دیدبان آزار

علیه مستند «خبرچین»

خویش من است آب و گل سرخ/ خویش من است سرو و آزادی

نسترن صارمی: شعف صدای الهه در گوشم زنگ می­‌زند، در خواب و بیداری. برق نگاه نیلوفر، در خواب و بیداری. سال­‌هاست که می­‌دانم این دو روزنامه­‌نگار متعهد، این دو زن خوشفکر، چه کارهای دقیق و درستی را پی گرفته­‌اند. اما روان و عواطف آدمی طور دیگری عمل می­‌کند. جایی قلبت از جاکنده می­‌شود، که چیزی درون تو را، عاطفه و شعفت را لمس کرده باشد. جایی میان جان و تن. شنیدن صدای مکالمات الهه با خواهران هم­‌سرنوشت­‌اش برای من چنین لحظه­‌ای بود. لحظه­‌ای که الهه را در قلبم برای همیشه حک کرد.

یادم آورد که از «کردستان تا تهران»، این زنان بودند که طنین ژن/زن، ژیان/زندگی، ئازادی/آزادی را به سرودی بزرگ تبدیل کردند. یادم می­‌آورد که برخلاف ادعای حاکمان و مدعیان مخالف­شان، این زنان شجاع بودند که به حق­‌خواهی از تاریخ بلند ستم بر تن و زندگی و خیال­شان به خیابان آمده­ بودند، مستقل و بر فراز دعاوی حقیر مردسالارانه که جز شهوت قدرت چیز دیگری نمی­‌شناسد. سرودی را دم گرفته بودند که علیه مرگ بود و تاریکی و بند و ستم. الهه جان، صدایت یادم می­‌آورد که از «مشروطه تا امروز»، این «انجمن­‌های زنان» بوده­‌اند که صدای راستین زنان این سرزمین بوده­‌اند، بر فراز فرمان­‌های بزرگ و میل دولت­‌های مردانه.

بله؛ انجمن، این واژه­‌ای که بیش از یک قرن است طنین مدنیت در برابر عصبیت را در این سرزمین معنا می­‌کند. عصبیتی سراسر مردانه که تن­، جان و زمین، و اگر دقیق­‌تر بگوییم، نیروهای حیاتی سرزمینی که بر آن ایستاده­‌ایم را به بند کشیده است: از آب و درخت، تا نانی که می­‌خوریم، تا تن زنان و زبان و بیانِ آزادانه تخیل جامعه. عصبیتی که هربار از توانِ بلند اراده مردمانش برای بازپس‌گیری زندگی می­‌هراسد، دست‌به‌دامان جنگ و قتل و کشتار می­‌شود. تا به خیالش زمان و تاریخ را مسخر سبعیتی کند که جایی برای فریادهای حق‌خواهانه مردمان باقی نخواهد گذاشت.

 

بیشتر بخوانید:

«نیلوفر حامدی و الهه محمدی به مسئولیت حرفه‌ای خود عمل کردند»

تجسمی از تحقق آرمان «فمینیستی‌ زیستن»

 

به صدای الهه گوش می­‌کنم و می­‌دانم آن طنین شعفناک، همه آن چیزی است که باید از دنیای سراسر تباهی که برای­مان ساخته­‌اید پس می‌گرفتیم، و گرفتیم و خواهیم گرفت. از سقز تا تهران، از رشت تا زاهدان، این صداهای متکثر، مستقل، آزاده و پوینده، همه آن چیزی است که با امیدش شب­‌ها در بستر نومیدی­مان، خیال فردا را صیقل می­‌دهیم. الهه_نیلوفر، محکمه وجدان عمومی ایرانیان رأی به سرافرازی شما داده است. ما را از دروغ­‌ها و ادعاهای­تان باکی نیست. که می­‌دانیم نه شما، نه هیچ عصبیت مردانه­ دیگری در هیچ کجای این دنیا، به رویاها و همبستگی ما دستبرد نمی­‌تواند بزند.

ممکن است بشکنیم، که بارها شکسته­‌ایم. شاید روزها و ماه­‌ها و برای آنها که در بندشان می­‌کنید، سال­‌ها، امکان دویدن در این دو امدادی بزرگ و باشکوه را از دست بدهیم/داده باشیم. اما می­‌دانیم که قاب بزرگتر تاریخ اشارتی است به آنچه وجدان عمومی این جامعه با پوست و گوشتش فهمیده است. و آن این عبارت قدیمی و پرشکوه است: آزادی زن، آزادی جامعه است، به پیوست این درک تازه­‌تر که آزادی زن، آزادی طبیعت، آزادی نیروهای حیاتی. به یاد می­‌آورم زنگ صدای همه آنهایی را که در خیز بلند زن/ژن، ژیان/زندگی، ئازادی/آزادی تمنای رهایی را فریاد کردند. به یاد می­‌سپارم صدای آن جوانی را که در مهاباد فریاد زد: ر«هبران این سرزمین ما هستیم.» که ما، چنان که شاعر آزادی محمد مختاری گفته بود: «همچنان می‌نویسیم، که ما همچنان در اینجا مانده‌ایم، مثل درخت که مانده است، مثل گرسنگی که اینجا مانده است، مثل سنگ‌ها که مانده‌اند، مثل درد که مانده است، مثل زخم، مثل شعر، مثل دوست‌داشتن، مثل پرنده، مثل فکر، و مثل هرچیز که از ما نشانه‌ای دارد.»

 

از مطلع شعری از محمد مختاری از «منظومه ایرانی»

مطالب مرتبط