستهبندی دقیقی از روایت گریلاها، تبعیدیها، زندانیان سابق و بازماندگان و مادران را ثبت کرده و هر فصل از آن، به نام فردی با موضوعی خاص که به روایت او اختصاص دارد آغاز میشود نامهایی چون: «ریوان: با دلی که از سنگ شده بود، به کوه رفتم»، «آزاد: این شهادت من است به رنجهای پدرم که دلیل من بود برای آمدن به سمت کوه»، «دلال: مادربزرگم ساعتها زیر درخت بلوط گریه میکرد»، فرهاد: «با مادرم به زبانی ممنوعه حرف میزنم»، شِوین: «ما مردمی هستیم که دولت با قلم قرمز رویشان خط کشیده»، بروسک: «همانطوری زندگی میکنم، که سبزهها در کوهستان». انتخاب عنوانها، که برگرفته از جملات خود راویان است، بر منطق گفتوگویی و سوژهمحوری کتاب تأکید دارد، بیژان تاکید میکند که او نه در نقش روزنامهنگاری مداخلهگر، بلکه همچون شنوندهای صبور در برابر راویان نشسته و تنها گاهبهگاه با پرسشی کوتاه، روایت را به پیش میبرده. این شنیدن، بهویژه در روایت زنانی که فرزندانشان را به کوه فرستادهاند یا خودشان چریک/گریلا بودهاند، جایگاه ویژهای دارد، صدای زنان در این روایتها نه بهعنوان سوژه سیاسی بلکه بهعنوان حاملان حافظه عاطفی و جمعی شنیده میشود.
نکته مهم و تمایزآفرین در اثر ماتور، فقدان تحلیلهای صریح و چارچوبهای نظری است و مخاطب در سراسر کتاب، نه با ادبیات آکادمیک مواجه میشود، و نه با زبان خبری یا پژوهشی؛ بلکه تنها با زبانی بهشدت روایی، شاعرانه و سرشار از مکث و تأمل است روایت انسانها در حال بازگو شدن است. از این منظر کتاب بیژان نوشتاری است که بهدرستی در میانه شعر، روزنامهنگاری، خاطره، و تاریخ قرار میگیرد؛ بیآنکه در هیچکدام از این ژانرها محصور شود. بیژان معتقد است که این زبان میتواند از خشونت روایتهای رسمی عبور کند و مرزهای میان سیاست، حافظه و رنج را نیز درهم بشکند. برای مثال، او در فصلی که گفتوگو با یکی از گریلاهای پیشین آمده، از زبان او روایت میکند که : «من پیش از اینکه به کوه بروم، حتی اسم آپو* را نمیدانستم، و تازه وقتی به گریلاها پیوستم نام او را یاد گرفتم»؛ جملهای که با سادگی خود، هم ناآگاهی راوی را نسبت به ایدئولوژی نشان میدهد و هم نوعی بُهت و بیپناهی را منتقل میکند که فراتر از تحلیلهای رسمی است.
یکی از مهمترین ویژگیهای این کتاب، حضور زنان کرد بهعنوان سوژه روایی است. برخلاف بسیاری از آثار رسانهای یا آکادمیک-سیاسی که زن را تنها در مقام رزمندهای رمانتیک و یا قربانی تصویر میکنند، در اینجا زنان روایتگرند، شاهدند، مادرند، دخترند، و در عین حال حاملان صداهای پنهان جنگ هستند. روایتهایی که از زبان زنان آمده- زنانی که یا فرزندانشان را از دست دادهاند، یا خود سالها در کوه بودهاند، یا اکنون در تبعید زندگی میکنند- اغلب با عناصر طبیعت، احساسات، سکوت، ازدستدادن، و گسست همراه است. کتاب در فصلهایی مانند «قندیل در روز عید» یا «سفر به کردستان»، چهرهای متفاوت از کوه و جنگ ارائه میدهد؛ در این بخشها کوه نه بهعنوان اسطورهای شکستناپذیر، بلکه بهعنوان فضایی انسانی که پر از تناقض، غم، شادی، عید، غذا و زندگی روزمره است تصویر میشود. این نگاه، یکی از ویژگیهای ادبیات زنانه در مواجهه با جنگ است؛ وارد کردن عنصر روزمره، بدن، عاطفه، و حافظه در قلب مفاهیم نظامی و سیاسی. جایی که مردان از راهبرد و مقاومت سخن میگویند، زنان از گریههای مادران، از گم کردن زبان مادری، و از غذا و روزمرههای زندگی در کوهستان حرف میزنند که به خواننده اجازه میدهد تا تجربه انسانی و چندلایه سوژهها را حس کند.
با این حال بیژان ماتور در این کتاب، نه به دنبال قهرمانسازی است و نه در پی افشای خشونت یا حتی ستایش مقاومت. تلاش او به گفته خودش بیشتر در پی فهمیدن است؛ و برای این کار، او به روایت، به خاطره، به بدن و به صدا پناه میبرد. رویکردی که در ادبیات فمینیستی با عنوان «دانش موقعیتی» (situated knowledge) شناخته میشود: دانشی که نه جهانی و انتزاعی، بلکه محلی، عینی، جنسیتی و تاریخی است لذا هر روایتی در این کتاب، دانشی موقعیتی است که از دل رنج، عشق، سیاست، جنگ، زبان و مهاجرت زاده شده است. زبان کتاب اگرچه ترکی است، اما از منظر ساختار، صدا، و تصویر، آکنده از کلمات و شعر کردی است. بیژان در ارتباط با ممنوعیت از زبان مادریاش میگوید: «من زبان ترکی را در شکنجه آموختم، اما اکنون آن را بازپس گرفتهام.» در این معنا استفاده از زبان رسمی/ترکی برای روایت بدنهایی که بهواسطه همان زبان سرکوب شدهاند، بازتابنده یک حافظه زخمی در این اثر است.
«به آنسوی کوه نگریستن» در ادبیات معاصر ترکیه جایگاه ویژهای دارد، این کتاب زمانی در ترکیه چاپ و منتشر شد که حکومت ملیگرای ترک که دههها بود با نیروهای مخالف کرد در جنگ بود تلاش داشت تا با روایت غالب و رسمی مخالفین کرد خود را تحت عناوین تروریست، خائن و جداییطلب به جامعه معرفی کند، کتاب ماتور اولین اثر جدی بود که در آن دوره در داخل ترکیه اجازه انتشار یافت و در مقابل روایت رسمی حکومتی ایستاد در این راستا برخی از منتقدان اثر معتقدند که ماتور بهخوبی نشان داده که چگونه سرکوب زبان و فرهنگ، بهعنوان محرک خشونت سیاسی، موجب پیوستن به پ.ک.ک شده است و نمایش آشکار نابرابری فرهنگی و تبعیض سیاسی، در این اثر بیش از چارچوب نظری اهمیت دارد و ماتور با پرداختن به آسیبهای ساختاری، به فهمی عمیق از ریشه خشونت سیاسی کمک کردهاست . در برابر آن گروه دیگری از منتقدان مخالف معتقدند که ماتور در این اثر، با تمرکز بر روایتهای انسانی، از تحلیلهای سیاسی و نظری فاصله گرفته است و بهاصطلاح «وقتی درختها را بررسی میکند، جنگل فراموش میشود» و رویکرد بیش از حد انسانی و نرم او همراه جزئیات شاعرانه روایات، خواننده را به تعاطف میکشاند؛ گویی جاذبهٔ بیواسطه روایت بر تحلیل سیاسی غلبه کرده و ماتور عامدانه با لحن گرم و صمیمانه، چهره انسانی و آشنا از کسانی ارائه داده که اغلب در رسانه بهعنوان «تروریست» تصویر شدهاند، اما گرایشهای فکری یا جایگاه سیاسی آنها را بهاندازه کافی تحلیل نمیکند.
بیژان ماتور، شاعر و نویسنده و روزنامهنگاری است که صدای منحصربهفردش از تقاطع تاریخ، زبان، بدن، زن بودن، و تجربه اقلیت بودن در ترکیه برمیخیزد. او متولد ۱۹۶۸ در شهر مرعش (Kahramanmaraş) است؛ شهری در جنوب ترکیه که بافت فرهنگی و مذهبی خاصی دارد و حضور اقلیتهای کرد، علوی و ارمنی در آن، همواره با سرکوب و حذف مواجه بوده است. بیژان، در خانوادهای کرد و علوی به دنیا آمد و این تقاطع هویتها در سراسر زندگی شخصی و شعرهایش نقش عمیقی دارد. زبان مادری او کردی است، اما آثارش را به زبان ترکی مینویسد. تجربه اقلیت بودن در شعرهای او نهتنها در موضوعات بلکه در فرم نیز بازتاب یافته است؛ شکستن نحو معمول، حذف نقطهگذاری، و استفاده از سکوت و فضای خالی بهمثابه اجزای معنادار شعر، همگی ناشی از آن زیست اقلیتبودگی است که با سرکوب زبان، فرهنگ و بدن پیوند خورده است. زندگی بیژان ماتور با تجربه زندان سیاسی و تعقیب قضایی نیز گره خورده است. او در دهه ۱۹۹۰ و زمانی که در دانشگاه آنکارا دانشجو بود بهدلیل فعالیتهای فرهنگی و سیاسی در زمینه حقوق کردها تحت فشار قرار گرفت و مدتی در بازداشت به سر برد. این تجربه سرکوب، همزمان با آشنایی او با جهان ادبیات و شعر، زبانش را به زبان مقاومت، درونگرایی بدل کرد. اشعار او همواره از بدن، جنگ، مرگ، زن، و تبعید سخن میگویند؛ اما نه با زبان شعار و اعتراض مستقیم، بلکه با زبانی شاعرانه، تکهتکه، مجروح و آکنده از سکوت.
بیژان ماتور اولین مجموعه شعر خود را با عنوان «رؤیای ماهی مرده» در سال ۱۹۹۶ منتشر کرد که با استقبال گستردهای در ترکیه روبرو شد. او در این مجموعه و آثار بعدیاش، مانند «درباره مرگ از زبان پرندگان» (Ölüm Vardır Kuşların Dilinde) و «قصیدهای برای وطن گمشده» (İsyan Günlerinde Aşk) زن را نه بهعنوان سوژهای رمانتیک، بلکه بهمثابه بدن زخمی، شاهد تاریخی، و کنشگر خاطره تصویر میکند. در شعرهایش زن، اغلب در مواجهه با خشونت دولتی، تبعید، شکنجه و بیخانمانی قرار دارد. یکی از مهمترین ویژگیهای شعر بیژان ماتور، نگاه زنانه او به مفاهیمی است که همواره در انحصار نوشتار مردانه بودهاند؛ مانند وطن، جنگ، مقاومت، و تاریخ. در شعرهایش، جنگ نه فقط میدان نبرد و سیاست است، بلکه تجلیگاه فروپاشی بدن، زوال زبان و مرگ حافظه است. او از چشمانداز زنانه، به جنگ بهمثابه تجربهای بدنمند و زیسته مینگرد؛ نه بهعنوان گفتمانی ایدئولوژیک یا نظامی. همین زاویه دید، شعرهای او را به یکی از نمونههای مهم ادبیات فمینیستی در ترکیه تبدیل کرده است؛ هرچند که خود ماتور کمتر به نظریهپردازی فمینیستی میپردازد و بیشتر در عمل ادبی خود، بدن زن، سکوت و حاشیهنشینی را به ساحت نوشتار وارد میکند.
در بسیاری از شعرهای بیژان ماتور، طبیعت نقش مهمی دارد؛ طبیعتی که دیگر رمانتیک یا الهامبخش نیست، بلکه بستر فرار، پنهان شدن، و شهادت است. کوه، جنگل، دریا و حیوانات، حضوری مکرر در اشعار او دارند، و اغلب در پیوند با مرگ، تبعید و زن تصویر میشوند و جنگ در نگاه او، بیش از آنکه سیاسی باشد، هستیشناختی است؛ لحظه تکهتکهشدن انسان، زبان، بدن، و معنا. در کنار موضوعات تاریخی و سیاسی، زبان در شعر ماتور همواره موضوعی مرکزی است. او زبان را نه ابزار بیان، بلکه بخشی از تجربه زیسته سرکوب میداند. نوشتن به ترکی برای زنی کرد، عملی است هم از جنس مقاومت و هم از جنس رهایی. او زبان ترکی را از درون شکسته، و با تصاویر، ساختار، و واژگان کردی، آن را دوبارهسازی میکند و در مقدمه یکی از مجموعه آثارش مینویسد :«من با حافظه زن کُرد مینویسم. حافظهای که در خاک، درد، مذهب و ممنوعیت زندگی میکند.»
همچنین ماتور در نوشتههایش بارها به مسئله نسلکشی ارامنه اشاره کرده است. او بهصراحت نسبت به این واقعه واکنش نشان داده و از سکوت تاریخی جامعه ترکیه در اینباره انتقاد کرده است. او همراه نویسندگانی چون اورهان پاموک، الیف شافاک و … در همدردی با ارمنیان ترکیه وقایع ۱۹۱۸ را به عنوان نسلکشی شناختند. پس از آغاز جنگهای داخلی سوریه در ۲۰۱۱، ماتور بخش عمدهی آثارش را به بازتاب رنج زنان و کودکان سوری اختصاص داد. برای او سوریه ادامه همان روایت پارهپارهای است که از کردستان آغاز شده و اکنون در مرزها، قایقها، زندانها و اردوگاهها ادامه دارد. شعر و نوشتار ماتور مرز نمیشناسد. او جغرافیای شعر را با جغرافیای رنج همراستا میکند و از همین رو، صدایش برای زنان خاورمیانه، چه کرد و چه عرب، چه ارمنی و چه علوی، آشنا و مشترک است. بیژان قطعه «آخرین کوه» را روز جمعه ۱۱ جولای و همزمان با حرکت نمادین سوزاندن سلاح از سوی گریلاهای پ.ک.ک در مسیر گفتگوهای صلح با دولت ترکیه منتشر کرد:
بیا، از نو آغاز کنیم
از آنِ بیصدای پیش از گام نهادنمان،
از حسِ خاکی که دل در گرو آن گامها داشت.
و بپرسیم:
ترس چه بود؟
در برابرِ آن همه شادی.
ترس چه بود؟
در برابرِ جسارت ما،
که قلب کوهها را شکافته بود.
حالا، زمان پیش چشمانم مرور میشود،
مردمانی هستند
که شب و روز را یکی کردند،
و به سوی آینده شتابان شدند.
مردمانی هستند، که ستاره شدند.
حالا و در آستانه دیدار،
و در میان اشکها
تاریکیِ گذشته در ما دهان باز میکند،
و نور، نام دیگرِ قلبمان میشود.
از کوهها که میگفتی،
من به نوری چشم دوختم
که در قلبم با تاریکی همآوا شده بود.
از کوهها که میگفتی،
از امید...
شوقِ درختان انار
و از پژواکِ چاههای تاریک
آیا این سرگذشتِ ما بود؟
آنچه که از آغاز تا پایانش،
از آنِ ما خواهد ماند.