هستی امیری: حتما شما هم آن ویدیوی خداحافظی زندانیان با همبندی خود در زندان کرمان را که به سمت مرگ با طناب دار میرفت دیدهاید. نمیدانم که در آن صحنه وداع اشکی هم ریختند یا نه. نمیدانم دقیقا به هم چه گفته بودند. نمیدانم که بیننده آن ویدیو پیش از هرچیزی باز در ذهنش اتهام و عنوان مجرمانه محکوم به اعدام را بررسی میکرد و یا احیانا در دادگاه خیالی خود دوباره حکم اعدامی صادر کرد یا نه.
بگذارید مثالی بزنم. همین سال گذشته که هنوز محمدمهدی کرمی را اعدام نکرده بودند، جوانی بود به نام نوید افکاری، خبر تایید حکم نوید که آمد خیلیها میپرسیدند حالا او واقعا قاتل است؟ او چه کسی را کشته است؟ بعدتر میگفتند اگر قاتل است که باید اعدام شود. بسیاری از فعالان نیز در تلاش برای اثبات بیگناهی او یا اثبات دادرسی ناعادلانه بودند، البته ثبت وقایع و شیوه دادرسی ناعادلانه در جمهوری اسلامی امری لازم و بدیهی است.
اما این پرسش را میتوانم عجیبتر بکنم، آیا حبیب چعب تروریست بود؟ او چند عملیات انجام داده بود؟ بگذارید راستش را بگویم: نمیدانم. آن زمان هم نمیدانستم و الان هم نمیدانم. میپرسید از آن سال تا امروز اگر تحقیق کرده بودیم متوجه میشدیم. بله احتمالا میشدیم. ولی رک بگویم اهمیتی ندارد. نوید را نباید اعدام میکردند. ایران خانم را هم. همان زنی را که پیش از انقلاب به جرم قتل فرزندان معشوقهاش اعدام کردند و حالا نامش هنوز در تاریخ زنده است، چراکه اولین زنی بود که اعدام شد. روایت ریحانه جباری نیز پر بود از این اماواگرها. اماواگرهایی از جنس تحلیل طبقاتی و نابرابری جنسیتی و قومی که این سالها زیاد شنیدهایم، مخصوصا آنکه بلوچها و کوردها نسبت به جمعیت خود بیشتر از سایرین اعدام میشوند.
اسامی و روزگار اعدامیان تمامی ندارد. در همین سرزمین بهطور میانگین حداقل هرروز یک نفر اعدام میشود؛ یک جان، یک زندگی، یک روایت، یک نفس آخر. حتما در این میان شبیه به علیرضا اکبری و شهروز سخنوری هم بودهاند اما باید تاکید کرد قربانیان ماشین کشتار اعدام عموما افرادی بودند که حداقل یک شکل از خشونت را بهطور پیشینی تجربه کرده بودند. ازدواج اجباری، فقر، بیکاری، سرکوب و حذف سیاسی، آزار جنسی و تجاوز، زندگی در بافتهای فرسوده شهری و حاشیهنشینی، خشونتهای خانگی، جنگ و مهاجرت سرگذشت بسیاری از محکومین به اعدام است.
حالا باز میگردم به صدور و اعلام حکم اعدام، قطعا نگارنده منکر مسئولیت شخصی نیست، اما در صدور حکم اعدام نباید یادمان برود که انسان موجودی اجتماعی است و در جامعه شکل میگیرد. یکبار هم اعدام را از منظر دولت و حکومت میتوان دید. بهطور کلاسیک کارکردهای اعدام بازدارنگی، ارعاب و انتقام بوده است. راستش میخواهم بگویم سراسر اعدام یک منطق دارد و آن اقتدارگرایی است. اینکه اعدام منجر به ارعاب نمیشود و یا بازدارنده نیست را بسیاری گفته و نوشتهاند. البته پشت در هر دو این کارکردها نیز اقتدارگرایی خوابیده است چرا که حکومتی که اساسا با ایجاد ترس و ارعاب و تهدید به کشتن بخواهد پیش برود قطعا در مسیر اقتدارگرایی است و ازهمینرو اعدام قتل حکومتی خواهدبود. اعدام خشونتی است دولتی که جانها ستانده و ترمزش را به سختی شاید روزی بتوانیم بکشیم.
بیشتر بخوانید:
اعدام هرگز و برای هیچکس
«زن، زندگی، آزادی» و نفی مطلق اعدام
ماشینی که از آن حرف میزنیم آیا سراسر صحنهای خشن برای القای اقتدار سازنندگانش نیست؟ اعدام دقیقا انتقام حاکم را از مردم نمیگیرد؟ آنجا که حاکم تصمیم گرفته است قاچاق مواد مخدر را ممنوع کند تصمیمی ایجابی است اما هزاران تصمیم نگرفته وجود دارد، مثلا مردمان بلوچ حالا چکار کنند؟ آیا حکومت برای اشتغال آن منطقه فکری کرده بود؟ آنروز که گفتند مجازات قتل قصاص است، آیا پیشتر این حکومت زنانی که سالها تحت خشونت خانگی بودند یا در کودکی آنان را فروختند و با تجاوز باردار شده بودند را دیده بود؟
اقتدارگرایی آخرین سنگر اعدام است. محکوم به اعدام از لحظه تفهیم اتهام تا پایان، شکلی از نابرابری را احساس میکند که خوشایند تمام افراد دخیل در صحنه است. از همان لحظه اول که متهم سایه اعدام را حس میکند نابرابری ایجاد میشود. کیست که نداند از پشت میز اولین بازجویی تا لحظات آخر شب سلول انفرادی قبل از اعدام این نظام کشتار تنها انسانیت را از فرد میگیرد تا بگوید جان شما در وثیقه ماست و هر لحظه آن را خواهیم گرفت.
حالا به اصرار میخواهیم از واژگان سینمایی استفاده کنیم. چراکه چه کس بهتر از یک کارگردان میداند که در آن صحنه به دنبال چه میگردد. قاضی اجرای احکامی که اعدامی را تا پای چوبه دار میبرد همان مسئول تدارکات نیست که دقیقا مناسب صحنه وسایل را گرد هم آورده است؟ آن که حکم میدهد چطور؟ او شاید بیش از هرکسی همان فیلمنامهنویس سینمایی باشد. که خود در خلق اثر شاید حضور فیزیکی نداشته باشد اما اوست که همه روند را از پیش میدانسته و پیشبینی کرده است.
به کارگردان فیلم برمیگردیم. همان که همه چیز تحت کنترلش است. میخواهم آن را شبیه همان نظام اقتدارگرا ببینم. او همانی نیست که حالا هر لحظه میتواند کات دهد؟ همانی که همه صحنه در دستانش است و هر لحظه فیلم را پیش از ساخت در ذهن پرورانده و تلاشش همین است که از همه ابزارها و همکارانش بهترین فیلم را بسازد. این صحنه حالا باید درست پیش از شروع روز اجرا شود، چرا که اقتدارگرایی میخواهد به ما بگوید حتی یک روز دیگر هم فرصت زیستن نخواهی داشت.
دوربین آن صحنه وداع را برگردانیم رو به خودمان ما که بیننده بودیم. آن صحنه وداع در زندان کرمان. آنجا کارگردان، زندانی محکوم به اعدام بود که خود نقش اصلی را بازی میکرد. آنجا انگار ترس و اشکی نبود. راستش اصلا دلم نمیخواهد اعدام و زشتی صحنه اعدام را با واژگان انقلابی و قلمبهسلمبه زیبا کنم. اعدام سراسر زشتی و خشونت است. همانطور که شلاق سراسر خشونت و زشتی است. برای این صحنهها که شعر میگوییم یا در رثای مقاومت محکوم مینویسیم باید تماما حواسمان باشد که مقاومت در این صحنه فردی است و هیچچیز از زشتی آن نمیکاهد.
هرچه در خصوص اعدام یا شلاق میگوییم تنها برای نمایانکردن خشونت نهفته در آن است و البته شاید برای تابآوردن آنچه بر ما روا میدارند. حالا میخواهیم بار دیگر به اعدامشدگان برگردیم. اینبار زندگی آنان را در چند ساعت یا چند فعل مجرمانه خلاصه نکنیم و از خود بپرسیم آیا کسی حق دارد حق حیات انسانی که محصول همان جامعه است را بگیرد؟ باید یک روز آن چوبههای دار، آن جرثقیلهای مرگ را جمع کنیم و خرابشان کنیم و حتی یکی از آنان را ببریم در موزهای تا یادمان نرود روزی مردمانی به حکم قانون کشته شدند.
منبع: صفحه اینستاگرام هستی امیری