دیدبان آزار

مکالماتی درباره خودکشی و تمنای مرگ

خودکشی؛ قتل مدیریت‌شده از سوی ستمگر

مینا جعفری‌ ثابت: این مکالمه را در شرایطی ابزورد برای رفقای بازمانده‌مان منتشر می‌کنیم. ما این انقلاب را درخور جهانی می‌بینیم که برای ادامه حیات جز قیام چاره‌ای ندارد. می‌دانیم که ژینا می‌تواند نام رمز تمام انقلاب‌های این عصر ستم‌گر باشد. اسم ژینا رمز است و نه نماد. اگر کسی که ما را صدا می‌زند رمز درست را نگوید، از ما پاسخی نخواهد شنید. ما اعتقاد داریم خودکشی ستم‌دیده، قتلی است مدیریت‌شده از سوی ستم‌گر. خودکشی رفقای‌مان را پای پرونده‌های سنگین‌تان نوشته‌ایم.

مینا: کسی گفت «خودکشی مسئله‌ای شخصی است»، دیگری گفت «آدم باید احمق باشد در این شرایط بچه‌دار شود»، نفر سوم هم اضافه کرد «زودتر تمام بشه این زندگی بره راحت شیم». زندگی ارزش افزوده‌ زیست ما است که دیگری آن را صاحب ‌می‌شود. میلِ به ادامه‌ حیات هم که کالایی لوکس شده از وسع ما خارج. در یک نگاهِ سرسری به خودمان می‌بینم بازماندگانیم؛ بازمانده نه به معنی وارث که چون رنج می‌کشد می‌داند زنده است وقتی دیگری مرده است. بازمانده مثلِ زخمی که تیمار نشده، محلی برای خودکامگیِ چرک و عفونت است.

قصد من از نوشتن این متن متقاعد کردن‌ کسی به ادامه حیات نیست. من فقط می‌خواهم بگویم اگر تصمیم داری خودت را بکشی این را باید بدانی که این تصمیم می‌تواند بازتابی از خواستِ آن دیگری بزرگ باشد که فریبکار و دروغگوست و این بار خود را به لباسِ دگرخواهی درآورده و به تو احساسِ گناه می‌دهد که، «وقتی مردم را به این راحتی می‌کشند، تو چرا زنده‌ای؟ به چه دردی می‌خوری؟» این دیگری بزرگ بر تو زندگی را حرام می‌خواهد. در این دنیایی که زندگی را اگر باکیفیت نباشد، هیچش می‌پندارند، زندگیِ نباتی‌ داشتن هم مقاومت است. ما نمی‌توانیم بدانیم که آیا آن چه را می‌خواهیم  واقعا می‌خواهیم یا این‌که چون دیگری آن را می‌خواهد ما آن را می‌خواهیم. کمی صبر کن و به این فکر کن. زندگی که چیز نیست که بخواهیم یا نخواهیمش. زندگی هدف نیست. وسیله نیست. زندگی مقاومت است. تصمیمِ تو به خودکشی می‌تواند اجباری باشد از سوی دیگری بزرگی که جز مرگ و درد برایت آرزویی ندارد. او از میل‌ورزیدنِ تو بیزار است، حال به هرچه که باشد. او از کیفِ تو بیزار است. او تو را فقط مرده می‌خواهد. تویی که تن ندادی به انفعال و از همه‌ی ترفنده‌هایشان برای کشتنت جانِ سالم به‌ در بردی، حتی لمیدنت هم مقاومت است. من نمی‌گویم امید داشته باش، که امیدواری عین ناامیدی است، ولی بدان که بودنِ تو خود کاری سیاسی است، زن*.

الف: گاهی خواب می‌بینم که آزاد شده است و در آغوش گرفتمش. گاهی خواب مرگ می‌بینم و هردو به یک اندازه آرامم می‌کنند. دیدم بربلندایی ایستاده‌ام و زیر پایم اقیانوس است. می‌دانستم قرار است بپرم و لذتی داشتم مبهم. مثل ارگاسم شگفت‌انگیزی که مطمئنی زمانی تجربه کرده‌ای اما حسش را به‌خاطر نداری. آرام و قراری عجیب داشتم. چرا فکر مرگ انقدر آرامم می‌کند. چرا نون، زنی خودساخته، فمینیست، و از نگاه من مقاوم و مبارز روزی دوبار پیام می‌دهد که کاش بمیرد، چرا میم اقدام به خودکشی کرد؟ بقیه‌مان را یا کشتند و یا حبس کردند، یا کور کردند و یا داغدار. غزل رنجکش چطور با یک چشم باندپیچی‌شده به دوربین نگاه می‌کند و علامت پیروزی نشان می‌دهد و می‌نویسد که ضدگلوله‌ است و پا پس نمی‌کشد؟ صدای لیلا را از حبس شنیدی؟ که از مرگ تدریجی اجباری که ظالمان برایش خواسته‌اند می‌گوید و هم‌چنان عاشق زندگی است؟ آیا خودکشی یا دست‌کم خواستن مرگ، پا پس کشیدن است؟ اینکه از توانمان خارج باشد تحمل انبوه مصیبت، جا زدن است؟ آیا نسبتی با جنسیت و تاریخ رنج‌هایمان دارد؟ ما را در سکوت و بی‌هزینه کشته‌اند. در خانه‌ها و خلوت‌هایمان. بی‌گلوله و بی‌باتوم، بی‌آنکه خبری منتشر شود و کسی برایمان سوگواری کند. برای تو می‌نویسم که این مرگ‌های مسکوت را ثبت کنیم. که این‌ها تاریخ ما ست و بخشی از واقعیت مبارزه‌مان. پس بنویس که زنده بمانیم: «خودت را بنویس. تن تو باید شنیده شود. فقط در این صورت است که منابع لایزال ناخودآگاه فوران خواهد کرد. سیل نفتای ما پخش خواهد شد، در میان جهان، در کنار دلارهای سیاه و طلایی با ارزش‌هایی بی‌قیمت که قوانین بازی کهنه را عوض خواهد کرد. نوشتن، عملی که تنها رابطه‌ رفع توقیف‌شده‌ زن با جنسیت‌اش، با وجود زنانه‌اش را متحقق و «واقعی» نمی‌سازد، بلکه دسترسی‌اش را به قدرت اصیل‌اش، به خوشی‌هایش، به لذاتش، به اندام‌هایش باز می‌گرداند و او را به خطه‌های عظیم تنانه‌اش که مُهر‌و‌موم شده بوده‌اند، بازپس می‌گرداند.

مینا: درست می‌گویی. مردن می‌تواند اوج لذت باشد. مرگ درست همان لذتی است که در خاطرمان هست بی‌آن که تجربه‌اش کرده باشیم. اما بیا با تعویق انداختن آن ارگاسم خارق‌العاده‌ای که می‌گویی زندگی را تا متلاشی شدن سلول‌هایمان به جبر پیری ادامه دهیم. ما را قبلن یک بار کشته‌اند، آن زمان که میل‌مان را ممنوع کردند. تا مرگ دوم قیام‌ها در راه است. سوگواری بی‌معناست، و  ما بیش از حد تفسیر کرده‌ایم. آن چیزی که ما را به خودکشی می‌رساند پرمعنایی تحمیل‌شده‌ای است که از سکوت ارباب‌هایمان تفسیرکرده‌اند. جوابی در راه نیست. تفسیر کار نمی‌کند. زندگی وظیفه نیست، تعهد است.

منبع تصویر: Edvard Munch/ Under the stars

مطالب مرتبط