نویسنده: مهدیس
جرقۀ اولیۀ خیزش «زن، زندگی، آزادی» با انتشار تصویری زده شد از خانوادۀ ژینل که سوگوارانه یکدیگر را درآغوش گرفته بودند. این ایماژ بههمراه تصویری از بدن انتوبهشدۀ ژینا بر تخت بیمارستان، آنهم تنها بهدلیل پوشاش در فضای عمومی، نوعی آسیبپذیری را نمایان کرد که تمام کشور را در بهت و سوگواری فرو برد. زنی جوان فقط بهدلیل شکل حضورش در فضای عمومی، کتک خورده بود و این مسئله نشان میداد که تا چه اندازه زندگی بسیاری از افراد زیر سلطۀ رژیم آپارتاید جنسیتی جمهوری اسلامی ایران متزلزل است. این درک بینظیر از شکنندگی زندگی، دستکم برای نیمی از جمعیت کشور، نقطهعطفی شد در بهچالشکشیدن هژمونی حکومت، و به مردم امکان داد تا آسیبپذیری مشترک خود را کشف کنند و با یکدیگر و در همبستگی با ایرانیان ناشناختهای عمل کنند که همسرنوشتشاناند. این همبستگی نوعی از اتحاد را ممکن ساخت که مشابهش قبلا تا این حد دیده نشده بود.
در کتاب «زندگی شکننده؛ نیروهای سوگواری و خشونت» [1]جودیت باتلر بعدی از زندگی سیاسی را بررسی میکند که مربوط است به قرارگرفتن ما در معرض خشونت، آسیبپذیریمان در برابر فقدان، وظیفۀ سوگواری که در پی آن است و همچنین یافتن مبنایی برای تشکیل اجتماع در این شرایط (2006, 21). او استدلال میکند که شکل سیاستمندی[2] ما تاحدی بهدلیل این واقعیت است که بدنهایمان ازنظر اجتماعی و فیزیکی آسیبپذیرند. ما ازنظر اجتماعی به این دلیل آسیبپذیریم که به دیگران وابستهایم، و ممکن است این پیوندها را از دست بدهیم. ازنظر فیزیکی نیز ما درمعرض دیگرانی هستیم که ممکن است بر ما خشونت روا دارند. او اضافه میکند که برخی گروهها، مانند زنان و اقلیتها، بهعنوان گروهی اجتماعی درمعرض خشونت مضاعف قرار دارند. ژینا، زنی کرد، که متعلق به دستکم دو گروه بهحاشیهراندهشده بود، تجسمی از این تلاقی ستم براساس جنسیت و قومیت بود. حضور او در فضای عمومی، و در هیئت بدنی زنانه در پایتخت، او را درمعرض خشونت مرگبار قرار داد و مرگ متعاقبش، خانوادهاش و دیگران را از پیوندی اجتماعی که هرگز قابلبازیابی نبود محروم کرد.
این درک گسترده از شکنندگی زندگی، چه برای آشنایان و چه برای غریبهها، حس جمعی از سوگواری و اعتراض را میان ایرانیان با پیشینههای مختلف برانگیخت. خاکسپاری ژینا تبدیل شد به کانون اعتراضها بهرهبری زنان علیه ماهیت زنستیزانۀ قانون و نظام آپارتاید جنسیتی در ایران. مشت آهنین جمهوری اسلامی در پاسخ به اعتراضها، به شمار فراوان کشتهشدگان در میان کودکان و بزرگسالان منجر شد. زمانی نگذشت که گورستانها بدل شدند به عرصۀ مقاومت، سخنرانیهای سیاسی و کنشهای مبارزاتی؛ جایی که سوگواری به کنشی جمعی تبدیل شد. تصاویر و ویدیوهای منتشرشده از گورستانها، به نامهای کودکان و جوانانی که کشته شده بودند و به خانوادههای آنها چهره بخشید، و شکاف عظیمی را میان ایرانیان در نقاط مختلف کشور پر کرد که اگرچه به زبان و رسم و رسوم منحصربهفرد خود، ولی به زبان مشترک فقدان، سوگواری میکردند. مطابق معمول، حاکمیت مراسم خاکسپاری را ممنوع کرد، از تحویلدادن پیکر برخی قربانیان به خانوادههایشان خودداری، برخی را در مکانهای نامشخص دفن، و مزار عدهای را نیز تخریب کرد.
خاکسپاریها ایماژی از قربانیان و خانوادههایشان بهتصویر کشیدند که امکان همذاتپنداری و دریافت همسرنوشتی وآسیبپذیری را بین مردم نقاط دور از هم فراهم کرد. همان زمان که مردم برای دیگرانی سوگواری میکردند که هیچوقت ملاقاتشان نکرده بودند، نوعی دگرگونی جمعی رخ میداد. باتلر، آسیبپذیری ما دربرابر فقدان، و وظیفۀ/کار سوگواری متعاقب آن را میکاود، و همچنین امکان تشکیل اجتماع در این شرایط را براساس فقدان بررسی میکند. (ibid., 19) مدعای او چنین است که سوگواری با پذیرش این واقعیت که فرد دچار تحولی میشود که نتیجهاش ازپیش تعیین نشده است، در پیوند قرار میگیرد (ibid., 21). فرد میپذیرد که با ازدستدادن محرومشدن/خلعیدشدن، برای همیشه تغییر خواهد کرد. در این جستار، نگاهی خواهم انداخت به برخی از قربانیان، آیین تدفین ایشان، و برخی سخنرانیها و کنشهای همبستگی و اعتراضی که درطول مراسم انجام شد. تلاش خواهم کرد فقدان و سلبمالکیت، سوگواری و تحول پیرو آن را بررسی کنم، تا بفهمم فرودستان که قبلاً چهرهزدایی شدهاند چه میگویند و چگونه در جمع تازهشکلگرفتۀ پس از فقدان و خلعیدی بزرگ «خودبازنمایی»[3] میکنند.
«من» بدون تو که هستم؟
کاروان قادرشکری، که پدرش وی را بهیاد «کاروان شهدا»ی کردستان نامگذاری کرده بود، نوجوان ۱۶ سالۀ ایرانی بود که در 29 آبان 1401 در شهر پیرانشهر با شلیک دو گلولۀ کلاشنیکف کشته شد.[4] هزارا نفر در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند و شعارهایی مانند «شهید نمیمیرد» و «کُرد، بلوچ، آذری؛ آزادی و برابری» سر دادند. در مراسم چهلم او، مادرش افسانه رسولی، درحالیکه بدون حجاب درمیان جمع سخنرانی میکرد، به زبان کردی گفت:
«خیلیها میگویند پسر من کودک است. دوست دارم این را بگویم که درست است پسر من جسماً و از لحاظ سنوسال کودک بود، اما صاحب فکری بسیار بزرگ بود. چون همه میدانیم ما در جامعهای زندگی میکنیم که متأسفانه انسانها خیلی زود بزرگ میشوند. در چنین جامعهای بهحدی چیزهایی ناخوشایند وجود دارد که اگر انسان کمی شعور و عاطفه داشته باشد، نمیتواند آنها را نبیند. نمیتواند آنها را ببیند و ناراحت نشود. کودکانی مانند کاروان از همان دوران کودکی این چیزهای ناخوشایند را میبینند و ناراحت میشوند. میدانند که چنین جامعهای پر از ظلم و ستم و تبعیض است. بچههای امروزی، کودکانی هوشیار و آگاهاند و میدانند که دنیای بهتر و خوبتر هم وجود دارد. برای همین نمیتوانند بیتفاوت باشند. در جامعهای که آدمها خیلی زود بزرگ میشوند، من هم همینگونه بودم. در چهاردهسالگی ازدواج کردم و در پانزدهسالگی مادر شهید کاروان شدم. دنیای کودکی را با همۀ خوشیها و ناخوشیهای دنیای مدرسه و هیچچیز دیگرش تجربه نکردم. اگر تا دیروز نمیدانستم، امروز میدانم کاروان من و کاروانهای این مملکت چرا به خیابان میآیند و سینهشان را سپر گلوله میکنند. اگر تا دیروز نمیدانستم چرا زندگی میکنم و از این دنیا چه میخواهم، امروز میدانم که هدفی بزرگ و والا وجود دارد. آن هم ادامهدادن راه کاروانها و کسانی است که برای ساختن دنیایی بهتر و بدون نابرابری و ستم و ظلم و سرکوب و استبداد، خون دادند. دنیایی که شهیدان برای رسیدن به آن قدمهای بزرگی برداشتند و شایستۀ زندگی در آن بودند. همۀ ما لیاقت بهترین زندگی را در دنیایی که با شعار و هدف «زن، زندگی، آزادی» و برابری انسانها مزین شده است داریم.» [5]
افسانه رسولی، کودکهمسر، در سن پانزدهسالگی پسرش کاروان را بهدنیا میآورد، تا در سیویکسالگی او را بهخاک بسپارد. او در سخنرانی خود از ظلم و تبعیض دیرینه میگوید و به تلاش پسرش برای ساختن دنیایی بهتر ادای احترام میکند. او شجاعت کاروان و دیگرانی را میستاید که مانند او به خیابانها آمدند تا برای جامعهای برابر تلاش کنند؛ جامعهای که در آن کودکان میتوانند کودکی را تجربه کنند، با تمام مردم یکسان رفتار میشود و «زن، زندگی، آزادی» اصل راهنمای آن است. در پی این فقدان بزرگ، افسانه به زندگی خود و محرومیت از تجربۀ شادیهای کودکانه و رفتن به مدرسه میاندیشد. او گذشتۀ خود را واکاوی میکند و فقدان بزرگش را بهرسمیت میشناسد. با نگاه به «16 سال مادر کاروان بودن» متوجه تغییری میشود: «اگر تا دیروز نمیدانستم، امروز میدانم که چرا کاروان من و کاروانهای دیگر این کشور به خیابان میآیند و سینهشان را سپر گلوله میکنند.» او دگرگون شده است: «اگر تا دیروز نمیدانستم چرا زندگی میکنم و از این دنیا چه میخواهم، امروز میدانم که هدفی بزرگ و والا وجود دارد.» او به هدفی تازه دست مییابد، مصمم است راه پسرش را ادامه دهد و برای جامعۀ عادل و برابری که او درپیاش بود تلاش کند.
باتلر این نکته را مطرح میکند که وقتی دچار فقدان میشویم، چیزی دربارۀ هویت ما آشکار میشود؛ اینکه چگونه به دیگرانی که پیرامونمان هستند پیوند خوردهایم و این پیوندها چگونه هویت ما را میسازند (2006, 22). افسانه نیز به همین شهود میرسد. با ازدستدادن فرزندش، پیوندهای اجتماعی و سیاسی که هویت او را تعریف کردهاند خود را آشکار میکنند. او نهتنها پسرش را از دست داده، بلکه خودش را هم از دست داده است و اکنون که این پیوند را از دست داده، این پرسش را مطرح میکند که بدون کاروان کیست؟ سخنرانی او در سوگ فرزندش نشان میدهد چگونه توسط همان روابطی که به او شکل دادهاند، از هم گسسته شده است. با این حال او این فقدان عظیم را بهمنزلۀ فرصتی برای دگرگونی میپذیرد و با پذیرش این شهود، عزم خود را برای دنبالکردن مسیر فرزندش بهسوی آزادی و برابری ابراز میکند.
سوگنامهای برای «جمهوریت» ازدسترفته
کومار درافتاده، پسر شانزدهسالۀ کرد دیگری بود که درپی اعتراضهای قیام «زن، زندگی، آزادی» کشته شد. او از فاصلۀ سهمتری در یکی از خیابانهای زادگاهش پیرانشهر هدف گلوله قرار گرفت. در گواهی فوت کومار، علت مرگ، «عملیات تجهیزات جنگی خارج از میدان جنگ و خونریزی داخلی بر اثر برخورد چندین جسم پرتابشوندۀ پرسرعت» درج شده است؛[6] توصیفهایی مبهم برای پرهیز از نوشتن واژههایی مانند «گلوله». در مراسم خاکسپاری، حسن درافتاده، پدر کومار گفت:
«خوشبختام که پسرم برای آزادی شهید شد. پسرم روز 25 مرداد متولد شد و برای همین اسمش را کومار گذاشتم. اسمش را گذاشتم کومار و خوشبختام که برای آزادی و خاکش شهید شده. خوشبختام که شهید شده. خیلی درد جگرسوزی است. شما نمیفهمید. از دیشب جگرم سوراخسوراخ شده است ولی بگذار فدای این خاک شود. فدای آزادی بشود. بهخدا همۀ شما را میکشند. پسرم بیگناه بود. پسرم هیچ مشکل سلامتی نداشت و اینها او را کشتند. به هیچکس رحم نمیکنند. برایشان جاسوسی نکنید. خودتان را نفروشید. ملتتان را نفروشید.»[7]
در مراسم هفتم کومار، پدرش سخنرانی دیگری کرد:
«کومار در بچگی شهید شد. بالغ نشده بود. شهید شد. اما کومار پسر من نیست. پسر تمام ملتهای تحتستم است. پسر تمام ملتهایی است که دیکتاتورها خون آنها را میخورند. کومار خیلی بیگناه بود. بهاندازۀ سن کم و شانزدهسالگیاش. مأمورها فکر کردند که دیو بزرگی است. گرچه سن کم داشت، بعداً فهمیدم چقدر بزرگ بود. بهخاطر این میگویم که اگر دیکتاتورها پسر خودشان اینطور بهناحق کشته میشد، حاضر بودند با کشورهای دیگر بجنگند. هزاران بچه مردم را به مرگ بفرستند، برای چه؟ پسرش کشته شده یا اسیر؟ خون ما را بدون دلیل میریزند و خودشان را بیگناه نشان میدهند. من امیدوارم برای همۀ ملتها، همۀ ملتهای تحت ستم. خون کومار و کومارها به هدر نمیرود. در آخر مرگ برای دیکتاتور است. فکر حال خودشان را بکنند. تمام دیکتاتورهای کشورهای دیگر بهدست کودکانی همچون کومار گرفتار شده، مجازات شده و سقوط کردند.»[8]
در زبان کردی، «کومار» بهمعنای «جمهوری» است. کومار درافتاده بهدلیل اینکه در ۲۵ مرداد و همزمان با سالگرد اعلام جمهوری کوتاهمدت کردستان بهدنیا آمده بود، «جمهوری» نام گرفت. نخستین کلمات پدر کومار در مراسم تدفین او به تاریخی از مبارزه برای آزادی و شهادت در راه سرزمین اشاره دارد، و جمهوری ازدسترفته را بهیاد میآورد. او اندوه عمیق خود را از این فقدان ابراز میکند؛ همچنین غروری را که بابت فداکاری پسرش در راه آزادی احساس میکند. در هفتمین روز درگذشت کومار، حسن درافتاده بر بیگناهی او تأکید میکند و او را فرزند ملل تحت ستم میخوانَد. جمهوری ازدسترفتۀ او، همۀ مردم ستمدیده را گرد هم آورده و امیدوار است این کومار و کومارهای دیگر مردم را آزاد کنند و به حکومت دیکتاتوری حاکم پایان دهند.
مراسم خاکسپاری کومار و دیگر قربانیان کرد، نخستینهایی بودند که مبارزات سیاسی و اجتماعی درحاشیه را؛ که قبلاً حذف یا نادرست بازنمایی شده بودند درمعرض دید وسیع قرار دادند. این اولینبار است که ایرانیان با پیشینههای گوناگون مستقیماً به سخنرانی و مرثیههایی به زبان کردی گوش میدهند که به موضوعهای حساسی چون سوگ و امید برای جمهوری کردستان مستقل، یا درمورد افسانه رسولی، مادر کاروان، به «کودکهمسری» اشاره دارند. پدر کومار در سوگ فرزند، همچون هر پدر ایرانی دیگر که فرزندش کشته شده است، اشک میریزد. مردم شباهتها را میبینند، با او و دردش همذاتپنداری میکنند و چهرهاش را به خاطر میسپارند. همین بازنمایی فرودستان که هیچگاه در مرکز توجه نبودهاند، دورۀ جدیدی را رقم میزند که در آن، ویدیوی سخنرانیهای قدرتمندشان که به فارسی زیرنویس شدهاند، بهشکل گسترده منتشر میشود و بهدست دیگرانی شبیه خودشان میرسد. دیگران، غریبههایی که درد و سرنوشت مشترکی دارند، حالا متوجه وابستگی/ارتباطی شدهاند که آنها را بهیکدیگر متصل میکند.
باتلر یادآور میشود که کسانی که بازنمایی[9] بهدست میآورند و میتوانند خودبازنمایی کنند، درقیاس با آنانی که بازنمایی ندارند و درنتیجه کمتر از انسان یا حتی ناانسان انگاشته میشوند، شانس بیشتری برای دیدهشدن بهمثابۀ انسان دارند (2006, 141). بعد از دههها فروکاستهشدن به «خطری برای یکپارچگی مرزهای ایران» و یا «قاچاقچیانی که راههای تجارت مشروع را مختل میکنند» و جانهایشان اهمیتی ندارد، برای اولینبار چهره و صدای مردم کرد برای همه مشاهدهپذیر میشود. آنها درحالیکه سوگوارند، خودبازنمایی میکنند و دیگران ناآشنا ایشان را میبینند، میشنوند و همراهشان عزاداری میکنند.
سالها خبر مرگ کولبران کرد، چه در حوادث، یا با شلیک مرزبانی یا اعدام زندانیان سیاسی کرد، بهشکلی انسانزداییشده منتشر میشد. رسانههای دولتی معمولاً جزئیات محدودی ارائه میدادند و غالباً به آمار عددی یا اطلاعیۀ کوتاه اکتفا میکردند. باتلر تأکید میکند که این نوع پوشش رسانهای چطور در تعریف اینکه چه کسی انسان بهشمار میرود و چه کسی نه، دخیل است. فقدان ایماژ، نام و سایر خصوصیات انسانی نهتنها از افراد آسیبدیده انسانیتزدایی میکند، بلکه تلویحاً بر عدم وجود آنها نیز دلالت دارد. باتلر این پدیده را «زدودگی رادیکال»[10] توصیف میکند؛ جاییکه در آن انسانیتزدایی به عدم وجود زندگی، مرگ و درنتیجه هرگونه بهرسمیتشناختن کشتار، اشاره دارد. ظهور تصاویر و ویدیوهای مراسم خاکسپاری، تلاش حکومت برای حذف فرودستان را خنثی میکند. این تصاویر نمایی انسانی ارائه میدهند و والدینی را بهتصویر میکشند که به سوگ فرزندان خود نشستهاند؛ قربانیانی که توسط تیراندازی مستقیم با سلاحهای مخصوص مناطق جنگی در خیابان های شهر خود به قتل رسیدهاند. این مسئله نهتنها نادیدهگرفتن این کشتارها را ناممکن میسازد، بلکه بر اهمیت سوگواری برای زندگی یک انسان تأکید میکند؛ سوگی که قلب بسیاری را به درد میآورد و اندوه و خشم قابلفهمی را برمیانگیزد؛ همانکه میتواند هژمونی حاکم جمهوری اسلامی را مختل کند و بنیانهای آن را به لرزه درآورد.
میدان هژمونیک بازنمایی[11]
زدودگی/محوکردن رادیکال قربانیان از آغازین روزهای جمهوری اسلامی، راهبردی رایج بوده است. اعدامها و دفن مخفی مخالفان سیاسی مختص به سالهای اخیر نیست. در جریان قیام ژینا حتی از اعلام خبر مرگ بسیاری از قربانیان جلوگیری شد، سناریوهای ساختگی برای توجیه قتلها منتشر شد و برخی را شبانه و بدون اطلاع خانوادههایشان دفن کردند. درواقع حکومت از همان ابتدا آشکارا نشان داد که مخالف مراسم خاکسپاری علنی قربانیان است. پیکر ژینا در اوضاعواحوال دشواری به خانوادهاش تحویل داده شد و اجساد بسیاری از قربانیان بهشرطی به خانوادهها سپرده شد که مراسم خاکسپاری عمومی برگزار نکنند. این در حالی است که شاهد بودهایم جمهوری اسلامی چگونه برای کشتهشدگانی که آنها را «ارزشمند» میداند، خاکسپاریهای علنی با اهداف تبلیغاتی برگزار میکند. جملۀ مشهور بنیانگذار جمهوری اسلامی، آیتالله خمینی را که گفته است «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است» و عزاداریهای مفصل در دو ماه محرم و صفر را همه بهخاطر داریم. پوشش تلویزیونی این مراسم وسیع است و در برخی موارد حتی رئیسجمهور نیز در مراسم مداحی میکند. رهبر جمهوری اسلامی نیز در مراسمی که در کل کشور پخش میشود شرکت میکند. در چنین بستری، ممنوعیت خاکسپاری کرامتمندانه و عزاداری عمومی بدون شک عمداً صورت میگیرد و با استفادۀ ابزاری حکومت از تصاویر سوگواری برای تعیین اینکه کدام زندگی ارزش سوگواری دارد و کدام ندارد، سازگار است.
خانوادۀ محمود احمدی -مرد بیستویکسالهای که در ۲۹ آذر ۱۴۰۱ کشته شد- از خاکسپاری فرزند خود محروم شدند.[12] محمود در روستای پرسوراخ ایذه پس از یورش نیروهای امنیتی کشته شد. ویدیوهای منتشرشده نشاندهندۀ التماس مادر محمود به مقامات است تا پیکر پسرش را تحویل دهند. این درخواست رد شد و جسد برای خاکسپاری به خانواده تحویل داده نشد. خانواده که حالا، هم از فرزند خود و هم از خاکسپاریاش محروم شده بودند، بهشکل نمادین، لباسهای محمود را دفن کردند. در نمونهای دیگر، حامد سلحشور، جوان بیستودوسالۀ ایذهای، که بهعنوان رانندۀ تاکسی بینشهری کار میکرد، در مسیر بازگشت به خانه بازداشت شد.[13] پنج روز پس از دستگیری، مسئولان با پدرش تماس گرفتند و او را نیمهشب در تاریکی مطلق در روستای قلعهتل، در سیکیلومتری ایذه، دفن کردند، تا والدینش فرصتی برای آخرین وداع هم نداشته باشند. روز بعد، خانوادهاش پیکر او را از قبر بیرون آوردند و در صندلی عقب خودروی خودش گذاشتند تا مطابق رسومشان در زادگاهش دفن کنند. محمود و حامد تنها دو نمونه از بسیاری افرادند که خانوادههایشان با رفتار مشابهی مواجه شدند و از خاکسپاری کرامتمندانه محروم ماندند. اگرچه حکومت زندگی آنها را بیارزش و نالایق سوگواری میدانست، خانوادههایشان و انبوه حاضران در مراسم خاکسپاری با عشقی عمیق و اندوهی جانکاه، برایشان سوگواری کردند، همانگونه که برای هر جوانی که در سن کم از دنیا رفته باشد، عزاداری میشود.
دور از غرب ایران، در شهر بلوچنشین زاهدان، جوان بیتوهفتسالهای به نام خدانور لجعی در جمعۀ خونین زاهدان در روز هشتم مهرماه هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. خدانور مردی سنیمذهب و بلوچ بود که برای تأمین مالی خانوادهاش گچبری میکرد. مانند بسیاری دیگر در استان سیستانوبلوچستان، او نیز شناسنامه نداشت؛ مشکلی که اغلب افراد را در وضعیت نابسامانی قرار میدهد و باعث میشود به حقوق اولیهای چون تحصیل دسترسی نداشته باشند.[14] پس از مرگش، تصویری از او که با دستبند به میلۀ پرچمی بسته شده است، و لیوان آبی دور از دسترسش بود، بهسرعت دستبهدست شد. خانوادهاش گفتند این عکس مربوط به زمانی است که در بازداشت بوده و در آن هنگام مورد تحقیر و آزار قرار گرفته بود.[15] باوجود تلاش حکومت برای بیاعتبارکردن این تصویر، همبستگی گستردهای برانگیخت و واکنشهای هنری زیادی درپی داشت. ویدیوهایی از رقص خدانور منتشر شد و عشق او به زندگی الهامبخش بسیاری شد. مادرش، صنوبر، پس از مرگ او ویدیویی دردناک ضبط کرد. او در اتاقی ساده روی زمین نشسته است و بهزبان بلوچی میگوید که پسرش تنها به مسجد رفته بود و بیگناه کشته شد. او میگوید دیۀ پیشنهادی را رد کرده است و تنها به دنبال عدالت برای فرزند ازدسترفتهاش است. سپس خطاب به دیگر خانوادههای داغدار از آنها میخواهد که صبور و مقاوم بمانند.[16]
در نمونههای فوق، روایت حکومت از هویت این افراد و چگونگی کشتهشدنشان، ازسوی مردم پذیرفته نشد. حکومت آنها را تروریست، بیگانه، یا عناصری معرفی کرد که مرگشان بیاهمیت بوده و حتی شایستۀ تدفین آبرومندانه هم نیستند. اما تصاویر، ویدیوها و روایت خانوادهها از آنچه اتفاق افتاده بود، سیطرۀ هژمونیک جمهوری اسلامی را برهم زد و شکنندگیای را آشکار کرد که هرگز تا این حد ملموس نبود. باتلر معتقد است تصاویری از کودکان درحال سوختن و مرگ در جنگ ویتنام، جامعۀ آمریکا را در «شوک، خشم، پشیمانی و اندوه» فرو برد (2006, 150). او توضیح میدهد که چگونه این تصاویر که نباید دیده میشدند، میدان بصری بازنمایی را مختل کردند. با الهام از این دیدگاه میتوان گفت تصاویر و ویدیوهای فرودستانی که برای عزیزانشان سوگواری میکنند نیز میدان بصری ایران را بهشیوهای مشابه به هم ریخت و به مردمانی که در آستانۀ عدموجود و طردشدگی زندگی میکردند، انسانیت بخشید.
علاوهبر حاشیه، تصاویری از شهرهای بزرگ هم در شکست میدان بصری هژمونیک نقش داشت. در پایتخت، علی روزبهانی، مردی سیوچهارساله، در خیابان هدف گلوله قرار گرفت و پس از ۹ روز در بیمارستان درگذشت. علی با موتورسیکلت کار میکرد و انسانی دیندار بود. در مراسم چهلم او، پدرش گفت که هرگز ضارب علی را نخواهد بخشید. تأکید کرد که نه امام حسین -که علی خود را خادم او میدانست- و نه خانوادهاش ضارب را نخواهند بخشید. پس از مرگ علی، به خانوادۀ روزبهانی فشار آوردند که علی را عضو بسیج معرفی کنند تا وانمود شود ازسوی معترضان کشته شده است؛ ادعایی که خانوادهاش نپذیرفتند. خواهر علی، تارا روزبهانی، در مراسم چهلم او سخنرانی تکاندهندهای داشت که در آن چادر مشکیاش را از سر برداشت و گفت: «اگر چادر من، که از حضرت زهرا (دختر پیامبر) به ما رسیده است، حالا ابزاری در دست کسانی است که تو [علی] را کشتند، کسانی که مجرم و ظالماند و دختران و پسران این مملکت را میکشند، من چادرم را برمیدارم.» سپس موهایش را از زیر روسری برید و زنان حاضر شعار «زن، زندگی، آزادی» سر دادند.[17] قربانیانی چون علی و خانوادهاش، بُعد دیگری به گفتوگوی جاری در قیام ژینا میافزایند: حتی دینداران معتقد که اسلام را بهطور کامل اجرا میکنند و ارزشهای مذهبی مشترک با گفتمان مسلط حکومت دارند، در امان نیستند. دریافت این موضوع که پوشش چادر مشکی، که در تبلیغات رسمی حکومت بهمنزلۀ «بهترین حجاب» معرفی میشود، اکنون ابزاری در دست ظالمان است؛ بُعد دیگری از برهمزدن میدان بصری جمهوری اسلامی را آشکار ساخت.
ویدیوهای این مراسم خاکسپاری بهسرعت منتشر شد، و آنهایی که به زبانهای غیرفارسی بودند، ترجمه شدند و در دسترس همگان قرار گرفتند. این ویدئوها هم وارد فضاهای خصوصی شدند و هم عمومی. مردم آنها را در خلوت خانهشان از شبکههای خبری ایرانی مستقر در خارج از کشور یا در شبکههای اجتماعی، همراه با دیگرانی ناآشنا دیدند و واکنش نشان دادند و اظهارنظر کردند. همچنین کسانی بودند که در این مراسم شرکت کردند و بعضی بازداشت یا حتی کشته شدند. آری آدوت، دانشیار جامعهشناسی در مقالۀ «نظریۀ عرصۀ عمومی»،[18] فضای عمومی را هر فضایی تعریف میکند که «محتوایش میتواند درمعرض دید عموم قرار گیرد و در آن، گروهی از غریبهها متوجه حضور یکدیگر بهمنزلۀ تماشاگر پدیدهای مشترک میشوند» (Adut, 2012). او میگوید محتوای فضای عمومی، مانند رخدادی که توجه جمعی را جلب میکند، میتواند «یک جمع» ایجاد کند. او مثالی میزند که چگونه یک تصادف میتواند رهگذران را به تماشاچیان مشترک و درنتیجه به یک جمع تبدیل کند و توضیح میدهد که عمومیشدن، میتواند افراد را حول امری مشترک متحد کند. در گروههای ازپیشموجود، تمرکز بر همان موضوع میتواند حس همبستگی را تقویت و پیوندهای اشتراکی را عمیقتر کند.
آدوت همچنین میگوید که عمومیشدن، عنصر بنیادین آیینهاست (ibid.). وقتی افراد متوجه حضور دیگرانی میشوند که در همان لحظه احساس مشترکی دارند، احساساتشان شدت میگیرد و این باعث گسترش عمل جمعی ازطریق حذف موانع هماهنگی ـهمانند «بازی اطمینان»ـ میشود، جایی که افراد تنها وقتی دست به عمل میزنند که مطمئن شوند دیگران هم همان کار را انجام خواهند داد. این مسئله میتواند بخشی از توضیح اعمال جمعی بیسابقهای باشد که افراد با عضویتهای گروهی مختلف، یکجا انجام میدهند؛ زیرا احساس فقدان و سوگواری را با هم تجربه میکنند، و همزمان، متوجه جمعیبودن این تجربه میشوند. چنین وضعیتی با استدلال باتلر همخوانی دارد که میگوید آگاهی از فقدان و تحولی که پس از آن رخ میدهد، امکان شکلگیری یک جمع را فراهم میکند.
آدوت اشاره میکند که درگیری سیاسی اغلب باعث نمایانترشدن چهرهها و صداهایی میشود که تا پیش از آن کنار گذاشته شده یا نادیده گرفته میشدند. آشفتگی سیاسی در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی»، به دیدهشدن تصاویر و شنیدهشدن صداهایی انجامید که پیش از این یا از صحنه حذف، یا تحریف، یا نادیده گرفته شده بودند. این تصاویر و صداها دیده شدند و حضور جمعی تماشاگران نیز مشهود بود و این امر گفتمان مسلط و هنجارهای موجود را دگرگون ساخت و امکان تصور آیندهای دیگر برای ایران را فراهم کرد. درنهایت این تصاویر به کسانی چهره بخشید که پیشتر محو یا نادیده گرفته شده بودند و به آنها امکان داد خودبازنمایی کنند. در این فرایند، «دیگران» یکدیگر را یافتند، درد و سرنوشت مشترکشان را شناختند و جمعی نو شکل گرفت که با صدای جمعی خود، روایت مسلط را به چالش کشید. این پدیده نهتنها نظم قدرت را متزلزل کرد، بلکه افقهای تازهای را برای تصور آیندهای متفاوت در ایران گشود.
فهرست منابع:
Butler, J. (2006). Precarious life: The powers of mourning and violence. Verso Books.
Adut, A. (2012). “A theory of the public sphere”. Sociological Theory, 30(4), 238-262. https://doi.org/10.1177/0735275112467012
[1] Precarious life: The powers of mourning and violence
[2] our political constitution
[3] Self-represent
[4] Kalhor, R. (2023, May 4). The Caravan that became the World Champion - the government murder of Karvan Ghadershakeri. Radio Zamaneh. https://www.radiozamaneh.com/761607/
[5] Mohsen Shekari. (2022, December 30). The speech of the mother of Karvan Ghader Shokri, a teenager who died in the Iranian Revolution, on her son’s 40th-day ceremony; Piranshahr, Friday, December 22, 2022. YouTube https://youtu.be/jKfw9m8IoQs?si=n-b2T0RXEQUgh__j
[6] Asemi, F. (2023, September 12). The victims of Iran’s protests; Kumar Draftadeh, a teenager who “dreamed of becoming a footballer”. BBC Persian. https://www.bbc.com/persian/articles/crg81e1ljmvo
[7] Tazeha [@tazeha]. (2023, August 13). The government forces arrested and threatened Hassan Daroftadeh, the father of Kumar Daroftadeh, on the eve of his son’s birth. Youtube. https://youtube.com/shorts/s6KxwCrAw-I?si=Qg41mQVKjpJkl_50
[8] IranazadiTV. (2022, November 7). Kumar’s father’s words on his son’s grave, Kumar is not my son, he is the son of all oppressed nations. YouTube. https://youtu.be/GDJmnlvKcII?si=_Nu0UJRWsOjO6UlI
[9] representation
[10] Radical effacement
[11] the hegemonic field of representation
[12] McGee, W. (2023, January 3). Family buried deceased’s clothes after officials withheld body. ViralTab. https://viraltab.news/family-buried-deceaseds-clothes-after-officials-withheld-body/
[13] Hamed Selahshur, a protester whose body was secretly buried by the officers without a shroud and with bruises. (n.d.). Dadban.Info. Retrieved May 4, 2024, from https://dadban.info/hamedsalahshor/
[14] Ayaz, L. (2023, December 22). Khodnour, Mohammad Iqbal, Jaber and...; Unidentified people whose names became immortal. Iranwire.com. https://shorturl.at/ijxQY
[15] Bordbar, B. (2022, November 6). Khodanur Lojai, a fighter standing at the intersection of discrimination and class inequality. Radiozamaneh.com. https://www.radiozamaneh.com/739846/
[16] BBC Persian. (2023, October 1). Continuation of the security atmosphere in Zahedan; Lawsuit of the mother of Khodanour Lojahi for her son and other victims of Bloody Friday. BBC Persian. https://www.bbc.com/persian/articles/cmm9lppg53no
[17] VOA Farsi. (n.d.). Ali Rouzbahani’s sister: I will take off my chador because it has been taken over by murderers. [Video]. YouTube. https://youtu.be/A1oixlKHfWE?si=TgNuUZtriLrFOdsw
[18] A theory of the public sphere