دیدبان آزار

برای مریم اکبری منفرد

«ما او را به خنده‌هایش، به شور زندگی‌‌اش و به مقاومتش می‌شناسیم»

نویسنده: شیوا نظرآهاری

مریم اکبری منفرد مجددا به سه سال حبس قطعی محکوم شد. او که حالا آخرین سال محکومیت پانزده‌ساله‌اش را پشت سر می‌گذارد و دخترهای حالا جوانش، روزشمار آزادی مادرشان را آغاز کرده بودند تا بلاخره بعد از ۱۵ سال دوری به خانه برگردد. دخترهایی که وقتی در سال ۸۸ مادرشان دستگیر شد، هنوز خیلی کوچک بودند. سارا سه‌ساله بود وقتی مریم را در نهم دی‌ماه سال ۱۳۸۸ دستگیر کردند. اسم مریم را همان روزها از زبان ژیلا کرم‌زاده مکوندی در بند ۲۰۹ شنیدم. روایت زنی که برای بچه سه‌ساله‌اش ناراحت و بی‌تاب بود و می‌گفت سارا خیلی به من وابسته است. آدم از شنیدنش هم قبلش مچاله می‌‎شد. آن‌موقع بازجوها وعده داده بودند که آزاد می‌شود و خیلی زود برمی‌گردد به خانه و کنار بچه‌‎هایش. وعده‌ای که حالا دارد می‌شود ۱۵ سال و نه‌تنها محقق نشده بلکه سه سال زندان دیگر به اتهام دادخواهی هم به آن اضافه شده است.

با مریم بعدتر در اتاق پنج بند عمومی زندان اوین دیدار کردم. تابستان سال ۱۳۸۹ بود. بند سیاسی زنان هنوز شکل نگرفته بود و تمام زندانیان سیاسی زن، در یک اتاق در بند مالی‌ها ساکن بودند. چندوقتی با هم هم‎‌سفره بودیم. زن جوان و پرشوری که به ۱۵ سال زندان محکوم شده بود و احتمالا امید داشت که این حکم ناعادلانه در دادگاه تجدیدنظر شکسته شود. روزهایش را در واحد فرهنگی زندان به ساختن کارهای معرق می‌‌گذراند و از زمان کوتاه تلفنش برای حفظ ارتباط با بچه‌ها استفاده می‌‎کرد.

سارا اما هنوز خیلی کوچکتر از آن بود که بتواند پشت تلفن با مادرش حرف بزند. روز مدرسه‌رفتن سارا را خوب یادم هست. آن موقع دیگر بند سیاسی کنونی زنان ساخته شده بود و زنان زندانی سیاسی در آنجا مستقر بودند. مریم حالا سومین سال زندانش را پشت سر می‌‎گذاشت. از چندوقت قبلش نامه نوشته و درخواست داده بود که بتواند حتی اگر شده یک روز به مرخصی برود تا سارا را در روز اول مدرسه‌‌اش همراهی کند. گفته بود حتی حاضر است او را تحت‌الحفظ با مامور بفرستند. با هیچ‌کدام از درخواست‌‌هایش اما موافقت نشد و او اولین روز مدرسه سارا را توی بند آغاز کرد. آن‌وقت‌ها تلفن در بند وجود نداشت و تنها ارتباط زندانیان با بیرون، هفته‌‏‌ای یکبار ملاقات کابینی بود و وقتی مدرسه‌‌ها شروع می‏‌شد، بچه‌ها به خاطر تداخل ساعات مدرسه و ملاقات، نمی‌توانستند به‌طور مرتب برای ملاقات به زندان بیایند.

 

بیشتر بخوانید:

زنان فراموش‌شده: قصه‌ زندانیان بند نسوان

«اکنون رفتار زندگی یادم رفته است»

 

گاهی که ملاقات حضوری داشت، از صبح زود بیدار می‌شد و توی آشپزخانه مشغول درست‌‌کردن کیک و خوراکی‏‌های مختلف می‌شد تا با خودش ببرد به سالن ملاقات و بچه‌ها دست‏پخت مادرشان را بخورند. گاهی هم آنها سفارش می‌دادند که فلان غذا را درست کن تا بتوانند دور آن میزهای پلاستیکی سالن ملاقات، دورهمی خانوادگی‌شان را زیر نگاه ماموران و دوربین‏‌ها داشته باشند.

برای همه کسانی که مریم اکبری را در بند زنان دیده، با او معاشرت کرده و زیسته‌اند، تصور اینکه او هنوز در زندان است و حالا دو سالی است که به زندان سمنان تبعید شده و همان اندک امکانات زندان اوین را هم ندارد، تلخ و دردناک و به غایت ظالمانه است. «مریم گلی» بند زنان که همه ما، او را به خنده‌هایش، به شور زندگی‌اش، به مقاومتش و شادی‌ای که به جمع می‌داد می‌شناسیم. او که وقتی دستگیر شد زن جوان ۳۴‌ساله‌ای بود و حالا ۴۸سالگی‌اش را در زندان پشت سر می‏‌گذارد. او که یک خواهر و سه برادرش در دهه ۶۰ اعدام شدند و مادرش نیز چندماهی در زندان بود و در نهایت در چهل‌وچندسالگی از غم اعدام چهارفرزندش، دق‌مرگ شد.

صدای جیغ بلند او آخرین چیزی است که از زندان به یاد دارم. وقتی گوشی اف‌اف را برداشت. خبر مرخصی‌رفتن من را از دفتر بند شنید. جیغی به شادمانی کشید و دوید توی پله‌ها تا خبر را به من برساند. بعد به مانند همیشه با سرود و شعار، با چشمانی که می‌خندید و می‌درخشید، من را به مانند ده‌‌ها و یا شاید صدها زندانی دیگر بدرقه کرد و به زندگی روزمره‌اش در زندان بازگشت. کاش خبر آزادی‌اش از بند ظلم را به همین زودی‌‎‌ها جشن بگیریم.

مطالب مرتبط