نویسنده: مولود سلیمانی
اگر کودکی را منحصراً زمان بازی و درسخواندن بدانیم، پس ۱۶۰ میلیون کودکی که طبق آمار سازمان بینالمللی کار (ILO) در سراسر جهان مشغول به کارند، بیرون از دایره کودکی قرار میگیرند؟
با اینکه روز جهانی «کارگر» برای بسیاری فعالان حقوق کودک زمان مناسبی به نظر میرسد برای نوشتن علیه کار کودک و دفاع از حق کودکان برای آموزش و بازی، فمینیستهای پسااستعماری و متفکرین مطالعات دوران کودکی مانند سارادا بالاگوپالان، مانفرد لیبل، روزا ماریا تورس گفتمانهای غالب درباره کار کودک و حقوق کودکان را به پرسش میکشند و تأکید میکنند که چهارچوبهای حقوقی جهانی – که عمدتاً تحت تأثیر نهادهای شمال جهان همچون سازمان بینالمللی کار (ILO) شکل گرفتهاند– قادر به درک پیچیدگیهای زندگی بسیاری کودکان جنوب جهان نیستند.
بهعنوان نمونه کسانی چون بالاگوپالان در برابر دیدگاهی میایستند که کار کودک را بالذات آسیبزننده میداند و استدلال میکنند که چنین نگاهی، منکر عاملیت کودکان است و چشم خود را بر شرایط ساختاری همچون فقر و نظام آموزشی ضعیف میبندد؛ شرایطی که کار را برای بسیاری از کودکان جنوب جهان ناگزیر میسازد. هدف نقد این گروه از اندیشمندان روایتهای بهظاهر «رهاییبخشی» است که کودکان کار را قربانیان منفعل و نیازمند توانبخشی قلمداد میکند. به باور آنها مداخلاتی از این قسم میتواند موجب ایجاد اختلال در روند زندگی این کودکان شود و پیشفرضهای طبقه متوسط اروپایی یا منطق استعماری را بر زندگی این کودکان تحمیل کند. در برابر این منطق جهانشمول و حذفگرا، آنها خواستار ترسیم رویکردهایی هستند است که صداها و تجربههای زیسته کودکان کار را در مرکز توجه قرار میدهند.
در این نوشتار میکوشم با تمرکز بر تجربه کودکان کار در بولیوی و مصاحبه ایزابل جیجن با این کودکان، به سویه تاریک نگاهی بپردازم که میتوان آن را نگاه «بازیمحور» به کودکی تعریف کرد که بر اساس آن شاخص جهانشمول کودکی بازی است. همه ما بارها این جملات را شنیدهایم: «بگذارید کودکان بازی کنند» یا «کودکی زمان بازی و شادی است». احتمالاً تجربه زیسته بسیاری از ما نیز حکم به بدیهی بودن چنین اظهاراتی میدهد اما آنچه نباید از یاد برد سویه تاریک چنین گفتارهای جهانشمول و بهظاهر «رهاییبخش» است. این سویه تاریک را میتوان در دو محور دستهبندی کرد که هر دو به هم پیوستهاند:
۱. طرد کودکان از تعریف جریان اصلی از کودکی: وقتی کودکی صرفاً بهمنزله دورهای از بازی و شادی تعریف میشود، ناگزیر گروههایی از کودکان، از جمله کودکان کار، کودکان آسیبدیده یا کودکانی که به هر دلیلی در آن دایره قرار نمیگیرند، بهسادگی از این تعریف کنار گذاشته میشوند. از این رو، در عمل تنها کودکانی در این تعریف باقی میمانند که از امتیاز ماندن در فضای خصوصی خانه یا تفریح در مراکز بازی یا آموزشی برخوردارند. این تعریف محدود از کودکی شاید باب دل طبقه متوسط و بالاتر باشد و بر تجارب آنها و در سطحی جهانی بر تجارب کودکان ساکن شمال جهاناند، استوار شود.
۲. ابزار حذف کودکان کار از فضاهای عمومی: این تصور از کودکی، در سطحی کلانتر به ابزاری در دست دولتها تبدیل میشود تا حضور کودکان کار در فضاهای شهری را کنترل کنند و از میان ببرند. و در عوض این شکل سرکوب نیز چیزی تحت عنوان بازی و آموزش و سرگرمی نصیب این کودکان نمیشود. به بیان دیگر، نگاهی که کودک را تنها در چهارچوب بازی و آموزش تعریف میکند در عمل به نامرئیسازی کودکان کار و در نتیجه به امکان استثمار شدیدتر و شرایط زیست دشوارتر آنها منتهی میشود.
یکی از نمونههایی که میتواند پیوند این دوسویه را روشن سازد تجربه کودکان کار در بولیوی است. در دو دهه گذشته، نهادهای غیردولتی و فعالان حقوق کودک در بولیوی مانند کایلاش ساتیارتی، برنده جایزه نوبل (۲۰۱۶)، علیه کار کودک و در راستای «امنیت، آزادی، کرامت و آموزش» برای همه کودکان جهان مبارزه کردهاند. اما در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۳، هنگامی که قرار بود قانونی در سنای بولیوی برای ممنوعیت کار کودک تصویب شود، گروهی از کودکان و نوجوانان کارگر، از جمله دستفروشان خیابانی، فروشندگان بازار و واکسزنها، در خیابانهای لاپاز دست به راهپیمایی اعتراضی علیه این قانون زدند و خواستار لغو محدودیتهای سنی و به رسمیت شناختهشدن «حق کار» برای خود شدند. اما بهراستی چرا کودکان کار علیه قانونی به پا خاستند که به نظر به سود آنها بود؟
مصاحبههایی که ایزابل جیجن با این کودکان به انجام رسانده است نشان میدهد که چگونه گفتمان کودکی بهمثابه دورهای برای بازی، و رویکردهای ضد کار کودک، با واقعیات زندگی این کودکان بیگانه است و در نهایت تنها در هیبت تصویری تحمیلی و خشونتبار زندگی و شرایط این کودکان را پیچیدهتر میسازد. کودکان کار بولیوی معتقد بودند که سازمانهای بینالمللی مانند ILO یا فعالان حقوق کودک، در عمل از شرایط آنها بیخبرند و چشمشان را بر واقعیات زندگی آنها بستهاند. جاستین (۱۱ ساله) میگوید: «آنها هیچوقت کار نکردهاند، برای همین نمیفهمند.»
مکزیکو (۱۱ ساله) میگوید: «آنها همیشه پول داشتهاند و جور دیگری بزرگ شدهاند.» در واقع، کودکان کار بر این باور بودند که این نه «مبارزه جهانی علیه کار کودک»، بلکه «مبارزه جهانی علیه کودکان کار» است. جیجن مینویسد این کودکان هیچ ارتباط ارگانیکی با فعالان جهانی حقوق کودک ندارند و برداشتشان از افراد مخالف کار حقوق کودک، اغلب در قالب مواجهه با مأموران دولتی یا «غریبههای بیادب» خلاصه میشود که در آن مخالفت خود را با کار کودک ابراز میکنند، مخالفتی که بنیانهایش را میتوان در همان برداشت از کودکی بهعنوان دوره شادی و بازی یافت. سیجی (۱۲ ساله) روایت میکند: «یه زن توی اتوبوس بلند شد و به من گفت: «مادرت کجاست؟ چرا کار میکنی؟» گفت «نباید اینجا باشی.» خیلی وحشتناک بود.»
رونالدینیو (۱۱ ساله) هم میگوید: «یه خانم یه بار توی خیابون سرم داد زد و گفت: «کار کودک غیرقانونیه!» کریلی (۱۱ ساله) اضافه میکند: «یه بار پسرخالمو گرفتن، به مادرش زنگ زدن گفتن اگه دوباره کار کنه، میبرنش. واسه همین اگه پلیس ببینم، قایم میشم.» از رهگذر این روایتها میتوان دریافت که فعالان حقوق کودک از منظر خود کودکان کار نه حامی، بلکه نوعی تهدید تلقی میشدند. و البته کم نیستند روایتهای این کودکان از تجربه تحقیر، بدرفتاری و تبعیض بهواسطه کاری که داشتهاند؛ تجربهای که در برخی گزارشها «تلخترین روز کاری» آنها قلمداد شده است.
پژوهشهای فمینیستهای فعال حقوق کودک در جنوب جهان نشان میدهد که بسیاری از کودکان کار از رهگذر مواجهه با فعالان ضد کار کودک، به این نتیجه رسیدهاند که از تعریف «کودک» کنار گذاشته شدهاند. در حقیقت در برابر این تصویر حذفکننده از کودکی و به میانجی روایت فمینیستهای جنوب جهانی و اندیشمندان «مطالعات کودکی»، میتوان فهمید که تعریف «کودکی»، براساس سن، نقش و مسئولیت او، بسته به زمان و مکان تغییر میکند. از جمله زلایزر در کتاب قیمتگذاری کودک ارزشمند روایت میکند که چگونه در سده نوزدهم و اوایل سده بیستم در آمریکا، برساخت کودکی در بستری تاریخی دگرگون میشود: از کودکیِ «مفید»، که ارزشمندی را به مشارکتش در اقتصاد خانواده میداند، به کودکیِ «بیفایده اما بسی ارزشمند»، که کودک را موجودی «مقدس»، «معصوم» و نیازمند مراقبت در فضایی پاک و امن و برخوردار از آموزش و شرایط بازی تعریف میکند. این تعریف نوین، از همان آغاز بسیاری کودکان بهویژه کودکان جنوب جهان را از دایره شمولیت بیرون میگذارد، کودکانی که بهرغم تمامی این شعارها همچنان به کار کردن ادامه دادند و امروزه بخشی از اقتصاد جهانی بر دوش آنها استوار است.
البته این به معنای توجیه و رسمیتبخشیدن به کار استثماری کودکان در چرخه تولید نیست. مسئله بر سر مرئیسازی کودکان کار و پیچیدگیهای زیست و شرایط آنها صرفنظر از گفتمانهای رایج و بهظاهر موجه است. بنابراین فعالان حقوق کودک همچنان میتوانند و باید برای حق بازی و آموزش مبارزه کنند. اما آنچه باید مد نظر قرار دهند توجه به زیروبمهای زندگی این کودکان است که بهواسطه معادله مخدوش «کودکی: بازی» آنها را از قلمروی کودکی بیرون رانده است. بهویژه تاکید بسیار بر «معصومیت کودک» این خطر را در پی دارد که با رومانتیک کردن تصویر کودک در حال تجربه و بازی، به بیرون راندن کودکانی از تعریف کودکی بینجامد که واقعیت زندگی آنها «آلوده» به زخمهایی است که هر شکلی از معصومیت را منتفی میسازد. و شاید یکی از دشوارترین وظایف یک فعال حقوق کودک، دفاع از حق آموزش و بازی برای کودکان کار است، بیآنکه با تاکید بسیار بر اصل بازی و آموزش منجر به بیگانگی خود با کودکان کار شوند و به این احساس در آنها دامن بزنند که «کمتر از کودکی برخوردارند».
سویه تاریک دیگر این نگاه به کودکی، نامرئیسازی کار کودک است. غیرقانونی کردن کار کودک، در عمل به پاکسازی کودکان از فضاهای شهری میانجامد بیآنکه گزینه بدیلی پیش پای این کودکان بگذارد. دولتها با توجیه اینکه «کودکی، زمان بازی و آموزش است»، پروژههایی را به اجرا میگذارند که در نهایت به استثمار بیشتر کودکان و خشونت علیه آنها منجر میشود. نمونهای از این طرحها در ایران، طرح سازماندهی کودکان کار است. البته ذکر این نکته مهم است که کوشش کودکان بولیوی در راستای برخورداری از حق کار بهمعنای ناآگاهی آنها از حقوق دیگرشان نبود؛ آنها بهخوبی میدانستند که سیاستهای منع کار کودک، لزوماً شرایط زندگی آنها و خانوادههایشان را بهبود نخواهد داد. اما میدانستند که کار در معدن، کار ساختمانی، قاچاق مواد مخدر و کار جنسی نباید مجاز باشد، و تأکید داشتند که هیچ کودکی نباید مجبور به کار شود.
انجل (۱۴ ساله) میگوید: «بچهای رو دیدم که ۱۰ یا ۱۵ سالشه و کارهای سنگین میکنه. این برای رشدش خوب نیست.» اسکارلت (۱۷ ساله) میگوید: «این باید انتخاب باشه. همسایهای دارم که پسرش رو مجبور به کار میکنه. این درست نیست». به عبارت دیگر، کودکان باید در زندگیشان اختیار داشته باشند؛ باید بتوانند خودشان تصمیم بگیرند که چه نوع مراقبتی میخواهند یا نمیخواهند. وقتی جیجن از آنها میپرسد چه نوع کار کودک باید قانونی باشد، مشاغلی را نام میبرند که خود تجربه کردهاند: فروشندگی در خیابان و اتوبوس، واکسزدن، کمک در خانه یا مراقبت از حیوانات کوچک، که بسیاری از آنها حتی در تعریف ILO از کار کودک نمیگنجند.
در مجموع نمونه کودکان کار بولیوی نشان میدهد که کار کودک پدیدهای پیچیده و چندلایه است که نمیتوان آن را صرفاً با معیارهای سنی یا اقتصادی سنجید. تجربه زیسته کودکان، زمینههای فرهنگی، و ساختارهای اجتماعی و حقوقی در تعریف و درک این پدیده نقش تعیینکنندهای دارند. بنابراین، هرگونه مداخله یا سیاستگذاری در زمینه کار کودک باید بهجای تکیه بر تعاریف کلی و جهانشمول، به روایتهای متکثر کودکان، بافت محلی، و نسبت میان کار، بازی، آموزش و عاملیت کودک توجه کند.