نازیلا معروفیان: بعدازظهر ۳ خرداد، داشتم از داروخانه پایین محله به خانه برمیگشتم. محله ما سربالایی است و پایین خیابان نگهبان دارد. سربالایی را بالا میرفتم، توی خیابون اصلی محل سه تا میدان کوچک قرار دارد که پشت سر هماند. اون روز باد شدیدی میوزید. از همین بادهایی که با شروع گرد و غبارها در تهران میوزند. در آن ساعت هم اصلا کسی در خیابان نبود. هندزفری در گوشم بود و داشتم از فلکه دوم به سمت فلکه سوم میرفتم (خانه ما دقیقا سر فالکه سوم است) که احساس کردم خودرویی وسط خیابان کنارم ایستاده. برگشتم نگاه کردم دیدم ماشین امنیت اخلاقی است. هندزفری را از گوشم درآوردم و گفتم: «بله؟ خانومی که عقب نشسته بود سلام کرد، جواب سلام دادم و گفتم بفرمایین؟ گفت: روسریت چرا افتاده بود؟ گفتم باد اومده روسریم افتاده. گفت با این وضعیت کجا میری؟ گفتم خونمون. پرسید خونتون اینجاست؟ گفتم بله خونمون همینجاست و دارم میرم خونمون، شما هم برو خونتون، گفت خونه من همهجاست من هرجا که بخوام میتونم برم. منم گفتم پس میتونی توی خونت بمونی.»
مردی که جلو نشسته بود شروع کرد به داد زدن که تو بیصاحبی و داری به ما میگویی برو خونهات. محلش ندادم و به راهم ادامه دادم و بالاتر رفتم. در حالی که ماشین با سرعت کم کنارم به حرکت ادامه میداد و من را به کنار خیابان کشید. یک پارک کوچک روبروی خانه ماست، به بوستان که رسیدم دیدم چهارتا ماشین امنیت اخلاقی دیگر و یک ون ایستادهاند. خیلی ترسیده بودم، پرسیدم: «این همه ماشین اومدید از من بپرسید چرا روسری از سرم افتاده؟ ماموره گفت بله ما وظیفمون اینه.»
همه کسانی که در خودروها و ونها بودند از ماشین پیاده شدند و به سمت من حمله کردند. بیشتر از بیست زن و مرد بودند. یکی از مامورین دستش را آورد جلو که گوشی از دستم بکشد، من هم موبایلم را سفت گرفته بودم دستم. گفتم: «چرا گوشیمو از دستم میکشی؟ مگه دزدی؟ گفت تو از ما فیلم گرفتی.» همان لحظه یک مرد رهگذر که از پارک آمده بود سمت خیابان به مامور گفت: «آقا چی شده؟ این دختر همسایه ماست، چی کارش دارید؟ ماموره گفت تو چی کارشی؟ چه نسبتی باش داری؟ رهگذر گفت من همسایشونم. منم گفتم آقا بیا این گوشی منو بگیر با خودت ببر من بعدا میام ازت میگیرمش، اینا میخوان گوشی منو ببرن. مرد رهگذر گفت بیا بشین تو ماشین من، میرسونمت دم خونتون.» من سوار ماشین شدم. ماموران زن امنیت اخلاقی اما دم شیشه راننده ایستادند و مرد را تهدید میکردند که اگر نسبتی با این دختر نداری پیادهاش کن، والا پلاک ماشین را برمیداریم و برای خودت دردسر درست میشود.
بیشتر بخوانید:
به اضافه ارشاد
این بدن مطیع نمیشود
از طرف دیگر چند مامور مرد دم شیشه شاگرد بودند و به من حرفهای بد میزدند که تو فیلم گرفتی. من از ماشین پیاده شدم و رفتم گالری گوشیام را نشان بدهم که فیلم نگرفتم. همان موقع مامور دوباره گوشی را از دستم کشید، منم دویدم سمتش که موبایل را بگیرم. جمعیت در پارک دور ما جمع شده بودند. هرکس چیزی میگفت. مثلا بعضیها شاکی بودند و پلیسها را خطاب قرار میدادند و میگفتند در این مدت سه بار دزد به این محله آمده، آن موقع کجا بودید که الان گیر دادید به این دختر؟
در همین حال تمام مامورها دور من حلقه زده بودند و میگفتند برو در ون بشین که دختر عموهایم که قرار بود به خانه ما بیایند از راه رسیدند و دویدند وسط جمعیت. یکی از دختر عموهایم من را به عقب هل داد و یکی دیگر رفت سمت مامورا و گفت: «چه کارش دارید؟ چرا اینجا جمع شدید؟ گوشیاش را بدید. یکی از مامورها گفت از ما فیلم گرفته، دخترعمویم گفت همین الان ببینید فیلم گرفته یا نه، ماموره گفت الان جمعیت زیاد شده، پنج دقیقه دیگه بیا سر میدان پایینی و بگیرش. خلاصه گوشیام را بردند.»
بعد از این ماجرا برای من دو پرونده درست کردند، یک پرونده بدحجابی، یک پرونده فحاشی به مامور. هر چیز که خودشان دوست داشتند را بدون توجه به حقیقت به پروندهام اضافه کردند. هر لفظ و هر پوششی که دوست داشتند نوشتند. تا به امروز یک بار به دادگاه و یک بار به دادسرا رفتم. موقعی که متوجه شدند خبرنگار هستم چند بار سعی داشتند من را به خبرگزاریهای خارج از ایران ربط بدهند.
وقتی به امنیت اخلاقی رفتم بدترین توهینها و تحقیرها را از سمتشان دیدم و چون باید گوشی را تحویل میگرفتم نمیتوانستم جوابی بدهم. چند بار پرسیدند سابقه کیفری دارم یا نه، که هربار میگفتم ندارم با لحن زشتی میگفتند مطمئنی؟ من گفتم خب چرا در سیستم استعلام نمیکنی؟ انگار اصلا به سیستم خاصی دسترسی نداشتند. یک بار زنگ زدند و بدون حکم قاضی رمز گوشیام را گرفتند. وقتی حکم رفع توقیف را گرفتم و رفتم موبایل را بگیرم، یک رضایتنامه از من گرفتند که در متنش درج شده بود که موبایل را خودم برای تشکیل پرونده به مامورها دادهام. از من فیش حقوقی گرفتند و حتی نمیدانم که میتوانند از آن استفاده کنند یا نه. هیچ کاری از دستم برنیامد و فشار سنگینی که از آن روز تا به حالا به من وارد شده، قابل وصف نیست. از زندگی عادی افتادهام و مدام در خیابانها میترسم اتفاقی رخ دهد.