دیدبان آزار

برای الهه محمدی و تمام زنانی که روزانه تمرین پرواز می‌کنند

زنان با بال‌های گشوده

نویسنده: نازنین محمدنژاد

سال‌هاست که ستایش کردن از دیگری، ناخودآگاه مرا به وضعیتی دفاعی فرو می‌برد. شاید به این سبب که بارها در زندگی‌ام، روابط پدرسالارانه و اقتدارمحور را در فضاهای دانشگاهی و روشنفکری تجربه کرده‌ام؛ روابطی که در آن‌ها لحن و زبان و ژست برخی از افراد، خودبه‌خود فضایی از ترس و ارعاب به‌وجود می‌آورد. ترس از اینکه مبادا خطا کنیم، یا به اندازه کافی باسواد و «معلومات» تلقی نشویم. معادل روانی این حالت، همان ترس از گناه در یک فرد مذهبی است؛ مبادا مرتکب گناهی در پیشگاه خدا بشویم. فکر می‌کنم شاید این تجربه آنقدر عمومی است که نیازی به توصیف بیشتر ندارد. در این شرایط دیگران یا به تایید و تصدیق یا سکوت و کناره‌گیری کشیده می‌شوند.

زمانی که گزارش «ناگفته‌های پرونده سوپراستار» در روزنامه «هم‌میهن» منتشر شد، من هم یکی در میان خیل بی‌شمار افرادی بودم که بی‌درنگ از زن روایت‌گر تجاوز حمایت کردند. همچنین، شهامت الهه محمدی، خبرنگاری که این گزارش را تهیه کرد، در من حالت عمیقی از قدردانی و احترام به وجود آورد. می‌توانستم تصور کنم که این اقدام برای او که در کمتر از سه سال پیش به‌خاطر گزارش سیاسی مهم مربوط به مراسم تشییع جنازه ژینا/مهسا امینی دستگیر شد و به زندان افتاد، بدون خطر نیست. حتی عضویت او در یک رسانه جریان اصلی با توجه به موضوع گزارش و پیشینه سیاسی گزارشگر، نمی‌توانست او را از خطر برخورد مصون بکند. رسانه‌های حکومتی پس از انتشار این گزارش، ‌سم‌پاشی و نفرت‌پراکنی زیادی علیه او کردند. این گزارش فارغ از آنکه سرنوشتش در آینده چه خواهد شد در لحظه‌ انتشارش، رخدادی اثرگذار و مهم بود.

در سال‌های آغازین جنبش می تو، از دهان برخی از مردان مشکوک به این جنبش بارها شنیدم که زین پس هر مردی هر روز نام خودش را گوگل می‌کند، مبادا روایت بعدی درباره او باشد. هرچند اشاره آن‌ها به بی‌پایه بودن روایت‌ها بود، پشت این شوخی تلخ، نارضایتی عمیقی از خود جنبش پنهان بود. نارضایتی مردانی که ترجیح می‌دادند چنین جنبشی اصلا نباشد تا آن‌که مجبور بشوند آگاهی فمینیستی خود را درباره خشونت جنسی و جنسیتی بالا ببرند. گرچه می‌توان درباره روایت، روایت‌گری و روایت‌های جنبش می تو از زوایای مختلف اندیشید، افراد کمی به این موضوع توجه می‌کردند که زمینه تاریخی و اجتماعی این جنبش، ظهورش را تا چه اندازه ضروری کرده است؛ جنبشی که کنترل مردانه را از روی صدای زن راوی بردارد. گزارش «ناگفته‌های پرونده سوپراستار» دقیقا همین کار را با قدرت زیادی انجام داد؛ صدای راوی را از کنترل مردانه بیرون کشید و متهم به تجاوز را به حاشیه راند و سپس به کشورهای دیگر فراری داد. در اینجا، برخلاف همیشه، به‌جای اینکه راوی و گزارشگر به‌خاطر قانون و مجازات ناچار به خودسانسوری و حذف بخش‌هایی از روایت در روزنامه رسمی بشوند، این روزنامه رسمی است که بال‌هایش را آنقدر گشود تا قصه راوی به‌طور کامل شنیده بشود. این روزنامه رسمی است که به یمن حضور زنان خبرنگار فمینیست اهل قلم و آگاهی که در آن فعالیت می‌کنند، رادیکال شده است.

 این هم‌گرایی صدایی تازه و بلند ایجاد کرد. شاید به‌خاطر آینده لازم باشد که بپرسیم در چه شرایطی ممکن است که کنترل مردانه آن‌چنان از روی صدای زنان راوی برداشته بشود که یک جامعه بتواند واقعا آنها را بشنود؟ به نظر من، این گزارش لحظه‌ای تازه در تاریخ جنبش روایت‌گری علیه خشونت جنسی و جنسیتی(می تو) است، لحظه‌ای که در آن قدرت جنبش بیشتر شده و لرزه‌ای تازه بر اندام متجاوزانی انداخته که هنوز افشا نشده‌اند. این قدرت را باید به رسمیت شناخت و برای تداوم آن کوشید. اما انگیزه این نوشته از آغاز، مقوله ستایش، احترام و قدردانی بوده است. در سنت فمینیستی، فرهنگ قدرتمند و ریشه‌دار خواهرانگی وجود دارد. همچنین، در این سنت مرزبندی با شکل‌های مختلف اقتدار اصلی اساسی است، همان‌گونه که شعار «خصوصی سیاسی است» گواه این موضوع است. چنین مرزبندی است که امکان روابط برابرتر و همبستگی‌های عمیق‌تر را در بین زنان ممکن می‌کند. بسیاری از افراد مانند من در ستایش و قدردانی از الهه محمدی شریک هستند؛ بی‌آنکه شجاعت و پیگیری راوی و مادرش را فراموش کنند.

در نخستین روزهای انتشار گزارش، از شدت احساسی که در من برانگیخته شد حیرت کردم. از خود پرسیدم آیا این احساس به قدر کافی مهم نیست که با صدای بلند گفته شود؟ آیا این احساس، خود سیاسی نیست؟ اعتراف می‌کنم که در ابتدا ترسیدم. خیلی زیاد. چرا که به ما آموخته‌اند که قدردانی فقط در شاًن کسانی است که سال‌ها مبارزه کرده‌اند و به‌اصطلاح «پیر این راه» هستند. نوشتن درباره زنی جوان و هم‌نسل خودم، که مقاومت و تلاشش برایم ارزشمند و الهام‌‌بخش است، در آغاز برایم ناآشنا می‌نمود. همچنین، می‌ترسیدم که بیان این احساسات آسیبی برایم داشته باشد. مدتی در تردید و انکار، میان آشفتگی و جست‌وجو ماندم. روزی به این جملات از آدری لرد برخوردم: «بله، من می‌ترسم، چون تبدیل سکوت به زبان و عمل، کنشی از خودآشکارسازی است، و همیشه خطرناک به‌نظر می‌رسد. اما ما یاد گرفته‌ایم که به ترس احترام بگذاریم، بیش از نیازمان به زبان و تعریف خودمان.»

در پایان دغدغه‌ای دائمی ذهنم را درگیر می‌کند: چگونه ستایش و قدردانی از زنان مبارز به‌صورت فردی، می‌تواند به تکثیر قدرت جمعی و جنبشی بینجامد؟ چگونه قدرت برخی زنان، مقدمه تحقق قدرت بسیاری از زنان می‌شود؟ هنوز پاسخ قطعی برای آن ندارم. اما با مشاهده تجربه‌های خودم می‌توانم یک عامل درونی را نام ببرم که مانع می‌شود تا جنبشی به وجود بیاید که در آن زنان با بک‌گراندهای اجتماعی مختلف احساس توانایی و قدرت بکنند. قطعا علت اصلی بسیاری از مشکلات ما دولت و سرکوب‌های آن است، ولی من می‌خواهم اینجا به یک عامل درونی اشاره بکنم.

در جوامع نمایشی، فردگرا و رقابتی امروز، حتی در میان جنبش‌های سیاسی، کنش‌های سیاسی مهم و تاثیرگذار برخی افراد، «در حسرت او بودن» یا «حسادت ساختاری» را در ذهن دیگران تقویت می‌کند. کنشگران ترجیح می‌دهند به‌جای همدیگر باشند تا اینکه در کنار همدیگر قرار بگیرند. این وضعیت کم‌کم به افرادی که کنش‌های سیاسی تاثیرگذاری کرده‌اند، در فضاهایی که هستند موقعیت مسلط می‌دهد، و همین امر به‌تدریج آزادی بیان را کاهش می‌دهد. در بسیاری از فضاهای فمینیستی و چپ که خودم را از نظر فکری به آنها متعلق می‌دانستم، افراد مشهور یا افرادی با سرمایه‌های اقتصادی و نمادین و شبکه‌های اجتماعی بیشتر، از امتیاز و نفوذ و برتری خاصی در مقایسه با دیگران برخوردار بودند. منظورم این است که شبکه‌های سلطه فقط از بالا به پایین نبود. در بین شبکه‌های ارتباطی خود کنشگران هم وجود داشت. پی بردم چپ بودن یا فمینیست بودن به‌تنهایی، بدون تلاش آگاهانه، باعث نمی‌شوند که ما جزو افرادی نباشیم که از مناسبات سلطه بهره می‌بریم و آن را بازتولید می‌کنیم. اما آنچه که در این تجربه‌ها برای من قابل‌توجه بود، رفتار دیگران بود. افراد بانفوذتر اغلب تاب مخالفت نداشتند، چرا که در واقعیت کمتر کسی با آن‌ها مخالفت می‌کرد. در این شرایط، با سکوت و تائید، به‌تدریج یک کانون قدرت به‌وجود می‌آمد که افراد مختلف تمایل داشتند به آن نزدیک بشوند. من به‌تدریج آموختم که هرجا دچار این حسادت ساختاری شدم، در پشت این احساس چیزی را جست‌وجو کنم که نه نقصی در من، بلکه بازتاب نابرابری در محیط‌هایی است که به‌جای ایجاد پیوندهای تازه و برابر، «در حسرت او بودن» را در  فضاهای نابرابر و اقتدارطلبانه تشدید می‌کند. 

در بسیاری از موقعیت‌ها، از دانشگاه و زندان و کار گرفته تا فضاهای روزمره، روابط ما ناگزیر درون شبکه‌هایی از قدرت و رقابت شکل می‌گیرند. دیدن شجاعت زنان دیگر در چنین موقعیت‌هایی آسان نیست، زیرا سلطه نه فقط از بیرون، بلکه در میان خود ما بازتولید می‌شود. اما درست همین عمل دیدن است که می‌تواند آغاز یک سیاست فمینیستی دیگر باشد. سیاستی که از مقوله «همبستگی» صرف فراتر رفته و تبدیل به یک اخلاق و کنش نظری فمینیستی بشود. در دیدگاه من، ستایش از زن دیگر به معنای بی‌نقد بودن یا یکی‌انگاری نیست؛ بلکه تمرینی است برای رهایی از نگاهی که ما را رقیب و دشمن می‌خواهد و قدردانی از شجاعت زنانی است که متفاوت زیست می‌کنند.

مطالب مرتبط