نویسنده: الصا
اگر دوست را آینه نجات انسان بپنداریم، زندگی سمانه بهعنوان یک زن در گفتار و عمل برای من آینه تمامنمای مبارزه است که در آن تاریخ رنج مادر و مادران خویش را بهدرستی میبینم. رنج زنانی که اولین شالوده تبعیض بر گردههای آنان، آغاز ستم طبقاتی است. انکار بزرگییست اگر این ستم را تنها به گروهی خاص از کارگران تقلیل دهیم. آغازگر این ستم با تمدنی پایهریزی شد که فاحشهخانههای عمومی کلید این تمدن و مالکیت خصوصی بدن زن تثبیت جایگاه کلیدداران ستم بود. تمدنی که دیوارش هرچه بالاتر میرفت، کلیسا و معابد و مساجد و کاخهای شاهنشاهیاش هرچه شکوهمندتر میشد، زن پنهانتر و کوچکتر میشد.
چنان پنهان که تنها بوی اجاقی در گوشهای کور، نشان از زنی داشت که تمامی هنر و خلاقیتش به نگهبانی و مراقبت از ظروف خانه و اشیای تجملی، تقلیل داده میشد. مزرعهای که کشت، داشت و برداشت آن به اسارت تنش در چهارچوب قوانین پدرسالاری منوط میشد. چنان این تن در حجاب حایل شد که گویی هرگز زن مخترع نبوده و شالوده صلح را بنا نکرده است. زنی که نه مادر بلکه اولین معلم بشر برای عبور از پل حیوانی به انسانی بود. زنی که زاینده و خالق صلح و دموکراسی بود.
چه غمانگیز است که این زایش تنها با صدای درهای اتاق زایمان به یاد آورده میشود و بشر چه رنجآور تیشه به ریشه خویش میکشد. اکنون نمیدانم سمانه در کدام کورسوی بیزمان سلولهای انبوه از رنج زنان پیش از خویش به سر میبرد و در کدام راهروهای تنگ و تاریک از اتاقی به اتاق دیگر رانده میشود تا استفراغ تاریخی فرمانبرداری را برای چندمین بار بر تن عزیزش جاری کنند، تنها میدانم مبارزهاش چنان «بالا بالا رفته است» که از چاه نعره طاهرهقرهالعین اولین زن مبارز علیه حجاب اجباری را میشنوم: «بیان از تو تکمیل گردیده شد/ همه سر پنهان حق دیده شد.»
من نمیتوانم نشنوم صدای حقخواهی تاریخیمان را، گویی هرچه دستان پدرسالاری بر دیوارها عریانتر میشود صدای خنده سمانه بلندتر میشود و محو شود لبانی که صدای این خنده را متکثر نکند. خندهای که شعار «ژن، ژیان ئازادی را از دستان تاولزده کودکان بیپناه شوش به دستان زنان ستمدیده زنجیر کرد. این زنجیر نمیشکند تا وقتی که زنجیر از دستان سمانه و تمام زنان برداشته شود. این تاریخ مقاومت که از مشروطه اولین ترسش بر جان روحانی و شاه افتاد، تاریخی که نوشته و مدرسه و جان مبارزان بویژه زنان را با فتوای فاحشه و غربگرایی در آن سوزاندند، در امالقرای شیعه میان جشن لچکسوزی به رقص آمد.
بیشتر بخوانید:
راشهای همواره قیچیشده از صورت هزاران زن
«غیابت حضور قاطع اعجاز است»
سنگهایی که روزی تن عزیز مهلقا ملاح را برای تحقیر و تادیب زنان، مجروح کرد اینک به مقاومتی بدل شده که از دورافتادهترین روستاهای جنوب تا مرکز جمهوری اسلامی را نشانه گرفته است. من از سمانه آموختم که زن بودن برای مبارزه شرط لازم و اساسی است. زیرا که بدون رهایی زن، دموکراسی رویایی دستنیافتنی است و سد این راه انکار رنج زن است و چه ظلم بزرگیست این انکار. انتظار و تعلیق از زندان به خانه، از خانه به خیابان و از خیابان به کوچه برای ما معنایی جز تلاش مداوم برای رهایی زنان از طریق یافتن و جستن نشانههای یکدیگر ندارد. مجازات حاکمیت بر تن ما، روزبهروز خویش را میکاود و نهانترین لایه ستم را بیرون میکشد.
این حاکمیت با کلیدواژه «خالهزنک»، قدرت جمعی ما را از کوچه و خیابان به محیط بیصدای خانهها محدود کرد، همچنان که با آتشزدن شهرنو، فاحشهخانهها را نیز در سراسر این مرزوبوم تکثیر و صدای ستمدیده زن را خاموش کرد. اینک اما به مدد عشق، بوی سوخته بدن زنانی که در آتش خودخواهی و تحقیر تاریخی مردسالاری سوختند، گور زنان گمنامی که هرکدامشان به تنهایی میتوانستند مشعل مبارزه را روشن کنند را خواهیم جست و از آن شیهههای خاموششده، حوای عصیانگر را دوباره بیرون خواهیم کشید و بهشت فرمانبری و امن ارتجاع را به صاحبان ارتجاع میبخشیم. این بنایی که «چرک چرکین است» را ویران میکنیم و بنایی را میسازیم که خشتبهخشتش صدای زن باشد که بالا نمیرود جز برای صلح و دموکراسی.
سمانه «بالا است»، روی سکویی که ویدا موحد همصدا با مردم در دی ۹۶ نماد تحقیر زنان یعنی حجاب اجباری را بر چوب کرد و شعار «نان، کار، آزادی، پوشش اختیاری» را اینک از تمام آن بالاها میشنوم. سمانه «بالا است» و گویی لچک سوختهای که در دست نیکا است را دوباره بدست گرفته و در مقابل مقیسههایی که برایش قوانین فرزندآوری وضع میکنند، در حالی که میخندد میگوید: «چنین تاریخ شکوهمندی را چگونه بفروشم، من از خون مهسا نخواهم گذشت.»
سمانه عزیز تو را همیشه بالا دیدهام، تا جایی که توانش را داری زنی مرده را بالا میآوری و هزاران زن مرده ستمدیده دیگر را. تو حتی در روز بعد از تولدت یعنی ۲۳ شهریور، در آن لحظه که ماموران هجوم آوردند و تو را بردند هم بالا بودی، مطمئنم تا آخرین روز زندان مثل وقتی که آزادی، بالایی. زیراکه زندگیات همیشه «ژن، ژیان، ئازادی» بوده و تا همیشه خواهد بود. بله ما بهای گزافی برای آزادی دیدهایم، اما حتی آنجا که نمیتوانم تو را در آغوش بگیرم، بچلانم و تمام دلتنگیام را بالا بیاورم، بالا میروم. بالا باشی همیشه زن.