دیدبان آزار

هرزه؛ کلیدواژه انضباط‌بخشی، سرکوب و انسانیت‌زدایی

برگردان: ساناز عظیمی‌پور

مقدمه مترجم: در ویدیویی از فردی که متهم به قتل الهه است، می‌گوید: «انگیزه‌ام سرقت نبود. او را کشتم چون بی‌حیا بود، چون خراب بود.» اینفلوئنسر ایرانی با ۱۴ میلیون دنبال‌کننده، در دفاع از تجاوز بازیکنان تیم ملی به دختری در کره جنوبی می‌گوید: «او دختر پولی بوده است.» در یک رئالیتی‌شوی با بیش از پنج میلیون بیننده، زنی را در یک دادگاه صحرایی به «هرزگی» محکوم می‌کنند؛ برای کتک‌خوردن و خشونت‌دیدنش مجوز صادر می‌شود. مسخره‌اش می‌کنند، از گروه طردش می‌کنند و او را تا مرز فروپاشی روانی پیش می‌برند. «فاحشه» خواندن زنان، نه توهینی ساده و نه پدیده‌ای نوظهور؛ بلکه کلیدواژه‌ای‌ است که در سراسر تاریخ مردسالاری برای انضباط‌بخشی، سرکوب، طرد و نهایتاً انسانیت‌زدایی از زنان به کار رفته، نه فقط توسط مردان، بلکه توسط همه.

متن پیشِ رو، بخش‌هایی از نوشته‌ای بلندتر است که جو فریمن، نویسنده و فمینیست آمریکایی در سال  ۱۹۶۸ به‌گفته‌ خود با همراهی و برای خواهران فمینیست خود نوشته و منتشر کرده است. همان‌طور که در متن به آن اشاره شده، «فاحشه» نامیدن زنان نه پدیده‌ای‌ است  نوظهور و نه محدود به ایران، بلکه کلیدواژه‌ای‌ است که در طول تاریخ مردسالاری،  همواره برای انضباط‌بخشی، منزوی کردن و نهایتاً انسان‌زدایی از زنان به کار رفته و می‌رود، حتی توسط خود زنان. 

هدف از ترجمه‌ این متن، نگاهی به تاریخ‌مندی و ساختارمندی نوعی خاص از زن‌ستیزی‌ است؛ زن‌ستیزی‌ای که زنان را به دوگانه‌ قدیس/فاحشه تقسیم می‌کند و تا حد کشتار از آنها انسانیت‌زدایی می‌کند. در این ایدئولوژی، «زنان مقدس» زنانی هستند که نقش‌های جنسیتی را بپذیرند، معصومیت خود را اثبات کنند و مطیع نظم مردسالار باشند. تنها در این صورت است که آن‌ها –نه به‌عنوان انسان، بلکه به‌مثابه‌ ناموس  مردان– مجاز به زیستن هستند. در مقابل قدیسان، «هرزه‌گان» قرار دارند؛ زنانی که از پذیرش معصومیتِ مقدس سر باز زده و در نتیجه جانشان بی‌ارزش تلقی می‌شود؛ چرا که تهدیدی برای کل نظام جنسیتی به شمار می‌آیند، نظامی که در آن، نه‌فقط مردان، بلکه همه‌ افراد سربازان احتمالی برای دفاع از نظم جنسیتی‌ می‌شوند.

 

مانیفست هرزه‌گان

جامعه‌ ما، انسان‌بودن را اساساً معادل مرد‌بودن تعریف و زنان را به‌عنوان «دیگری» در نظر می‌گیرد. در نتیجه، زنان تنها زمانی به‌عنوان انسان پذیرفته می‌شوند که بتوانند از طریق ارتباط با یک مرد، هویت خود را اثبات کنند. زن‌ها فقط در صورتی اجازه‌ زیستن پیدا می‌کنند که بپذیرند باید به مردی خدمت کنند، به او احترام بگذارند و از او اطاعت کنند. تنها در این صورت است که –در خوش‌بینانه‌ترین حالت– مجوز چیزی شبیه به زندگی به آن‌ها داده می‌شود؛ زندگی در سایه. اما هرزه‌گان از بندگی سر باز می‌زنند. آنان خواهان زیستنی به‌مثابه‌ انسان‌اند، نه سایه‌ای از آن. می‌خواهند هم‌زمان هم زن باشند و هم انسان شمرده شوند؛ و همین خواست، آن‌ها را به یک تناقض اجتماعی بدل می‌کند. چرا که وجودشان، عملاً ناقض این قانون است که، زنان باید لزوما از طریق پیوند با مردی تعریف شوند. هرزه‌گان ساختاری را به چالش می‌کشند که زنان را کودکانی همیشگی می‌پندارد، موجوداتی نیازمند نظارت و هدایت.

به همین دلیل، هرزه‌گان تهدیدی بزرگ به حساب می‌آیند: چه برای تمام ساختارهایی که زنان را در بند نگاه داشته‌اند و چه برای ارزش‌هایی که این بندگی را مشروع و طبیعی جلوه می‌دهند. هرزه‌گان گواهانی زنده‌‌اند که شهادت می‌دهند، ستم علیه زنان نه طبیعی‌ است و نه ضروری. اما چون تهدیدی برای نظم موجود به‌شمار می‌آیند، نادیده گرفته می‌شوند، منحرف خوانده می‌شوند، بی‌اعتبار جلوه داده می‌شوند، و سرانجام طرد و منزوی می‌گردند. ریشه‌ ستم علیه هرزه‌گان، جنسیت آن‌ها است؛ آن‌ها از یک‌سو به‌خاطر زن‌بودن، و از سوی دیگر به‌دلیل «به‌قدر کافی زن‌نبودن»، مورد ستم قرار می‌گیرند. زیرا پیش از آن‌که مونث باشند، بر انسان‌بودن خود پافشاری کرده‌اند؛ و بی‌آن‌که تسلیم فشارهای اجتماعی شوند، با خویش صادق مانده‌اند. و همین، آنان را به بیگانه‌ بدل کرده است.

هرزه‌گان، نمونه‌هایی‌ هستند که نشان می‌دهند چگونه می‌توان -حتی در دل جامعه‌ای سخت‌گیر و تنبیه‌گر- ایستاد دوام آورد. هرزه‌گان به  خود تکیه می‌کنند، از پذیرش فرودستی ابدی در برابر مردان –جز در مقام مادر یا مددکار– سر باز می‌زدند و از پذیرفتن نقش‌ «زنانه‌» مطیع و فرمانبردار، امتناع می‌کنند. برخی به فشارهای اجتماعی بی‌اعتنا می‌مانند، و بعضی  دیگر با سرسختی در برابر آن مقاومت می‌کنند. این مقاومت‌ خشم جامعه را برمی‌انگیزد. در نتیجه آن‌ها را تحقیر می‌کند و نادیده می‌گیرنگد. گاه آن‌ها را به سخره گرفته و گاه به آن‌ها می خندد. هدف به انزوا کشیدن آن‌‌ها است.

اما در دل این تنهایی‌ها، نیرویی نهفته است. از دل این انزوا و تلخی، پدیده‌ای به‌وجود می‌آید که دیگران توانایی خلق آن را ندارند. هرزه‌گان، قهرمانان گمنام این جامعه‌اند؛ گمنام‌ترینِ گمنامان. آنان پیشگامند، صف‌شکنند، نوک نیزه. چه بخواهند و چه نخواهند، «هرزه‌بودن» آن‌ها را در این جایگاه قرار داده است. بسیاری از هرزه‌ها هرگز هرزه‌بودن را داوطلبانه انتخاب نکردند، به‌ویژه آن‌که اغلب حتی از زنان دیگر هم همدلی یا خواهرانگی دریافت نمی‌کنند. اما گریزی نیست؛ چرا که آنان که از مرزها عبور می‌کنند، یا مرزها را گسترش می‌دهند و یا کاملا آن‌ها را نابود می‌کنند. 

هرزه‌گان باید یاد بگیرند که به قدرت خود افتخار کنند. باید از انزوایی که تا امروز پناهشان بوده، بیرون بیایند و به خواهران کوچک‌ترشان یاری رسانند تا با هم از انزوای هرزه‌بودن در امان بمانند. باید بپذیرند که زنان اغلب نسبت به یکدیگر تحمل کمتری دارند تا نسبت به مردان، زیرا به آن‌ها آموخته شده است که سایر زنان را دشمن خود بدانند. هرزه‌گان باید با یکدیگر متحد شوند تا بتوانند با مشکلاتشان به شکلی سیاسی برخورد کنند. آن‌ها باید برای آزادی خود سازمان‌دهی کنند، همان‌طور همه‌ زنان باید برای آزادی خود سازمان‌دهی کنند. ما باید قوی باشیم، باید مبارز باشیم، باید خطرناک باشیم. باید درک کنیم که هرزه‌گی زیباست، و ما هیچ‌چیز برای از دست دادن نداریم. هیچ‌چیز.

منبع تصویر: Bitches/ Elizaveta Molchanova

مطالب مرتبط