دیدبان آزار: سروناز احمدی مترجم، مددکار اجتماعی و کنشگر فمینیست که در زندان محبوس است، ترجمه جدیدیش را به آواز و موی مادرش تقدیم کرده است، دومین کتاب او هم، مانند اثر اول، زمانی منتشر میشود که او در بند است. او نیمی از حبس سه سال و ششماهه خود را سپری کرده و تاکنون با آزادی مشروط او نیز موافقت نشده است، درحالیکه باید مشمول بخشنامه لغو احکام پروندههای مربوط به جنبش «زن، زندگی، آزادی» میشد. ترجمه اول او با عنوان «انقلاب در نقطه صفر؛ کار خانگی، بازتولید و مبارزه فمینیستی»، نوشته سیلویا فدریچی نیز در دوران بازداشت او در سلول انفرادی بند 209 زندان اوین منتشر شده بود. او این ترجمه را به «زنانی که در گرهگاه ستم سرمایه ایستادهاند و به دایههایی که وقت جنگ را میدانند» تقدیم کرده بود.
کتاب جدیدی که سروناز احمدی ترجمه کرده «زنان و جامعه (قدرت و واژگونی)» نوشته سلما جیمز و ماریاروزا دلا کاستا است که هر دو از بنیانگذاران کارزار دستمزد برای کار خانگی هستند. جیمز علاوه بر این، یکی از موسسان مرکز زنان پیوندگاه است که در لندن فضایی جمعی را برای زنان فراهم میکند تا تجربیات خود از خشونت جنسی و نژادی را به اشتراک بگذارند و اقداماتی جمعی را سازماندهی کنند و کنار یکدیگر فعالیتهایی را از آشپزی گرفته تا تماشای فیلم انجام دهند و برای بهبود کیفیت زندگی و رفاه خود قدم بردارند. دالا کاستا همچنین از بنیانگذاران کالکتیو فمینیستی جهانی بوده است که نقش مهمی در بینالمللی ساختن جنبش مزد برای کار خانگی داشت و از دیدگاهی فمینیستی و مارکسیستی به نابرابریهای جنسیتی در زمینه کار خانگی میپرداخت.
کتاب «پایهای مادی برای خواهرانگی» ترسیم میکند که عبارت است از کار خانگی. زنان و واژگونی جامعه به موضوعاتی چون «خانواده» در سرمایهداری، استثمار زنان و لزوم مبارزه طبقاتی آنان میپردازد و این کتاب برای کسانی که در پی درک نقش نادیدهگرفتهشده زنان در نظام سرمایهداری هستند، یکی از متون مرجع به شمار میرود. ترجمه کتاب توسط نشر افکار منتشر شده و شامل دو مقاله است: زنان و واژگونی جامعه و جایگاه یک زن. مقالهٔ اول را دالا کاستا و جیمز با هم نوشتهاند و دومی را جیمز بهتنهایی.
برشی از متن مقاله اول: «با ظهور شیوه تولید سرمایهداری، زنان، تبعید به انزوا، محبوس در سلول خانواده و از هر نظر به مردان وابسته شدند. استقلال تازۀ برده مزدبگیرِ آزاد (مردان) به او داده نشد و او در همان مرحلۀ وابستگی فردی پیشاسرمایهداری باقی ماند، اما این بار به طرز بیرحمانهتری، زیرا در شرایط جدید، تولید، غالبا در مقیاس وسیع و در شکلی بسیار اجتماعیشده انجام میشود، اما کار خانگی زنان چنین وضعیتی ندارد. ... بر همین اساس هم زنان از تولیدِ مستقیمِ اجتماعیشده حذف و در خانهها منزوی شدند و هرگونه امکان زندگی اجتماعی، خارج از محل سکونتشان از آنها سلب شد و به این ترتیب از دانش اجتماعی و آموزش اجتماعی محروم شدند. وقتی زنان از تجربه سازماندهی و برنامهریزی مبارزات جمعیِ صنعتی یا سایر مبارزات تودهای در سطح گسترده محروم شوند، در اصل از منبع اصلی آموزش یعنی تجربه شورش اجتماعی محروم شدهاند. چنین تجربهای در درجۀ اول تجربۀ آگاهییافتن از ظرفیتهایتان یعنی قدرت خودتان و البته ظرفیتها و قدرت طبقهتان است؛ بنابراین انزوایی که زنان از آن رنج میبرند، افسانۀ ناتوانی زنان را در جامعه و البته در میان خود زنان تثبیت کرده است.»
برشی از متن مقاله دوم: «وقتی زنی شب از سر کار به خانه میآید، تفاوت زیادی با مردی دارد که از سر کار به خانه آمده است. این زن بهمحض اینکه پایش به خانه میرسد دوباره شروع به کار میکند. برای یک زن متأهل، خصوصا اگر بچه داشته باشد، اینکه بنشیند و هیچ کاری نکند چیزی لوکس است که هیچوقت برای او اتفاق نمیافتد. چون باید شام درست کند و سر میز بگذارد، ظرفها را بشوید و بچهها را حمام کند و بخواباند. این زن دو شغل دارد. او مادر و خانهداری پارهوقت و حقوقبگیری تماموقت است. آخر هفتهها که مرد استراحت میکند او باید وقتش را برای خانه بگذارد و تمام کارهایی که در طول هفته انجام نشدهاند را آخر هفته انجام دهد.
خیلی اوقات هم زنان خانهدار اقداماتی انجام میدهند که هیچوقت در روزنامهها چاپ نمیشود. زنانی که خیابانها را میبندند تا فرزندانشان جایی برای بازی داشته باشند و پلیس با گاز اشکآور هم نمیتواند آنها را از جایشان تکان بدهد. زنانی که به گوش هم میرسانند که در فلان روز هیچ زنی گوشت نخرد. زنانی که هر زن غریبهای را که ببینند جلوی او را میگیرند و به او میگویند «در چنین روزی گوشت نخر». زنان آنقدر با هم آشنا هستند که حتی اگر زنی کاملاً هم غریبه باشد میتوانند با او صحبت کنند و مطمئن باشند که حرف یکدیگر را میفهمند. همسران کارگران معدن در اعتراض به فروش خانههایشان و بار دیگر در اعتراض به گردوغبار شهرکهای معدنی اعتصاب کردند. در هر دو مورد هم همسرانشان از آنها حمایت کردند. شوهرانشان صف اعتصاب آنها را بر هم نزدند. زنانی، گروهی عمل میکنند، چون انگار همهشان یک نفرند و با همهشان یکجور برخورد میشود. کلیت زندگی این زنان یک چیز است. فرقی ندارد که موقعیت فردیشان چقدر با هم متفاوت باشد.
بنابراین، ما باید از انجام کار خانگی امتناع کنیم؛ از انجام آن بهعنوان کار زنان، بهعنوان کاری که به ما تحمیل شده، کاری که هرگز خودمان ابداعش نکردیم، هرگز برایش مزدی نگرفتیم و با آن مجبورمان کردهاند که 12 یا 13 ساعتِ پوچ را در طول روز تحمل کنیم که در خانه بمانیم. ما باید از خانه بیرون بیایم و نباید آن را قبول کنیم، زیرا لازم است که با زنان دیگر متحد شویم، علیه تمام شرایطی که پیشفرضشان ماندن زن در خانه است، مبارزه کنیم و بین خودمان و مبارزات تمام کسانی که در گتوها هستند پیوند برقرار کنیم، خواه آن گتو یک مهدکودک باشد، خواه یک مدرسه، یک بیمارستان، یک خانه سالمندان یا یک محله فقیرنشین.»