نویسنده: سما اوریاد
میکروفون را بهدست گرفته و شادان و خندان میخواند: «یه دل میگه برم، یه دلم میگه نرم.» بعد یکهو هجوم خنده. قبلش که میگوید: «بچهها نخندید.» با لباس مشکی و موهای کوتاه افشان و لبخندی بهپهنای صورت که معنای زندگی است. این اولین مواجهه بصری من و خیلیهامان است که از نیکا شاکرمی بهخاطر داریم و دیده و شنیدهایم. بماند که کمی بعدترش میکروفون فرضیِ سارینا اسماعیلزاده که در ماشین دارد هوزیر میخواند: «take me to church…offer me that deathless death» میآید یکراست میچسبد به تصویر میکرفونبهدستِ نیکا، درست وسط کلههای غمزده و پرخشممان و خاطره جمعی و آرشیو مقاومت را برایمان میسازد. تصاویر پشت سر هم، صداها نیز هم. تصاویر ریتمیک و رقصان و شادان، تصاویری که بهپهنای صورت لبخند میزنند بهمان. میخوانند برایمان، میرقصند رها، رها، رها.
ما تکتک اینها را دیدهایم و به یاد سپردهایم. بهیاد سپردهایم فیلمهای کیفیتپایین اما درخشان کودکیهای نیکا را، فیلم رقصیدنش با لباس فرم مدرسه. هیپهاپ میرقصد و روبانی پهن و قرمز از مانتویش آویزان است. شلنگتختههایش مرا یاد رقصهای همانسنیام در مدرسه با همکلاسیها میاندازد. بهپهنای صورتم اشک میریزم. بلند میشوم و بهمحض دیدن آن فیلم با نیکا میرقصم. سعی میکنم حرکاتش را خوب تکرار کنم. کپی میکنم و میرقصم تا بدنم بهیاد بیاورد و از یاد نبرد. میرقصم و اشک میریزم. بدنم با این تصاویر باز از نو درد میگیرد. زخمها بهحرکت درمیآیند روی پوست تنام و از خشم عرق میکنم. عرق میکنم و میرقصم و به یاد میسپارمش. بعد همان زمانی که برای اولینبار منتشر شد، ویدیوی آکاردئون نواختن زنی در خیابانی در ایران را میبینم که دارد برای نیکا میزند و میخواند. سریعا ویدیو را ذخیره میکنم چون آشناست و عزیز. تنهایی که بخاطر میآورند و کپی میشوند. یک کپی و هزاران بدن رقصنده و رها. هزار کپی از یک آواز: «یه دل میگه برم، یه دلم میگه نرم.»
ما اینها را دیده و رقصیدهایم. اشکریزان و با کینهٔ فزون. با نیکاها و بهیاد او تصاویر را ضبط و حفظ و بازاجرا کردهایم. اجرای خانگی، اجرای خیابانی، اجرای حرفهای، اجرای آماتور. چندوچونش خیلی مهم نیست. ما همدیگر را کپی کردهایم و نسخه ریتمیک و رقصان هم شدهایم. بسیار پیش از آنکه وحشت بیاید و خانه کند اینجا، همینجا درون کاسه چشمهایمان. و نگذاشتهایم بیاید. کنارش زدهایم و دوباره تصاویر نیکا را بازگرداندهایم. آتش شاکرمی عکس نیکا را پست کرده است: «روله دردت بهجونم.»
زخم، دوباره به خون افتاده است. یا همانطور که محققان مطالعات هانتولوژی (hauntology) میگویند: مقتول در هیبتِ لوگوس بازگشته است تا عدالت را اجرا کند. یادآوری و ثبت و آرشیوسازی، سوهان روحِ فاشیسم زمانه خواهد شد. ارواح رقصانی که میخوانند: «یه دلم میگه نرم.» و نهتنها جایی نمیروند، که همینجایند، میان ما هستند، که همواره بازمیگردند و ماندگار میشوند، تکثیر میشوند، در عرق و اشک و خشم و فریاد و آواز. تصاویری به وسعت میلیونها تن میلورز زنانه.
حالا اما «بازگشت مردگان» با لایههای دادخواهانهٔ دیگری همراه است. اسامی متجاوزان و قاتلان خود را بههمراه آورده است، در پژوهش تحقیقی منتشرشده در بیبیسی که سندیتش بیش از آنکه وابسته به مدرک و «فکت» باشد، همراه است با حسّانیت و احضار تاریخ درد و رنج و آزارهای رفته بر تنهای زنانهمان. همراه است با ثبت روایتگری آزار و تعرض جنسی در راستای دادخواهی برای تنی زنانه که دیگر میان ما نیست. روایت تعرض جنسی به نیکا شاکرمی حالا ماهها پس از قتل او به دست فاشیستهای رژیم، توسط تیمی تحقیقی منتشر شده است. به تصاویر ترسیمشده از درون یخچالی که نیکا و آن سه فاشیست را درون محفظی تاریک و فرضی کشیده است که میرسیم، تصاویر بیشتری هجوم میآورند. تصاویری که راوی رنج و تجاوز و کشتارند. یک روایت تعرض دیگر از شهیدِ «زن، زندگی، آزادی.» یا بقول گرامیای که در توییتر نوشته بود: «این گزارش مساله آزار و اینکه جنبش "زن، زندگی، آزادی" در امتدادِ میتو قرار میگیرد را به روشنی نشانمان میدهد.»
ماهها پس از قتل نیکا به دست فاشیستها، حالا چهرههای بینام قاتل، آن بدن بیفرم و هزارچهره، آن دمودستگاه فالیک و مرگزا، آن شکارچیان تشنه به خون و بحرانزده، دستکم چهار نام دارند: آرش کلهر، صادق منجزی، بهروز صادقی و مرتضی جلیل. اگر قاتل غزاله چلابی یا حدیث نجفی یا هزاران تن بینام و بانام دیگر، هرگز، یا دستکم تا بدین لحظه، مشخص نشده و رسوا نشدهاند، حکمرانِ شقکرده بایست بداند که هیچ دور نیست که تکبهتک نامها رسوا خواهند شد. حالا دیگر قاتل صرفا یک بسیجی-سپاهیِ باتومبهدست و اسلحهبهکمر نیست. او نام دارد. که گرچه همچنان متصل به همان ماشینِ کشتار و تجاوز است، اما همزمان نشاندار شده است. تا ابد با نامش نشاندار شده است. نه برای اینکه صرفن این چهار نام مجازات شوند تا عدالت اجرا شود، نه. بههرروی، فکر میکنم برای نشانه گرفتن کلیت این دستگاه فاشیستی و بحرانزده، ما نیاز به اسامیِ کامل و چهرهدار هم داریم. مثل وقتی که هزاران هزار تن فریاد زدند و میزنند: «مرگ بر خامنهای»، یعنی که ای فلانی که نامونشان داری، «سوراخ موش بخر»! یعنی که: حالا سرود متجاوز تویی، رو به دولتی است که نوچه-فاشیستهای متعرضش، نامهای افشاشدهای دارند: مقتول در هیبت کلمات بازمیگردد و فریاد میزند و رسا میگوید: «من هم». و بخشی ازین بدنِ بیفرم و بدترکیبِ فاشیستی را نشاندار میکند و تن لتوپارشدهٔ خودش را پس میگیرد.
پس این گزارش صرفا افشای سیستم سرکوب و جنایتِ حاکمیت اسلاموفاشیست نیست، بلکه ثبت روایت نیکا رو به ماست: «یه دلم میگه نرم، نرم.» و او نمیرود، و او بازمیگردد در کلمات و با جزییات روایت تعرض و قتلش، دارد میگوید طاقت ندارد. دارد خودش را بازپس میگیرد و تنهای رنجور و خشمآگین ما را نیز با خود همراه میکند: «طاقت نداره دلم، دلم، بیتو چه کنم؟» حالا طنین صدای سارینا که میخواند: «آن مرگِ جاودان را به من عطا کن {offer me that deathless death}» در گوشم دوباره زنگ میزند و با روایت نیکا درمیآمیزد: «نیکای زیبا تو با این ترانه، دلهای ما را گرفتی نشانه، از قعر این خاک زنی تو جوانه، تا بیکرانه.»
سند جنایت حاکمیت فاشیستی جمهوری اسلامی ایران، الزاما نیازی به گزارش بیبیسی نداشت و ندارد. اهمیت آن گزارش در روایتگری بود و همچنین در افشای نام قاتلان: آرش کلهر، صادق منجزی، بهروز صادقی و مرتضی جلیل. همچنین خوب است تصاویر را درهم و برهم و مخدوش و یا رمانتیزه و ترحمآمیز نکنیم. نیکایی که ما میشناسیم، نیکایی است که بالای بلندی ایستاده و شعار میدهد و روسری آتش میزند. نیکایی است که میخواند، رها، رها. نیکایی که حتی درون آن یخچال مخوف، گیرافتاده میان سه متجاوز و قاتل، با تنش که اولین و آخرین سلاح و میدان نبرد اوست، #جنگ_علیه_زنان را، مبارزه برای رهایی را، با تمام توانش ادامه داد. او طاقت نیاورد و نرفت. و نخواهد رفت از یادمان. او با این ترانه و روایت و مقاومتش، دلهای ما و جانها و تنهای ما را نشانه گرفت و ما در این نبرد، در جنگ علیه زنان و بدنهای درحاشیه، تنهایش نخواهیم گذاشت: «بیتو چه کنیم؟» پس: با تو ادامه میدهیم، از تنِ تو کش میآییم. هرجا و همهجا نام قاتلانت را فریاد میزنیم و دادخواهِ تو میمانیم.