نویسنده: هاله میرمیری
اول. همان روزهای اول که صاد از اوین آزاد شد، شروع کردیم به حرفزدنهای نهچندان در لفافه با یکدیگر. رکوراست از درون چهاردیواری زندان و نحوه منحصربهفرد مقاومت زنان در بند میگفت و من از تصور شورانگیز آنچه میشنیدم هرچه بیشتر به حیرت میآمدم. چهارزانو نشسته بودم پای میز مطالعهام و نگاهم از میان قاب پنجره و انبوه برف لمیده در بالکن خانه سر میخورد روی نردهها و میافتاد باز روی صفحه پیامهای شخصی صاد که حالا کند و کوتاه مینوشت برایم. از میان همه آنهایی که گفت و بعدتر هردویمان «پاکش کردیم» این جمله تکانم داد: «زنی که بعد از شش ساعت بازجویی به سلولش برمیگردد و موهای همسلولیاش را می بافد، احدی نمیتواند بترساند.»
هرچه بیشتر فضای بند را تصویر میکرد، بیشتر به شگفت میآمدم. در میان مثال این مقاومتها، تصویر ترجمه کتاب، آموزش یوگا و سازههای دستی، آوازخواندنهای دستهجمعی و رقصیدن یکهترین بودند. میگفت که زنان روزی به استهزا به زندانبان گفته بودند: «که نوبرتان را آوردید!! آخرش میخواهید اعدام کنید؛ خوب بکنید!! که چه! ته توانتان همین است» و بعد به ریششان خندیده و رقصیده بودند. صاد میگفت و من همچون آونگ میان گریه و خنده شعف از اینهمه جسارت تاب میخوردم. میگفت که بیخودی اشک نریز آن بیرون که ما سرسختتر از اینهاییم. پریدم میان حرفش که «رشک میبرم به این مقاومتت/ مقاومتتان.» گفت که هرکسی ظرفیت کاری را دارد و افسوس این را هم نخور. هرچه میگفتم، پاسخی داشت برایش. تیز و چابک زهر هر گفتهای که ذرهای از توان مقاومت را کم میکرد میگرفت و آن را به ارزشی برای زیستن و ایستادگی بدل میکرد. بیآنکه درد و رنج درون بند را زیباییشناسی کند و یا بخواهد تصویری قهرمانگونه از خود و زنان دیگر بسازد، مرا به قعر شکوه ایستادگی و همبستگی میان آنان پرتاب میکرد.
تصور این همبستگی همزمان شگفتآور و دربردارنده آموزههای بسیار بود برایم. صاد راوی بینظیر و اجراگر بینقصی بود که با بازاجرای نقش خود در بطن نمایش قدرت داخل بند امکان تصور هرگونه قربانیسازی و عجیبوغریب[1] از زنان زندانی را از اساس نفی میکرد. بیآنکه بداند، حرفهایش و آنچه درباب مقاومت و زندگی گفته بود تکانم داد. سوار بر جریان امیدبخش مکالمهمان، به عادت همیشه، موسیقیای گذاشتیم و همزمان باهم غرقش شدیم. Joan Baez بود که میخواند «ما امروز نمیترسیم[2]»؛ صاد آن سر دنیا و و من این سرش با موسیقی باوئز در آنی بهم گره خورده بودیم.
دوم. حرفهای صاد حواسم را نسبت به هر صدایی که از درون زندان بیرون میآمد جمعتر کرد. متمرکز شدم بر «روایات توصیفی» از ستمهای چندلایه و تاخورده بهروی یکدیگری که همزمان شرححال امروز و بن تاریخنگاری فمینیستی آینده بودند. آنچه صاد میگفت، آن خصلت باورنکردنی مقاومت ایجابی در برابر صدای بیتوان، عبوس و سبعانه قدرت، واجد ویژگی منحصربهفردی بود که باید در تاریخ خرد و کلان ثبت میشد؛ حرفهایش از جنس «توان عملکردن» در برابر قدرت تحمیلشونده و تا بن دندان مسلح و مردانه صدای حاکم بود؛ چیزی از جنس بیاثرکردن دینامیسم ویران و پوسیده اجبار، ازکارانداختن ارکان اعمال «قدرت بر» دیگری، و نشاندن «قدرت با» یکدیگر به عوض آن. مختصات این عملکردن، ایستادن در درون درد و آریگویی به زندگی به عوض نفرین آن بود و قدرتش را از جمع توانهای منفرد، مجزا و متفاوت اما گرهخورده و تنیده با یکدیگر میگرفت.
رد این مقاومتها را در میان روایات دیگر زنان مبارز در زندان جستم؛ آواز برای ما خود زندگی بود. گردوشکستم بازیکردنهای دستهجمعی در حیات زندان، سرباززدن از پوشیدن چادر در هنگام هواخوری و رقصیدن آنهم زمانی که میدانی بهیقین نافرمانیهایت عواقبی دارد، ساختن ساعت آفتابی و صورتبخشیدن به فهمی قراردادی-جمعی از زمان در هنگام محرومیت از دانستن زمان واقعگرایانه آن بیرون، تنها بخش کوچکی از کنشهای مقاومتجویانه آنها بود. فصل مشترک میان این کنش-عملها قسمی مبارزه-مقاومت رابطهای بود به نظرم؛ آنچه به تاثر از تن-سوژگی جمعی و در نسبت تنی با تن دیگر بهدست میآمد و همزمان ادراک و عمل زنان در بند و تخیل دیگرانی که بیرون از زندان بودند را به حرکت وامیداشت. چنین تاثری[3] بر سه رکن اساسی، یعنی هستیشناسی رابطهای، اثر متقابل و البته ایجابی میان تاثیرگذاشتن و متاثرشدن و در نهایت ادارکی پویا و چندصدا از قدرت و توان بنا بود. هستیشناسی رابطهای به معنای آنکه هستی فرد بیرون از رابطهاش با افراد دیگر معنایی ندارد. این هستی همواره در محور متاثرشدن و مواجهه با دیگری شکل گرفته و در نتیجه چنین مواجههای توان و یا قدرت فرد را برای عملکردن کم و یا علاوه میکند.
تصاویر صاد از درون زندان و روایات سایر زنان از چنین مختصاتی تبعیت میکرد. آنها با رویهمگذاشتن توانهایشان به روی یکدیگر، بینیاز از آنکه به ابزاری برای بیاثرکردن قدرت حاکم چنگ بزنند، با طبیعت شوخوشنگ کنشهایشان و بیتفاوتی صرف نسبت به خشونت عریان اعمالشده، آن «دیگری» را عصبانی کرده بودند. مکانیزم ترساندن دو جزء دارد؛ کسی که میترساند و آنکه میترسد. زنان آنچنان که صاد تصویر میکرد و من میخواندم، در رابطه با هم و در اتصال توانهایشان به یکدیگر، مکانیزم ارعاب را از کارانداخته بودند. چه آنکه، آن عربدهها برای ترساندن، برای آنکه طنینشان اندام کسانی را به لرزه در آورد، نیاز به شنیدهشدن داشتند؛ نیاز به کسانی که در برابرش سر خم کنند و زنان نکرده بودند. نه آنکه از سنگ یا رویینتن بوده باشند و در مواجهه با آن صداهای کرکننده، تصاویر دلخراش و دلهرهآور و ترس به دلشان راه پیدا نکند. نه! اجرا و بازاجرای آنان اما چیزی از جنس ابداع قلمرو خود، شکوه ایستادگی، تابآوری و توان چندصدا و همبسته با یکدیگر بود. این اجرا و بازپسگرفتن جمعی قلمروهای مصادرهشده، همزمان امکان تصور و توان تخیلکردن آیندهای بدیل را به افراد در حاشیه چه در درون زندان و چه بیرون از آن میبخشید.
سوم. طنین پرشور خندههای عالیه مطلبزاده و به دنبال آن سرودخوانی زندانیان بند نسوان اوین بار دیگر یادآور خصلت ایجابی مبارزه و شکوه ایستادگی جمعی بود برایم. تصاویر صاد، آن روایات خواندهشده و حالا این خندهها، تنیدهدرهم میگفتند که زنان در کنار یکدیگر قلمروهایی خلق میکنند که بهسادگی مصادرهشدنی نیستند. قلمرو را اگر ترکیب جزءهای کوچکی بدانیم که تنها در پیوند با یکدیگر ثبات خواهند داشت، آنگاه خواهیم دید که چطور تن-سوژگیهای جمعی زنان در اتصال با هم ضمن مقاومت و پایداری قلمرویی از آن خود خلق میکنند. قلمروداشتن یعنی بودن «در» جایی و کشیدن خطی میان درون و بیرون آن در یک محور زمانی. مکانها بستر محققشدن سیاستاند؛ جایی برای رویاروشدن تن-سوژگیها با روابط قدرت و مداخله در شیوههای تصرف فضا و برهمزدن نظم شکلگرفته در آن.
یگانه میل قدرت حاکم تصرف این فضاها و قلمروزداییکردن آن است. خنده عالیه و سرود زندانیان بند نسوان قاعده و نحوه بودن در قلمرو، آنچنان که صدای حاکم خواستارش است، برهم میزد. تصور آن زندانیهای پرقدرتی که درون فضای زندان سرود انقلابی میخوانند، صدای حاکم را عصباتیتر و مرزهای ازپیش کشیدهشده قلمروی او را شکنندهتر میکرد. اینچنین است که عالیه و بسیاری دیگر از افراد تحت ستم در گوشه و کنار ایران، در کوردستان و زاهدان و بلوچستان، که در عین گمنامی برای بازپسگیری قلمروهای مصادرهشدهشان میکوشند، نمایندگان شاخص خیزش مقاومتی ما هستند. آناناند که تخیل ما را فرا میخوانند به سمتوسوی آنکه هیچ فردایی از راه نخواهد رسید مگر از مجرای مبارزات و مقاومتها و خواستهای جمعیمان برای آزادی، برابری و جامعه دموکراتیکی که تنها به دست خودمان ساخته خواهد شد.
پانوشتها:
[1] Exoitc
[2] ترجمه بخشی از ترانه که خواننده میخواند We are not afraid, today.
[3] Affect