دیدبان آزار

چرا فمینیست‌ها به پلیس اعتماد کنند؟

ندا ناجی: بسامد اخباری که در مورد رفتارهای فاشیستی پلیس ایران با افغانستانی‌ها می‌شنویم و انتشار تصاویری که مانند پتک بر سرمان ضربه می‌زنند هرروز کم‌تر می‌شود. سرکوب زنان در خیابان باز اوج گرفته و کتک‌زدن کودکان در خیابان ناچیز شمرده شده و به گفتن این‌که تنها «جراحتی جزئی» به‌وجود آمده، رضایت می‌دهند. اخبار اعدام در زندان‌ها هولناک است، در طی یک ماه ۸۷ نفر با طناب‌ دار کشته می‌شوند و دیگر حتی مطمئن نیستیم که هولناک واژۀ مناسبی برای توصیف وضعیت باشد. زندانیان از دست زندان‌بان-پلیس زندان امنیت جانی ندارند و حبس برایشان شکنجه است و تنها صدای برخی از آنان به ما می‌رسد. ما صدای خواهران‌مان در بند زنان اوین را که کتک خوردند و ترسانده شدند و راهی بهداری و بیمارستان شدند را شنیدیم اما بسیاری از صداها به ما نمی‌رسند و یا زود فراموش می‌شوند.

حدود دو ماه پیش بود که جمعی از زندانیان سالن ۷ زندان قزل‌حصار با وجود این‌که می‌دانستند ممکن است برایشان دردسرساز شود، از طریق گوشی موبایلی پیام خود را به بیرون، به ما، به جایی که فکر می‌کردند ممکن است راه نجاتی از آن باز شود، مخابره کردند. آن‌ها از وضعیت اعدام‌های دسته‌جمعی هم‌بندی‌‌‌های خود و شرایط غیرانسانی زندان گفتند. جرم اکثر این زندانیان در ارتباط با مواد مخدر بود و تعدادی از آنان زیر حکم اعدام بودند و از همین روی انتظار زیادی هم برای شنیده‌شدن صدای آنان وجود نداشت. این در حالی است که شنیدن صدای راویانی که در صف اعدام قرار دارند، کاری فمینیستی است. فارغ از این‌که تا جرم آنان چه باشد، ایستادن در مقابل بازتولید مناسبات پدرسالارانه نیز وظیفه‌ای فمینیستی است: ««صدور حکم اعدام، منجر به بازتولیدِ خشونت و تداوم چرخۀ مجازات-انضباط می‌شود. در حالی که، فمینیسم در پیِ از بین بردنِ چرخه خشونت است.» 

اما باوجود آن‌چه در واقعیت و به تکرار اتفاق می‌افتد و با مشاهدۀ هرروزۀ برخوردهای ارتجاعی در نظام پلیسی-قضایی هنوز عده‌ای باور دارند که زندان‌ها برای برقراری عدالت و دموکراسی مفید یا حتی ضروری هستند و پلیس برای برقراری امنیت. یکی از پرتکرارترین نقدها به خواست فمینیستی الغای زندان‌ها و پلیس، این است که با متجاوزان و کودک‌آزاران چه کنیم؟ این نقد از سوی فمینیست‌های طرف‌دار نظام زندان بیان می‌شود و می‌تواند دل‌نگرانی صادقانه‌ای هم باشد، اما در این لحظه فمینیسم خواهان الغای زندان و پلیس می‌تواند رو به آنان بپرسد که این‌همه خشونت و جنایت در زندان و از سوی پلیس چه می‌شود؟ پلیس پیش چشم همه‌، کسانی که برای حقوق مترقی خود اعتراض می‌کنند را با گلوله و طناب دار می‌کشد، در بازداشت‌گاه‌ها زندانیان را آزار جنسی می‌‌دهد و در خیابان کودکان را کتک می‌زند. این رفتارهای پلیسی به‌گونه‌ای است که نمی‌تواند آن را خطای یک‌نفر، استثنایی بر قاعده و یا اشتباهی نادر نامید. این ساختاری است که در هم‌دستی با دیگر اجزایش این‌گونه کار می‌کند. چرخی از ماشینی است که برای بقای خود به فرودست‌سازی و انسانیت‌زدایی از فرودستان و موجه جلوه‌دادن خشونت علیه آنان وابسته است.

 

بیشتر بخوانید:
 

 

بسیاری از کسانی که دغدغۀ مسا‌ئل زنان و افراد کوئیر را دارند، با بیان خواسته‌های خود در فضای عمومی و در مسیر مبارزه برای آن، بارها به مردان نگرانی برخورده‌اند که تنها در این مواجهه به فکرشان می‌رسد که فلان‌جا حق‌شان پایمال شده و ما باید «فمینیست‌بازی» را باید تمام کنیم و برای حقوق آنان نیز مبارزه کنیم. اما شاید بد نباشد به‌جز مخاطب قراردادن فمینیست‌هایی که برای دفاع از حقوق‌ زنان، به پلیس و زندان دل بسته‌اند، این افراد را هم خطاب قرار دهیم و بگوییم اگر به سربازی اجباری معترض هستید، راهش نه تاختن به فمینیست‌‌هایی که از حق خود دفاع می‌کنند، که همراهی با آن‌هاست. راهش تلاش برای الغای زندان و این ساختار پلیسی است که نیاز به سرباز را افزایش می‌دهد، چرا که تعداد زندانی‌ها رو به افزایش است. مقرر شده همۀ «مردان» به سربازی بروند، چرا که جرم‌انگاری فراگیر و نظام پلیسی رو به گسترش است و مردانگی کنترل‌گر را باید از خانه به هر فضای عمومی دیگری کشاند. «چرا فمینیست‌ها به پلیس اعتماد کنند؟» عنوان کتابی است که باور به سودمندی پلیس را از منظری فمینیستی به چالش می‌کشد. این کتاب بررسی می‌کند که اعتماد به پلیس در میان فمینیست‌‌ها از کجا می‌آید و چرا این اعتماد کاذب است.

نویسندۀ کتاب رویکرد فمینیسم مدافع زندان و پلیس را تا حق رای زنان و سافرجت‌ها، تا جنبش MeToo و راه‌کارهای مبتنی بر پیگرد قانونی برای تجاوز جنسی پی می‌گیرد و این‌جا دوباره به این موضوع برمی‌خوریم که چرا پلیس مدافع افراد ترنس نیست و چرا متجاوز برندۀ دادگاه است و هزاران چرای دیگر. یکی از عوامل مورد اشارۀ نویسنده‌ در پا گرفتن هرچه بیشتر پلیس و نظارت قانونی بر فرودستان، «خطر غریبه»[2] است و به جریانات سال ۱۹۸۰ اشاره دارد که با گم‌شدن کودکی آغاز شد و به زندانی‌شدن جمعیت عظیمی از مهاجران و افراد LGBTQ منجر شد. وحشت کودکان گمشده‌ای که همیشه از سفیدپوستان و طبقۀ متوسط بودند نقش سیاسی مهمی در افزایش حبس‌های دسته‌جمعی ایفا کرد و این درحالی بود که کودکان اغلب از طرف نزدیکان خود مورد آزار قرار می‌گیرند و آسیب می‌بینند. اما غریبه‌ها کسانی هستند که به‌طور پیشینی غیرخودی فرض شده‌اند، متعلق به ما و محل زندگی ما نیستند و باید برگردند همان‌جا که بودند. غریبه می‌تواند کسی باشد که لباس‌پوشیدنش، زبانش، صورتش از ما متفاوت است و اعتماد به پلیس این حق را به ماموران برقراری «امنیت و نظم» می‌دهد که غریبه را زیر زانو له کنند.

در جایی که مادر نفس می‌گوید: «پاشون رو گذاشتن روی گردن بچۀ من» و تصویر زانوی ماموری روی گردن مهدی، کودک مهاجر افغانستانی را می‌بینیم، چه‌طور می‌توانیم باور کنیم پلیس قرار است برای ما خیری یا منفعتی داشته باشد؟ اگر از ترس هرج‌ومرج هنوز به پلیس اعتماد داریم و فکر می‌کنیم «بهتر از هیچ است»، درواقع آن‌را جایگزینی برای هیچ‌کاری نکردن خودمان می‌بینیم. اما چرا نباید به بدیل آن فکر کنیم؟ این ساختار نه‌تنها عزیزان شناخته و ناشناختۀ ما را که رویاهای ما را به‌ دار می‌کشد و وظیفه‌اش است که برای بقای خود چنین کند و این ما هستیم که دست‌کم با تصور دوباره ایستادن و گره‌زدن باورهای پیشروانه‌مان به هم‌ می‌توانیم علیه آن مبارزه کنیم. لازم است ما هم از خود بپرسیم اگر فمینیست هستیم، فعال حوزۀ کودک هستیم و اگر مخالف خشونت علیه فرودستان هستیم، چرا باید به پلیس و رفتارهای نژادپرستانه و زن‌ستیزانه‌اش اعتماد کنیم، پلیس تا کنون چه کاری برای ما کرده که ما این‌چنین خود را پایبند به آن بدانیم و چرا به جای توجیه پلیس به فراخوانی فوری برای بازاندیشی فمینیستی در ساختار پلیسی-قضایی فعلی نمی‌اندیشیم؟

 

پانوشت‌ها:


[1] Why Would Feminists Trust the Police?: A tangled history of resistance and complicity | Verso Books

[2] How the “Stranger Danger” Panic of the 1980s Helped Give Rise to Mass Incarceration (jacobin.com)

مطالب مرتبط