دیدبان آزار

پس تازیانه بود و تن؛ و تن زیر تازیانه بود

تاملی بر‌ هم‌آمیزی آزار روانی و آزار جنسی

المیرا بهمنی: در بازخوانی روایت‌هایی که مرکب از آزار جنسی و روانی است، مواجهه‌ جامعه با روایت اغلب با درنگ بر وجوهی خاص از متن رخ می‌دهد. مخاطب یک روایت آزارجنسی- آن مخاطبی که همچنان به دستاویز ارزش‌های اخلاقی جامعه تصویری از قربانی ایده‌آل (1) در ذهن دارد- بیش از هرچیز به شدت و حدت خشونت فیزیکی حساس است. این خشونت فیزیکی هم چنانچه با فریادهای معترضانه‌ قربانی و درگیری فیزیکی او با متعرض همراه نباشد همواره بیم نادیده گرفتن آن از سوی جامعه می‌رود.

در روایت‌هایی که اخیرا منتشر شد با وجود اشارات صریح راوی اول به خشونت جنسی و کلامی، بسیاری از مخاطبان، روایت را نه توصیف شکلی از آزار جنسی بلکه آزاری روانی نامیدند که «جایش در جنبش می‌تو نیست». اینجا قصد ندارم به تخمین رنج راویان بپردازم – که چنین چیزی ممکن نیست- و هدفم تنها یافتن نخ پیوندی میان آزارجنسی و آزار روانی از خلال اندیشیدن به الگوی آزارگری در سه روایت مطرح شده است. آزار روانی چگونه قدرت را به جریان در می‌آورد؟ چرا راویان بر بازی‌های روانی، دستکاری عواطف و نوسان‌های عاطفی خود در رابطه با آزارگر تاکید می‌کردند؟ و سرانجام آزارگر به دستاویز رابطه عاطفی چگونه امکان اعمال آزار جنسی را می‌یابد؟ 
آزار روانی خود چرخه‌ای است که «قدرت» در آن به جریان می‌افتد. قدرتی که «قدرت بر» است و در پی استیلا و نه «قدرت با» که درپی هم‌افزایی اراده‌هاست؛ قدرتی که درپی امتیازگیری از افراد، تسلط  بر آنان و «تصرف» تن‌ و روانشان است. آزار روانی هم از آن جهت با آزار جنسی پیوند می‌یابد که در پی تملک و «تصرف» تن و روان است. تصرف از آن رو که آزارگر جنسی، در تلاش است که تن دیگری را از سوژگی تهی کند. تهی کردن تن از سوژگی هرچند به تمامی اتفاق نمی‌افتد اما ضربه‌های مداومی که شخصیت و هویت زن را نشانه می‌گیرند اغلب نقاط نفوذپذیری برای آزارگر فراهم می‌آورد تا از طریق بازی‌های روانی و یا در تعرض و تجاوز جنسی، نقش خود را  بر تن و روان قربانی حک کند. همچنان‌که از خلال روایت‌ها می‌بینیم هرچه راوی به لحاظ عاطفی تعلق خاطر بیش‌تری پیدا می‌کند او با خشونت بیشتری به تن زن حمله‌ور می‌شود. 
آزارگر میل دارد همچنان که به تن هجوم می‌برد به فرد القا کند که چیزی نیست جز همین تن و این تن تنها ابژه‌ لذت‌بری اوست و بس. از طریق آزار روانی و پیوند یافتن آن با خشونت کلامی است که آزارگر به خود اجازه می‌دهد مفتخرانه و خونسردانه خطاب به زن بگوید: «می‌آیم و گاهی به تو نوک می‌زنم و می‌روم.»

 آزارگر عزت‌نفس را نشانه می‌گیرد اما تنها به آن اتکا نمی‌کند. او فریب می‌دهد، واقعیت را دیگرگونه جلوه می‌دهد و دروغ می‌گوید. به این ترتیب است که زن همچنان‌که خود را شماتت کند، امکان آگاهی بر کلیت وضعیتی را که درگیر آن است، ندارد. در چرخه آزار روانی، خشونت‌ورز با وام‌گیری از گفتمان‌های متعدد و بعضا متضاد به ایجاد فضایی ناامن و تحقیرآمیز دست می‌زند. اما آن‌چه که آزار روانی را چنین پیچیده و مبهم می‌کند رفت و برگشت‌های مداوم آزارگر میان «عشق» و «دوستی» است. او همچنان که دائما در حال مرزگذاری در رابطه است، در مواقعی دیگر با شور و میلی آتشین به نزد زن بازمی‌گردد. او به یاری گفتمان عاشقانه، در لحظاتی شور جنسی و عاطفی شدیدی به زن بروز می‌دهد و در جایی دیگر با انکار حس عاشقانه زن را از خود دور می‌کند. آزارگر درصدد است که از زن یک ملک، یک سرگرمی و یک ابژه بسازد. اما سوژگی زن در هر لحظه پیچشی در بازی‌های روانی او ایجاد می‌کند. زن اگر اعتراض کند، پرسش‌گری داشته باشد و یا امتناع کند با طیفی از پرخاشگری‌های منفعلانه روبرو می‌شود: چرخه‌ پایان‌ناپذیر عشق‌ورزی، خشم، عذرخواهی، تحقیر، تمسخر و بی‌اعتنایی.
در عین‌حال تاکید بر این نکته ضروریست که این شکل از آزارگری نه مختص یک فرد بلکه گونه‌ایست از آزارگری که به دستاویز رتوریک مردسالار از جذابیت «زن مدرن»ای  دم می‌زند که میل دارد محدوده‌ها و مرزهای عاملیت‌اش را خود تعیین ‌کند. او از آن‌جا که به دنبال حضور دو فاعل در رابطه نیست، زن مدرن را در معنایی دیگر می‌فهمد: زن مدرن نزد او زنی است که در هرلحظه به شوخی‌هایی که با تن‌اش می‌شود بخندد، به لمس نابهنگام به بدنش معترض نباشد، همواره به دخول راضی باشد و نیازی نباشد رضایتی ایجابی (بله گفتنی بلند و قاطع) ازسوی او کسب شود. اما این زن تخیلی، که گفتمان مردسالار میل دارد آن را زن میل‌ورز بنامد، شباهتی غریب به کلیشه‌های هرزه‌نگارانه دارد: زنی که نسبت به هیچ‌کدام از کنش‌های جنسی پیش‌بینی‌ناپذیر مرد واکنش منفی نشان نمی‌دهد؛ زنی که همواره راضی است بی‌آنکه لازم باشد از پیش شکل کنش‌های جنسی را با او درمیان گذاشت. به این ترتیب نزد آزارگر سوژگی جنسی و میل‌ورزی زن به رسمیت شناخته نمی‌شود، چراکه او به تمام معنا در طلب یک ابژه جنسی است؛ آنکه تحت نگاه خیره‌اش باشد و تن‌اش تحت سلطه مرد. او همزمان که از زن می‌خواهد سوژگی و فاعلیت داشته باشد، مجال این سوژگی را به زن نمی‌دهد و  پیش از آنکه زن فرصتی برای هرگونه میل‌ورزی بیاید به تن او دست می‌برد تا غافلگیرش کند. برای فرادست قدرت‌طلب، سکوت علامت رضاست و فریادهای معترضانه زن ناز و نیاز و جزوی از بازی‌های جنسی سادومازوخیستی است.
زن با دوگانه‌ای روبرو می‌شود که ورود به هر کدام تبعاتی برایش دارد: دوگانه زن سنتی/زن مدرن که در این معنا دوگانه‌ایست جعلی. جعلی از آن رو که میل‌ورزی زن مدرن در روابط آزارگرانه حتی اگر در لحظاتی بروز یابد هرگز مجال شکوفایی نمی‌یابد. در رابطه‌ای که قدرت در یک سوی آن تجمع یافته چه امکانی برای میل‌ورزی آنکه همواره تن‌اش سرکوب شده ایجاد می‌شود؟ دوگانه‌ زن سنتی/زن مدرن (زن امل/زن میل‌ورز) از یک سو زن را بابت سرکوب تاریخی تن‌اش مواخذه می‌کند و از سویی از او می‌خواهد تن‌اش را در اختیار مرد قرار دهد و این دومی را رهایی از سرکوب می‌داند. اما زن مدرن، آن‌کس که میل‌ می‌ورزد و تجربه‌خواه است بر تن خود مسلط است و آنکه بر چنین زنی میل می‌ورزد نیز زن را مالک تن‌ خود می‌داند. زن مدرنی که دارای سوژگی جنسی است فرصت کنکاش تن‌ها، گفتن از میل‌های فروخورده، نیازها، ترس‌ها و تابوهای جنسی‌اش را دارد و با علم به آنها به هرکنش جنسی تجربه‌گرایانه‌ای دست می‌زند. 
اما زنانی که روایات خود را نگاشتند، در حصار الگویی تکرارشونده از آزار روانی و جنسی حضور داشتند. آزارگر، به پشتوانه رتوریک حاضر در فضاهای بیش‌مردانه، از آنان می‌خواست که مدرن باشند و نزد او مدرن بودن به معنای گردن نهادن به خواست مرد است. اینک زنی که پیشاپیش تن‌اش در فرهنگ مردسالار سرکوب شده، با سرکوفتی دیگر روبروست: از او می‌پرسند چرا خود را سرکوب می‌کنی؟ چرا از ترس‌هایت نمی‌گذری؟ و این پرسش همچنان که زن درحال پس زدن دست مرد است صورت می‌گیرد. تنی که لازم بود سرکوب شود تا میل جنسی مردانه بتواند چنین افسارگسیخته بتازد، خود را در میانه‌ دادگاهی می‌بیند که او را بابت سرکوب شدن در جامعه ( فعلی که بر او انجام شده و وضعیتی که او فاعل آن نیست) محاکمه می‌کند. حکم دادگاه اما مشخص است: تنها راه رهایی رضایت منفعلانه است؛ سکوت در مقابل هرآنچه مرد می‌خواهد و یا حتی پذیرش مشتاقانه سرکوب. آزارگر به دنبال سلب سوژگی و خلق ابژه است، هرچند دم از جذابیت سوژگی جنسی زنانه بزند.

 

بیشتر بخوانید:

 بدن‌های شورشی، مسئولیت‌های نامتوازن

 «باید رابطه خود را با بدنتان بازسازی کنید»

 

 روایت‌هایی  در جریان جنبش می‌تو را به‌یاد بیاوریم که طی آن مردان آزارگر زنان را بابت امتناعشان از شرکت در شوخی‌های جنسی نابهنگام یا رد پیشنهاد رابطه جنسی تحقیر می‌کردند.(2) به آنان گفته می‌شد که خود را سرکوب می‌کنند، سردمزاجند و یا به قدر کافی فمینیست نیستند. زنان ناگهان خود را در موقعیتی بیش‌جنسی می‌دیدند بی‌آنکه مایل به این گفتگوها باشد، به این معنا که مکررا در محافل دوستانه یا در قرارهای خصوصی از آنان درباره گرایش‌ها و فانتزی‌های جنسی‌شان پرسش می‌شد و امتناع زن از پاسخ‌گویی تحقیر او را در پی داشت. یک دوراهی بر سر راه زن قرار می‌گرفت: یا شبیه مادران سردمزاج و سنتی باش یا شبیه زنان میل‌ورز امروزی. زن با تعذب تحت نگاه خیره جمع قرار می‌گیرد؛ نگاه خیره‌ای که تن او را می‌کاود و رفتارش را می‌سنجد. اما آزارگر خونسرد است. او با خونسردی می‌خندد و نسبت به سکوت‌ها، ناراحتی‌ها و حتی اعتراض‌های زن بی‌توجه است. خونسردی که درهم‌تنیده با موقعیت فرادستانه و قدرت است، در روابط آزارگرانه خود را در وجوهی مختلف نشان می‌دهد. آزارگر با خونسردی خشونت می‌ورزد، تحقیر می‌کند، طرد می‌کند، دروغ می‌گوید و در نهایت با خونسردی تجاوز می‌کند. او می‌تواند پس از تجاوز با همان خونسردی به قربانی‌اش ‌بگوید: «مرسی اومدی حال دادی» و با بی‌اعتنایی از کنار او بگذرد.
از همین رو همواره باید متذکر شد که چنین تعریفی از سوژگی جنسی زنانه، یک دستکاری مردسالارانه در مفاهیم فمینیستی است.این تعریف از سوژگی نه به دنبال رضایت ایجابی، نه به دنبال شور جنسی و میل‌ورزیِ پرده‌دَر و تابوشکنِ زنانه، که درهم‌تنیده با گفتمان‌های مردسالار و فهم مردانگی هژمونیک از تن زنانه به مثابه‌ ابژه جنسی است. در چنین بافتاری است که اروتیسم نمی‌تواند معنایی سیال، متکثر و برابری‌خواهانه داشته باشد بلکه حاوی نفی سوژگی است؛ معنایی که سوژگی جنسی و میل‌ورزی را از آنِ مرد می‌داند و زن همانی است که باید تجربه شود و نه آنکه می‌تواند تجربه کند. به همین طریق این تعریف به دنبال تجربه‌ی میل‌ورزی زنانه نیست. زن را در ابژه بودن می‌خواهد و می‌پسندد اما این بار نام‌اش را سوژگی جنسی زنانه می‌نامد؛ چراکه می‌تواند ابزاری برای تحت فشار قراردادن زن باشد.

آزارگر بر تن و روان زن می‌تازد و تازیانه می‌زند. تازیانه بر تن و و تازیانه بر روان که تن را رام خود کند. اما دقیقا در آن هنگامی که زن از این تازیانه‌ها می‌نویسد آزارگر را خلع سلاح می‌کند. لحظه عیان شدن خشونت، اندیشیدن به هم‌آمیزی‌های دو شکل از آزار در رابطه و پیوند یافتن روایت هر زن به راوی قبلی لحظه‌ ایجاد شکاف در این چرخه خشونت‌ورزی است. تجمع روایت‌هایی که وجوه مختلف آزار روانی و پیوند میان این شکل از آزار با آزار جنسی را نشان می‌دهند می‌تواند باب بحث‌های جدیدی را در جنبش روایتگری من‌هم ایجاد کند. اکنون باید از خود بپرسیم که چنین روایت‌هایی به ما چه می‌گوید؟ شاید بیش از هرچیز اینکه در این روایت‌ها جزئیات فریب‌های عاطفی آزارگر موقعیتی برای آزارجنسی زنان فراهم آورد. آزار روانی و آزار جنسی هر دو درجهت تسلط بر تن و روان به کار می‌افتند. همچنان که آزار جنسی مستقیما هسته مرکزی هویت فرد را نشانه می‌گیرد، آزار روانی به شکلی خزنده در سطح رابطه گسترش می‌یابد و امکان‌هایی برای تحقق آزار جنسی به‌وجود می‌آورد. به دلیل همین تاکید بر پیوند قدرت و آزار است که باید بر آزارهای روانی طی روابط آزارگرانه جنسی بیشتر نوشت. نگاهی به نسبت میان آزار روانی و میل به استیلا نشان می‌دهد که مساله آزار جنسی تا چه اندازه مساله‌ای درهم‌تنیده با قدرت است و نه آن‌چنان که نظم موجود به ما می‌گوید نتیجه‌ میل افسارگسیخته جنسی و یا جوشش تستوسترون. آن هنگام که زنان روایت‌ می‌کنند و در پی زدودن آثار آزارگر از روان خوداند، نوری به فهم ما از جایگاه آزار روانی در بحث آزار جنسی می‌تابانند. اما وظیفه ما این است که از یادنبریم فهم این نسبت‌ها با چه رنج عظیمی که بر تن و روان راویان رفت امکان‌پذیر شده است.

 

  1. https://www.instagram.com/p/Ca1XOsHr-As/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

https://cheragh.org/perfect-victim-and-me-too-iran/

2) https://bidarzani.com/30862

منبع تصویر: Cendres, 1894 - Edvard Munch

مطالب مرتبط