دیدبان آزار

برچسب «مردستیزی» به‌مثابه‌ ابزار انضباطی گفتمان مردسالار

نویسنده: درنا فریبرز 

از زمانی که فضاهای مجازی عرصه‌ای برای اعتراض و ابراز خشم علیه سیستم مردسالار و خرده‌فرهنگ‌های زن‌ستیز شده‌اند، به موازات کسانی را می‌بینیم که به زنان جان‌‌ به‌‌ لب‌‌ رسیده برچسب «مردستیز» می‌زنند؛ برچسبی که همچون کمندی است زهرآلود، تحقیرکننده، و درعین‌حال متمدن‌نما. این مردان‌اند که می‌توانند خشمگین باشند، طغیان کنند، سیاست بسازند؛ اما زن باید همیشه آرام باشد، منطقی و خوش‌بیان. این متن را از دل همین خشم نوشته‌ام؛ خشمی که نه نفرتی کور، بلکه بازتاب تاریخی ساکت‌شدن، تحقیرشدن، و اتهامِ بی‌امانِ «مردستیزی» است.

واژه‌ «مردستیزی» به‌مثابه‌ مفهومی متأخر، غالباً سپری اتهامی است که در مواجهه با نقد فمینیستی به‌کار می‌رود. اما آن‌چه پشت این واژه پنهان می‌شود، نه نفرتی کور نسبت به مردان، بلکه امتناعی نظری و تاریخی از مرکزیت مردانه در میدان مبارزه‌ است؛ نوعی عقب‌نشینی فعالانه از گفت‌وگوی بی‌پایانی که همواره موضوعش «مردان» بوده‌اند؛ چه به‌مثابه‌ مسئله، چه سوژه، چه راه‌حل. در این زمینه، بازخوانی سوزان سونتاگ روشنگر است. او در مقاله‌ای مشهور درباره‌ فمینیسم و سیاست جنسیت اشاره می‌کند که آزادی زنانه، زمانی ممکن می‌شود که زنان نه که «علیه مردان» قیام کنند، بلکه «بی‌اعتنا به آن‌ها» خود را بازیابند. این تمایز میان ضدیت و بی‌اعتنایی، همان لحظه‌ای‌ است که کلمه‌ «مردستیزی» را همچون برچسبی انحرافی افشا می‌کند. زنانی که از گفت‌وگوی فرسوده با نظم پدرسالارانه بیرون می‌آیند، نه مردستیز، بلکه در حال بریدن از ساختارهای بازتولید سلطه‌اند.

در این راستا باید هزارباره به مفهوم قدرت میشل فوکو بازگشت؛ قدرت دیگر نه ابزاری در دستان فردی حاکم، بلکه شبکه‌ای از مناسبات است که در تمامی لایه‌های بدن اجتماعی جاری‌ست (۱). خشونت در این معنا، تنها واکنش به خشونتی نیست که از بالا اعمال می‌شود، بلکه شکلی از برهم‌زدن قواعد زبان، هنجار، بدن و کنش است. خشونت، در پاسخ به خشونت ساختاری، زمانی خصلتی رهایی‌بخش پیدا می‌کند که از مدار تکرار و تقلید سلطه بیرون رود. در پیوند با این نگاه، خشونت الهی والتر بنیامین در مقاله‌ «در باب نقد خشونت» جایگاه مهمی دارد. بنیامین خشونت قانونی را از خشونت الهی متمایز می‌کند؛ خشونتی که نه وضع‌کننده‌ قانون، بلکه ویران‌کننده‌ آن است. این خشونت، درعین‌حال که فاقد هدف‌مندی سیاسی از جنس پارلمانتاریسم یا عدالت قراردادی‌ است، نوعی تعلیق قاطع قانون است، همان‌طور که ضربه‌ انقلابی دربرابر ساختارهای حقوقی مبتنی بر قدرت، ناگهانی، بی‌توضیح و تعیین‌کننده است. از این منظر، کلمه‌ «مردستیزی» نوعی بازگشت به قانون است: قانونی نانوشته که مبارزه با ساختار مردانه را تنها در صورتی مجاز می‌داند که از حدود ادب، گفت‌وگو و تعامل مردانه فراتر نرود. این قانون زن را وامی‌دارد همیشه در حالت تدافعی، توضیح‌گو، و اخلاقی باقی بماند. درحالی‌که خودِ ساختار پدرسالاری با خشونتِ ناپیدای نمادین و نهادی به حیات خود ادامه می‌دهد.

درواقع اطلاق واژه‌ «مردستیزی» خود ابزاری‌ است برای بازتولید گفتمان مردسالار؛ گفتمانی که نقد را تنها زمانی به رسمیت می‌شناسد که در چهارچوب نرم و بی‌خطر آن باقی بماند. این برچسب، نوعی استراتژی زبانی‌ است برای ساکت‌کردن زنانی که از این چهارچوب عبور کرده‌اند. در چنین مکانیزمی، واکنش به خشونت ساختاری با خشونت روانی یا زبانی تقبیح می‌شود، تا همان ساختار قدرت حفظ شود. «مردستیزی»، به این معنا، اتهامی‌ است که به جای ساختار خشونت‌ورز، زن معترض را هدف قرار می‌دهد و با معکوس‌سازی موقعیت قربانی و عامل، امکان نقد بنیادین را مختل می‌کند.

در چنین شرایطی، خشونت نه‌تنها مجاز، بلکه ضرورتی تاریخی‌ است. هرگاه قدرتی تثبیت‌شده و خشونت‌بار خود را در نقاب نظم، قانون، یا تعامل متمدنانه پنهان می‌کند، تنها چیزی که توان گسست دارد، نیرویی است که بتواند این نقاب را بدرَد. خشونت زنانه، اگر در مقام امتناع از تداوم گفت‌وگوی نابرابر و تعرض به حریم‌های سلطه ظاهر شود، دقیقاً همان لحظه‌ رهایی‌ است. این خشونت نه بی‌معناست، نه سرکوب‌پذیر؛ بلکه پاسخ طبیعی و خلاقانه‌ای‌ است به خشونتی که همواره وجود داشته اما خود را در پوشش عقل، ادب یا گفت‌وگوی دموکراتیک پنهان کرده است. همان‌طور که آدری لرد گفته است: «ابزارهای ارباب خانه‌ ارباب را ویران نمی‌کنند.» گاه زن برای آن‌که اصلاً شنیده شود، باید زبان قانون را به‌کلی پس بزند.

بنابراین، آن‌چه «مردستیزی» شناخته می‌شود، اغلب صرفاً لحظه‌ای از دریدنِ پرده‌ نظم مسلط است؛ خیزش زنانه‌ای که نمی‌خواهد در قواعد بازی مردانه بماند. این خشونت، ضرورتی است برای خلق امکان‌های نو، برای بیان خشم تاریخی، برای نفی وضعیت موجود، و نه برای نفرت کور. نقد به واژه‌ «مردستیزی» نه به‌معنای توجیه خشونت، بلکه به‌معنای افشای آن خشونت پنهانی‌ است که واژه‌هایی از این ‌دست تولید می‌کنند؛ واژه‌هایی که زن را تنها تا جایی مجاز به اعتراض می‌دانند که زبان و بدن و ذهنش، در محدوده‌ مقبولِ مردانه باقی بماند. لحظه‌ خروج از این محدوده، اگر خشونت‌آمیز نیز باشد، در سطحی عمیق‌تر پاسخی است به خشونت بنیادی‌تری که همواره بی‌صدا و مشروع باقی مانده است.

 

  1. (Foucault, "Discipline and Punish", 1975).

 

منبع تصویر: Anna Orbaczewska

مطالب مرتبط