دیدبان آزار

مشاهداتی تجربی درباره خودسوزی زنان

انتقام‌گیری از سرکوبگران زندگی به بهای جان

نویسنده: الصا

این تحقیق، تجربی است و بیشتر تلاش شده از آنچه شنیده یا دیده سخن بگوید. علت به اشتراک گذاشتن این داده‌ها نیز یاری‌جستن از فعالان حقوق زنان به طور خاص و زنان به طور عام است تا بتوانیم ریشه و پیامد خودسوزی را درک کنیم و‌ از وضعیتی که در سایه سرکوب حاکمیت سانسور عادی پنداشته‌ شده آگاه شویم. شناختن ستم و جزئیات آن، سپس روایت و انتقال آن می‌تواند در ساختن رویای ما که زن، زندگی، آزادی است موثر باشد. کافی‌ست لحظه‌ای تصور کنیم زنی را که نفت برمی‌دارد و بدنش را، این تنها تکیه‌گاه حیاتش را به آتش می‌کشد، از چه تنهایی و غربت عمیقی رنج می‌برد. سال ۸۶ در مدرسه نشسته بودیم. صدای جیغ دختری آمد. دختری که هم‌مدرسه‌ای ما بود. گفته بودند با پسر خوابیده‌ است و باکرگی ندارد. زنی که تمام قداست او را به جزئی‌ترین و خصوصی‌ترین بخش بدنش که گویی حریم اجتماع است، تقلیل می‌دهند. زنی که اگر زن مورد پسند عرف و دین نباشد، باید بمیرد. زنی که با کبریت آخرین تمیدش یعنی نفس‌هایش را به آتش کشید.

هرساله زنان زیادی در دیشموک، ایلام، خراسان جنوبی و در بسیاری از مناطق این کشور در حال احتضار خودسوزی می‌کنند. اما تاکنون به دلیل سانسور شدید زندگی زنان از جانب حاکمیت بسیاری از آمار و روایات مدفون است. از این بسیار، نام‌های معدودی را می‌شناسیم؛ هما دارابی، سحر خدایاری، ... . عموما اینگونه تصور می‌‌شود که خودسوزی سیاسی فقط به مطالبه یا خواست عمومی‌شده‌ای مرتبط است. اما به‌خوبی می‌دانیم که امر شخصی، سیاسی است.

سرکوب فعالان زن بویژه در مناطق محروم از یک‌سو و خاموشی خانواده‌های عزیزانی که خودسوزی کرده‌اند از سویی دیگر، راه را بر پژوهش بیشتر می‌بندد. طبق اطلاعات به دست آمده از روایات ۷۰ نفر از زنانی که خودسوزی کرده‌اند، علی‌رغم تفاوت در برخی علل خودسوزی اما آنچه میان تمام این زنان دیده می‌شود مبارزه برای زندگی است. من نه‌تنها خودسوزی هما دارابی و سحر خدایاری را به‌عنوان عصیان می‌شناسم بلکه تمام خودسوزی‌هایی که در محیط زندگی‌ام(زاگرس) دیده و شنیده‌ام را نیز عصیان قلمداد می‌کنم.

عصیان پنداشتن خودسوزی به معنای تشویق زنان به این عمل وحشتناک نیست. بلکه به معنای به رسمیت شناختن میل شدید آنان به زندگی است. به معنای نه گفتن به نفس کشیدنی است که گریزی جز خودسوزی برای آنان باقی نگذاشته است. چرا خودسوزی؟ زنان از سختی خودسوزی ازقضا آگاهی دارند، به‌واسطه نزدیکی روزمره‌ای که در طول حیات سرکوب‌شده با آتش داشته‌اند. زنانی که خودسوزی می‌کنند، این شیوه رایج را انتخاب می‌کنند زیرا شیوه دیگری ندارند. بعضی از زنان نیز با سم موش، به حیات خود پایان می‌دهند. اما به دلیل محدودیت گریبانگیر آنها، خودسوزی دسترس‌پذیرترین شیوه است. نفت و یک کبریت برای انتقام از ستمگر و ستمگران و انتقال حس عذاب وجدان به آنان.

آنها گمان می‌کنند کسی وضعیتی مشابهه‌شان ندارد. از کجا بدانند وقتی تمامی امکانات جمعی زنان روز‌به‌روز بلعیده می‌شود. تن این زنان، در زندانی است که زندانبان‌ آنها شروط حیات را قبل از تولد برایشان تدارک دیده‌اند: شروط پدرسالاری، ازدواج زود‌هنگام، انجام وظایف خانه‌داری و زناشویی، فرمانبری تام و تمام از مردان. هر شرط که اجرا شود شانسی برای زنده‌ماندن در سایه قوانین ناتمام مردسالاری می‌یابند. زنی که خودسوزی می‌کند می‌خواهد انتقام بگیرد، حس عذاب وجدان را به ستمگر زندگی‌اش منتقل کند، می‌خواهد بگوید: «زندگی در مجاورت شما سوختن در جهنم است اما من به‌یکباره این نمایش را تمام می‌کنم.»

خودسوزی، عصیان است زیرا زن به به تکرار ستم روزمره، به جهنمی که نامش بهشت برین است، آگاه می‌شود. او با یک پرسش پیش می‌رود: این جهنم تا کی ادامه دارد؟ جهنمی که برای دیگر زنان اطرافش عادی شده یا حداقل به عنوان یک شیوه زیست پذیرفته شده است. زیرا که هیچ راه گریزی ندارند. برای مثال زنی که در خودسوزی نمرده و تن سوخته‌‌اش زنده مانده می‌گوید: «شوهرم مدام خیانت می‌کرد، پولی نداریم و هرچه که هست حتی جورابی برای پای من نمی‌شد. نمی‌توانستم به خانه پدر برگردم زیرا هم طلاق حرام است و هم پدرم وضع مالی خوبی نداشت.»

زنان در دولبه پرتگاه برزخ و جهنم اینگونه دست‌وپا می‌زنند. چنانکه خواهر یکی از زنانی که خودسوزی کرده می‌گوید: «می‌خواست درس بخونه، علاقه زیادی به درس‌خوندن داشت. اما دهات ما دبیرستان نداشت و بابام هم راضی نمی‌شد بره خوابگاه. از تولد نافش را برای پسرعموم بریده بودن. پسر عموم معتاد بود و خواهرم رو به اجبار به عقدش درآوردن‌. چند روزی از عروسی نگذشته بود که خانمان‌سوخته شدیم.»

تقریبا نیمی از این روایات، زنانی را نشان می‌دهد که برای آنکه دوست داشته شوند، عشق را آزادانه تجربه کنند و علیه تمامی موانعی که دشمن آزادی است دست به خودسوزی برده‌اند. شاید گمان بر این باشد ‌که آنان عشق را نمی‌شناسند، دشمنان آزادی‌شان را نمی‌شناسند. اما آنان اگرچه چهره ستمگران بزرگ را در رسانه دیده‌اند و شاید اصلا نمی‌دانستند بازتولید ستم بر زن همین چهره‌های صاحب رسانه است، اما به خوبی از ستمی که خان، کدخدا، ارباب، پدر، برادر و همسر بر آنها روا می‌داشتند باخبر بودند. علاوه بر این مردان، زنانی دیگر هم در خودسوزی دخیل بودند، زنانی که در واقع نقش‌های مردانه را ایفا می‌کنند، یا به عبارت بهتر چاره یا بدیلی جز ایفا‌کردن نقش مردانه نیافته‌اند. دقیقا به این علت که در صورت عدم فرمانبری، تن آنان مورد شکنجه قرار می‌گیرد، مثل آنچه مسئولین زندان و زندانبان و بر سر زندانی می‌آورند‌. آنها زنان همیار مردان را خوب می‌شناسند و از زبان سرزنشگر زنانی که در ستم مردان شریکند، خسته و رمیده‌اند.

عکس زنی پخش می‌شود، این زن چون مطلقه بوده، مطرود نیز واقع شده است. مطرودی که چشمان مردان او را می‌پایید که کجا و چه وقت بدن تنهایش، بدن برچسب‌خورده و انگ‌خورده‌اش را بتوانند لگدمال کنند. نهایتا عکس او را در شهر کوچک محل زندگی‌اش پخش می‌کنند. دیوار آبرو بالا می‌آید، آنقدر بالا که تنها گوشتی سوخته بر بدنه آن باید زینت‌بخش ناموس و آبرو می‌شد. هر شرط پدرسالاری که اجرا شود، یک شانس برای نفس کشیدن و زنده ماندن لابه‌لای دست‌های پدرانه بیشتر می‌شود. زنی دیگر که از خودسوزی جان سالم به‌در برده می‌گوید: «من خودسوزی کردم که شوهرم رو رسوا کنم، مادری که من رو شوهر داد و خاله‌ها و زنانی رو که هی می‌گفتند چرا با شوهرت نمی‌سازی. سوختم، زنده ماندم حالا زنان را کمتر سرزنش می‌کنند که چرا به حرف شوهرت گوش ندادی. اما آنچه تدوام یافته، نگاه تحقیرآمیز و ترحم‌آمیز است‌: «چرا خودت را به این روز انداختی؟» نگاهی که باعث می‌شود آرزوی مردن کنی وقتی هنوز درک نمی‌شوی‌، وقتی هنوز مرا مسبب خیانت شوهرم می‌دانند.»

نزدیک به ۵۰ نفر از این زنان در فقر زندگی می‌کنند. اما علت خودسوزی تنها فقر نبود، بلکه زاییده فقر بود. برای مثال خواهر یکی از زنانی که در دیشموک زندگی می‌کند می‌گوید: «خواهرم می‌خواست درس بخونه. عاشق مدرسه بود. او با کمترین امکانات توانسته بود دوران ابتدایی و راهنمایی را سپری کند. تابستان بود، دبیرستان تیزهوشان که فرسنگ‌ها از روستا فاصله داشت پذیرفته شده بود. شبی پدرم گفت باید باید با کسی که گوسفندها را خرید و فروش می‌کند ازدواج کنی. نیمه شب بوی سوخته خواهرم که می‌دوید روستا را در آتش و دود فرو برد. ممانعت از تحصیل و عدم دستیابی زنان به فرصت برابر یکی از بیشمار علل خودسوزی است‌. کتاب‌هاش رو با خودش می‌برد، چوپان بود. شبی از چوبانی که برگشت برایش خواستگار آمده بود، مردی که گوسفند خرید‌وفروش می‌کرد. خواهرم گفت نمی‌خوام، همون شب، هم مادرم هم پدرم کتکش زدند. نیمه‌شب بود دیدیم بوی سوختگی و صدای جیغ میاد. خواهرم توی روستا می‌دوید و آتیش بود که به هوا می‌رفت.»

 

بیشتر بخوانید: 

گورستان سوخته

امر زنانه؛ حالتی از کیف و انقلاب

 

برخی خودسوزی را پدیده روانی و خارج از عوامل مادی پنداشته‌اند. اما دقیقا به‌واسطه فرصتی که از زنان در فقر گرفته می‌شود، نمی‌توان آن را جدا از عوامل مادی در نظر گرفت، زنی در ایلام می‌گوید: «نصف بدنم سوخت‌. می‌خواستم عذاب وجدان بندازم به جان شوهرم. من بچه‌ها رو بزرگ کردم. اون سایپا داشت و بار می‌برد. گاهی تا روزها خونه نمیومد. من بودم و بدبختی زندگی ده. صبح که پا می‌شدم باید تا شب به بچه و خونه می‌رسیدم. روزی اومد خونه و گفت زن گرفتم. منم بنزین ریختم روی خودم و دیگه نمی‌دونم چی شد. من حتی نمی تونستم طلاق بگیرم چون کسی نبود که من بتونم بهش پناه ببرم.»

حتی در مواردی که زن توانسته مدتی کوتاه را عاشقانه زندگی کند آنچه در زندگی او دیده می‌شود، سراسر ساختن میدان‌هایی برای گریز از اربابی است که به تو می‌گوید ساکت شو و گوش کن. خودم زنی را که در نورآباد ممسنی خودسوزی کرده بود دیدم. بوی سوختن بود که بلند شد. شب قبلش همه گبو را دیده بودند که با بدن برهنه کتک می‌خورد و ما بچه‌ها تمام روز زوزه‌اش را از داخل انباری که پشت آشپزخانه بود می‌شنیدیم. گبو باردار شده بود. ازدواج نکرده بود. عاشق پسری بود که او هم موقعی که فهمید گبو باردار شده فرار کرد. همه مردم می‌گفتند: «پسر راحت می‌تونه زن بگیره، خاک برسر دختری که خودش رو بی آبرو می‌کنه.»

حاکمیت هیچ‌وقت این اخبار را درج نکرده و نمی‌کند، نهایتا تیتر پررنگ خبری این است: «زنی به دلیل دعوا و‌‌ مسائل خانوادگی خودسوزی کرد. سیستم سرکوب زن، خودسوزی را اینگونه تقلیل می‌دهد زیرا که نمی‌خواهد خودسوزی بدل به امر رهایی‌بخش شود، زیرا می‌داند زنی که بدنش را به آتش می‌کشد ترسی از به آتش‌کشیدن ارباب و لچک ندارد. زیرا که می‌ترسد زنان همدردان خود را بیابند، شبیه خود را. می‌خواهند زن را در تنهایی خودش بکشند و به او بگویند: تنها تو نافرمانی، تو حوای رانده‌شده از بهشت مردانه. بنابراین زنی که خودسوزی می‌کند اگر همدلان خود را به مدد وجود شبکه‌های ارتباطی بیابد ترسی از به آتش کشیدن قوانین مردسالارانه ندارد زیرا که هیچ کسی بیشتر از زن، خشونت این قوانین را نچشیده است. 

به‌طور کلی می‌توانیم علل خودسوزی را اینگونه بشماریم: محروم‌بودن از تحصیلات و فرصت‌های شغلی، ازدواج اجباری، کودک‌همسری، فقر، نداشتن آزادی برای زیست مستقل، محروم‌ماندن از اوقات خلوت و فراغت، فقدان جمع‌های حامی، عدم آزادی انتخاب، تحقیر، خیانت همسران، محروم‌بودن از عشقی آزاد و به طور کلی رنج بردن از تنهایی و عدم ارتباط با زنان ستمدیده در شهر و روستاهای دیگر. در نبود نهادها و قوانین حامی زنان، راه برای سرکوب این زنان و خودسوزی و خودکشی‌های متعدد بازتر خواهد شد.

اگر به شیوه حاکمیت، خودسوزی را به فقر یا دعوای خانوادگی تقلیل دهیم هرگز نخواهیم توانست آن را بدل به راهی دیگر کنیم. راهی که زنان بتوانند به گونه‌ای جمعی و سیاسی انتقام بگیرند. نه‌تنها از شرایط و احکام پدرسالارانه، بلکه علیه تمامی قوانینی که این شرایط را بازتولید می‌کنند‌. زنی که بدن خود را می‌سوزاند اگر از وجود همدلانش آگاهی یابد، شاید به جای آن بدن، روسری و چادر را می‌سوزاند یا هرچه که متعلق به قوانین پدرسالارانه است‌. هیچ‌کسی بیشتر از زنان، خشونت این قوانین را نچشیده، حتی زنانی که نمی‌دانند این قوانین آنها را می‌سوزاند. 

و تنها همین زنانند که می‌توانند علیه انواع سلطه بیاشوبند. چنانکه دیدیم در ام‌القری شیعه، سوزاندن روسری چگونه توانست تاثیر بگذارد‌. حالا بیایید جمعی از زنان طرد‌شده، ترسانده‌شده و گریزان که خودسوزی کرده‌اند یا در انتظار خودسوزی‌اند را در نظر بگیریم. ایا اگر جمعی همدل با این زنان وجود داشت، باز به این انتقام سخت روی می‌آوردند؟ به انتقامی که زندگی خودشان را نشانه گرفت؟ آیا اگر به جای تمام زبان‌های سرزنشگر‌، زبان‌های همدل را داشتند باز خودسوزی می‌کردند؟ آیا اگر آن زبان‌ها ستمگر را نشانه می‌گرفت جای جنازه‌های سوزان، زنان شاد و خلاقی نداشتیم؟ 

تا وقتی که نتوانیم سازمان‌های مستقلی را تشکیل دهیم کلاف این ستم بی‌پایان و مداوم است. راه‌حل، تقویت جمع است‌. جمع‌های کوچک و بزرگ را برای همدلی با این زنان تقویت کنیم. از دوستان و کسانی که به وضعیت زنان آگاهند بخواهیم به‌عنوان یک پیوند‌دهنده عمل کنند، تا بتوانیم خلاء نهادهای مدنی و قانونی برای حمایت از زنان را اندکی پر کنیم. خلایی که زن در آن بیشتر به سیاه‌چاله فرو می‌رود‌، خلایی که زن در آن تنها خانه پدری و همسر را می‌شناسد و جهان اطرافش کوچک و کوچک‌تر شده تا شناخت او به فرزندآوری و خانه‌داری تقلیل یابد و دیگر هیچ. خلایی که در نهایت نفت را به عنوان نجات‌دهنده به او بازمی‌نمایاند اما نه برای آنکه به او سودی برساند بلکه برای آنکه تبدیل به خاکسترش کند. گفت‌وگوی زنانه را دوباره تقویت کنیم تا هیچ زنی در ستمی که به او روا می‌شود، احساس تنهایی نکند. زیرا که زن آرام و متین دلخواه حاکمیت و مردسالاری، هرروز کشته می‌شود. پیش به سوی سازماندهی زنان. زنده باد انقلاب «زن، زندگی، آزادی».

 

منبع تصویر: Natalia Andrushaewa | Saatchi Art

مطالب مرتبط