دیدبان آزار

سرگذشت ندیمه و سرپیچی زنان ایرانی از سرپوش

خون، تمایز، بدن/ زن، زندگی، آزادی

لعیا شاهزمانی: چندین سال قبل مردی با ملیت آلمانی، سریال تلویزیونی سرگذشت ندیمه «The handmaid’s tale» را در حالی به من پیشنهاد داد، که از انتشار فصل اول آن زمان زیادی نگذشته بود و هرچند امروز نام آن در میان سینمادوستان و گروه‌های حامی حقوق زنان شناخته‌شده‌تر است، آن زمان کمتر کسی در ایران به آن اشاره می‌کرد. وقتی از آن دوست آلمانی دربارۀ علت این پیشنهاد پرسیدم، جواب یک جملۀ کوتاه بود: «این سریال داستان زندگی شما زنان در ایران است.» آن روز با سن و سالی کمتر، در مقابل شنیدن این جمله، از زبانی فردی با ملیتی دیگر که از تجربۀ زیستی من فاصلۀ بسیاری داشت، هیجان و واکنش زیادی نشان دادم. شنیدن آنچه در این سال‌ها تجربه کرده‌ام از زبان دیگری، به آن قطعیت بیشتری می‌بخشید و تمام زوایای پنهان این حقیقت، خود را بیشتر از پیش به سطح می‌رساندند؛ زوایای پنهانی که با سال‌ها زندگی در این کشور با ابزار دین و قانون به عقب رانده شده بودند و پرسش‌گری را همیشه به روزی دیگر منتقل می‌کردند.

درحالی‌که انتخاب پوشش، همچون بسیاری از تصمیمات و انتخاب‌های دیگر، بخشی از هویت فردی و اجتماعی بشر را تشکیل می‌دهد، قدرت و حاکمیت دیکتاتورمآب، برای سلطه و تحکیم ساختارهای خود هرگز از این عنصر غافل نمی‌شود. «لباس» در ارتباط با بیان و نمایش جنسیت، طبقۀ اجتماعی، باورهای مذهبی و... نقش بسیار مهمی دارد و قدرت از همین کارکرد بهره می‌برد تا در عین اینکه همه چیز را به طبیعی‌ترین حالت خود نشان دهد، به‌وسیلۀ آن سرکوب را القا کند؛ آنجا که پوشش از لباس یک دختربچۀ مدرسه‌ای به عادتی هر روزه برای او تبدیل می‌شود تا آنجا که زنی در سنین بسیار بالاتر، شب‌ها با پوششی روی سر می‌خوابد و این سرپوش بیشتر از موهای سر با بدن او مأنوس شده است.

درون شهر «خیالی» گیلیاد در این سریال، یکی از نخستین اقدامات حاکمیت جهت لغو هویت، خارج‌کردن لباس‌های متفاوت با فرهنگ و خواستۀ زنان و جایگزینی آن با طرحی یکسان، ساده و همراه با سرپوش است که همۀ زنان را به یک کل تبدیل کند؛ به‌نحوی که برای دریافت آنچه در پس این پوشش قرار دارد، باید خوانشی بسیار دقیق‌تر از هر کاراکتر داشت. به این ترتیب، تفاوت فاحشی به‌وجود می‌آید؛ میان آنچه زنی در فکر خود می‌پروراند، با آنچه در ظاهر خود نشان می‌دهد.

پوشش زنان گیلیاد به‌مرور زمان در لایه‌های اولیه دیگر چندان به چشم نمی‌آید و به جزئی جدانشدنی از بدن زن تبدیل می‌شود؛ گویی چیزی به‌جز آن روپوش‌های بلند قرمز و سرپوش‌های سفید برای دسته‌ای و پیراهن آبی بلند برای دسته‌ای دیگر، از مشروعیت برخوردار نیست و این پوشش همگانی، راه را برای کنترل جمعی این زنان هموار می‌سازد: شبیه همان لحظات «حقیقی» در زندگی بسیاری از زنان ایرانی که به‌شکلی ناخودآگاه و غیرارادی، دست به پوشش روی سر خود می‌برند و جای‌گیری آن را به آنچه حکومت مسلط می‌‌طلبد، نزدیک‌تر می‌کنند.

تمایز در بعد ظاهری، قدرت را به هراس می‌اندازد؛ به هر صورت تسلط بر سوژه‌هایی از یک شکل، آن هم به خواست و ارادۀ حکومت، انرژی کمتری می‌طلبد و چه چیزی بهتر از این برای یک دیکتاتور؟! این پوشش به تسلطِ روایتِ قدرتی می‌انجامد که ظهور صداهای مخالف را سخت‌تر از حالت طبیعی آن می‌کند و آزادی در انتخاب پوشش، راه را برای بسیاری از انتخاب‌های دیگر هموار می‌سازد که ساختار حکومت را متزلزل خواهد کرد. بدن زنانه به‌شکل طبیعی آن، به بخش خصوصی یا خانه/اویکوس رانده می‌شود و هر تمایل و اقدامی برای خروج از «خانه»، با ترس و رخوت و سرکوب همراه است. دیکتاتور پای خود را چنان در ابعاد مختلف سفت کرده، که ترس و سرکوب از همان ابعاد مختلف همواره حضوری مستقیم یا غیرمستقیم داشته باشد؛ یک روز در نقش پدر، خانواده، اجتماع حاضر می‌شود، یک‌بار در نقش زنِ دیگریِ هدایت‌کننده سرکوب و خشونت را اعمال می‌کند، بار دیگر ترس از فقدان جایگاهی در بهشت را تزریق می‌کند و نه‌تنها لباس زنان را در این جهان به آن‌ها دیکته کرده، که در ارتباط با سرنوشت آن‌ها در جهانی دیگر نیز قدرت تصمیم را از آن خود می‌داند و در نهایت این‌بار خود با تمام قوا وارد صحنه می‌شود.

قوانین اجتماعی و فرهنگی که در این سال‌ها هرگز در راستای حقوق زنان قرار نگرفتند، این‌بار پا را فراتر از حقوق اولیۀ اجتماعی زن گذاشته و به قلمروی حق «حیات» او وارد می‌شوند؛ تا اینجا دیکتاتور قوای خود را به‌کار گرفته تا صدای مخالف را خاموش کند و این‌بار تا خاموشیِ بی‌بازگشت او در زیر خاک پیش می‌رود. اگرچه دستی که به خون آغشته شده پیش از این نیز رنگ خون را بسیار به خود دیده است، این بار طرحی نو به خود می‌گیرد. این‌بار این خون همان زوایای پنهان سرکوب را هزاران بار بیشتر به سطح می‌آورد و هزاران بار بیشتر از گذشته، طلب خون‌خواهی می‌کند. این خون پرسش‌گری ایجاد می‌کند، این خون تمایز را جست‌وجو می‌کند و به‌دنبال صدایی است که آن را از آن زوایایی بیرون آورد، که دیکتاتور با تمام قدرت به عقب رانده است.

این‌بار بدن «خانه» را نمی‌پذیرد و آن را پس می‌زند. این‌بار پوشش و حجابی که ساده انگاشته شده، مفهوم حقیقی خود را بازمی‌یابد و به‌دنبال همگام‌شدن با باور حقیقی هر زن به‌تنهایی است، نه تحمیل باور مسلط به یک کلیت! این بار لباس هم در تضاد با تجسم یک کل قدم برمی‌دارد، این‌بار سرپوش‌ها در آتش می‌سوزند و این‌بار وقت آن رسیده که به آن دوست آلمانی پیام دهم و بگویم: «این‌بار متفاوت بود... این‌بار داستان زندگی ما زنان در ایران است.»

منبع تصویر: George Kraychyk/Hulu

مطالب مرتبط