دیدبان آزار

نگاهی به کتاب سپیده قلیان

واهمه از دوال‌پای رسوایی ولی با طمع شیرین پای سیب

نویسنده: ستاره

خردادماه است و جایی که زندگی می‌کنم هوا هیچ نشانی از خرداد ندارد. طوفان است و باد و باران شدید. از این جهت نوشتن در مورد «احضار دوال‌پای رسوایی با پای سیب» نیازمند سطحی از گسست از بدنم و یا جدا کردنش از از اطراف و محیط خود است، که بتوانم تصور کنم سپیده قلیان همین الان در حال انجام چه کاری است و یا در چه حالی تکه‌تکه این کتاب را نوشته است. وقتی این نوشته‌ها را بیرون داده است چه بازخوردی گرفته است؟ وقتی کتاب منتشر شده چه حالی داشته است؟ یا وقتی به انگلیسی ترجمه شده است؟ اگر این نوشته من را بخواند چه حالی می‌شود؟

تصور می‌کنم شاید حال درونی سپیده دقیقا در همین وضعیت بوده وقتی کتاب را نوشته است؛ طوفانی. نمی‌دانم. شاید هم نه. ولی می‌دانم که خواندن این کتاب حال‌و‌هوای درونی من را پاییزی کرد. پاییز نه به معنای کلیشه‌ای خود بلکه به معنای درخشش رنگ‌های برگ‌های درختان، و آفتاب پاییزی که احساسش روی پوست صورت بسیار دلنشین است، ولی در عین حال بغضی که هر لحظه می‌تواند بترکد.

این کتاب حاوی ۱۶ دستور پخت کیک و شیرینی است ولی در عین حال حاوی ده‌ها داستان از زنان زندانی و از زندگی، مقاومت، ترس، و خشونت‌هایی که متحمل می‌شوند. بعضی از این زنان از زندانیان سیاسی و شناخته‌شده هستند و بعضی از آنها کمتر شناخته‌شده و بعضی زنان زندانی «عادی» که سپیده در بوشهر و اهواز با آنها زندگی کرده است. سپیده قلیان هم‌زمان که روایتی از «زن» در زندان می‌دهد که تازه دستگیر شده‌ است و در همان روزهای ابتدایی بازداشت متوجه می‌شود حامله است و دارد از ترس رسوایی هلاک می‌شود و به دنبال راهی برای سقط‌جنین در زندان بدون آنکه کسی متوجه شود است، در عین حال از داستان زندگی این زنان دیگر، شخصیت‌هایشان، ترس‌ها و امیدهایشان می‌گوید و دستور پخت هر کیک یا شیرینی را تقدیم یکی از این زنان می‌کند.

«من قناد خوبی نیستم. یا بهتر است بگویم قناد نیستم. مثل دیگر کارهایم که مهارتی در آنها ندارم اما انجامشان می‌دهم. مثل نوشتن، با اینکه هرگز نویسنده نبوده‌ام و فکر هم نمی‌کنم روزی باشم.»

کتاب «احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌ سیب» با این جملات شروع می‌شود. دست‌پخت سپیده را نچشیده‌ام و در مورد قناد نبودنش نمی‌توانم نظری دهم. البته باید اذعان کنم که سعی کردم انگشت‌پیچ حلوای بوشهری‌ها را درست کنم ولی اصلا آنطوری که سپیده توصیف کرده بود نشد. حتی سعی کردم آنطور که در دستور پخت پیشنهاد شده است آهنگ بندری نیز در حال پخت بگذارم ولی حلوا در آخر دور انگشتم نمی‌پیچید. این کتاب را ولی خوانده‌ام و در مورد نویسنده بودن یا نبودن سپیده قلیان می‌توانم نظر بدهم؛ از همان صفحات ابتدایی مشخص است که سپیده قلیان یک نویسنده واقعی‌ است.

ایده اصلی کتاب، یعنی دستور‌های پخت‌ کیک و شیرینی آنطور که در زندان پخته می‌شوند، داستان زندگی زنان زندانی و همینطور داستان شخصی‌تر راوی و سرنوشت کارگاه شیرینی که اجازه داده نشد در زندان ادامه پیدا کند طوری با مهارت و ظرافتی کنار هم چیده شده‌اند که انگار بخشی از روند عادی زندگی هستند. ولی ما به‌عنوان خواننده می‌دانیم که هیچ‌یک از اینها عادی نیست و با هر روایت خشونت و مرگ به هم می‌ریزیم و در صفحه بعدی با طنزی عالی می‌خندیم.

در خلال روایت عادی زندگی‌ها و مرگ‌هایی که اصلا عادی نیستند، جاهایی از متن نویسنده طنز قوی‌ای نیز به کار می‌برد. طنزی که وقتی از مریم حاج‌حسینی -محققی که به اتهام واهی جاسوسی دستگیر شده است و دوران محکومیت خود را در اوین می‌گذراند- می‌نویسد با آنکه روایت تلخی‌ است ولی من را به خنده انداخت: «سوای آنکه اگر مسئولی وارد بند شود حتما و اکیدا و قطعا درخواست «اعدامم کنید» را مطرح می‌کند، حتما و اکیدا و قطعا هر روز ساعت پنج صبح از خواب بیدار می‌شود تا به زبان خواندن و مطالعه‌اش برسد.» و چند خط پایین‌تر توضیح می‌دهد «قرار است در این ۱۰ سال زندان، هر روز ۲۱ ساعت و نیم کتاب بخواند، یک ساعت بخوابد، ۵۵ دقیقه مطالبه‌ اعدامش را مطرح کند، نیم ساعت ورزش کند، پنج دقیقه هم برای شیرینی‌پزی و آشپزی و اینجور کارها صرف کند.»

جدا از روایت داستان زندگی زنان دیگر در این کتاب، مساله‌ای که نویسنده بارها و بارها به آن اشاره می‌کند و در عنوان کتاب هم می‌توان آن را پیدا کرد «رسوایی»‌ است. انگار راوی همواره می‌ترسد رسوا شود. در اوایل کتاب مساله حاملگی واهمه اصلی رسوایی‌ است ولی بعدتر در ادامه می‌فهمیم که حاملگی تنها ترس رسوایی راوی نیست: «سه‌شنبه‌ها برای زن کسالت‌آور است. اول اینکه در سال‌های ابتدایی به دلیل هم‌زمانی دروس ریاضی و علوم و املا از سه‌شنبه‌ها فراری بوده، دوم اینکه در نوجوانی هم سه‌شنبه هیچ خیری برایش نداشته. تمام درس‌هایی که به هر دلیلی برایش کسالت‌آور بودند در سه‌شنبه‌ها جا داده می‌شدند.

سه‌شنبه‌های جوانی هم برایش با زندان گره خورده است و دلیل محکمی شده برای حقانیت تحمل‌ناپذیری سه‌شنبه‌ها. نبود تلفن، نگرانی‌های جنون‌آمیز: «نکند سه‌شنبه‌ها علوم و ریاضی و فیزیک حالا به سه‌شنبه‌های رسوایی‌ام منتهی شده؟ نکند بی‌آنکه بدانم رسوا شوم؟ نکند برای عزیزانم اتفاقی افتاده باشد؟ نکند عزیزانم درگیر رسوایی شده باشند؟» و در ادامه توضیح می‌دهد زندانیان فقط روزهای زوج می‌توانند تلفن بزنند و یکشنبه‌ها روز ملاقات است و آخر هفته‌ها نیز راوی به شیرین‌پزی می‌گذراند و می‌ماند سه‌شنبه‌ها که ترس‌ها و نگرانی‌ها از «رسوایی» به سراغش می‌آید. ما به‌عنوان خواننده نمی‌دانیم آن رسوایی یا آن رسوایی‌ها چه چیزهایی می‌توانند باشند ولی شاید محتوایشان اصلا مهم نباشند بلکه خود ترس از رسوایی نشان می‌دهد راوی بارها تجربه «رسوا‌ شدن» را از سر گذرانده است و این بار به جای اینکه فقط داشتن این ترس را تحمل کند، آن را به قلمش جاری کرده است و اثری قوی خلق کرده است.

به نظرم کتاب «احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب» (آخ ولی باید همینجا بگویم که اسم کتاب به نظرم خیلی سخت است و من بارها حتی هنگام خواندن کتاب باید برمی‌گشتم جلد کتاب را نگاه می‌کردم تا همه کلماتش یادم بیاید) آنقدر خوب بود که تعجب کردم در زبان فارسی چندان در موردش نوشته نشده است. روزی داشتم برای یک رفیق غیر ایرانی بسیار کتاب‌خوان از کتاب و جزییات داستان راوی می‌گفتم و بهم گفت «نگو، شاید یه روز ترجمه شد و من خودم خواستم بخونمش.» به محض آنکه شنیدم بهار امسال ترجمه انگلیسی کتاب منتشر شده است نسخه‌ای سفارش دادم و به رفیقم هدیه دادم. البته باید بگویم که وقتی کتاب رسید، کمی دلسرد شدم که در ترجمه انگلیسی کتاب نقاشی‌های سپیده قلیان حذف شده‌اند. در نسخه‌ فارسی نقاشی‌ها و دست‌خط‌هایی نیز هر چند صفحه یک بار مرتبط با موضوع روایت چاپ شده‌اند. در هر صورت کتاب را به دوستم دادم و او کتاب را خواند و به نظر او هم کتاب بسیار قوی‌ای بود: «به نظرم عجیب شبیه کتاب دانشگاه ربیبیا از گلریدا سپینزا (Goliarda Sapienza) بود.» 

من نه نویسنده را می‌شناختم و نه کتاب را. کمی آنلاین جستجو کردم و دیدم حتی به انگلیسی نیز ترجمه نشده است. گلیردا بازیگر و نویسنده ایتالیایی بوده که دهه ۲۰ میلادی به دنیا آمده است. شهرت او عموما به‌واسطه‌ فیلم‌هایی که بازی کرده و کتاب شناخته‌شده‌اش «هنر لذت» است. گلیردا از نظر سیاسی نیز سال‌ها بسیار فعال بوده و مدتی در دهه ۴۰ میلادی همراه با پارتیزان‌ها ضد نازی‌ها جنگید و در یک عملیات آزادسازی دو عضو پارتیزان از یک زندان آلمانی شرکت کرد. اوایل دهه ۸۰ میلادی به دلیل فقر و فشار اقتصادی زیاد جواهرآلات یکی از آشنایان خود را می‌دزدد و به این دلیل دستگیر می‌شود و مدتی را در زندان ربیبا می‌گذراند و کتاب «دانشگاه ربیبیا (L’universita di Rebibbia)» نوشته‌هایش از زندان است و روایت زندگی زنان زندانی.

کتاب را که نخوانده‌ام چون به زبانی که من بلدش باشم ترجمه نشده است ولی برایم خیلی جالب بود همانطور که ما «دانشگاه اوین» می‌گوییم، او هم از «دانشگاه ربیبا» نوشته است. برای کسی مثل گلیردا خبر دزدی و دستگیری‌اش یک رسوایی تمام‌عیار بوده است. تمام اعتبارش یک‌شبه به باد می‌رود و همه روزنامه‌ها درباره این رسوایی می‌نویسند ولی او این خشم و ترس از رسوایی را تبدیل می‌کند به خلق یک اثر ادبی قوی که سال‌ها بعد به یکی از منابع اصلی برای بحث‌های روشنفکران و مطالعات جنسیت می‌شود. مردان معمولا رسوا نمی‌شوند، حتی اگر رسوایی‌هایی وحشتناک به بار ‌آورند. ولی زنان زیادی در طول تاریخ «رسوا» شده‌اند، حتی وقتی «رسوایی» به بار نیاوردند، تنها به دلیل آنکه سربه‌زیر نبوده‌اند، یا برای بقای خود جنگیده‌اند، یا تاوان عمل مردی از نزدیکانشان را پس داده‌اند. کمر بسیاری از این زنان زیر بار سنگین «رسوایی» خرد شده‌ است ولی زنان زیادی نیز مثل گلیردا و مثل زر ابراهیمی، که سپیده قلیان کتاب را به او تقدیم کرده، مثل ققنوسی از آتش رسوایی گذر می‌کنند. سپیده قلیان «رسوایی» به بار نیاورده ولی همین نوشتن از ترس رسوایی او را ققنوسی می‌کند که هیچ‌وقت در آتش نمیرد.

مطالب مرتبط