دیدبان آزار

درباره خودسوزی زنانی که نامشان ثبت نشد

گورستان سوخته

الصا: من زنی هستم که در زاگرس زاده و بزرگ شدم. به اجتماع بزرگتری که رفت‌و‌آمد کردم، نام هما دارابی را دیدم، زنی که در اسفند سال ۷۲ در اعتراض به قوانین ضدزن از جمله حجاب اجباری خودسوزی کرد. نام سحر خدایاری را می‌بینم که در شهریور سال ۹۸ خودسوزی می‌کند، اما حتی نام زنی که در روستای مجاور ما با نفت خودش را آتش زد یادم نیست. نام عمومی‌اش را یادم هست.

کلاس چهارم ابتدایی بودم. سال ۷۶، کسی آمد و گفت : «گبو گبو خشه تش زه( گبو خودش را آتش زد ).» آن‌موقع فقط دلم ریخت از آن زلف سیاهی که روی چهره می‌ریخت و حالت نیمه نشستن‌ او که همیشگی بود. روسری سرخ با دایره‌های سفید که همیشه تلاش می‌کرد مرتبش کند. هیچ‌کسی آنچنان اندوهگین یا متعجب نبود، گویی همه آدمهای دهات برای گبو مرگ را آرزو کرده بودند. از آن‌شب تا بعد از چهلم گبو، حرف از چرایی خودسوزی او بود و هر کسی شایعه‌ای و سپس نصیحتی و نهایتا توبه‌ای می‌گفت و می‌گذشت.

«باردارش کرده بود.
باباش کتکش زد با شیلنگ.
نصف‌شب بوی دود اومد.
با صدای جیق مادرش دویدیم بیرون.
عین یه گلوله آتش وسط مزرعه می‌دوید.
مرد می‌تونه بره واسه خودش زندگی کنه، زن چی؟
خودش رو که آتیش زد مزرعه رو هم آتیش زد.
هر چی آب ریختیم خاموش نمی‌شد.»

این جملات آشفته را یادم هست. اما گبو، گبوی ۲۲‌ساله را در قبری کوچک به خاک سپرده بودند. قبری که همه‌ او نبود. و همه‌ او که پایان هیچ‌چیز نبود، جز نفس‌های او که دلش می‌خواست عاشقانه بدمد. اما اینجا می‌کشند که عشقی سر به عصیان برندارد.

این روایت را گفتم که بتوانم کلیتی را که در خودسوزی می‌بینم، یعنی اعتراضی برآمده از وضعیت اجتماعی و سیاسی، به تصویر بکشم‌‌. اعتراض هما دارابی رسانه‌ای می‌شود، چون استاد دانشگاه است، فعال سیاسی است، علیه حجاب اجباری اعتراض کرده است و بالاخره در میان طیف فعالان اجتماعی، پایگاه مهمی دارد. اعتراض هما دارابی آنجا اهمیت پیدا می‌کند که از خانه به خیابان آورده می‌شود. او تمام چند سالی را که خوانده، دیده، نوشته، آموخته، آموزگار بوده، سخنرانی کرده را می‌آورد توی خیابان، با اجتماع پیوند می‌زند، همه‌ هما می سوزد اما هیچ‌کدامش از میان نمی‌رود و همای همیشه‌ زنان می‌ماند.

اعتراض سحر خدایاری نیز رسانه‌ای می‌شود زیرا فوتبالیست‌ها طیف زیادی دارند. زیرا که نمی‌خواهد همه‌چیز را به واسطه دیگری ببیند، او مشاهده‌گر و جست‌و‌جو‌کننده است. برای مکان ممنوعه می‌جنگد و از زندگی آزاد ممنوع می‌شود، او ممنوع‌ها را با خودش می‌سوزاند، اما تمام سحر نمی‌میرد، او سحر رویاهای ممکن می‌ماند.

اعتراض زنان دیشموک، ایلام، خراسان جنوبی و ... و این خودسوزی‌ها رسانه‌ای نمی‌شود و در همان اندک رسانه نیز، شایعات دعوای خانوادگی و امر شخصی روی آهنگی غم‌انگیز به تصویر در‌می‌آید و بیننده را یاد بربر‌های پاپتی می‌اندازند که زندگی در میانشان ترسناک است. اینک ((گبو)) را به یاد بیاوریم. چرا کسی او را به خاطر نیاورد، چرا کسی آیینه‌ای برای گبو نبرد؟ زیرا در میان جمعی خودسوزی کرد که آبرو حکم نان و آب را داشت. حکم‌دهنده، جمعی از کدخداها و ریش‌سفیدان و پدران و برادران بودند، جمعی که گبو را بزرگ کرده‌اند و آب و نانش داده‌اند. اکنون از او انتظار می‌رفت که آبروداری کند. جمعی که باکرگی در رسومشان تا شب زفاف، مبنای مرگ و زندگی است. چه برسد به اینکه نتیجه عشقت، رحم تو را بجود. جمعی که حتی همین دلیل ناقص مرگش را هم انکار می‌کردند.

او به دلیل بارداری خودسوزی نکرد، او خودسوزی کرد، زیرا نمی‌توانست بار «گناه» را به دوش بکشد، هرروز شلاق بخورد و هرشب سرزنش بشنود و به قول خانواده‌اش تا حیاط هم نباید بی‌اجازه برود. قانون به عنوان پیونددهنده سالها پدرسالاری با دین، گبو را گنهکار می‌نامد، هما را نافرمان و سحر را بی‌بند‌و‌بار. فرق گبو با هما و سحر این بود: گبو هیچ‌گاه ندانست چه عصیان بزرگی کرده و بدنش را در شرایط استبدادی چگونه به عصیان کشانده است، او می‌خواست نباشد که در دهانی، گناهش زمزمه نشود و بدنش در میان رقص کمربند زخم نشود. او می‌خواست تمام گبو را که قوز گناهش پوشیده نمی شود بسوزاند.

او گمان می‌کرد تمام دنیا همان دهات کوچک و نام شهرهایی است که شنیده. او می‌خواست با خودسوزی، خیال مادرش را ، پدرش را، دهات را و نهایتا دولت را راحت کند، که زن گناهکار مرده است. گبو هرگز ندانست چه مبارزه‌ای کرده که شان از‌دست‌رفته انسانی‌اش را بازیابد. نام گبو در رسانه‌ای ذکر نشد، زیرا گبوها از خیابان، بازار، کتابخانه‌ و معاشرت در جمع غیرخودی، منع شدند. زیرا گبوها تنها کتابی که داستند قصه مادرهایشان بود که اگر مادر و دختر را جای یکدیگر می‌گذاشتند رنج همان بود با شدت‌و‌حدت کمتر یا بیشتر. اما آنچه در هر سه روایت مشترک است، عصیان برای زندگی است که زن در آن ممنوع شد و آزادی کلمه‌ای که روی دیوارها رنگ باخت.

مطالب مرتبط