مهسا اسدالهنژاد: تا پیش از این احتمالاً چندان حساس نبودیم که رفتار آزارگرایانه جنسی چه رفتاری است. درواقع به ساحت خودآگاهی ما برکشیده نشده بود که در مراودات انسانیمان تا چه میزان آزار میبینیم (و آزار میدهیم). این روزها از پس شنیدن روایتها و تلاش برای ایستادن کنار رنج آزاردیدگان، هر یک بهنوعی به مرور زندگیهای خود نشستهایم. کجا چند بار، آگاهانه یا ناآگاهانه، آسیبهای بازگشتناپذیر و بازگشتپذیر زدهایم و خوردهایم. در این شکی نیست که رنج آسیبدیده را نباید گذاشت پای «حواسش نبود» یا «نمیدانست» یا «خودش هم قربانی است»ِ آزارگر، با این حال وقتی لنز دوربین خیلی نزدیک میآید و میافتد روی آزارهایی که روی آن آگاهانه و ناآگاهانه توافق نکرده بودیم که بازشناسیشان کنیم یا نه، کار سختتر میشود. باید بنشینیم و میز بازی را دوباره تعریف و روابطمان را مرور کنیم. در عین اینکه حق اظهارعلاقه کسی را به خودمان محترم بشماریم، ببینیم چند بار بواسطه «اصرار» او معذب شدهایم، از بار نگاهش سر به زیر انداختهایم و از آسودگی نشستناش، جمعتر نشستهایم.
یک اتفاق جدید افتاده است. اما آن اتفاق جدید چیست؟ ما یاد گرفته بودیم، یا عادت کرده بودیم، حتی برای تجاوز یا تعرض جنسی به تن خودمان خیره شویم: «نکند دامنام بیش از اندازه کوتاه بود؟ از کجا میتوانم ثابت کنم که من نمیخواستم؟ اگر نتوانم ثابت کنم، با سخنگفتن از این تجربه بار فشارهای روانیای را چطور تحمل کنم که از اطراف به من وارد میشود که لابد مقصر بودهام؟
مهم نیست این جملات با چه زاویه دیدی بیان میگردد و چند بار در ذهن ما دستبهدست شده است، مهم این است که تا پیش از این بیشتر، و البته که نه همواره، حتی وقتی به تنمان تماسی/تعرضی/تجاوزی صورت میگرفت در دادگاه ذهن خود و اطرافیانمان، ابراز وجود رنج و بهرسمیتشناسی آزاردیدن گاه همپایه و شاید بیشتر از ایستادن مقابل قانون برای دفاع از خود طاقتفرسا بود. در ما رسوخ کرده بود که شرمگین شویم، در پستوهای ذهنمان بخزیم و از ترس داوری شدن سکوت کنیم.
بیشتر بخوانید:
آیا عدالت ترمیمی میتواند جایگزینی برای عدالت کیفری باشد؟
طرد آزارگر یا فرصتی برای جبران؛ انتخاب درست کدام است؟
اتفاق جدید در چنین بستر تاریخیای خود را به چند صورت نشان میدهد: ۱)سکوت نباید کرد. فضا را میبایست بر آزارگران بواسطه صحبت از آزار جنسی تنگتر نمود، ۲) رنجدیده حق دارد روایت کند، اعتراض کند، آزارگر را مورد خطاب قرار داد، حتی اگر سند محکمهپسندی در دست ندارد. همینکه زبان گشوده و از تجربه رنجاش مینویسد، باید به او گوش فراداد و همدلانه همراهی کرد. ۳) دسترسی مجازی به نوشتن، درست است که بواسطه فعال کردن زبان و موقعیت راوی، از جهت هر میزان سرمایهای که در اختیار دارد، مشروط میشود؛ با این حال امکان مشارکت همگانی «من هم» تجربه کردهام، «بیشتر» فراهم میگردد. احتمالاً آزاردیده نیز با فشار کمتری روبهرو است چراکه فارغ از گمنام بودن، میتواند همراهان خود را بیابد. ۴) روایت آزار هنوز خود را به زبان فارسی آشکار کرده است. این یعنی ما هنوز به صورت عمومی با روایت آزاری که فارسی حرف نمیزند، مواجه نشدهایم. و همینطور با روایت آزاری که از زبان غیر صاحبان سرمایههای فرهنگی، اجتماعی و نمادین روایت شود.
راه طولانیای برای آشکارگی روایتهای برآمده از ستمهای متقاطع در پیش است. ۵) دیگر صرفاً تجاوز و تعرض جنسی نیست که آزار جنسی نام میگیرد، بسیاری از رفتارهایی که رضایت دوجانبه در آن نیست و دستکم اطمینانی از وجود آن حاصل نشده است، در محدوده رفتارهای آزارگرایانه میگنجند. این موضوع خیلی مهم است، از این جهت که رفتارها و کنشهای بیشتری را زیر چشمِ دراینجا لازمِ سنجش «آزارگری» قرار میدهد. از معدود زمانهایی است که به نظر میرسد بد نیست اگر وسواس بگیریم، ذرهبین دستمان باشد، دامنه و میزان رضایت خودمان را بازشناسی کنیم، نطفههای آزار را هم تشخیص دهیم، نگذاریم ببالد و شاخ و برگ بگیرد، خشکاش کنیم.
میبایست بیچونوچرا تصدیق کنیم که هر شکلی از آزارگری محکوم است، اما این گزاره بهظاهر ساده که همگی بر روی آن توافق حاصل میکنیم، همینقدر ساده نمیماند زمانی که پای مورد خاصی وسط کشیده میشود. روی سخن این متن با اجتماعی است که از منظری پیشرو و بهدور از تصورات مرسوم کیفرخواهی با آزار روبهرو میشوند.
بعد از شروع جریان روایتهای آزار، کسان بسیاری نوشتند، ترجمه کردند، واکنش نشان دادند که چه باید کرد؟ که واکنش چه میتواند باشد؟ چگونه میتوان آزارگر را کیفر داد؟ با کدام آزار از دریچه چه واکنشی روبهرو بشویم؟ چه کس مستحق چه چیزی است؟ چگونه هم سمت عدالت ترمیمی باشیم و هم جانب آزاردیده را رها نکنیم؟ پرسشهایی که اغلب برایشان پاسخ روشنی وجود نداشت، و بیش از آن، فرصت چندانی هم فراهم نبود که بر سر آن به بحث بنشینیم؛ در موارد مختلف هم درجه آزارگری متفاوت بود، هم سطح مواجهه و هم شکل بازخورد. در مورد کیوان اماموردی، احتمال حکم قصاص میرود، کامیل احمدی از کشور خارج میشود و برای خود بهعنوان زندانی سیاسی آبرو میخرد، آیدین آغداشلو در حراج تهران به فروش میرسد و عکسش به زیور طبع تجربه آراسته میگردد. در کنار آزارگران حرفهای، اینان و جز اینان، مواردی نیز از خلال روایتها پیدا شدند که درجه آزار دستکم شکل آزارگری حرفهای نداشت، و این سطح مواجهه را پیچیدهتر میکرد. در این دست موارد، اختلافات شدت یافت و جبههبندیها شکل گرفت. برای رفتن سراغ آنکه عدالت ترمیمی چگونه میسر است و کموکاستیهای آن چیست، میشود از همین مواجهه در قبال مواردی که شکل آزارگری حرفهای نداشت آغاز کرد:
۱) یک سویه جبههبندی مواجههای بود که باور داشت حق همیشه با آزاردیده است. در این حالت «حق» به معنای صحت روایت بهصورت پیشینی و در غیاب هرگونه سنجشگری محسوب میشد، نه حق روایت کردن، حق معترض بودن، حق سکوت نکردن. درواقع حق در گزاره پیش مترادف با صحت بود: آزاردیده همیشه حقیقت را با همه جزئیاتش بازگو میکند. به این ترتیب «حق «با» آزاردیده است» با «حق آزاردیده است که روایت کند، سخن بگوید و اعتراض کند» یکی میگردد. رابطه آزار و آزارگر، بهمثابه حداقل دو عنصر دیگر در پدیده آزارگری پیشاپیش با فراخوان حذف و طرد آزارگران کنار گذاشته میشوند. اما خود این گزاره در بستر معنایی طردکنندگی شکل گرفته است، به این معنی: زمانی که همواره به سکوت فراخوانده میشوی، حال که فرصت بیان فراهم شده، هر آن گزاره و تریبونی که در گفته تو تردیدی وارد میکند، همدست ایدئولوژی سرکوبگر و به سکوت فراخواننده است، چه حواسش باشد چه نباشد. بنابراین راوی کنونی در مقام «حقیقتگو»یی است که باید حقانیت موبهموی روایتاش را تصدیق کرد.
۲) سویه دیگر جبههبندی مواجههای بود با مدعای عدالت ترمیمی که تلویحاً یا آشکارا گزاره حق، صحت روایت، همیشه «با» آزاردیده است را زیر سوال میبُرد. این مواجهه دستکم در گفتههای نمودیافته به شکل گزارههای «باید بتوان روایت را سنجید»، «ما دربرابر آزارگر هم مسئولیم» یا «باید به بازگشت آزاردیده به اجتماع فکر کرد» آشکار شده بود.
در این طیف کسانی که در موضعگیری تعلل ورزیدند یا میل چندانی به آشکارکردن نامها نداشتند و میخواستند بر رویهها دست بگذارند، قرار میگرفتند. از سوی مواجهه اول، اینان به غرضورزی، استانداردهای دوگانه، عملکرد «باهمستانی» متهم شدند. در سطح برخورد ایشان نیز عدالت ترمیمی، به شکل چیزی از جنس نباید زیادی شلوغش کرد، نباید یکطرفه به قاضی رفت، باید درقبال کسانی که آزارگری حرفهای نداشتند متفاوت عمل کرد، نمود مییافت.
میتوانیم از خود بپرسیم چه چیز موجب شکلگیری این دو سطح از مواجهه شده و میشود؟ آیا چیزی کاذب در هر سطح از مواجهه وجود ندارد؟ چیزی که سبب شود ما را از هر دوی آنها فراتر برد؟
در سطح مواجهه اول، پویش «نامش را بگو»، همردیف «من هم» پیش میرود: با نام روایت کن، اسم متجاوز/آزارگر را آشکار کن و بگذار با رفتن آبرویش و طردشدناش از اجتماعات کاریای که بستر یا دامنزننده به فعل آزار او بوده است، دستوپایاش بسته شود. اینجا مهم نیست که تو دقیقاً چه چیز میگویی، حتی اینکه چگونه بیان رنج تو معطوف به ترمیم آن خواهد شد نیز حواس چندانی را به خود جلب نمیکند.
در نبود امکان شکلگیری جنشی که بتواند قوانین زنستیز را هم متأثر کند، میل به آشکارکردن نامها فارغ از سطح و سطوح آزار، پای افراد مختلفی را وسط میکشد که از آشکارگری نامها، خواهناخواه، چه ما خوشمان بیاید چه نه، اندکی تشفی خاطر مییابند، تسویهحسابهایشان را مرتب میکنند و هموغمی هم ندارند که بر سر رنج موجود چه آمده است. طرد شدن و بیآبرو شدن برای آنها معادل ترمیم رنج است، یا کمینه کاری که میتوان در جهت ترمیم آن کرد. این میشود که سطح مداخلهها به هشتگهای نامهای آزارگر و دفاع بیچونوچرا از «متن» روایت فروکاسته میشود.
قانون تنها تجاوز را به بهرسمیت میشناسد. آن هم تجاوزی که خود تعریف میکند و خود صلاح میداند که تجاوز بنامد. با شدیدترین شکل نیز با آن مواجه میشود: اعدام. همان واکنشی که در سطح و سطوحهای مختلف با آن مخالفت شده است و مخالفت میکنیم. دیگر قسم آزارهای جنسی که اکنون مدنظر جنبش «من هم» قرار گرفته است، اساساً تعریفشده نیستند. پس مشکلی حاد و بنیادین وجود دارد: قانون نهتنها فقط شدیدترین آزار، یعنی تجاوز، را به رسمیت میشناسد، بلکه دربرابر آن شدیدترین شکل کیفر را اگر صلاح ببیند و برایش ثابت شود، اعمال میکند. دیگران یله و رها آزادانه میچرخند. در چنین شرایطی صحبت از عدالت ترمیمی کمی عجیب به نظر میرسد.
درواقع زمانی که دست ما نمیرسد که قانون کیفری را متأثر کنیم و مجاری اثرگذاری بر آن به طرق مختلفی پیشاپیش بسته شده است، صحبت از عدالت ترمیمی ناموجه، بیربط و ناکارا جلوه میکند: اولاً چگونه میتوان دستتنها و بدون هیچ پشتوانهای و با در نظر داشتن امنیتی شدن هر فعالیت جمعگرایانهای بهسادگی وارد فرایند عدالت ترمیمی شد، دوماً در شرایطی که از آیدین آغداشلوها دلجویی میشود و پرونده سعید طوسیها در روند قضایی خاک میخورد، هر آن رنجدیدهای که فعل آزار آزارگری را آشکار میکند، «شایسته» آن است که تمام قد کنار او بایستیم و چیز دیگری مطالبه نکنیم: وقتی زنستیزی، مردمابی و قلدرمنشی از درودیوار زندگیهایمان میریزد، سختگیرانه و بیاغماض نخست میبایست «همدستان» آشکار و پنهان را شناسایی کرده و خشم «بهحق» خود را با بیآبرو کردن آنها و طرد ایشان نشان دهیم.
در سطح مواجهه دوم، «من هم» نگران آن دست آزارهایی میشود که نه عامدانه بلکه از سر ناآگاهی و عدم آموزشدیدگی بهوقوع پیوستهاند. در این سطح کنشگران چهره آموزشگر به خود میگیرند و از ترمیم رابطه آزار، زمانی که درجه آزار شدتیافته نیست، سخن میگویند. با این حال چند چیز در نگاهِ ایشان غایب است: آیا میتوان از عدالت ترمیمی سخن گفت در شرایطی که امکان بحث و گفتگو میان طرفینی که در حل آسیب بهوقوع پیوسته سهم داشته و دارند، وجود ندارد؟ عدالتِ ترمیمی «فرایندمحور» است و از مجرای مشارکت همه کسانی که نسبتی با آسیب/آزار/ رنج داشتهاند، حاصل میشود. حضور همزمان آزارگر و آزاردیده در این فرایند، حداقل چیزی است که میبایست رعایت گردد. در برخی از تجارب و نظریهها حتی از حضور اجتماعی که متأثر از رابطه آزار شده است، سخن به میان میآید. در این بین آن چیزی که مهم است این است که برای رسیدن به ترمیم آزار، اولین مرحله عدالت ترمیمی معطوف به «حل مسئله» است و با آموزشدادن یکی نیست.
درواقع چهارچوبهای زمانی معینی برای ترمیم و برپایی مجدد اجتماع/جامعه درنظرگرفته شده است. در افق کوتاهمدت که «زمان بحران» است، راهکار عدالت ترمیمی معطوف به «حل مسئله» است و این امر میبایست با سرعت اتفاق افتد. در این مرحله کنشگران اغلب تنها نیستند، قانون نیز با آنها همراه میشود و تلاش برای ترمیم در کنار جبران خسارت صورت میپذیرد. به همین دلیل است که عدالت ترمیمی یک افق مواجهه با جرم است و خلاف نظر غالب این سطح از مواجهه، تنها در شرایطی که درجه آزار خفیف است مطرح نمیشود، هرچند در این شرایط امکان مداخله راحتتر است. ضمن آنکه در مراحل بعدتر از حل مسئله، کنشگران عادی، که نه لزوماً متخصص هستند و نه از منظر قانون ورود میکنند، نقش پررنگتری مییابند. همانگونه که دیوید دایک میگوید ما در مرحله اول عدالت ترمیمی میکوشیم که مسائل را حل کنیم، اما روابط و اجتماعات را نمیتوان حل کرد (دایک، ۲۰۰۰: ۲۴۹، به نقل از دایک، ۲۰۰۶). به این ترتیب عدالت ترمیمی ادامه مییابد، ۱) با افقهای زمانی مختلف: زمان بحران، زمان آمادگی و آموزش، زمان طراحی تغییر اجتماعی، زمان آینده مطلوب و ۲) با سطوح واکنش مختلف: سطح مسئله، سطح روابط درگیر، سطح زیرسیستم یا اجتماع درگیر، و سطح سیستم یا جامعه (نقل از دایک، ۲۰۰۶).
پس نه میتوان در هنگام وقوع بحران از آموزش سخن گفت و نه میتوان بدون پشتوانه قانون از یکسو و نبود گروههای متخصصی که بتوانند در موقع بحران مداخله کنند و به حل مسئله همت گمارند، چندان امیدوار بود که مرحله اول عدالت ترمیمی به همین سادگی و با گفتن از عدالت ترمیمی متحقق شود. عدالت ترمیمی نهتنها دربردارنده تناسب میان جرم- بخوانیم آسیب/آزار- و عواقب آن است، بلکه ناظر بر فرایندی است که از خلال درگرفتن مباحثهای آزاد به دانشی در خصوص این تناسب دست پیدا کند و علاوه بر این در طی این فرایند بر آن است تا ظرفیت اجتماع را برای تمرین این خردورزی جمعی افزایش دهد، قسمی رشد جمعی در دستیابی به فضیلتی مشترک (هریس، ۲۰۰۶: ۵۶۴).
در سطح مواجهه اول، عدالت ترمیمی به شکل پاکسازی صورت مسئله رخ مینماید. انگار که قرار است با اندیشیدن به عدالت ترمیمی، بر آزار سرپوش بگذاری و ضمن گفتن آن آزارگر را تبرئه کنی. در این حالت هر کسی که از عدالت ترمیمی میگوید، پیشاپیش به نحله «خاموشکنندگان» صدای آزاردیده تعلق دارد و در دوگانه آزارگر-آزاردیده ترجیح داده است سمت آزارگر بایستد.
برای این مواجهه، نهتنها صحبت از عدالت ترمیمی[1] بیمعنی است که سخن گفتن از عدالت تحولخواه[2] نیز تنها به معنی کوچک شمردن رنج آسیبدیده است. مثلاً اگر توجهات را به علل وقوع آزار، تحلیل بستر تحقق آن، ساختارهای نابرابر، آموزشهای دادهنشده ارجاع دهی و یا حواسها را متوجه به قانونی بکنی که در انتظار فرد متجاوز است، یقیناً جانب خواهران آزاردیده را فروگذاشتهای. تلاش برای حرکت دادن از موضع قربانی به موضع یک مشارکتکننده در فرایند ترمیم و اندیشیدن به آیندهای مطلوب، تحمیل خواستهای بر رنجدیده شمره میشود. در این سطح نه اندیشیدن به تناسب جرم/آزار و پیامد آن و ارائه بدیلهای خسارت مطمح نظر است و نه قبول آنکه پرسش از صحت روایت فینفسه پرسشی ناموجه نیست. مواجهه آزارگر و آزاردیده در شرایطی که غالباً گروه متخصصی وجود ندارد، به دست کفزنان و هوراکشان سپرده میشود و در این میان تحقق مرحله اول عدالت ترمیمی که معطوف به حل مسئله است، بیشتر از دسترس خارج میگردد.
در سطح مواجهه دوم عدالت ترمیمی به معنای آموزشدادن آزارگران است، بیآنکه سهم برجسته آزاردیده لحاظ شود. چندمرحلهای بودن عدالت ترمیمی نادیده گرفته میشود و آزاردیده پنهان میگردد. در این حالت عدالت ترمیمی، شبیه ماستمالیکردن است. انگار بخواهی که از روی آزار رخداده بپری و یا رنج به وقوع پیوسته را «نهچندان مهم» ارزیابی کنی. کنشگران در این سطح از دشواریهایی که به سبب بنبستهای قانونی و اثرگذاری بر رویههای قانونگذاری در فرایند تحقق عدالت ترمیمی رخ میدهد، کمتر سخن میگویند و به ناتوانی فعلی ما در تحقق فرایند عدالت ترمیمی کمتر اشاره میکنند. آموزش را به جای ورود متخصصان حل مسئله مینشانند و چارچوبهای زمانی مداخله و واکنش را جابهجا میگردانند.
عدالت ترمیمی برای ایشان «بهنظر» دچارنشدن به منطق کیفری است، با این حال این مسئله را نه در قبال همه آزارگران و نه بادرنظرگیری افقهای قانونی مهم آن مطرح میکنند و اینجاست که طرح مسئلهشان صورت ریاکارانهای میتواند بیابد. دشوار است که هنگام دلجوییهای رسمی و غیررسمی از آیدین آغداشلو، از عدالت ترمیمی بهمثابه یک افق قانونی و همزمان مداخلهای سخن گفت. با این حال در همین هنگام است که کیوان اماموردی میرود تا بهعنوان مفسد فیالارض در معرض اعدام قرار بگیرد و بنابراین کسانی که دامنه فعالیت خود را در گفتار عدالت ترمیمی تعریف میکنند، نمیتوانند در قبال این دشواریها سکوت کنند و چهره تنها حمایت از دوستان به خود بگیرند.
نه پاکسازی آزارگر و نه پاکسازی آزاردیده، نه حضور کفزنان و هوراکشان و نه غیاب تأملگران، هیچ یک ما را در مواجهه با حل و ترمیم آزار بهوقوعپیوسته به جلو حرکت نخواهد داد. ترسیم افق مهم است: هم به رسمیت شناخته شدن رنج آزاردیده، هم تلاش برای ترمیم آزار، هم صرف انرژی برای پذیرفتن آزار از سوی آزارگر و هم تلاش برای برقراری اجتماع این بار در مرحلهای جلوتر از مرحله اولیهای که در آن به سر میبُرد. فروگذاشتن هر یک میتواند درواقع به معنای فروگذاشتن دیگری باشد. نه میتوان از پذیرش آزار از سوی آزارگر صحبت کرد درحالیکه آزاردیده غایب است و نه به رسمیت شناخته شدن رنج آزاردیده بهتمامی متحقق میشود زمانی که آزارگر از پذیرش آزار سرباز میزند. نه میتوان در قبال اعدام احتمالی کیوان اماموردی ساکت بود و نه میتوان دلجوییها از آیدین آغداشلو را تاب آورد. نیاز به چینش اقداماتی همهجانبه و با لحاظ حساسیتهای لازم وجود دارد.
ای بسا یک مواجهه فمینیستی با وقوع یک آزار، بتواند الگوی بدیلی برای اندیشیدن به اشکال دیگری از عدالت کیفری باشد، عدالتی که نه از مجرای پاکسازی و انتقام جویی که از مجرای ساخت اجتماع/جامعهای که از دقیقه وقوع آزار گامی به جلو برداشته است، پدیدار میشود. عدالتی که فرایندی و رویهمدار، به ساختارها و علتها فکر میکند، متأملانه گام برمیدارد، به جزئیات حساس است و در یک کلام نه با چشمانی بسته، که با وسواس بر جزئیات و با چشمانی کاملاً باز پیش میرود و عمل میکند: برای هر آزارگر بسته به درجه آزار، بسته به شیوه مواجههاش با رابطه آزار و فرد آزاردیده راهکار اندیشیده متفاوتی دارد، صدای هر روایتی را بهگونهای که گویی اولین بار است که میشنود ارزیابی میکند، تلاشش بر آن است تا بتواند شرایط حل مسئله و ترمیم آزار را فراهم سازد، در قبال شکل شدید عدالت کیفری، اعدام، موضع میگیرد و میکوشد با ایجاد حساسیت حداکثری به آزار از سویی و چگونگی شکست بنبستهای قانونی و ارائه بدیلها از سوی دیگر، افق عدالت ترمیمی را در چارچوبهای زمانی پس از وقوع یک آزار پی بگیرد و به این معنا به قسمی عدالت تحولخواه نزدیک میگردد که دیگر صرفاً در موقع وقوع یک جرم/آزار سروکلهاش پیدا نمیشود، به تحلیل ساختارها و علل فراهمآورنده میپردازد، جامعه را در نگاه کلیتری از صحنه جرم ارزیابی میکند و به پیوندها، بازگشتها و برقراریها بیش از حذفها، کنارگذاشتنها و پاکسازیها میاندیشد.
منابع:
- Dyck, D. (2000) “The mediator as nonviolent advocate: revisiting the question of mediator
neutrality” Mediation Quarterly, 18(2): 129–49
-Dyck, D. (2006), “Reaching toward a structurally responsive
training and practice of restorative justice” in Handbook of Restorative Justice (A Global Perspective), ed. Dennis Sullivan and Larry Tifft. Routledge
-Harris, M.Kay (2006), “Transformative Justice (The transformation of restorative justice” in Handbook of Restorative Justice (A Global Perspective), ed. Dennis Sullivan and Larry Tifft. Routledge