نویسنده: ناشناس
فکر کردن به دختر علومتحقیقات، حس همذاتپنداری زیادی به من میدهد؛ انگار که او تجلی خشم من است، خشمی که امکانی برای برونریزی نیافت، اما مثل آتش زیر خاکستر باد را انتظار میکشد. چیزی نزدیک به ۲۰ سال از اولین ورود من به دانشگاه میگذرد. من هنوز در خوابهایم آن مأمور حراست هیز را میبینم که جلوی در دانشگاه میایستاد، دستش را زیر چانهاش میزد و با رفتاری تحقیرآمیز به هر چیز زیبایی در ظاهر و لباس دخترها بند میکرد، نامشان را مینوشت و گاهی به آنها اجازه ورود به دانشگاه نمیداد. با خودم فکر میکنم که ما زنان در تمام این سالها، جمعی بودیم که به شکل فردی مبارزه کردیم، تحقیر شدیم، اما از مبارزه دست نکشیدیم. کسی مبارزهها و رنجهای ما را ندید، ولی دستاوردهایمان بزرگتر از آن بود که نادیده گرفته شود.
من با دختر علومتحقیقات همذاتپنداری میکنم. روزهایی بودند که از صبح تا شب بارها با مأموران گشت ارشاد، با آمران به معروف و مأموران حراست اماکن عمومی مواجه میشدم؛ از خشم به خودم میلرزیدم و در برابر این تحقیر هر روزه کاری از دستم برنمیآمد و شب در رویاهای شبانهام به کارهای پرهزینهای فکر میکردم که میتوانستم در برابر این آدمها انجام دهم. به اشکال مختلفی فکر میکردم که میتوانستم خشمم را بیرون بریزم، خودم را از نامرئی بودن در بیاورم و مبارزهام را مرئی کنم؛ نشان بدهم که اعمال هر روزه این خشونتها من را هم رادیکالتر میکند. برای ما که هر روز خشونت مأموران حراست دانشگاه را بر تن و روانمان حس میکنیم، هر کنش مأموران حراست دارای عقبه و تاریخ است و با گذشته سرکوبگری پیوند میخورد که تازیانهاش مستقیما بر تنهای ما فرود آمده است.
اینکه آن روز مأمور حراست دقیقا به حجاب این دختر گیر داده یا مشغول نوع دیگری از آزار و اذیت بوده، اگرچه از نظر تدقیق ماجرا مهم است، اما در تحلیل نهایی تفاوتی ایجاد نمیکند، چرا که سالهاست مأمورین حراست دانشگاهها مشغول آزار و اذیت زنان دانشجو هستند و زنان در برابر این خشونتها، گاهی واکنش نشان میدهند و گاهی خشمشان را فرو میخورند و این خشونتها همچنان ادامه دارد. وقتی ما نمیتوانیم در اعتراض به خشونت هرروزه و نظاممندی که مأموران حجاب بر ما تحمیل میکنند، دست به کنش جمعی مسالمتآمیز بزنیم، وقتی نمیتوانیم مبارزه هرروزه خودمان را که به شکل فردی برای ابتداییترین حقوقمان صورت میگیرد، مرئی کنیم، نتیجه گاهی میتواند غیرقابل پیشبینی باشد. اساسا کدام زن ایرانی است که تمام دوران نوجوانی و جوانیاش در مبارزه با نهادهای سرکوبگر پدرسالاری گذشته باشد و در خیال به کارهایی فکر نکرده باشد نظیر آنچه دختر علومتحقیقات به آن دست زد؟
ما برای به دست آوردن اراده بر بدنهایمان با پدر و مادرهایمان جنگیدیم، با معلم و ناظم و مدیر مدرسه جنگیدیم، با مأموران گشت ارشاد و آمران به معروف جنگیدیم و باز هم میجنگیم. اما فقط در لحظات معدودی است که کسانی مثل دختر علوم تحقیقات با رساندن این مبارزه به مرزهای نهاییاش آن را مرئی میکنند. طبق معمول میگویند اختلالات روانی داشته و موضوع بر سر حجاب اجباری نبوده است، این ادعاها چیزی را عوض نمیکند، شاید همه ما در نهان یک دختر علوم تحقیقات داریم، دختری خشمگین و عصبانی که گاهی فقط یک برخورد خشن و یک تحقیر دیگر تا مرئیشدن خشمش باقی است.