نویسنده: نیلوفر رسولی
روایتی پیش از آغاز: زانوان زخمی – نوشتن – سماجت – هرزگی
«تو پاک کن من باز مینویسم، راستی خون را چطور پاک میکنی؟»
اسپری به دست گرفتی و ایستادی مقابل دیوار و تمام آنچه دیوار میتوانست باشد: تاریخ تمامنشدهای از ناممکنها، به درازای دیوار، نوشتی تو پاک کن من باز مینویسم، نوشتی این خاک همیشه ندا میداد، نوشتی ژن، ژیان، ئازادی. تو نوشتی و صبح بعد پاک شد. کارگران شهرداری با سطلهای رنگشان سر رسیدند، سفید، نقرهای، روی زبان تو که تا دیوار دراز شده بود، رنگ پاشیدند-محو محو محو، آنها پاک کردند اما چیزی که پاک نشد رد زبانت بود روی دیوار. روز دیگر دوباره اسپری به دست گرفتی. نوشتی که پاک شود، اصلا نوشتی که پاک شود، گفتی این نبرد دیوارهاست، مینویسم و پاک میکنند، مینویسیم و پاک میکنند و رد پاکشدگی خود سند است. تو نوشتی و پاک شد، بعد روی آنچه که پاک شد نوشتی، دوباره پاک شد، دوباره نوشتی، روی دیوار دیگر نوشتی و روی دیوار دیگر پاک شدی، روی ضخامت پاکشدگیها نوشتی و به آن ضخامت پیوستی.
زبانت سمج بود و دستانت بیپروا. علف هرزی بودی که از روییدن روی دیوار محابا نداشت، روییدن و روییدن و روییدن، قطعشدن و روییدن و قطعشدن و روییدن، اینجا، آنجا، هرجا، از دل دیوارها علیه دیوارها. زبان تو چشمی به آینده و وعده آن نداشت، تو مداخلهگر در حال بودی، میدانستی که مسیر خطی زمان لزوما تو را از گذشته دردناک به آیندهای امیدوار نخواهد رساند، تو معنای حال، لحظه و لحظگی را بهتر از آینده میدانستی- توبیشتر از آنکه در جستوجوی وعده آینده باشی، از اکنون طلبکار بودی و میدانستی طلبت را چگونه باید پس بگیری؛ بنویسی و بنویسی و بنویسی، زبات را دراز کنی و دهانت را بسته نگاه نداری، بگویی، تکهتکه، بریدهبریده، واژهواژه، بدون اینکه نگران باشی که آیا کلماتت به شکل یک جمله کامل و مختوم درخواهند آمد یا نه.
مداخلهگری در حال- این صدای توست که گفتی ما هرگز نمیدانستیم که حالایی هم وجود دارد. زمان یک مفهوم دایرهوار بود، چیزی دوار حول محور نشدن. آینده، اگر هم وعدهای داشت، کمرنگ بود و بیجان، دور، جایی در ناکجا. امری شاید ممکن، اما نه برای ما. اما ما حالا را دیدم. بالاخره طعم اکنون را چشیدیم. منظورم در دست گرفتن لحظه است، چشیدن مزه رهایی حتی برای یک لحظه، نه تصورش برای آینده، بلکه دیدنش به چشم در حالا، همین حالا. همان لحظهای که با ناباوری به خودت میگویی که «انگار داره میشه- بالاخره داره میشه، یعنی میشه که بشه.»
مداخلهگری در حال- عصر روزی که ژینا در بیمارستان جان داد و تاریخ معاصر ایران را به دو خط منفک زمانی قبل و بعد تقسیم کرد، تو، مانند بسیاری دیگر، به نزدیکترین سوپرمارکت محله رفتی و یک پاکت سیگار جیوان خریدی. یعد از چهار ماه ترک، پکوپک سیگار میکشیدی، در مسیری دایرهوار در آپارتمانت قدم میزدی و میدیدی که چطور بدنت در تمنای خروج از این مسیره دایرهوار است، چگونه تاریخ انباشته زیر پوستت به مشتها و گلویت میرسد و از تو میخواهد کاری کنی. تو تصمیم گرفتی کاری کنی.
از تو پرسیدم آیا این امید بود که تو را به خیابان کشاند؟ گفتی نه. گفتی امید آخرین چیزی بود که در کولهپشتیات گذاشتی، گفتی که فقط خشم بود و بدنی که تل تمام خشمهای گذشته را به خاطر میآورد، دانهدانه مرور میکرد، گفتی که امید اگر حتی آن چیزی بود که میتوانست تو را به خیابان بکشاند، هرگز نمیتوانست از تو محافظت کند، تو بیشتر از امید به سیگار و سرکه علیه گاز اشکآور، کش سر، لباس تیره، کفشهایی مناسب برای دویدن، کتابی قطور برای محافظت ستون فقراتت در برابر گلوله، آب، کمی خرما چند سنگ و البته گلویت برای فریادکشیدن احتیاج داشتی - جعبه ابزاری برای مقاومت، مبارزه، بازپسگیری و بازخواست آن جهانی که همهچیز را به تو بدهکار بود اما قصدی در پرداخت آن نداشت. تو گفتی آن روز همین فهرست کافی به نظر میرسید، همین برای تغییر امر غیرممکن به ممکن کفایت میکرد.
تو گلوله خوردی و هجده ساچمه سیاه، ران و زانوی راستت را شکافتند. رد خون روی کشالههای رانت راه افتاد. جان سالم به در بردی اما آن هجده گلوله همانجا ماندگار شدند. به تو گفتند که بیرونکشیدن آنها ممکن نیست. بعدتر لایهای چربی به آرامی دور هر گلوله را خواهد گرفت، دردش را تسکین خواهد داد و آن گلولهها آرامآرام فراموش خواهند شد. گفتی که آن گلولهها تاریخ است و نمیخواهی که تاریخ در ران تو مدفون شود، میخواهی بیشتر زقزقکند، زخم کند، بسوزاند، گفتی خوبشدن یعنی فراموشی، گفتی میخواهی هرروز با آن زانوان زخمی گام برداری و تاریخ را از آنجایی بنویسی که درد شروع میشود، از زخم باز. چند روز بعد، اسپری به دست گرفتی و ایستادی مقابل دیوار و تمام آنچه دیوار میتوانست باشد، نوشتی تو پاک کن من باز مینویسم، نوشتی این خاک همیشه ندا میداد، نوشتی ژن، ژیان، ئازادی. نوشتی که زبانت دراز است و کوتاه نخواهد شد.
هیز تویی، هرزه تویی- من یک سلیطهام- انقلاب با واژگان
تو بعدتر به خیابان رفتی، دوباره، و فریاد زدی، دوباره: «هیز تویی، هرزه تویی، زن آزاده منم». نه امید، بلکه زبان تو، زبان دراز و بیقرار و خشمگین تو کفایت میکرد تا جهانی که خود را با نفی تو تعریف میکرد دگرگون، و زیرورو و واژگون شود. هرزگی، هرزه، علف هرزه- تنی هرجایی، روینده، کنترلناپذیر، مقاوم، سرتق، سمج، تنی که با ریشههای عرضی به تنهای دیگری چون خود پیوند میخورد، تنی متعدد و در همبستگی عمیق با دیگر هرزگان.
من نوشته امروز را از روایتهایی که تو برایم تعریف کردی آغاز میکنم، از عصیانی که علیه دیوارها نشان دادی، از پاهایت که در هیچ قیدوبندی نیامدند و از تنت، که چون علفهای هرز، روییدند، نه یکجا، بلکه هرجا، همهجا، حقهای سیاسی برای تسخیر دیوارها با ریشههای عرضی آن گیاهانی که همیشه کممقدار، بیارزش، هرز، پاکشدنی دانسته میشوند. من ارائه کوتاه امروزم را از زخم زانوی تو شروع میکنم و فکر میکنم که چگونه میتوان قیام ژینا را از دل بدن و عصیان جمعی آن-بیجایی یا هرجایی- نوشت؟
«هیز تویی هرزه تویی، زن آزاده منم» تا «من یک سلیطهام» آنچه از قیام ژینا به گوش رسید و هنوز به گوش میرسد بازخوانی و بازخواست و بازتعریف واژگان و ساحتهای معنایی خشونت جنسیتی مستتر در کلام است. هرزگی، مانند سایر متلکهای جنسیتی در فارسی (و آذری)، بدن و مکانمند است. بدنی که در جای خود جا نمیگیرد، بدنی که نمیخواهد در نظام ایدیولوژیک حاکم بر تن جا شود، بیجا یا هرجایی، هرز یا هرزه خوانده میشود. بدن بیجا، در معنای جمعی خود، از خط راست، از آن صراطالمستقیم، عبور میکند، این بدن کوئیر است، بدون اینکه لزوما کوییر باشد (یا کوییر هویتیابی کند).[1]
بازپسگیری هرزه- سلیطه- فاحشه شیوهای است کاملا کوییر در مبارزهای که با بازپسگیری کلام شروع و به گشایش رادیکال- به قول بل هوکس- در دل امر غیرممکن و محال و ممنوعه میرسد، روشی برای اندیشیدن، رویاپرداختن، تئوری و تاریخ نوشتن از دل زخم روی بدن و زخم زبان، روشی برای شروع از زخم و به قول گلوریا آنزالدوا- فراتر رفتن از زخم و تاریخ آن.[2]
نوشته امروز من، که بخشهایی از آن از پایاننامه دکتری و بخشهایی دیگر از متنی در دست انتشار در مجله کحل میآید، روایتی غیرخطی، پرصدا، مشوش، تکهتکه و ناتمام است- تلاشی شاید برای کوییرکردن نوشتن انقلاب- اندیشیدن به مقاومت نه از خشکی نظریه و نظریه خشک، بلکه از دل بدنی که مقاومت میکند، شروع نظریهپردازی از زانویی پر ازگلوله، دیدن تاریخ از چشم آنکسی که تاریخ را به چالش میکشد اما به نوشتههای مورخان- خصوصا مورخان فمینیست ما نمیآید: بینامان، گمنامان، هرزهها، سلیطهها، فاحشهها، کوئیرها، آنها که زبانشان دراز و صدایشان گوشخراش است، آنها که جز زبان دراز و صدای گوشخراش، جز بدن و رویای رادیکال ابزار دیگری برای مقاومت ندارند- یا شاید حتی لازم ندارند.
فهم مفهوم هرجایی بودن به معنای یک تعریف رادیکال از مقاومت فضایی، دستکم در تاریخ ایران، با فیگور فاحشه آغاز میشود- نقطه آغازی بر هرزگی- هرجایی- و همهجایی بودن، تاریخی از فیگوری که از ابتدای شکلگیری فمینیسم یا جنبش زنان در ایران به عنوان شخصیتی مبارزه و عصیانگر دیده نشده است. من این تاریخ را از روزهای پیش و پس از انقلاب مشروطه آغاز میکنم- اما باید بگویم که این فقط یک نقطه انتخابی است و تاریخ هرجایی بودن در ایران تاریخی است به قدمت هر زنی که علیه بندهای زبانی، فضایی، مکانی و تنانه حاکم عصیان کرده، اما از حضورش در میان خطوط کتابهای تاریخ یا اسناد بایگانی ممانعت شده است. اگر از او سندی در دست نیست، به این معنا نیست که او نیست.
به دنبال ردپای فاحشه- دیگری علیه تاریخ میشورد
تاریخ فاحشه، به عنوان یک فیگور عصیانگر و متخطی و نه لزوما یک کارگر جنسی، تاریخ به عصیان کشیدن و زیرورو کردن مرزهای تنانه و فضایی است. در أواخر قرن سیزدهم هجری شمسی، و بسیار پیشتر از احداث شهر نو در تهران به عنوان شکلی مدرن و انضباطی برای یکجانشینکردن کارگران جنسی، فاحشه بر تن و مرزهای زمانی و فضایی خود مختار بود. او عصیانگر بود، ویرانگر طلبکار و تعریفگر. در روزهای ملتهب و منتهی به انقلاب مشروطه، این گامهای فاحشه بود که مشخص میکرد کجا شهر شروع میشود و کجا به پایان میرسد. فاحشه و مرز دو امر درهمتنیده بودند: تنها فاحشه بود که میتوانست از مرزهای فضایی تخطی کند و اگر زنی از مرزهای فضایی تخطی میکرد، بدون نیاز به اثبات اشتغالش در کارگری جنسی، فاحشه خوانده میشد. فاحشه همانقدر که عنوانی خشونتبار و تحقیرآمیز بود، نشانی بود بر بدنی که رام نمیشد، به صف و خط و انضباط در نمیآمد، قابل حکمرانی نبود و از حکمرانیشدن سرباز میزد، چه کارگر جنسی بود و چه نبود.[3]
فاحشه مالک تمامعیار و معرف کنارهها، مرزها، و لبههای فضایی شهر بود. انبار، خرابه، پل، دیوار شهر، قلعه، راهروی کنار فراشان یا نگهبانان سلطنتی، خانه جلاد، خانه قصاب، خانه عباس شیشهگر، خانه محمدکریم تنباکوفروش، در میان سربازان قزاق یا روسی در میان خائنان، حاکمان، میهنپرستان، غیرمسلمانان، در پناه صاحبان شریعت و شلاق –جغرافیای حرکت فاحشه آزاد بود و بیانتها، او به سهولت وارد فضاهایی میشد که نباید، در آن اطراق میکرد، بلندبلند میخندید، شوخی میکرد، کتک میخورد و کتک میزد، دستگیر میشد، چاقو میخورد، خفه میشد، شلاق میخورد، به عقد صاحب شلاق درمیآمد، گاهی فرار میکرد، دستگیرمیشد، دوباره فرارمیکرد. مکان، حد، حدود، در، دیوار، پنجره، پشتبام، نگهبان، جلاد، داروغه، هیچکدام امری بازدارنده در برابر او نبودند. آزادی جنسی فاحشه از او فیگوری خطرناک یا مسئلهساز نمیساخت، در بسیاری موارد، فاحشه فیگوری دال بر کارگری جنسی یا آزادی جنسی نبود. بلکه این آزادی حرکت او بود که او را به عنصری تشویشآور بدل میکرد.
در میان گزارشها، نامهها و نوشتههایی که از تخطی فاحشهها شکوه و شکایت میکنند، واژگانی چون فقر، بدبختی، بیچارگی، یا قربانی بودن زن، یا استیصال او به نظر نمیرسد. او گستاخ یا بیاعتنا خوانده میشد. پیش از یکجانشینشدن اجباری فاحشه در شهر نو، پیش از ظهور زبان نوخواه زنان اعیانی روزنامهنگار، فاحشه به اجبار تن به چیزی نمیداد بلکه با تن خود اجبارها را میشکست. این البته نکتهای نبود که در نوشتههای نویسندگان زنان در آن دوره نسبت به او ظهور کند. آن زنانی که از مزیت خواندن، نوشتن، منتشرکردن برخوردار بودند، خود در مبارزتشان برای همگانیکردن آموزش دختران با اتهام «اشاعه فحشا» مواجه میشدند، اما به هر دلیل ممکن، شاید برای دوریجستن از این اتهام، یا شاید هم به دلیل اختلاف فاحش طبقاتی، قومیتی، نژادی متوجه آزادی خودخواسته و خودتعریفکرده فاحشه نمیشدند.
حقههای فضایی فاحشه در بهمریختن معادلات فضایی منبعی الهامبخش برای روزنامهنگاران زن مشروطه نبود، گرچه آنها به کرات از دربند بودن، در گوشه خانه گرفتار بودن، اندروننشینی بودن گلایه داشتند و زندگی روزمره یک زن مرکزنشین طبقه متوسط اعیانی یا اشرافی را به تمام زنان ایران نسبت میدادند. فاحشه در نوشتههای آنها در بهترین حال، بهعنوان یک قربانی نوشته میشد، زنی فقیر، با اخلاقیات قابل نکوهش، بیچاره، تنفروش به جبر فقر، صفحهای سفید برای آنان که با نادیدهگرفتن اختیار او بر تنش از برتری اختیار خود بر اخلاق مینوشتند. با یکجانشینشدن فاحشه در شهر نو، امری که زنان روزنامهنگار مشروطه نیز در آن نظریهپرداز بودند، آزادی فضایی فاحشه تماما از او سلب شد. و پس از آن، عنوانی که فاحشه بهطور تاریخی به دوش میکشید، دلالتی شد بر هر زنی که مرزهای فضایی زمانی را درهم میکوفت.[4] «اشاعه فحشا» هماکنون گزارهای قانونی و انضباطی است، گزارهای که نشانی از اضطرابی تاریخی دارد، اضطرابی نسبت به تنهایی عصیانگر که نظام دیوارها از حکمرانی بر تن و زبان و آرزوهای آن ناتوان و درمانده است، وامری که اتفاقا بسیار مسری است- اشاعه دارد.
هرز- فاحشه- روسپی- سلیطه، جدال بر سر بازپسگیری یا بازپسدهی واژگان خشونتبارجنسی و جنسیتی در ایران تاریخی به قدمت مبارزات زنان دارد. نخستین واژه مورد جدال، نه فاحشه، بلکه عبارت مکر زنان بود، که در نوشته بیبیخانم استرآبادی در معیابالرجال بازپسداده و مکاری به مردان نسبت داده شد (بسیار شبیه به هیز تویی، هرزه تویی، زن آزاده منم) و در نوشتهای بهجایمانده از فخر آفاق پارسا، موسس و سردبیر روزنامه جهان زنان، مکاری به عنوان حقهای برای ایجاد گشایش در مطالبات زنان بازپس گرفته شد (من یک سلیطهام).[5] تاریخ فمینیسم در ایران، در مکتوبات خود، گرچه با خود هرزگان و فاحشهها و کوییرها، و طبقزنان و منحوسهها از ابتدا سر سازگاری نداشت و هماکنون هم ندارد، در سیاستهای خود، از حقههایی کاملا کوییر بهره برده است، شیوهای برای واژگونکردن استفاده ابزار خشونت به ابزار مقاومت.[6] اندیشیدن به هرزگی- هرجایی بودن- یا بیجا بودن- میتواند شاید دیگری تاریخ مبارزات زنان ایران را از قید دیگری بودن، موضوع پژوهش بودن، مورد ترحم قرارگرفتن رها کند و اجازه بدهد که او خود از خود سخن بگوید.
علفهای هرز و زانوان زخمی- همهجایی بودن بهمثابه یک تئوری کوییر برای گشایش رادیکال در امر غیرممکن
علف هرز امری است که از دل دیوار- از دل آن امر غیرممکن میروید. پدیدارشدن علف هرز زمانمند و مکانمند نیست. رویش علف هرز متکی بر مراقبت یا عاملیت فردی خارج از دیوار نیست. رویش علف هرز حاصل بهخاطرسپردن یک دانه است، امری جمعی، گمنام و در استمرار. علفهای هرز جاها و زمانهایی میرویند که نباید برویند، علفهای هرز قدرت گمنامی جمعی را دارند، اگر یکی از اینجا ریشهکن شود، دیگری ممکن است فردا در جایی دیگر بروید، اگر دیگری فردا در جایی دیگر ریشهکن شود، ممکن است علف هرزی به شکلی دیگر از همانجای ریشهکنشده بروید، علفهای هرز قابل پیشبینی نیستند، از خطوط تعریفشده زمان و مکان و ایدویولوژی تبعیتی نمیکنند، مهمتر از همه، آنچنان خطرناک به نظر نمیرسند، دستکم گرفته میشوند، هرز، بیمصرف، پاکشدنی، فاقد گفتمان و فاقد عاملیت خوانده میشوند. علفهای هرز میتوانند تمثالی مجسم از تکنیکهای سیاسی برای واژگونی امر غیرممکن- دیوار-از دل خود امر غیر ممکن-دیوار- باشند، شیوهای غیرخطی، و کاملا مخالف تعیین چهارچوب، هدف، پدر، خدا، نتیجه. علفهای هرز میتوانند تمثالی از تخیل رادیکال برای امردیگر- برای طلب و تمنای جهانی ورای موجود.
نقطهای شاید برای انتها
در خیابان به دام آنها افتادی، یکی از آنها مقابل تو ایستاد، باتومش را بالا برد، بالا و بالا تا بر سر تو فرود آورد، بعدتر به من گفتی که شروع کردی به جیغکشیدن و بدنت بدون اختیار تو، دستهایش را بالا برد، بالا و بالاتر از باتوم، بعدتر گفتی که انگار تاریخی از تمام زنان عاصی در تو زنده شد، و از گلوی تمام آنها شروع به جیغکشدن کردی- میخواستی آنکه را باتوم به دست دارد عاصی وعصبی کنی. گفتی که میخواستی آن لحظه زن دیوانه باشی، و با دیوانگی و امکان رادیکال آن نه از جان خودت، بلکه از اعتراض خود و از تاریخ تمام آنها که در گلویت بودند دفاع کنی.
او که باتوم به دست داشت از جیغ تو کلافه شد و نهایتا باتومش را روی دستهای تو که روی سرت بودند فرود آورد، سرت کمی شکافت و رد خون تا چال چشمهایت فرود آمد، با این حال تو همچنان جیغ میزدی، جیغ، که آن باتوم هرچه را که قرار بود از تو بگیرد، توانایی گرفتن زبان دراز و صدای بلندت و آن گلوی تاریخ را نداشت. تو، چند روز بعد، اسپری به دست گرفتی و ایستادی مقابل دیوار و تمام آنچه دیوار میتوانست باشد. اینجا، آنجا، هرجا، نوشتی تو پاک کن من باز مینویسم، راستی خون را چطور پاک میکنی؟ نوشتی این خاک همیشه ندا میداد، نوشتی ژن، ژیان، ئازادی. نوشتی که زبانت دراز است و حالاحالا قصد کوتاهشدن ندارد.
پانوشتها:
*بخشهایی از این متن قبلا منتشر شده یا در دست انتشار و نگارش هستند: داستان کامل دیوارنویسان پیشتر با عنوان Die schwarzen Geister von Teheran منتشر شده است. بخشهای مربوط به علفهای هرز از متنی در دست انتشار در مجله کحل میآید. فیگور فاحشه و تاریخ تکهای است کوتاه از فصل سوم پایاننامه دکتری من، در حال نگارش در دپارتمان تاریخ و تئوری معماری در دانشگاه صنعتی فدرال زوریخ در سوئیس.
*این متن حاصل امری جمعی است. افراد بسیاری پیش از این این متن را خوانده یا آن را شنیدهاند. این متن حاصل ساعتها گفتوگو با چشمها و دهانها و گوشهای بسیاری است که به دلایلی واضح از آوردن نامشان معذورم. سپاسگزارشان هستم.
منابع:
[1] برای بحث مفصلتر کوئیر بودن بدون کوئیر بودن و انتقادات وارد از کوئیر فمینیستهای عرب بر سیاستهای هویتی غربی و امپریالیستی نگاه کنید به:
Mikdashi, Maya, and Jasbir K. Puar. “Queer Theory and Permanent War.” GLQ: A Journal of Lesbian and Gay Studies 22, no. 2 (April 1, 2016): 215–22; Shomali, Mejdulene Bernard. Between Banat: Queer Arab Critique and Transnational Arab Archives. Duke University Press, 2023.
[2] hooks, bell. “Choosing the Margin as a Space of Radical Openness.” In Women, Knowledge, and Reality, 2nd ed. Routledge, 1996; Anzaldúa, Gloria, “Speaking in Tongues: A Letter to Third World Women Writers,” in This Bridge Called My Back: Writings by Radical Women of Color (Fourth edition), edited by Cherríe Moraga and Gloria Anzaldúa, 2015, State University of New York, 163-172.
[3] ارجاعات این بخش عموما از دل سه منبع میآید: گزارشهای نظمیه از محلات طهران: راپورت وقایع مختلفه محلات دارالخلافه، به کوشش شهلا آذری و انسیه شیخرضایی، وقایع اتفاقیه (مجموعه گزارشهای خفیهنویسان انگلیس در ولایات جنوبی ایران از ۱۲۹۱ تا ۱۳۲۲) به کوشش سعیدی سیرجانی، و تهران قدیم نوشته جعفر شهری.
[4] برای خوانش مفصل و دقیق و بسیار جامع و خواندنی از شهرنو نگاه کنید به تز دکتری جیران گاهان:
Gahan, Jairan. “Red-Light Tehran: Prostitution, Intimately Public Islam, and the Rule of the Sovereign, 1910-1980,” Doctoral Thesis, University of Toronto, 2017. https://tspace.library.utoronto.ca/handle/1807/93049.
[5] نگاه کنید به: «پیدایش سیاهکاری و علل آن» بخش یک و دو، متعاقبا در پیک سعادت نسوان، سال اول، شماره اول و شماره دوم، صفحات ۱۶ الی ۱۹ و ۵۹ الی ۶۱. همینطور نگاه کنید به پیشنهاد تحریریه نامه بانوان برای به بیگاریکشیدن فاحشگان توسط دولت، با عنوان «یک پیشنهاد مهم به هیئت محترمه دولت» منتشرشده در شماره ۱۱، صفحه اول.
[6]برای مثال نگاه کنید به « نگاهی بهبرخی نوشتهها و مبارزات زنان در دوران مشروطیت» نوشته هما ناطق، جایی که مینویسد: تنها شغلی که حکومت برای زنان به رسمیت میشناخت، پیوستن به «صنف فاحشه» بود. همینطور نگاه کنید به حاشیههای بشری دلریش در کتاب «زن در دوره قاجار» درمورد ناکافی بودن تنبیه و مجازات زنان فاحشه، صفحه ۵۲ تا ۵۹، همینطور به کتاب ژانت آفاری:
Afary, Janet. The Iranian Constitutional Revolution, 1906-1911: Grassroots Democracy, Social Democracy, & the Origins of Feminism. Columbia University Press, 1996, 133.