دیدبان آزار

مشاهداتی از روز جهانی زنان

هشت مارس 2025؛ لحظه‌ای فراملی از تاریخ فمینیستی

نویسنده: سالومه رحیمی

امروز هشتم مارس سال ۲۰۲۵ میلادی‌ است. از پشت صفحه‌ گوشی، از میان پخش زنده‌ خبرها، استوری‌ها و عکس‌های منتشرشده در شبکه‌های اجتماعی، خیابان‌های پر از جمعیت فمینیست‌ها را در سراسر جهان به تماشا نشسته‌ام. صدای شعارها را می‌شنوم، پلاکاردها را نگاه می‌کنم، چهره‌های آشنا می‌بینم. جمعیت مهاجران و جمعیت زنان و کوییرهای ایرانی، مردمانی که هرکدام داستانی از سرکوب، تبعید، یا مبارزه‌ای طولانی را با خود به دوش می‌کشند، به این اعتراض‌ها پیوسته‌اند. آن‌ها نه‌تنها برای حقوق زنان و اقلیت‌های جنسیتی سرزمین جدید، بلکه برای خواهرانشان، برای رفیقانشان که در زندان‌های ایران گرفتارند، برای همه‌ آن‌ها که تحت تأثیر حکومت‌ها و سیستم‌های پدرسالارانه قرار گرفته‌اند، فریاد می‌زنند. هشتم مارس سال ۲۰۲۵ است، سالی که در آن، سیاست‌های ضد مهاجران، ضد زنان، ضد کوییرها، ضد رنگین‌پوستان و ضد جنبش‌های آزادی‌خواهی در صدر تحولات قرار گرفته است. این سیاست‌ها آشکارا توسط برادران ایدئولوژیست الیگارشی فناوری‌محور سیلیکون ولی که کنترل سرمایه‌های کلان جهانی را در دست دارند، هدایت می‌شود. مردانی که با زبان شایسته‌سالاری و نوآوری، همان منطق دیرینه‌ استعمار را بازتولید می‌کنند. اما این‌بار نه با اشغال سرزمین‌ها، که با کنترل اقتصاد، رسانه‌ها، و زیرساخت‌های دیجیتال. در همین زمان، جنبش‌هایی مانند «ووک» که ریشه در جنبش‌های ضداستعماری و فمینیستی دارند، به‌شدت مورد حمله قرار گرفته‌اند. بسیاری معتقدند که آمریکا در حال بازگشت به ساختارهای قدرت استعماری گذشته‌ خود است. استعماری که از پشت میکروفون‌های رسمی اعلام شده است: «ما دیگر یک کشور وُک نیستیم. ما سلطه‌ ظالمانه‌ آن‌چه که به‌عنوان سیاست‌های به‌اصطلاح تنوع، برابری و گنجاندن در تمام دولت فدرال، بخش خصوصی و ارتش شناخته می‌شود را پایان داده‌ایم و کشور ما دیگر وُک نخواهد بود.»

می‌دانم این سیاست‌ها چه معنایی دارد. حذف سیاست‌های تنوع، برابری و گنجاندن در بخش‌های مختلف دولتی و خصوصی آمریکا، همان چیزی است که ساختارهای تبعیض را حفظ می‌کند. این‌ها همان سیاست‌هایی بودند که امیدی، هرچند اندک، برای زنان، مهاجران، رنگین‌پوستان و کوییرها ایجاد کرده بودند، و حالا یکی پس از دیگری کنار گذاشته می‌شوند. حذف این سیاست‌ها یعنی زنان و کوییرهای مهاجر دوباره نامرئی شویم، دوباره به حاشیه رانده شویم. یعنی صدای زنانی که زیر فشار اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خرد شده‌اند، کمتر و کمتر شنیده شود. یعنی همان چرخه‌ همیشگی تاریخ، دوباره تکرار می‌شود.

در سوی دیگر جهان، در زادگاهمان ایران، اقتصاد همچنان رو به رکود است؛ که بخشی از آن نتیجه‌ سیاست‌های تحریم ایالات متحده پس از سال ۱۹۷۹ و ماجرای گروگان‌گیری کارکنان سفارت آمریکا در تهران است که به‌عنوان ابزار دائمی سیاست خارجی‌اش باقی مانده است. حاشا و کلا که فساد، رشوه‌خواری و ناکارآمدی سیاست‌های خرد و کلان دولت نئولیبرال و تئوکراتیک جمهوری اسلامی پیش‌تر مسئول ویرانی اقتصادی ایران بوده است. امسال هم، درست یک روز پیش از هشتم مارس، دولت ایالات متحده بار دیگر ایران تئوکراتیک را تهدید کرده است که در صورت عدم توافق بر سر برنامه‌ هسته‌ای، اقدامات شدیدتری، از جمله اقدامات نظامی، در نظر گرفته خواهد شد و این یعنی خطر احتمالی جنگ. و در این میان، در حالی که دلار گران‌تر و فقر روز‌به‌روز زنانه‌تر می‌شود، در حالی که صف‌های معترضان در خیابان‌های سراسر جهان با تهدید و سرکوب روبرو می‌شوند، من از میانه شلوغی ذهن درگیرم و تصاویر این اعتراضات را به تماشا نشسته‌ام. پرسش‌های بسیاری در ذهنم می‌چرخند: وضعیت زنان و کوییرهای ایرانی چه خواهد شد؟ سرنوشت زنانی که در زندان‌های ایران محبوس‌اند، چگونه رقم خواهد خورد؟ چه بر سر زنانی خواهد آمد که در انتظار اجرای احکامی چون اعدام هستند؟ در روزهای آتی که مذاکراتی چه پشت پرده و چه جلوی چشمان بهت‌زده ما انجام خواهد شد، چه چیزهایی قرار است معامله شوند؟ صدای اعتراض فعالین حقوق بشر و حقوق زنان زیر فشار سیاست‌های داخلی و خارجی کدام نهاد قرار خواهد گرفت؟ وضعیت فلسطین و سرنوشت نسل‌کشی چه خواهد شد؟ غزه کجای این معادلات خواهد بود؟ مبارزان «ژن، ژیان، ئازادی» چقدر تحت تأثیر این معادلات و معاملات قرار خواهند گرفت؟ مقاومت کردستان چگونه تحت تاثیر قرار خواهد گرفت؟ وضعیت افغانستان چه خواهد شد؟ بازگشت طالبان که خروجی «صرفه‌جویی‌های» اقتصادی آمریکا در سیاست‌های خارجی‌ است به کجا ختم خواهد شد؟

و در این شلوغی ذهنم، لحظه‌ای جلوی زندان لاکان مکث می‌کنم و دوباره برمی‌گردم به نوشته کوتاه فروغ سمیع‌نیا به مناسبت هشتم مارس و باز می‌روم به عصیان شریفه محمدی، به زهره و زهرا دادرس، به شیوا شاه‌سیا، به آزاده چاوشیان، و دلم برای رشت و خیابان‌هایش پر می‌کشد. و باز می‌روم به پیام نرگس محمدی و در شلوغی ذهنم روبروی درهای اوین می‌ایستم و به وریشه مردادی و پخشان عزیزی فکر می‌کنم. به سه‌شنبه‌های اعتراضی، و اعتصاب علیه اعدام زندان‌ها فکر می‌کنم، به اعتراضات در برابر حکم‌های اعدام و سرنوشت فمینیست‌هایی که سال‌ها بار سنگین مقاومت و ایستادگی در برابر تمامی این قوانین و سیستم‌های پدرسالارانه را به دوش می‌کشند. به جهان جنوب و هزینه‌های سیاست‌های استعماری جهان شمال می‌اندیشم و به سهم ایران و گیلان. به سهم لاکان و اوین در پرداخت این هزینه‌ها و به زنان و کوییرهایی که هزینه می‌دهند. دوباره بازمی‌گردم به پیام هشتم مارس فروغ سمیعی‌نیا و اینکه «زنانی که در تبعیدگاه هستند با بدترین شرایط زندگی می‌کنند و غذای کافی برای خوردن ندارند و اساساً برای کسی هم این وضعیت مهم نیست.» و باز می‌روم به این واژه «اهمیت» و ابعادی که در تقاطع طبقه، ملیت، جغرافیا، نژاد و جنس و جنسیت به آن مفهوم می‌بخشد.

به‌راستی در این برهه تاریخی، اهمیت جان‌ها و روان‌هایی که صرف مبارزات مدنی می‌شوند در این معادلات جدید جهانی کجاست وقتی تنوع، برابری و گنجاندن سلطه ظالمانه جنبش‌های بیداری خوانده می‌شوند؟ به‌راستی مذاکرات و معاملات سیاسی جهان پدرسالارانه این اهمیت، نخبه‌سالاری و شایسته‌سالاری را در چه ابعادی به ما تحمیل خواهد کرد و خروجی این‌گونه سیاست‌های تبعیض‌آمیز در سطح ملی و فراملیتی سرنوشت مبارزات فمینیستی را به کجا خواهد کشاند؟ آن‌هم درست در بحبوحه تاریخی که گلوبالیست‌ها طول و عرض تأثیرات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشورهای شمال را به بقیه جهان گره زدند.

آنچه نوشتم، نه فقط برای ثبت، بلکه برای مرور لحظه‌ای از تاریخ فراملیتی فمینیستی من و مای فمینیستی است. لحظه‌ای که در آن، قدرت‌های جدید جهان با چهره‌ای تازه، اما منطقی کهنه، بازمی‌گردند. این، لحظه‌ ظهور موجی جدید از استعمار است، استعماری که دیگر نه با ارتش‌های نظامی، که با شبکه‌های اقتصادی و ایدئولوژیک خود را بازتولید می‌کند. این‌بار، سلطه در دستان برادران ایدئولوژیست الیگارشی فناوری‌محور سیلیکون ولی است، آنان که به نام تکنولوژی، سرمایه و شایسته‌سالاری، همان منطق دیرینه‌ سلطه را به سبک نو پیش می‌برند. در این دوران جدید که سیاست‌های استعماری به‌صورت پیچیده‌تر و پنهان‌تر از گذشته در حال بازگشت هستند، ضرورت فمینیسم ضداستعماری بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود. همانطور که گلوریا انزالدوآ، کوییر فمنیست ضداستعماری، در اثر بنیادی خود «سرزمین‌های مرزی» تأکید می‌کند، فمینیسم ضداستعماری نه‌تنها به مبارزات زنان بلکه به تمام گروه‌های اجتماعی و سیاسی که تحت سلطه‌ استعماری قرار دارند توجه دارد.

با خلق یک اسطوره‌ جدید، یعنی تغییر در شیوه‌ای که واقعیت را درک می‌کنیم، نحوه‌ای که خود را می‌بینیم، و راه‌هایی که در آن رفتار می‌کنیم مستیزا (زنی از دو نژاد مختلف) آگاهی نوینی ایجاد می‌کند. کارکرد آگاهی مستیزا این است که دوگانگی سوژه/ابژه که او را در بند نگاه می‌دارد از میان بردارد و از طریق تجسم و تصاویری که در کارهایش ارائه می‌دهد، نشان دهد که چگونه می‌توان از این دوگانگی فراتر رفت: «پاسخ به مسئله‌ میان نژاد سفید و رنگین‌پوستان، میان مردان و زنان در التیام جدایی‌ای نهفته است که در بطن زندگی، فرهنگ، زبان‌ها و افکار ما ریشه دارد. ریشه‌کن کردن تفکر دوگانه از آگاهی فردی و جمعی آغاز یک مبارزه‌ طولانی است، اما مبارزه‌ای که در بهترین امیدهایمان می‌تواند به پایان تجاوز، خشونت و جنگ منجر شود». مفهوم «مرزها»، فضایی که انزالدوآ معرفی می‌کند، فضایی است که در آن هویت‌ها و فرهنگ‌ها به هم می‌پیچند و این چارچوب اساسی برای درک چگونگی پیوند ساختارهای تبعیض‌آمیز نژادی، طبقاتی و جنسیتی است. انزالدوآ در اثر خود می‌نویسد: «من زن مرزی هستم. من یک «مستیزای جدید» هستم که در مرز بین فرهنگ‌ها زندگی می‌کنم».  این مفهوم از زندگی در «مرزها» نه‌تنها به‌عنوان استعاره‌ای در توصیف زندگی زنان مهاجر از جنوب جهانی است بلکه به‌ویژه در توصیف وضعیت زنانی که در تقاطع انواع مختلف سرکوب‌ها زندگی می‌کنند، عمل می‌کند و به ما نشان می‌دهد که این زنان چگونه درد و تکه‌تکه بودن هویت خود را به نیرویی برای مقاومت و تعریف مجدد خود تبدیل می‌کنند. مرور آثار انزالدوآ چالش جدیدی برای روایت‌های سنت استعمارزده ارائه می‌دهد و تأکید می‌کند که زن جدید دوران پسااستعمار نه‌تنها کسی است که بین فرهنگ‌ها (فرهنگ‌های استعماری) گرفتار شده است، بلکه نیرویی تحول‌طلب است که قادر به بازتعریف هویت خود در برابر خشونت‌های استعماری و پدرسالارانه است. این ایده در فمینیسم ضداستعماری بسیار اهمیت دارد، به‌ویژه زمانی که سیاست‌های نئولیبرالی همراه با نخبه‌سالاری و شایسته‌سالاری، سعی در از بین بردن مقاومت‌ها و مبارزات دارند. در این زمینه، پیام انزالدوآ واضح است: «تنها از طریق فمینیسم ضداستعماری می‌توان به تحلیل و مقاومت در برابر ساختارهای قدرت جهانی پرداخت. با پذیرش "مرزها" به‌عنوان فضایی برای تغییرات تحول‌آفرین جایی که جنسیت، نژاد و طبقه در هم تنیده می‌شود، می‌توان خودمختاری و عدالت زنان ظلم‌دیده و سرکوب‌شده، به‌ویژه در جنوب جهانی را بازپس گرفت.»

چاندرا تالپاد موهانتی، فمینیست پسااستعماری نیز در کتاب «در زیر چشمان غربی، نقد‌های فمینیستی و گفتمان‌های استعماری» بر این نکته تأکید دارد که فمینیسم غربی غالباً زنان از جنوب جهانی را به حاشیه می‌راند و خواستار رویکرد فمینیستی ضداستعماری است که برای زنان در کشورهای غیرغربی نیز اهمیت قائل شود. به واژه اهمیت فکر می‌کنم و بازمی‌گردم به ایران. بازمی‌گردم به اوین و لاکان. باز می‌گردم به نوشته فروغ سمیعی نیا و پیام نرگس محمدی. به اهمیت جان زنانی که در زندان رنج می‌کشند و زندگی‌هایشان در خطر است.

نوال السعداوی، فمنیست مصری در‌ «چهره‌ پنهان حوا: زنان در جهان عرب» تأکید می‌کند: «آن‌ها در غرب از آزادی زنان سخن می‌گویند، اما درباره‌ استثمار زنان کارگر یا سرکوب زنان سیاه‌پوست و استعمارزده حرفی نمی‌زنند. آن‌ها می‌خواهند با بمب‌هایشان ما را آزاد کنند.» به خطر و احتمال جنگ می‌اندیشم. به جنگ میان تئوکراسی شیعی و مسیحیت ناسیونالیست می‌اندیشم. به حکومت ایران و به دولت آمریکا می‌اندیشم. و به امنیت زنان و کوییرهایی می‌اندیشم که استثمار و استعمار را در تقاطع جنسیت‌هایشان دوچندان تجربه می‌کنند. در چنین برهه تاریخی، فمینیسم ضداستعماری تنها راه ممکن برای مقاومت در برابر امپریالیسم و استعمار معاصر است. تنها از طریق این چارچوب است که می‌توان به تحلیل سیستم‌های قدرت، پیوند آن‌ها با جنسیت، نژاد و طبقه پرداخت و جنبش‌های مقاومت را برای ایجاد تغییرات واقعی در زندگی زنان و کوییرها، به‌ویژه در جنوب جهانی، تقویت کرد. تنها از این طریق است که می‌توان راهی برای مقاومت در برابر استعمار نوین پیدا کرد و هم‌زمان به سوی تغییرات واقعی در زندگی زنان و کوییرهای بومی و مهاجر، حرکت کرد. 

پ‌ن: فرهنگ «ووک» و کنشگری آن ریشه عمیقی در زبان عامیانه آفریقایی-آمریکایی دارد و نخستین‌بار در موسیقی و ادبیات سیاهان آمریکا برای اشاره به آگاهی از بی‌عدالتی‌های اجتماعی و نژادی به کار رفت. یکی از نخستین نمونه‌های مستند استفاده از این اصطلاح در ترانه «پسران اسکاتسبورو» در اثر سال ۱۹۳۸ لید هلی دیده می‌شود، که به ناحق محکوم‌شدن مردان سیاه‌پوست در سیستم قضائی نژادپرست آمریکا اشاره دارد. در جنبش حقوق مدنی آمریکا و بعدها در حزب پلنگ سیاه، آگاهی و بیداری سیاسی به‌عنوان ابزاری برای مقاومت در برابر نژادپرستی سیستماتیک و استعمار داخلی مطرح شد. پلنگ‌های سیاه نه‌تنها برای برابری نژادی بلکه برای آموزش رایگان، تغذیه کودکان فقیر، و آگاهی اجتماعی تلاش کردند، زیرا می‌دانستند که آموزش، کلید رهایی از بردگی مدرن است. در دهه ۲۰۱۰، فرهنگ ووک بار دیگر از طریق جنبش «جان سیاه‌پوستان اهمیت» دارد احیا شد و به یک جنبش گسترده علیه خشونت پلیس، تبعیض نژادی، و نابرابری‌های اجتماعی تبدیل شد. این جنبش همچنین با دیگر اشکال کنشگری اجتماعی، مانند حقوق دگرجنس‌گرایان، عدالت جنسیتی، و عدالت اقتصادی پیوند خورد و مفهوم تقاطع‌گرایی، که توسط کیمبرلی کرنشاو معرفی شده بود، در آن نقش کلیدی پیدا کرد. با این حال، ووک‌گرایی در فضای سیاسی امروز با انتقادات شدیدی روبروست. برخی از جناح‌های محافظه‌کار آن را نماد افراط در اصلاحات اجتماعی و فرهنگ لغو می‌دانند که به حذف صداهای مخالف منجر می‌شود. از سوی دیگر، برخی فعالان معتقدند که شرکت‌های بزرگ و سیاستمداران، بدون ایجاد تغییرات واقعی، از زبان وووک برای منافع اقتصادی و تبلیغاتی خود بهره‌برداری کرده‌اند. در حالی که این بحث‌ها ادامه دارد، فرهنگ ووک همچنان نمادی از مقاومت در برابر بی‌عدالتی نژادی، تبعیض جنسیتی، و سرکوب اجتماعی باقی مانده است و اهمیت آن در حفظ و گسترش آگاهی عمومی و آموزشی، مانند آنچه در مبارزات تاریخی سیاهان برای آموزش به‌عنوان ابزار آزادی دیده شد، همچنان پابرجاست.

 

منبع تصویر: فمینیست‌ها برای ژینا

مطالب مرتبط