دیدبان آزار

درباره سریال «بچه گوزن»

روایتی عریان از آزارتعقیب و خشونت جنسی

نویسنده: ستاره

هشدارِ لورفتن سریال

سریال بچه گوزن -Baby Reindeer– ساخته کشور انگلستان است که از چند هفته پیش (آوریل ۲۰۲۴) توسط شبکه نتفلیکس به نمایش گذاشته شده و سروصدای زیادی را در رسانه‌ها‌ی این کشور و همچنین در میان فمنیست‌ها به راه انداخته است. این سریال را ریچارد گد بر اساس داستان واقعی زندگی‌اش نوشته است. او همچنین نقش پروتاگونیست اصلی را نیز در این سریال بازی می‌کند. داستان «بچه گوزن» روایتی هفت اپیزودی از شش ماه تجربه آزارتعقیب (Stalking) است که بارها مخاطب را همگام خود خشمگین، شوکه، ناراحت و حتی عصبی می‌کند. داستان از یک ارتباط انسانی عادی شروع می‌شود. دَنی (شخصیت اصلی داستان) در یک بار در مرکز شهر لندن کار می‌کند و یک روز متوجه مارتا، مشتری‌ای که پشت بار نشسته است می‌شود که به نظر حال و روز خوبی ندارد. وقتی دنی نوشیدنی را جلویش می‌گذارد متوجه می‌شود مارتا در حال گریه است و پولی نیز برای پرداخت نوشیدنی ندارد. بیشتر از سر ترحم به او می‌گوید «مساله‌ای نیست» و نوشیدنی‌اش را مهمان بار می‌کند. این نقطه شروع رابطه‌ای بین این دو نفر است که رفته‌رفته عجیب‌تر و آزاردهنده‌تر می‌شود.

مارتا، زنی‌ که به نظر دچار اختلالات روانی است شروع به آزارتعقیب (استاکینگ) دنی می‌کند و ما در طول داستانی که توسط دنی روایت می‌شود کمی با گذشته مارتا نیز آشنا می‌شویم. گذشته‌ای که با وجود رفتارهای ترس‌آورش جاهایی همدلی مخاطب را نیز برمی‌انگیزد. ما همچنین خیلی آهسته با گذشته راوی نیز آشنا می‌شویم. گذشته کسی که همه زندگی‌اش دوست داشته یک کمدین باشد ولی هیچ‌وقت موفقیتی کسب نکرده است. دقیقا در نقطه‌ای از داستان که سوالات و مجهولات زیادی در مورد رفتار دنی در قبال مارتا در ذهنمان تلنبار شده‌ است، روایتی هولناک از تجربه خشونت شدید جنسی را در گذشته دنی می‌بینیم که جواب بسیاری از سوالاتمان در ارتباط با رفتارهای ضدونقیضش داده می‌شود.

 

بیشتر بخوانید:

 

جدا از جنسیت شخصیت‌های اصلی داستان که خود به‌تنهایی این داستان را ویژه می‌کند، مساله‌ دیگری که این روایت را بسیار شوکه‌کننده و در عین‌حال مسحورکننده می‌کند صداقت عجیبی است که ریچارد گد در این داستان‌سرایی از تجربیات خود به خرج می‌دهد. او با صداقتی بی‌نظیر تمام تناقضات رفتاری خود را به صورت عریان نشان می‌دهد. ما می‌بینیم که چطور و چرا به مدت شش ماه به پلیس شکایتی نمی‌برد، می‌بینیم چطور و چرا سیگنال‌های متناقضی به مارتا می‌دهد و حتی مواقعی او را امیدوار می‌کند، ما همچنین در آن اپیزودی که خشونت‌(های) جنسی وحشتناک گذشته‌اش را می‌بینیم با این حقیقت روبه‌رو می‌شویم که چطور او تا مدتی با متجاوز در تماس و ارتباط نزدیک باقی می‌ماند و به چشم می‌بینیم که در بستر روابط قدرت فرد خشونت‌دیده چگونه سردرگم می‌‌شود. تماشا کردن برخی قسمتهای این سریال بسیار سخت است. بخشی از این سختی مربوط به دیدن خود خشونت است و بخشی از آن همین حقیقت عریان و نمایش پیچیدگی‌های بسیار عمیق روابط انسانی‌ است که به ما نشان می‌دهد حتی در مواردی که به‌طور مشخص با یک خشونت‌گر و یک خشونت‌دیده روبه‌رو هستیم، زمینه‌ای که در آن خشونت اتفاق می‌افتد و جزییات آن خشونت می‌تواند لایه‌های پیچیده فردی و اجتماعی‌ای داشته باشد که امکان ساده‌سازی تحلیل خشونت را از ما می‌گیرد.

به گفته ریچارد گد جزییات این سریال تماما منطبق بر واقعیت نیست. او در مصاحبه‌ای گفته است سعی کرده به حقیقت وفادار بماند، ولی برای حفظ حریم شخصی افراد درگیر جزئیاتی را در داستان تغییر داده است. بنابراین ما دقیقا نمی‌دانیم غیر از دنی و مارتا چه شخصیت‌هایی از سریال و تا چه اندازه واقعی هستند ولی شاید این اهمیت چندانی نداشته باشد. داستان «بچه گوزن» سعی می‌کند حتی وجوه اجتماعی دیگری را نیز پوشش دهد. به‌طور مثال مساله مجازات و زندان و سوالی که ما توسط دنی با آن روبه‌رو می‌شویم که آیا تنبیه و زندان راه‌حلی برای مارتاهاست؟ و یا به‌واسطه شخصیت جالب دیگری در این سریال به نام تِری، زن ترنسی‌ که دنی او را دیت می‌کند، وارد مساله ترنس‌ها و یا ترنس‌فوبیا می‌شویم. شاید بتوان گفت تری در بین همه شخصیت‌های داستان سمبل عقلانیت است. جاهایی از داستان که بیننده کاملا از اتفاقات و رفتارهای بقیه مستاصل می‌شود همه امیدش را به تری می‌بندد که شاید او بتواند دنی را از این مخمصه نجات دهد. منتها وقتی تِری هم پی زندگی‌اش می‌رود، داستان حتی در این قسمت هم با وفاداری عجیبش به زندگی واقعی آدم‌ها ما را سورپرایز می‌کند.

شاید بتوان گفت ناوا ماوو بازیگر نقش تری دقیقا به هدفش از بازی در این سریال رسیده است. او در مصاحبه‌ای می‌گوید: «خیلی مهم بود که به مردم نشان دهم زنان ترنس در زندگی واقعی وجود دارند و با انسان‌های واقعی رابطه دارند.» هرچند داستان اشاراتی به مساله ترنس‌فوبیا (چه ترنس‌فوبیا در خود دنی و چه در مارتا و جامعه) دارد ولی آنطور که باید و شاید نتوانست این مساله را تعمیق کند. با اینکه می‌توان گفت ورود به این حوزه اجتماعی، در کنار موضوع اصلی آزار و خشونت جنسی، از بلندپردازی‌های نویسنده و کارگردانان بوده است ولی همچنان در مقیاس خودش نگاهی مترقی را در سینمای تجاری، جایی که عموما یا جای شخصیت‌های ترنس خالی‌ است و یا نقش‌هایی منفی دارند، تقویت می‌بخشد. گره کور اما پایان داستان است. بیننده با دیدن احتمال ادامه چرخه خشونت با حسی تلخ سریال را تمام می‌کند. نویسنده احتمالا می‌خواهد به ما بگوید، اگر فرایند درستی از التیام و ترمیم شکل نگیرد، از دل اینهمه آزار و خشونت و تاثیرات روانی‌اش قطعا پایان خوشی بیرون نخواهد آمد. ولی این پایان شاید از معدود لحظاتی از این سریال است که ما با کمی ساده‌نگاری مواجه می‌شویم. آیا چرخه خشونت به همین سرراستی اتفاق می‌افتد و تداوم می‌یابد؟ 

مطالب مرتبط