مینا جعفری ثابت: این متن را با اتکا بر کتابِ ماری هِلِن بروس با عنوانِ «امرِ زنانه، حالتی از کیف» چاپ انتشاراتِ «انجمنِ جهانی روانکاوی» در سال 2021 نوشتم. در این متن سعی میکنم به این سوال پاسخ بدم که «امرِ زنانه به عنوانِ حالتی از کیف» چیست. همچنین به این مساله میپردازم که چگونه کیفِ زنانه توسطِ کیفِ فالیک که حالتِ غالبِ کیف در تمدن است چپاول میشود. در این رابطه از خودکشی حرف میزنم و این که کیفِ زنانه چارهای جز انقلاب ندارد، چون در غیر این صورت به خودتخریبی و محوکردنِ خود میانجامد.
کیفِ زنانه حالتی از کِیف تنِ سخنگوست، مستقل از جنس یا جنسیت. کیفِ زنانه بیرون از گفتمانِ ارباب تعریف میشود. در گفتمانِ ارباب حضور یا غیابِ فالوس که معمولا با ارگانِ مردانه اشتباه گرفته میشود، سوژه به یکی از جنسها یا جنسیتها تقلیل داده میشود. کیفِ زنانه را باید از هر ارگانی، ارگان در تمامیِ معانیاش، مستقل دانست.
این کیف را هر سوژهای میتواند برگزیند. این کیف به بینامونشان بودن و پنهان و محو شدن میل دارد. کیفِ زنانه که کیفی است مستقل از کیف جنسی، حالتی است که نسبتی خواهرانه با حقیقت دارد. در نظر داشته باشید که کیف از سکسوالیته هم مجزاست. سکسوالیته حتی اگر دوتایی زن و مرد را به چالش بکشد، از آنجا که همچنان به داشتنِ فانتزی وابسته است، ربطی به کیف ندارد. کیفِ زنانه وابسته به فانتزی نیست. در فانتزی، سوژه به صورتی غیرِممکن بین سه جایگاه ردوبدل میشود. فانتزی خیال یا جملهای سهگانه است که سوژه از بیانِ شفافش عاجز است. هر تفالی در این فانتزی به شدتِ محکوم به خشونت است چون اجرای آن قرار است چشمِ بینندهای را تحریک کند که ابدا پاسخگو نیست. چون او همیشه از قبل مرده است.
کیفِ زنانه را میتوان همچون یک مجموعه باز، نامتناوب و شناور تعریف کرد. این کیف مجموعه بازیای را میماند که همواره میتواند عضو بپذیرد. این مجموعه امری را تحتِ عنوانِ امرِ استثنایی بیرون نمیاندازد. نه امرِ مقدس میشناسد و نه امرِ استثنایی. و البته فراموش نکنیم که ویژگی اصلی این کیف این است که «نه همه» تنِ سوژه در استعمارِ نظمِ زبان درآمده. این کیف از آنجا که تماما به دامِ زبان نمیافتد، انقلابی است و قابلیت آن را دارد که توسطِ هر سوژهای برگزیده شود.
کیفِ زنانه به واقع کیفِ دیگریِ خطخورده است که امرِ واقعی را با امرِ خیالی میپوشاند. در امرِ خیالی، نوعی جهانشمولیت وجود دارد که از نظم زبان یا همان قانون بیرون میماند. این کیف همواره سرِ جنگ با عرف و شرع دارد. کیفِ فالیک که همواره میل به حذفِ کیف زنانه دارد، اول آن را امری نمادین میکند، تا بعد بتواند آن را غیب کند و برایش بیش از هرچیزی قانونگذاری کند، به این خیالِ باطل که توانسته مهارش کند. این کیفِ زنانه است که خودسوزی میکند، آنجا که او را وادار به پوچی میکنند. ناحیه پوچ در علم فیزیک معادل دم خدا در الهیات است. و کیفِ زنانه ناحیه پوچ زبان است.
کیف زنانه را میتوان به شعله زیر خاکستر تشبیه کرد. از همین روست که عین مقاومت است. این میل از شمردهشدن، ثبتشدن، عضوشدن و رهبریشدن سر بازمیزند. کیفِ زنانه آن چیز دلهرهآور است که به اجبار آن را به نبودن وامیدارند. البته این کیف ربطی به امرِ استعلایی ندارد. سوژه انقلابی را من سوژهای میدانم که از خطزدن کیف میکند. در مقایسه با سوژههایی که سربازهای این یا آن ارباب هستند، اربابهایی که از مجموعه به عنوانِ امرِ استثنایی بیرون گذاشته میشود، سوژه انقلابی سوژهای است که میل به محوشدن دارد اما محو کامل نمیشود. او خودِ خط بطلان میشود.
به این خاطر است که کیف زنانه میتواند گاهی به خودکشی که راهحلی نه تماما فالیک است نزدیک شود. میل به مرگ، نهایتِ میل به محو شدن است وقتی گفتمانِ ارباب بر همه زندگی چنته انداخته. خودکشی زن کورد پیش از زندهبهگور شدنش به دستِ پدر از چنین کیفی است. این نوع خودکشیها برنامهریزیشده نیستند. اتفاقند. برای همین فهمپذیر نیستند. همان که اصلا فکرش را هم نمیکردند خود را میکشد. او خود را محو میکند، تا حقیقت برای حتی لحظهای هم که شده پدیدار شود.
در سرزمینی که به اجبار با نامی که به من دادهاند به تنِ من گره خورده، هر روز کیفِ زنانه را به ترجیحِ مرگ بر زندگی وادار میکنند. هر روز انقلابی زنانه در حال رخدادن است. هر روز انقلابی زنانه در حال دارزدنِ خود است. هر روز انقلابی زنانه در حال عدمِ پذیرش به عضویت درآمدن در جبهه و حزبهای فالیک است. انقلابهای زنانه تا روزی که گفتمان ارباب حاکم است ادامه دارد، یعنی تا وقتی سوژه را در حدِ ابژه میخواهند.
در خطزدن، کیفی هست که آن را به تعریفِ رانه مرگ فروید نزدیک میکند. به این دلیل این کیف میتواند به خودسوزی بیانجامد. کیفِ زنانه نه تکمیلکننده کیفِ مردانه، که به واقع کیفِ افزوده تمدنِ فالیک است. کیفِ زنانه را به رسمِ ادبیاتِ مقاومت و مفهومِ ارزش افزوده آن، کیف افزوده مینامم. سوال اصلی اما این است: آیا میتوان تمدنی داشت که کیفِ افزوده به چپاولِ کیفِ فالیک درنیاید؟ تمدن نه. اما جامعه غیرِفالیک، امری شدنی است.
سوژه با محوکردنِ خود به واقع دیگری را خط میزند. کیفِ انقلابی از آنجا که به خطزدن میل دارد، به کیفِ زنانه میماند. خطخوردگی به معنای آنارشی یا بیمعنایی نیست. خطزدن دیگری بزرگ که مدام تکرار میکند «من آنم که هستم»، یعنی خطزدنِ قانونِ بزرگ و نظمِ زبانی. کیفِ زنانه به معنای خلقِ فضا و زمانِ ناشناخته است. این کیف متعلق به سوژه خلاق است. عینِ خلاقیت است، همان چیزی که با رسمِ و رسومِ گفتمانِ ارباب که پی سربازِ خوب است کنار نمیآید. «کاش به دنیا نمیآمدم»، ورد زبانِ سوژهای است که بر تمامیتخواهی فالیک خط میزند. این خطخوردگیِ کیفِ زنانه است که زنستیزی آن را هدف قرار میدهد. خودکشیِ زنانه جزوی از انقلاب زنانه است که هیچ رهبری مسئولیتِ سازماندهی آن را تقبل نمیکند.
کیف زنانه که خاک را مقدس نمیشمارد، زمین را نه برای همه نمیخواهد، مرز نمیشناسد، انقلابش هم جهانی است. کیفِ زنانه یا کیفِ دیگری بزرگِ خطخورده، سٌر میخورد و فرار میکند. هرقدر هم شلاقش بزنند رام نمیشود. کیفِ زنانه برخلافِ کیفِ فالیک، وابسته به «امرِ بومی» نیست و نامحدود است. به خوبی میدانیم که در مردسالاری این دو خصیصه کیفِ زنانه هدفِ خشونتِ واقع میشود، یعنی بومی نبودن و نامحدود بودن.
این کیف پیش از کلمه و پس از کلمه نزد کسی نمانده. چراکه کلمه محل اسارت است، محلِ خداست، محلِ کیفِ فالیک است. عیسی در یوحنا ۱۵:۶ هشدار میدهد: «اگر کسی در من نماند، مثل شاخه بیرون انداخته میشود، میخشکد، جمع کنند و در آتش اندازند تا سوخته شود.» این است که کیفِ زنانه را بیرون میاندازند، خس و خاشاک نامش میدهند، به آتش میاندازند و میسوزانند.
و در یوحنا ۸:۳۱ عیسی میگوید: «اگر شما در کلام من بمانید، در حقیقت شاگرد من خواهید شد.» کیفِ زنانه شاگردی نمیپذیرد. کیفِ زنانه آن لبخند توست وقتی از دستِ مامان فرار میکردی تا کتک نخوری و با توپت در چهارراه محو میشدی. کیفِ زنانه خودکشی دخترخالهات بود در طویله وقتی دید شوهرخالهات گوشه حیاط برای زندهبهگور کردنش دهن زمین را چاک داده. کیفِ زنانه بود که از من برای تو شاگردِ خوبی نساخت. کیفِ زنانه است که مثلِ لکهای سمج پاک نمیشود، پس تو هی بزن، بکش، من پاک نمیشوم.
من در صراطِ مستقیمِ فاشیسمِ تو نمیمانم. راهت را کج میکنم، قتلهای خانوادگیات را لو میدهم، سینهبهسینه لالایی میشوم، ضبط نمیشوم، چاپش نمیکنند. چشمهای تو از برای دیدن نیست. طرحی است از چشمهای او که برای فریب بر تنت نقاشی کردهای. چشمهای تویی که مدام بلند عربده میزنی «من آنم که هستم»، نمیبینند. کیفِ من حرفه نیست، بودنی نامیراست که تو تابش نمیآوری.