درست در روزی که خبرنگار آمریکایی برای مصاحبه مقابل ابراهیم رییسی روسری سر کرده، تهران به خاطر همین روسری، شده انبار باروت. بعد از چندین دهه، حجاب اجباری مثل زخمی کهنه دوباره تن خیابان را ملتهب کرده است. از روز شنبه که خبر مرگ مهسا در شهر پیچید تا دوشنبه چه گذشت؟ در این هشت پاراگراف بخشی از مشاهدات شهری آمده تا همیشه یادمان بماند چطور ۲۸ شهریور به روز مهمی برای مبارزه با حجاب اجباری تبدیل شد.
1) نیم ساعت از خبر مرگ مهسا گذشته. دو-سه نفری مقابل بیمارستان نشستهاند و به هم نگاه میکنند. با هم اسم رمز مهسا را میآورند و زیاد و زیادتر میشوند. چقدر مادران میانسال و سالمند بینشان است. آنها صاحبعزای مراسم خیابانی مهسا شدهاند و دائم یک جمله از زبان همهشان تکرار میشود که «این (مهسا) میتوانست دختر من باشد.» چه شجاعتی دارند. انگشت اشاره را میگیرند توی صورت گارد و میگویند: «شما دختر من را کشتید.» طوری شعار میدهند که رگ گردنشان باد میکند و صورتشان برافروخته میشود.
2) تعداد زنان بهوضوح بیشتر است. خودشان خلاقیت را دست گرفتهاند و برای فرار از پلیس مسیریابی و هدایت میکنند. امروز، روز سوگواری مهسا است. زنان درحالی مانند صاحبعزا اشک میریختند که از سوی دیگر نیروهای زن مامور حجاب از همان خیابان بغل با یک ون از راه میرسند. همگی مرتب و گاه با کمی آرایش. لباس پلیس ندارند و مانتو و شلوار معمولی پوشیدهاند. چند نفر پرسروصدا ما را کشانکشان داخل ون میکنند. آنقدر گفتن «خانمم حجابت» لقلقه زبانشان شده که حتی موقع هل دادن و پس زدن ما به سمت پایین، روسریهایمان را هم میکشند سرمان. خیلی روز عجیبی نیست؟ ماموران حجاب ما را میزنند تا باور کنیم مهسا را نزدهاند. لباس شخصیها زیادتر از پلیس به نظر میآیند. از کجا میشود آنها را شناخت؟ اربعین است و همهشان مشکی پوشیدهاند و اغلب مشغول فیلمبرداری؛ یا از ما یا از پلاک ماشینها. فرقشان با آدمهای معمولی این است که وقتی میگوییم فیلم نگیر، هیچ اعتنایی به اعتراض و گاه حتی حمله ما ندارند.
3) روز یکشنبه خیابانها ملتهب است. تعداد زنان بدون روسری چه زیاد شده. حتی بعضیها دور گردنشان هم حجاب ندارند. اینهمانسازی بین خود و مهسا، رایجترین جملات این روزهاست. همانطور که زمان بازداشت رشنو همه تکرار میکردند، حالا با مرگ مهسا هم مدام میگویند: «این دختر میتوانست خود من باشد.»
دوشنبه صبح دوباره اوضاع به همین ترتیب است. انگار همه خبر را شنیدهاند. از عصر مرکز شهر قفل میشود. قرار ساعت ۱۸ بوده اما از یک ساعت قبل آدمها جمع شدهاند و راه میروند یا کنار بانک منتظر میایستند. از سر فلسطین تا ابتدای حجاب، جمعیت ایستاده و کمکم شعارها را شروع میکنند. ابتدا وسط خیابان حلقه بزرگی میزنند. دستها و پرچمهای جدیدمان، یعنی همان روسریهای بیارزششده، در هوا تاب میخورند. زنان سقز چه کاری یادمان دادهاند. رسمی که انگار الهامگرفته از رقص کردی است، نماد اعتراض ما میشود. چه جمعیتی. موجی از سر خیابان حجاب به سمت خیابان کارگر روان بودند و جمع دیگری از سمت خیابان کارگر به بلوار کشاورز. مثل دستههای عزا در عاشورا، ایندو به هم میپیوندند. نیروهای امنیتی ابتدا زیاد نبودند اما به مرور بیشتر شدند و تلاش میکردند مردم را با ویراژدادن موتورها، آبپاشیدن و گاز اشکآور متفرق کنند؛ چه تلاش بیهودهای.
4) جمعیت جوانها در تجمع بیشتر بود ولی مادران و پدران زیادی هم دیده میشدند؛ حتی گاه با عصا. تنوع پوششی و تنوع سنی زیاد بود. برخی از زنان با چادر در بین جمعیت دیده میشدند که همراه دیگران شعار میدادند. زنان بیشتر از مردان هستند؟ انگار همینطور به نظر میرسد. تعداد کمی کودک هم در میان جمعیت دیده میشود. دقیقه به دقیقه آدمهای بیشتری به جمعیت میپیوستند. بلوار کشاورز چه جای خوبی برای اعتراضات است. قبلا در انقلاب، میدان آزادی و یا بهارستان چه راحتتر متفرقمان میکردند. چند نفر هستیم؟ ۱۰۰۰ تا میشویم؟ خبرگزاری فارس که نوشته ۲۰۰ نفر و چه شوخی خندهداری. هوا تاریکتر که میشود خشم گارد و لباس شخصی دیگر به جوش میرسد. بخشی از ساکنان اطراف خیابانهای تجمع، در خانههایشان را باز کرده بودند تا پناه کسانی باشند که ممکن است از جمعیت فرار کنند. درهای جنوبی بیمارستان را بسته بودند اما از در بالا حتی شیر آب هم باز میکردند که جمعیت تشنه از شلنگ سیراب شود.
5) «زن زندگی آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» و «میکشم میکشم هرآنکه خواهرم کشت» بیشترین شعارهایی بود که از سوی جمعیت سر داده شد. شعارهای دیگری که مردم در این تجمع فریاد زدند: «از کردستان تا تهران، ستم علیه زنان»، «از کردستان تا تهران، اتحاد اتحاد»، «نمیرویم به خانه، انقلاب زنانه» و ... . هرجا شعار کم میآمد قدیمیها را استفاده میکردند. یک شعار هم علیه هنرمندان داده شد: «خیابونا پر از خون، هنرمندا خفهخون.» دقایقی هم به سردادن «۱۵۰۰ نفر، کشته آبان ما» گذشت. یک نفر روسری را سر چوب گرفته و آتش زد و این حرکت از سوی دیگران همراهی شد. حدود ۲۰ یا ۳۰ زن، حجاب خود را آتش زدند. چه شکوهی دارد. گروهی از مردم کاغذهایی پخش کردند که شعارهایی مثل «ژن، ژیان، ئازادی» رویشان نوشته شده بود. کمکم اشکآورها بیشتر شد ولی باز آنقدر کم بودند که نزدیک نمیشدند. نهایتش چند قدم جلو میآمدند تا مردم را متفرق کنند. اشکآور را در پارک میزدند و چراغهای پارک لاله را خاموش کردند. گروهی از مردم سطلها را آتش زدند تا گاز فلفل کمتر بسوزاند. سطل آشغال چه کاربردهایی دارد. زن و مرد روی آن میزنند و شعارهایمان را ریتمیک میکنند.
6) هرچه هوا تاریکتر میشد صدای تیراندازی و اشکآور بالا میرفت. گارد بیشتر شده و لباس شخصیها زیادتر. مردم را ناگهان میگرفتند و با خشونت پرتاب میکردند به سمت اتوبوسها و ونهایی که آورده بودند. یکی از شاهدان دیده که نیروها کودک دهسالهای را بردهاند. شاهدان تعدای از مردم را هم دیدهاند که بر اثر ضربه باتوم یا تیرهای ساچمهای زخمی شده بودند. پشت مانتوی سفید زنی تماما خون است. گفت خون ناشی از ضربه باطوم به سر معترض کنار دستش بوده. حدود ساعت هشتونیم نیروهای امنیتی در بلندگو اعلام کردند: «جمع بیش از دو نفر دشمن ماست.» دیگر از این ساعت به بعد راحت نمیشود فرار کرد. راست میروی، چپ میروی دود میبینی و گارد. ساعت حدود ۱۰ است و خیابانها هولناک شدهاند. انگار داری «دارودسته نیویورکی» روی پرده سینما میبینی. کشانکشان جوانها را میبرند داخل ون. کسی فیلم میگیرد و شیشه ماشینش را خرد میکنند. تابلویی سالم نمانده. جمعیتی را که با عصبانیت اعتراض میکرد به جنون رساندند. گارد دیگر همه شهر را گرفته و تکوتوک معترضان را هم با خشونت بازداشت میکند. جالب است آنها همه اینها را برای این انجام میدهند که ما باور کنیم مهسا را نکشتهاند. اما خبر کشتهشدن او همهجا هست. بیآنکه واقعا خبرش در جایی درج شده باشد. و همین علامت آن است که آنها مهسا امینی را کشتهاند.