نویسنده: ناشناس
هنوز عکساش میان جمعیت جای نگرفته اما مادرش به صورتش چنگ میزند: «روله الهی پیشمرگت بشم.» عکسی که هیچ نسبتی با آرمیتا ندارد. نه با آن ویدئویی که در مترو از او پخش شده، که مقنعه را انداخته و بیحجاب قدم میزند و نه با تصاویری که دوستانش از او منتشر کردهاند. اهل طایفه و فامیلانش خود را از جای دور رساندهاند تا صدایشان را با صدایِ گرفته مادر یکی کنند. یکبهیک به پیش خانواده میروند، طبقِ رسم و رسوم مراسمهای عزاداری خصوصی مردم لرستان صورت خود را با ناخن میخراشند. شاید میخواهند از غمِ مادر کم شود، شاید میخواهند مادر فکر نکند دخترش از زادگاهش فرسنگها دورتر به خاک سپرده شده است.
«مویه»، «مویه»، «مویه»؛ ردِ ناخن هنوز هم بر صورت برخی عزادارانِ آرمیتا دیده میشود. «مویه» امانِ زنان را بریده. عکسِ آرمیتا رفتهرفته از قسمتِ زنانه میان جمعیت به سختی دیده میشود. حالا تمامِ محل میدانند امروز مراسم ختم دختری در مسجد جابری برگزار میشود که بصورت مشکوکی جان باخته، همه میدانند و تکرار میکنند: «آرمیتا آرزو داشت.» میان اهالی محله دهانبهدهان میچرخد: «کشتنش؟»، «میگن سرش خورده به میله ولی.» چه کسی واقعیت را میداند؟ صدایِ مادر چنان از غم گرفته که گویی دیگر حتی توانایی بهزبانآوردن حقیقتی هم ندارد.
بیشتر بخوانید:
برای مقاومت، برای رهایی، برای آرمیتا
انگار در میان دریایی از خون راه میروم
صدایِ «یاحسین» از نوحه بلند میشود. این صدا جرقهی خشمی میشود، همه همراه با یاحسین فریاد میزنند: «آرمیتا»، «آرمیتا روحت شاد» جو متشنج میشود. دختر بچهای میان جمعیت میچرخد: «روسریتو سر کن مأمورا دارن میان تو.» از اهالی فامیل شخصی خواهش میکند: «تو رو خدا، اجازه بدید هنوز همه نیومدن.» دختری میان جمعیت اشک میریزد: «میشناختمش.» به موهایش اشاره میکند: «بخاطر همینقدر مو کردنش زیر خاک.»
رفتهرفته غم حقیقت را از زبان برخی حاضرین جاری میکند، شاید دیگر صبرشان لبریز شده. زنی نسبتا معتقد که همسایه خانواده است از میان جمعیت با عصبانیت میگوید: «اسلام هم گفته باید حق رو بگی حتی اگر گردنت بره پای دار، چرا دروغ میگن؟» بازهم صدایی از نوحه بلند میشود، این بار: «یازهرا» از قسمت زنانه صدایی همراهی نمیکند و اینبار فقط سکوت. مراسم رأسِ ۱۶:۱۷ دقیقه تمام میشود و جمعیت رفتهرفته از سالن زنانه خارج میشوند. زنی میانسال به سینهاش میکوبد: «مردن حق ماست نه جوونها.»