دیدبان آزار

مادرانگی در جنبش ژینا؛ بازتولید و مقاومت در برابر مادرانگی مردسالارانه

نویسنده:‌ مولود سلیمانی[1]

جنبش‌های اجتماعی برساخت سیال و سیاسی مادرانگی و کودکی را مرئی می‌کنند. مادر و کودک بسته به زمان و مکان و حافظه‌ای که در هر یک احضار می‌شود، شکل‌های متفاوتی از مادرانگی و کودکی را اجرا می‌کنند. اما خود این حافظه‌ فراخوانده‌شده به هیبت گفتمان‌های تاریخی-سیاسی مشخصی درمی‌آید که عموماً روایتی خطی از زمان دارند و چنان‌که روزن[2] (۲۰۱۷) و بالاگوپالان[3] (۲۰۲۴) نشان می‌دهند، در خدمت پروژه‌های ملت‌سازی‌اند یا چنان‌که برمن[4] (۲۰۲۰) ادعا می کند، تحت تأثیر فهم روان‌شناسی رشد از کودکی قرار دارند. در پروژه‌های ملت‌سازی، کودکی به‌مثابه‌ فضایی نمادین برای بازتولید ارزش‌های ملی برساخته می‌شود و مادرانگی حکم آن نهادی را دارد که باید در راستای خلق آن فضای نمادین و «رشد آن کودک» و در نهایت «رشد ملت» عمل کند. افسانه نجم‌آبادی (۲۰۰۵) این برساخت را «مادرانگی مردسالار» می‌خواند که در آن مادر «وظیفه دارد ارزش‌های ملی و عشق به میهن را در فرزند خود نهادینه کند.» (ص 52). در گفتمان روان‌شناسی رشد اما، کودکی به‌عنوان دوران بازی و شادی و کودک عاملیتی غیرسیاسی، غیرتاریخی و غیر‌اجتماعی برساخته می‌شوند. در این گفتمان، کودکان شهروندان آینده‌ای هستند در مسیر حرکت خطی به‌سوی بزرگسالی و مادرانگی نهادی است که باید از سلامت روان کودکان در این مسیر مراقبت کند. این گفتمان از اوایل مشروطه در نوشته‌های روشنفکران وقت همچون میرزا آقاخان کرمانی دیده می‌شود، و پس از انقلاب ۵۷ با نفوذ روان‌شناسی رشد در فضای آکادمیک ایران به اوج می‌رسد و امروزه گفتمان غالب درباره‌ کودکی است. از آن‌جایی‌که در هر دو گفتمانِ پروژه‌ ملت‌سازی و روانشناسی رشد، مادر وظیفه دارد که چیزی را در راستای هدف خاصی در کودک نهادینه کند، فهم از مادرانگی و کودکی در هر دو از روایتی خطی برخوردار است و زمان به‌منزله‌ پیشرفت یک‌سویه از گذشته به حال و از حال به آینده و به سوی غایتی مشخص ادراک می‌شود. به تأسی از رویکرد برمن (۲۰۲۰) به روان‌شناسی رشد، من گفتمان روان‌شناسی رشد را در این نوشتار ذیل مادرانگی مردسالار گنجانده‌ام.

اما این تنها دولت‌ها یا گفتمان‌های آکادمیک نیستند که برساخت‌هایی از «زن نوین» یا «کودک نوین» خلق می‌کنند و بار این خلق را به دوش نهاد مادرانگی می‌گذارند، جنبش‌های اجتماعی نیز برساخت‌های خود را از این دو می‌آفرینند، «زن یا کودک دیگری» که قرار است تجسم‌بخش اهداف و ارزش‌های جنبشی و این بار در رستای «رشد خطی» خود جنبش باشد. در این برساخت، سوژه‌ کودک گاه آرمانی‌سازی می‌شود و عنوان «نسل جدید عصیانگر» را برای جنبش یدک می‌کشد و گاه محبوس در گفتمان روان‌شناسی رشد می‌ماند و تبدیل به کسی می‌شود که در حباب امن خانه محفوظ است و نباید ببیند یا بشنود «آن بیرون چه خبر است» تا مبادا «آسیب» ببیند. در هر یک از این ساز و کارها گفتمان ویژه‌ای درباره‌ مادرانگی و زنانگی تولید می‌شود؛ در اولی، زنان نیز در کنار کودکان قرار است مقاومت هرروزه نشان دهند و سویه‌ عاطفی جنبش را پیش ببرند و در سازوکار دوم زن عهده‌دار مراقبت عاطفی از کودک در جنبش‌ اجتماعی است.

در این پژوهش، که بر پایه‌ مصاحبه‌های نیمه‌ساختاریافته‌ با مادرانی است که در جنبش ژینا شرکت داشته‌اند، و نیز نقاشی‌ها و نوشته‌های کودکان در این رابطه در یک بازه‌ زمانی سه‌ساله،  کوشیده‌ام به این پرسش بپردازم که تحت چه شرایطی و چگونه مادرانگی مردسالار به شیوه‌ای جدید در جنبش ژینا بازتولید شده است و کجا و چگونه در برابر آن مقاومت شده است. برای پیش‌گیری از فهم خطی از مادرانگی و کودکی، چهارچوب مفهومی روزن (۲۰۱۷) از زمان و برای پیش‌گیری از فهم خطی از رشد جنبش، مفهوم رشد جانبی[5] استاکتون[6] (۲۰۰۹) را امانت گرفته‌ام. روزن (۲۰۱۷) در سمپوزیوم «فمینیسم و سیاست‌های کودکی: دوست یا دشمن؟» ما را به بازاندیشی کودکی و مادری در بستر زمان دعوت می‌کند و به‌جای زمان خطی، هم‌زیستی چهار زمانِ نهادی[7]، سرمایه‌داری[8]، تاریخی[9] و تجربی[10] را پیشنهاد می‌کند که البته به‌طور مستقل عمل نمی‌کنند و ضرباهنگ‌های متناقض و پیچیده‌ای از زمان می‌آفرینند که در تجربیات زیسته‌ مادر و کودک نمایان می‌شوند. این فهم از زمان در مصاحبه‌های مادران در پژوهش من نیز دیده می‌شود و مادرانگی مردسالار نه به نحو یکپارچه بلکه در زمان‌های متفاوت به شیوه‌های متفاوت بازتولید می‌شود.

در حالی که زمان خطی ما را به فهمی یک‌سویه، غایت‌محور و خطی از رشد رهنمون می‌شود، فهم سیال از زمان‌ امکان اندیشیدن به رشد جانبی را می‌دهد. رشد جانبی به شیوه‌های غیرخطی و متنوعی اشاره دارد که کودکان از رهگذر آن‌ها جهان را تجربه می‌کنند. این مفهوم بر روابط، تمایلات و شیوه‌های زیست کودکانه تمرکز دارد و در برابر انتظارات متعارف از رشد خطی و روبه‌جلو مقاومت می‌کند (استاکتون، ۲۰۰۹، ص ۱۲۲). این فهم از زمان در نظریه‌ روزن بیشتر در زمان‌ رابطه‌ای یا آنچه من «زمان‌ میانجی» صورت‌بندی کرده‌ام، دیده می‌شود که در آن مقاومت در برابر مادرانگی مردسالار مشاهده می‌شود.

در این پژوهش بر آنم که نخست توضیح دهم چگونه حافظه در این شکل‌های زمانی و مکانیِ نهادی و سرمایه‌داری به‌عنوان میانجی برای برساخت کودکی و مادرانگی مردسالار عمل می‌کند و همچنین نسبت این حافظه با گفتمان‌های سیاسی و تاریخی چیست؟ و دوم برآنم که توضیح دهم چگونه این برساخت‌ها ارتباط والد و کودک را تحت تأثیر قرار می‌دهد و سرانجام چگونه «زمان‌ میانجی» و زمان رابطه‌ای امکان شکلی از مقاومت در برابر اشکال سنتی مادرانگی و کودکی را فراهم می‌کند و از این‌رو نوع جدیدی از کودکی پدیدار می‌شود: کودکی که نه یکسره مورد مراقبت قرار گرفته است و نه آرمانی‌شده است، بلکه عاملی فعال در جنبش‌های اجتماعی است که با کنش‌های خود در برساخت مادرانگی مردسالار و برساخت آرمانی‌شده یا منفعل از کودکی شکاف ایجاد می‌کند، حافظه را دچار تعلیق می‌کند و برساخت جدیدی از کودکی و به فراخور آن مادرانگی ارائه می‌دهد.

 

زمان نهادی؛ کنترل مضاعف در تقاطع سن و جنسیت

زهوی[11] (۲۰۱۸) با استناد به مفهوم انضباط فوکو، زمان گذرانده‌شده در مدرسه را «زمان نهادی» می‌خواند، یا به عبارتی زمانی که در آن کودک در به‌صورت مستقیم در معرض سازوبرگ‌های نهادی قرار می‌گیرد و شکل مشخصی از دوگانه‌ کودک/بزرگسال برساخته می‌شود. بزرگسال در موقعیت بالادست قرار می‌گیرد که قانون را اعمال می‌کند و کودک به دام نقش‌هایی می‌افتد که منتهی به تولید «بدن‌های منقاد و خودتنظیم‌گر» می‌شود. در ایران نیز در زمان نهادی، ستم مضاعفی بر کودکان، به‌ویژه کودکان دختر و کوییر، تحمیل می‌شود. مدرسه از جمله مکان‌هایی است که هم تحت شدیدترین نظام‌های کنترل حجاب اجباری قرار دارد و هم عرصه‌ تبلیغ و تدریس ایدئولوژی‌های دولتی است. گیر افتادن در نقش آسیب‌پذیر دانش‌آموز، کودک را ناگزیر می‌سازد که ساعت‌های زیادی در این مکان بگذراند و در لحظه‌ جنبشی امکان مقاومت کمتری نسبت به بزرگسالان در برابر حجاب اجباری داشته باشد. زمانی که باقی شهروندان در برابر بدن‌هایِ به انقیاد درآمده‌ خود به پا خاسته‌اند، کودکان امکان کمتری برای عصیان و «شهروند اکنون» بودن دارند. با این حال، در ویدیوهای وایرال‌شده در فضای مجازی از کودکان در فضای مدرسه، هم می‌توان سرکوب مضاعف کودکان را مشاهده کرد و هم مقاومت آن‌ها را. ویدیوهایی که در آن کودکان گاه به ناچار تن به حجاب می‌دهند، گاه حجاب از سر برمی‌دارند و شعار می‌دهند، گاه با موسیقی دهه‌ فجر می‌رقصند و گاه روی تخته‌ مدرسه شعار می‌نویسند. احتمالاً تلخ‌ترین رخداد مرتبط با این مرئی شدن ستم/مقاومت در مدرسه، خودکشی آرزو خاوری است؛ دختری مهاجر از افغانستان که به دلیل فشار تهدیدهای مکرر مدیر مدرسه بر سر بی‌حجابی، در آبان هزار و چهارصد و سه خودکشی کرد. خودکشی‌ای که تقاطع سن، جنسیت و وضعیت مهاجر افغانستانی بودن را مرئی می‌کند.

با قرار گرفتن کودکان در نقش دانش‌آموز در زمان نهادی، بدن مادران نیز به اشکال مختلف به دام  زمان می‌افتد. از یک سو، مصاحبه‌شوندگان مدرسه را جزء معدود مکان‌هایی می‌دانستند که هنوز ناچار بودند هنگام مراجعه به آنجا کاملاً تن به حجاب اجباری دهند و از سوی دیگر، احساس می‌کردند که برای حفظ امنیت فرزندان خود، ناچارند در تولید بدن‌های «رام» با مدرسه هم‌دست شوند؛ نوشته‌ها و نقاشی‌های کودک را سانسور یا تلاش کنند کودک را از فعالیت سیاسی نهی کنند. این دو نقش متناقض ـمیل برساخت بدن عصیان‌گر خود به‌عنوان بزرگسال و همدستی بالاجبار برای ساخت بدن‌های رام فرزند خودـ فشار زیادی بر دوش مادران می‌گذاشت، به‌خصوص اینکه ترومای گذشته‌ آن‌ها به‌عنوان کودک را زنده می‌کرد؛ تروماهایی که فهم آن و نحوه کارکردش در حافظه برای درک مادرانگی و کودکی‌ای که در زمان نهادی اجرا می‌شود، اهمیت دارد.

 

حافظه (زمان تاریخی) در زمان نهادی

 در مصاحبه‌ها، هنگام صحبت درباره‌ تجربه‌ کودکان در مدرسه خاطرات مادران از کودکی خود در زمان نهادی بیدار می‌شد. این خاطرات با وحشت مادران از انتقال ترومای بین‌نسلی به فرزندشان به لحظه‌ حال پیوند می‌خورد و رابطه‌ اکنون آن‌ها را با کودک تحت تأثیر قرار می‌داد. وحشتی که از پی آن یا گفت‌و‌گویی میان مادر و فرزند شکل نمی‌گیرد یا بدل به گفت‌وگویی تنش‌آلود می‌شود. در این بخش به حافظه‌ بین‌نسلی و نقش آن در اجرای مادرانگی و کودکی در زمان نهادی می‌پردازم و به نقش روان‌شناسی رشد در بازتولید گفتمان مادرانگی مردسالار از رهگذر این حافظه.

مسأله‌ بنیادین بخش مهمی از ادبیات پژوهشی مرتبط با حافظه‌ بین‌نسلی این است که چگونه رویدادهایی که ما خود شاهد مستقیم آن نبوده‌ایم، از طریق حافظه‌ نسل قبلی می‌تواند بخشی از حافظه‌ ما شود. نیکولا آبرهام و ماریا توروک[12] (۱۹۹۴) با معرفی دو مفهوم «مقبره[13]» و «شبح[14]» توضیح می‌دهند که تروماهایی که به طور کامل تجربه یا بازشناسی نمی‌شوند، در درون فرد رمزگذاری  می‌شوند و یک مقبره روانی[15] ایجاد می‌کنند که در آن اثر تروماهای گذشته در فرد باقی می‌ماند بی‌آن‌که به قلمروی آگاهی شخصی درآید و در آن ادغام شود و از این طریق، به‌صورت ناآگاهانه، به نسل‌های بعد منتقل می‌شوند و همچون شبحی آن را تسخیر می‌کنند. آبراهام و توروک می نویسند «آنچه ما را تسخیر می‌کند، مردگان نیستند، بلکه شکاف‌هایی است که ناگفته‌های نسل‌های پیشین درون ما به جای گذاشته‌اند» (،۱۹۹۴،ص ۱۷۱). آبراهام و توروک نشان می‌دهند که نه تنها با سکوت درباره‌ تروما نمی‌توان جلوی انتقال آن را به نسل بعدی گرفت، بلکه سکوت شکاف‌هایی در نسل بعدی باقی می گذارد و بر سرنوشت آن سایه می‌افکند. ماریان هیرس[16] با معرفی مفهوم پساحافظه[17]، انتقال تجارب نسل قبلی را به زمینه‌های فرهنگی و تاریخی گسترش می‌دهد. پساحافظه «رابطه‌ نسل دوم با تجربیات دردناک  و نیرومندی است که اغلب پیش از تولد رخ داده است اما چنان  رد عمیقی در حافظه‌ این نسل برجای گذاشته که گویی خاطرات خود آن‌ها بوده است... برخلاف حافظه، پساحافظه از رهگذر تصاویر، روایت‌ها و انتقالات عاطفی شکل می‌گیرد»( هیرس،۱۹۹۷، ص ۲۲). همچنین آلانویز[18](۲۰۱۳) با معرفی مفهوم حافطه‌ نسل دوم[19] نحوه ادغام حافظه بزرگسالان از وقایع تروماتیک را در حافظه کودک بررسی می‌کند و ادبیات کودک را محمل خوبی برای این انتقال می داند.

پیش از ورود به حافظه‌ نسل دوم، قصد دارم از رهگذر روایت‌های مادران ترومای جمعی‌ای را که با صحبت درباره‌ زمان نهادی بیدار می‌شود با عنوان ترومای «کودک‌زدایی شدن[20]» صورت‌بندی کنم. تروما نخست خود را به صورت احساس گناه از این موضوع نشان می‌داد که فرزندشان تحت شرایط زندگی در نظام جمهوری اسلامی کودکی خود را از دست داده است. احساس گناه سپس جای خود را به این اضطراب می‌داد که آن‌ها نیز با صحبت کردن با کودک درباره جنبش ژینا و پیش از آن، این احساس از دست دادن را تشدید می‌کنند. احساس «کودکی ازدست‌رفته» خاطراتی در ذهن مادران بیدار می‌کرد که در آن در کودکی خود در معرض اطلاعات ایدئولوژیک با بار عاطفی زیاد و عموماً با محتوایی خشونت‌آمیز قرار گرفته بودند. این محتوای خشونت‌آمیز به شکل‌های مختلفی درمی‌آمد؛ از موهایی که به خاطر پوشیدن هدبند زیر مقنعه کنده شده بود تا اخراج از مدرسه به خاطر برداشتن ابرو؛ از کارتون‌های تلویزیون که همگی پایانی تلخ داشتند تا خواندن و شنیدن داستان‌های «شهیدان» جنگ ایران و عراق. این خاطرات به لحظه‌ حال و ارتباط مادران با فرزندان خود پیوند می‌خورد؛ آن‌ها نمی‌خواستند آن کودک را در معرض اطلاعات خشونت‌آمیز قرار دهند و کودکی آن‌ها را بربایند. یکی از والدین کودکی خود را «آلوده به سیاست» توصیف کرد :« کسی نبود از ما در برابر ایدئولوژی مراقبت کنه... اما حالا که می‌دونیم کودک فقط باید بازی کنه و توی جهان خودش باشه... مدرسه به حد کافی آلوده‌شون می‌کنه... من دیگه نمی‌کنم». برای آن‌ها هرگونه صحبت از سیاست این احساس را ایجاد می‌کرد که دارند ایدئولوژی جمهوری اسلامی را بازتولید می‌کنند. یکی از مادران بیان می‌کرد «اگر من باهاش از نیکا صحبت کنم پس چه فرقی با جمهوری اسلامی دارم؟». فرآیندی که در حافظه‌ مادران به شکل «کودکی ازدست‌رفته» بازنمایی می‌شود را می‌توان به صورت نظام‌مند در سیاست‌های جمهوری اسلامی از آغاز تا به امروز مشاهده کرد. سیاست‌هایی که می‌توان به بیان کاورکیان[21](۲۰۲۱)  کودک‌زدایی دولت‌ها از کودکان دانست که در آن دولت‌ها «نه تنها بر آسیب‌پذیری کودکان سرپوش می‌گذارند بلکه آن‌ها را به عنوان سوژه‌هایی خطرناک یا تهدید صورت‌بندی می‌کنند»(کاورکیان، ۲۰۲۱، ص ۳). در بستر گفتمان‌های غالب جمهوری اسلامی این «سوژه‌های خطرناک» یا قرار است انقلاب کنند (چنان‌که بنا به روایتی روح‌الله خمینی پیش از انقلاب به مامور ساواک می‌گوید «یاران من در گهواره هستند»)، یا قرار است قهرمان جنگی باشند (چنان‌چه  در دوران جنگ در نهم آذر  شصت و یک می‌گوید:«‏یکی از آقایان به من گفت که در جبهه نوجوان دوازده ـ‌سیزده ساله‌ای‏ ‏را دیده است که دستش قطع شده و بلافاصله دست قطع‌شده‌ خود را ‏گرفته و رفته است به سوی میدان جنگ»)، یا کودک را طی لایحه‌ بیست و دو حجاب و عفاف در موقعیت یکسانی با بزرگسالان قرار می‌دهد. این کودک‌زدایی بسیاری اوقات در گفتمان‌های حکومتی آرمانی‌سازی می‌شود و  «رهبر ما آن طفل دوازده ساله‌ای» می‌شود که با نارنجک خود را زیر تانک می‌اندازد و «شربت شهادت» می‌نوشد (خمینی، ۱۳۵۹).

مادران با بازیابی این روندهای کودک‌زدایی در حافظه‌ خود در برابر آرمانی‌سازی کودکان کشته شده در جنبش ژینا و گفتمانی که با برساخت نسل جدید به عنوان «آن نسل عاصی که زیر بار نمی‌رود و قرار است برای ما انقلاب کند» مخالفت می‌کردند و این گفتمان را همسو با همان گفتمان جمهوری اسلامی می‌دانستند که با برساخت کودک به عنوان «رهبر ما» که با میل خود به جنگ می‌رود، او را عملاً تبدیل به «گوشت دم توپ» می‌کند. مادران در اینجا از گفتار روان‌شناسی رشد استفاده می‌کردند که کودک را یکسره موجودی غیرسیاسی می‌داند تا گفتمان کودک‌زدایی/آرمانی‌سازی را به نقد بکشند. یکی از از مادران گفت: «کودکان باید فقط درگیر جهان کودکانه‌ خود باشند و کارهای بچگانه کنند نه این‌که درگیر سیاست باشند. آن‌ها نباید روی دیوارها بنویسند «زن، زندگی، آزادی» یا تصویر خمینی را تبدیل به هیولا کنند. ما باید از آن‌ها مراقبت کنیم و نگذاریم پر از خشم شوند». اما پیش از ورود به این پرسش که گفتمان روان‌شناسی رشد تا چه حد قادر است چهارچوب مؤثری برای مراقبت از کودکان در جنبش‌های اجتماعی ارائه کند، می‌خواهم توضیح بدهم چگونه مادرانگی مردسالار در نسبت با این گفتمان‌ها (کودک کودک‌زدایی‌شده/ کودک بی‌دغدغه)  به اجرا درمی‌آید.

 

بازتولید مادرانگی مردسالار

در بخش پیشین به حضور دو گفتمان اشاره کردیم: یکی گفتمانی کودک‌زدایی/ آرمانی‌سازی کودک و دیگری گفتمان روان‌شناسی رشد و بحث کردیم که گفتمان‌های تولیدشده درباره‌ کودکی در جنبش ژینا نیز بین این دو گفتمان در نوسان‌اند، یا کودکان را آرمانی می‌کنند و آن‌ها را نسل عاصی‌ای می‌بیند که قرار است انقلاب را پیش ببرند (که این مورد نقد مادران بود) و دیگری گفتمان روان‌شناسی رشد که کودک را موجودی غیرسیاسی می‌داند.

در این بخش می‌خواهم به برساختی بپردازم که هر دو گفتمان از مادرانگی و زنانگی ارائه می‌دهند. گفتمانی که درون جنبش کودکان را آرمانی‌سازی می‌کند، گاهی بار پیش‌برد جنبش را بر دوش زنان می‌گذارد و از آن‌ها توقع مقاومت هرروزه دارد. به قول یکی از مصاحبه‌شوندگان قرار است «موهای زنان پرچم جنبش باشد». با اینکه بسیاری مادران در برابر آرمانی‌سازی کودک و تبدیل نسل جدید به استعاره‌ای برای انقلاب ژینا مخالف بودند، در برابر گفتاری که زنان را تبدیل به نماد جنبش می‌کرد مخالفتی نداشتند. هنگامی که تصمیم می‌گرفتند به دلیل فشار ناشی از نپوشیدن حجاب اجباری در خانه بمانند و در فضای عمومی ظاهر نشوند یا در مواقعی که احساس می‌کردند از جنگیدن خسته‌اند و می‌خواهند موقتاً حجاب اجباری برسر داشته باشند، هم از جانب اطرافیان زیر فشار قرار می‌گرفتند و هم  درون خود احساس تحقیر می‌کردند. حضور و صورت‌بندی این فشار از این جهت حائز اهمیت است که می‌تواند نیرویی مردسالار را در دل جنبش بازتولید کند؛ یعنی نیرویی که زنان را تبدیل به استعاره و نماد می‌کند نه انسان‌هایی واقعی و نسبت به کار عاطفی‌ای که هر روزه برای مقاومت در برابر حجاب اجباری انجام می‌دهند بی‌تفاوت است. اگر در «زنانگی مردسالار» افسانه نجم آبادی، زن استعاره‌ای می‌شود برای «ملت نوینی» که قرار است حامل ارزش‌های ملی باشد، اینجا استعاره‌ای می‌شود از زنی که قرار است حامل ارزش‌های «انقلاب ژینا» باشد. این استعاره آرمانی می‌شود، تحسین می‌شود و به خاطر موهای رهایش و زیبایی آورده‌اش به شهر مورد ستایش قرار می‌گیرد که گاهی منجر به نامرئی شدن کار عاطفی زنان می‌شود.

به همین سان، در گفتمان روان‌شناسی رشد از مادران انتظار می‌رود که در هنگامه‌ جنبش‌های اجتماعی از کودکان مراقبت کنند، بی‌آنکه کار عاطفی این مراقبت مرئی شود. روان‌شناسی، در زمانه‌ جنبش‌های اجتماعی، دستورالعمل‌های جهان‌شمولی برای گفت‌وگوی متناسب با سن کودکان تولید می‌کند و در این دستورالعمل‌ها از مادران انتظار دارد که گفت‌وگوهایی «به‌اندازه» و متناسب با سن کودک داشته باشند. اما آیا صرفاً در نظر گرفتن سن کودک برای تعیین اینکه چه اطلاعاتی و چگونه به او ارائه شود، کافی است؟ آیا می‌توان گفتاری جهان‌شمول برای گفت‌وگو با همه‌ کودکان ارائه داد، آن‌هم صرفاً بر اساس ملاک سن؟ هم‌سو با بحث اریکا برمن (۲۰۱۱) در این زمینه که روان‌شناسی رشد دانشی است تولیدشده برای کودک سفیدپوستِ طبقه‌متوسطِ غربی که تجربه‌ سایر کودکان را به حاشیه می‌راند، اغلب دستورالعمل‌های والدین ترجمه‌ها‌یی بودند از وب‌سایت‌های انگلیسی‌زبان مربوط به جنبش‌های اجتماعی در آمریکا و اروپا. والدینی که تلاش کرده بودند مطابق این دستورالعمل‌ها با کودک صحبت کنند، احساس شکست می‌کردند، چرا که همواره بخشی از اطلاعات یا کم بود یا زیادی. آن‌ها این شکست را به خود نسبت می‌دادند و خود را سرزنش می‌کردند که نتوانسته‌اند دورانی عاری از سیاست برای کودک فراهم کنند. این در حالی است که برعکس، این به‌شدت سیاسی بودنِ کودکی ایرانی بود که گفت‌وگویی متفاوت می‌طلبید و گفت‌وگوهای «متناسب با سن» وب‌سایت‌های انگلیسی‌زبان را دچار شکست می‌کرد. گویی آن گفت‌وگوها برای کودکی نوشته شده بود که سیاست تنها اندکی به زندگی‌اش درز کرده است، درحالی‌که مادران می‌خواستند از آن‌ها برای کودکی استفاده کنند که زندگی‌اش در سیاست غرق شده است. برای نمونه، یکی از رایج‌ترین تجربه‌ها، مواجهه کودکان با شعار «مرگ بر حکومت بچه‌کش» بود. تقریباً همه‌ کودکان این شعار را از پشت پنجره، تلویزیون، خیابان یا مدرسه شنیده بودند و در نتیجه‌ آن بسیاری از مادران ناچار شده بودند درباره‌ کودکانِ کشته‌شده با فرزندشان صحبت کنند. با این‌وجود، اغلب بابت اینکه چنین اطلاعاتی را در اختیار کودک قرار داده بودند، احساس گناه و شرم می‌کردند، بی‌آنکه در نظر بگیرند که تقریباً هیچ راه‌حل دیگری برایشان وجود نداشت.

 

شکاف کودکان در زمان نهادی

ادبیات پژوهشی مطالعات دوران کودکی از زمان لیسون جیمز و آلن پرات[22] (1990)، پایه‌گذاران جامعه‌شناسی نوین کودکی روان‌شناسی رشد را به پرسش می‌کشد و انگاشته‌های خطی و جهان‌شمول آن درباره‌ کودکی را رد می‌کند.  جیمز و پرات استدلال می‌کنند که کودکی نه صرفاً یک مرحله‌ زیستی، بلکه تجربه‌ای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی است که تحت تأثیر نیروهای سیاسی و اجتماعی قرار دارد. کودکان نه به عنوان موجوداتی در حال رشد به سوی بزرگسالی، بلکه کنش‌گرانی اجتماعی و شهروندان اکنون در نظر گرفته می‌شوند که به‌شکلی فعال محیط خود را دگرگون می‌سازند. اسپیروس اسپایرو[23](2011) این نقد را گسترش می‌دهد و به پیچیدگی‌ها، تناقضات و مناسبات قدرت در عاملیت کودکان اشاره می‌کند. او رویکردی انتقادی به مفهوم «صدای کودک» دارد و نشان می‌دهد که عاملیت کودکان همیشه در قالب مقاومتِ آشکار نیست. کودکان با شیوه‌های متنوع و پیچیده‌ای با قدرت مذاکره و آن را مدیریت می‌کنند. اسپایرو با تحلیل چگونگی تعامل کودکان با ساختارهای اجتماعی، بر این نکته تأکید می‌کند که کودکی پدیده‌ای سیاسی است و کنش‌های روزمره‌ کودکان نیز درون نظم‌های قدرت شکل می‌گیرند و آن را تغییر می‌دهند. کودکان ایرانی نیز به شیوه‌های گوناگون نشان داده‌اند که در جریان وقایع جامعه هستند و خود را بخشی از جنبش می‌شمارند. این حضور در برخی کودکان به شکل شب‌ادراری، اضطراب، کاهش عملکرد تحصیلی بروز پیدا می‌کند و در برخی به شکل مقاومت روزانه در برابر حجاب اجباری. مقاومتی که نه سوژه‌ آرمانی‌سازی شده‌ انقلابی بود و نه سوژه‌ منفعل روان‌شناسی رشد. در بسیاری موقعیت‌ها پافشاری کودکان برای مشارکت، باعث می‌شد مادران نیز از ایده‌ کودکی بی‌دغدغه یا کودکی‌ آرمانی‌سازی‌شده فاصله بگیرند و فضایی امن برای کنش‌گری کودکان خود فراهم کنند. برای نمونه یکی از مادران که به‌شدت مخالف هر شکلی از کنش‌گری کودک خود بود و بسیار کوشیده بود او را از هرآن‌چه در جریان است دور نگاه دارد، پس از چند ماه پافشاری کودک به نوشتن و نقاشی کردن درباره جنبش ژینا  نقاشی فرزندش را در اینستاگرام منتشر کرد: «من به او اجازه ندادم چیزی بشنود یا ببیند، یک روز خانه برادرشوهرم بودیم و صدای تظاهرکنندگان را شنید و به روی خودش نیاورد...چند وقت بعد متوجه شدم داستانی نوشته که اسم شخصیت اصلی آن ژینا بود. از او خواستم که تغییرش دهد و او شدیداً دفاعی شد... بعد از مدتی همچنان ادامه داد به نقاشی کشیدن و شروع کردیم به صحبت کردن. ما نقاشی‌اش را دوست داشتیم و حتی در اینستاگرام گذاشتیم‌اش».

این قسم مقاومت‌ها در زمان نهادی هم دیده می‌شود. بسیاری مادران گزارش کردند که کودکان بعد از ژینا علاقه زیادی به پوشیدن هودی پیدا کردند چون هودی به آن‌ها این امکان را می‌داد که از کلاه هودی به عنوان جایگزین حجاب استفاده کنند و مجبور نباشند تن به حجاب اجباری مورد پذیرش مدرسه بدهند. بسیاری تصویر خمینی در ابتدای کتاب درسی را تبدیل به هیولا می‌کردند یا آن را از ابتدای کتاب درسی درمی‌آوردند. بسیاری روی تخته سیاه «زن زندگی ازادی» می‌نوشتند. بسیاری در نقاشی‌های خود آن‌چه شاهد آن بودند را بازخیال‌اندیشی می‌کردند. برای مثال دو نقاشی متفاوت از دو کودک دریافت کردم که در آن ماشین گشت ارشاد را  تبدیل به ماشین «زن زندگی آزادی» کردند که «زن‌ها در آن می‌روند تا برقصند». بسیاری کودکانی که بعد از ژینا مهاجرت کردند نیز بر خلاف میل مادران به تجربه‌ کودکی‌ای عاری از سیاست، تا ماه‌ها در کشور مقصد سر خود را از پنجره بیرون می‌بردند و شعار می‌دادند. کودکان با تمام این شیوه‌‌های خلاقانه نه تنها عاملیت خود را نشان می‌دادند، بلکه در زمان نهادی تجربه‌شده در مادران شکاف ایجاد و خاطرات تروماتیک را تعلیق می‌کردند و به جای آن امید و ذوق می‌نشاندند.

 

زمان سرمایه‌داری و شکاف کودکان در آن

چنان چه روزن (۲۰۱۷) استدلال می‌کند، زمان نهادی، سرمایه‌داری، رابطه‌ای و تاریخی از یکدیگر جدا نیستند و در هم تنیده هستند. برای بسیاری از مادران تأکید بر دور نگه داشتن کودکان از هرگونه کنشگری سیاسی همراه با نوعی حافظه‌ آینده‌نگر نیز بود که کودکی را به عنوان مسیر پیشرفت خطی به سوی بزرگسالی در نظر می‌گرفتند و کودکی را دورانی می‌دانستند که در آن  کودک باید درس بخواند تا بتواند یا در آینده مهاجرت کند یا در برنامه مهاجرتی فعلی والدین نقش داشته باشد و در نهایت بتوانند «در آینده زندگی خوبی برای خود رقم بزنند.» روزن (۲۰۱۷) استدلال می‌کند که مادران اغلب مراقبت از فرزند را به عنوان یک سرمایه‌گذاری بلندمدت می‌بیند که با فراهم کردن رفاه برای کودک او را برای ادغام در جامعه آماده می‌کند. در این زمان والدین با انجام فداکاری‌های کوتاه‌مدت امیدوارند فرصت‌های بهتری برای آینده‌ فرزندان فراهم کنند. کودکان اما زمان را به شکل آنی‌تر و ذهنی‌تر تجربه می‌کنند و بیشتر بر نیازهای کنونی و تجربیات احساسی خود متمرکز می‌شوند. برای کودک، لحظه‌ حال اهمیت حیاتی دارد و درک او از زمان بیشتر با روابط و احساسات فوری‌ او پیوند خورده است.

بسیاری از مادران هرگونه فعالیت سیاسی کودکان را مانعی برای رسیدن به این آینده می‌دیدند. برای این مادران، حتی اشکال ظریفی از کنش‌گری، مانند اشاره به نام ژینا در یک داستان غیرسیاسی، سرکوب می‌شود، زیرا به عنوان انحرافی از مسیر خطی به سوی آینده‌ای بهتر به شمار می‌رود. در نمونه‌ای دیگر یکی از والدین به فرزندش که قصد داشته است همراه او در تظاهرات شرکت کند می‌گوید: «وقتی هجده ساله شدی، تو هم می‌توانی اعتراض کنی. اما قبل از آن باید در خانه بمانی و درس بخوانی.» زمان سرمایه‌داری و آینده‌نگر یکی دیگر از نظم‌های زمانی‌ای بود که در آن رابطه مادر/کودک دچار تنش می‌شد. برخلاف والدین، کودکان بر لحظه‌ حال و نیاز خود به ابراز وجود تمرکز داشتند. برای نمونه، پس از روزهای اوج جنبش که بسیاری احساس ناامیدی می‌کردند، کودکی پیوسته تعداد زنانی را که بدون حجاب در خیابان بودند می‌شمرد و هر زمان که از تعداد آن‌ها کاسته می‌شد، گریه می‌کرد، چرا که از شکست جنبش در هراس بود. در مقابل افزایش تعداد به او امید می‌بخشید. این تمرکز بر زمان حال که همراه بود با تجربه عاطفی در کودک، باعث می‌شد که مادر نیز از زمان آینده‌نگر و گفتارهای مسلط روان‌شناسی رشد فاصله بگیرد و بتواند همراه کودک زمانی سرشار از بازیگوشی خلق کند. و این همان چیزی است که روزن تحت عنوان نظم زمانی رابطه‌ای صورت‌بندی می‌کند.

 

زمان تجربی

 زمان تجربی نظم زمانی‌ای است که در آن در برابر زمان سرمایه‌داری و نهادی مقاومت می‌شود و ضرباهنگ‌های مراقبت، پرورش و ارتباط انسانی در آن رشد و نمو می‌کنند.  طبق صورت‌بندی روزن (۲۰۱۰) نظم‌های زمانی سرمایه‌داری و نهادی با تجربه‌ زیسته‌ مادرــ‌کودک در موقعیت‌هایی مانند غذا خوردن، یاد گرفتن و آموزش دادن در تناقض قرار می‌گیرد و به عنوان زمان رابطه‌ای صورت‌بندی می‌شود. در جنبش ژینا فضاهای بسیاری برای تجربه‌ نظم زمان رابطه‌ای فراهم شد. هنگامی که ذهن والدین در بند نظم زمانی نهادی یا سرمایه‌داری نبود و یا نمی‌کوشید گفت‌وگوی متناسب با سن پیشنهادی روان‌شناسی رشد را به کودک ارائه دهد، می‌توانست در این نظم زمانی با کودک سهیم شود، درباره‌ جنبش با کودک صحبت کند، او را آرام کند و به او امید دهد. یکی از مادران اشاره کرد که پس از مدتی جنبش ژینا ارتباط آن‌ها را با یکدیگر بهبود بخشیده بود: «بعد از جنبش ژینا رابطه‌ ما بهتر شد. قبلا فقط عادت داشتیم درباره فوتبال حرف بزنیم اما بعد از ژینا شروع کردیم درباره موضوعات متعدد سیاسی حرف زدن و این خیلی رابطه‌مون رو بهتر کرد.. .»

کودکان در این موقعیت‌ها هم مراقبت دریافت و هم عرضه می‌کردند. برای نمونه یکی از کودکان به مادر خود گفته بود:«هر چی دوست داری بپوش و نگران من نباش، اگر تو رو دستگیر کردند، من اینجا ساکت می‌شینم و هیچ کاری نمی‌کنم که نگرانت کنه.» بسیاری کودکان صبورانه تا شب منتظر والدین خود می‌ماندند تا از تظاهرات برگردند. یکی از کودکان وقتی مادرش دیر به خانه بازگشته بود به دنبال عکس مادرش گشته بود تا به شبکه‌های خبری اطلاع‌رسانی کند. در برخی موقعیت‌ها این نظم‌های زمانی در گذار بین حوزه عمومی و خصوصی رخ می‌دهد، برای نمونه، مسیر خانه تا مدرسه، که نه کاملاً خانه است و نه کاملاً مدرسه. بسیاری از کودکان و مادران، پس از خروج از مدرسه، حجاب خود را روی شانه‌های‌شان می‌انداخنند یا در کیف‌شان می‌گذاشتند و تنها زمانی که به مناطقی تحت نظارت گشت ارشاد می‌رسیدند، دوباره آن را بر سر می‌کردند. یکی از مادران گفت: «مسئله این نیست که حجاب همیشه باید روی سر باشد یا در کشوی خانه. از مدرسه تا خانه، آن را روی گردن‌مان می‌گذاریم و در عین حال که احساس آزادی می‌کنیم، احساس امنیت هم داریم. اگر گشت ارشاد ما را بازداشت کند، می‌توانیم بگوییم که متوجه نشدیم که حجاب‌مان افتاده است». این رفتار بازآرایی جدیدی از عاملیت را نشان می‌دهد که هم به حجاب اجباری جمهوری اسلامی نه می گوید و هم به فشاری که بر زنان تحمیل می‌شود که همواره باید درگیر مقاومت روزمره باشد.

 

نتیجه‌گیری و رشد جانبی جنبش

 این تجارب در نظم زمانی رابطه‌ای امکان اندیشیدن به گفت‌وگوهایی اصیل و مبتنی بر رنج مشترک بین‌نسلی را می‌دهد. گفت‌وگوهایی که قرار نیست ترومای بین‌نسلی را منتقل کند، بلکه سر آن دارد که آن را شفا دهد. گفت‌و‌گوهایی که تروما را از «مقبره‌ درونی» والدین بیرون می‌کشد و فضای مشترک مقاومت را برای مادرــ‌کودک فراهم می‌کند. فضایی که نه تنها برای کودک پرفشار نیست بلکه فشار ناشی از زیستن در زمان نهادی و سرمایه‌داری را کم می‌کند. فضاهایی که سیاسی بودن کودک ایرانی را به رسمیت می‌شناسد؛ نه از‌این‌رو که او را آرمانی‌ کند، بلکه در راستای مراقبت کردن و مراقبت گرفتن از کودک. در این نظم‌های زمانی‌ است که می‌توان گفت جنبش به صورت جانبی رشد می‌کند و فضاهای مشترکی بین افراد ایجاد می‌شود که در آن شکلی از مراقبت ظهور می‌کند و به‌جای آینده و پیشرفت بر روابط تأکید می‌کند. «زن و کودک تازه‌ای» متولد می‌شود که فروکاستنی به گفتمان‌های مادرانگی مردسالار، روان‌شناسی رشد یا کودک آرمانی‌شده‌ جمهوری اسلامی نیست. جنبش ژینا به‌رغم شکست در «بزرگ شدن» از نظر دگرگونی نظام سیاسی، موفق شد در بسیاری از این فضاهای مشترک تحول ایجاد کند، به ویژه میان مادران و دختران، دو گروهی که بیش از بسیاری گروه‌های دیگر ستم و سرکوب را تجربه کرده‌اند.

 

منابع:

Abraham, N., & Torok, M. (1994). The shell and the kernel: Renewals of psychoanalysis (N. Rand, Ed. & Trans.). University of Chicago Press.

Balagopalan, S. (2024). On racialized linear time and temporal ‘othering’. Childhood31(2), 143-151.

Burman, E. (2016). Deconstructing developmental psychology. Routledge.

Hirsch, M. (1997). Family frames: Photography, narrative, and postmemory. Harvard University Press.

Najmabadi, A. (2005). Women with mustaches and men without beards: Gender and sexual anxieties of Iranian modernity. University of California Press.

Prout, A. (1990). A new paradigm for the sociology of childhood? Provenance, promise, and problems. In A. James & A. Prout (Eds.), Constructing and reconstructing childhood. Falmer Press.

Rosen, R. (2017). Time, temporality, and woman–child relations. Children’s Geographies, 15(3), 374–380. https://doi.org/10.xxxx/yyyy

Shalhoub-Kevorkian, N. (2019). Incarcerated childhood and the politics of unchilding. Cambridge University Press.

Spyrou, S. (2011). The limits of children’s voices: From authenticity to critical, reflexive representation. Childhood, 18(2), 151–165.

Stockton, K. B. (2009). The queer child, or growing sideways in the twentieth century. Duke University Press.

Ulanowicz, A. (2013). Second-generation memory and contemporary children's literature: Ghost images. Routledge.

Zehavi, O. (2018). Becoming-woman, becoming-child: A joint political programme. In Feminism and the politics of childhood: Friends or foes? (pp. 241–256). Palgrave Macmillan.

 


[1]  [email protected]

[2]  Rosen

[3]  Balagopalan

[4]  Burman

[5] Growing sideways

[6] Stockton

[7] Institutional time

[8] capitalist time

[9] Historical time

[10] Experiential time

[11] Zahevi

[12] Abraham and Torok

[13] crypt

[14] the phantom

[15] psychic crypt

[16] Hirsch

[17] postmemory

[18] Ulanowicz

[19] Second generation memory

[20] Unchilding

[21] Kevorkian

[22]  James &  Prout

[23] Spyrou

 


[1]  [email protected]

مطالب مرتبط