دیدبان آزار

پاسخی به لیلی گلستان

«ما از نام‌های خانوادگی، کتاب‌ها و جایزه‌ها گذر کرده‌ایم»

سمیرا راهی: تصور کنید در میانه‌ مسیر انقلابی «ژینا»، که در پنجمین ماه خود همچنان تنها پرچمی که بر فراز آن به رقص درمی‌آید، پرچم «زن، زندگی، آزادی» است، که از دل خشونت مبتنی بر جنسیت به یک «زن» جوان برآمده، یک روز در خانه نشسته‌ باشید و گوشی تلفن همراه به دست، چشم‌تان به نام پرتکرار «لیلی گلستان»‌ بخورد. احتمالا حدس می‌زنید کتابی، ترجمه‌ای، یا یک نمایشگاه در گالری‌اش در «دروس» تهران در راه است، اما نه؛ جملاتی جلوی چشم‌تان رژه می‌رود که حتی تکرارش در خلوت هم برایتان سخت است.

اکانت خانم لیلی گلستان، با آن همه عناوین و افتخارات، که احتمالا جایزه «شوالیه ادب و هنر فرانسه‌»اش را در خانه جایی قرار داده که به خوبی دیده شود، در پایین یک ویدیو اینستاگرامی در صفحه یکی از شبکه‌های فارسی‌زبان پربازدید، خانم «شهناز تهرانی»، بازیگر، گوینده رادیو، خواننده و رقصنده ایرانی را، به دلیل یک اظهارنظر سیاسی، با چنان واژه‌هایی زن‌ستیزانه و کار جنسی هراسانه‌ای مورد خطاب قرار داده، که یک لحظه به چشمان‌تان شک می‌کنید.

در خیزشی که شعار آن «زن، زندگی، آزادی» است، که هرکسی خشتی به دست گرفته تا از نو دیواری بسازد که در آن زن هویت و کرامت زن را پس بگیرد، که دیگر از کلیشه‌ها و جوک‌ها و صفت‌های جنسیت‌زده برای تحقیر زن استفاده نشود، یک «روشنفکر» امروزی، زن دیگری را فقط برای آنکه هنرش را نمی‌پسندد و شاید کارش را حتی «هنر» نمی‌داند، «فاسد، مبتذل و فاحشه» خطاب می‌کند و ورود او به اعتراض و پیوستنش را به خیزش انقلابی، «آلوده‌کردن» خیزش برمی‌شمارد.

شاید تا به اینجا همه‌چیز تعریف یک نگاه بالا به پایین، ادبیات زن‌ستیزانه و تحقیرآمیز باشد؛ اما قصه‌ از آنجایی شروع می‌شود که خانم تهرانی جوابیه‌ای درخشان می‌دهد و می‌نویسد: «در انقلابی که به رهبری زنان آغاز شده و نامش "زن، زندگی، آزادی" است، همه زنان حق این را دارند که خواسته‌ها و مطالباتشان را فریاد بزنند.» و در بزنگاه مقابله‌ با یک تفکر به اصطلاح روشنفکری، به شعار «زن، زندگی، آزادی» لباس واقعیت می‌پوشاند. او از دفاع از خود فراتر می‌رود و می‌نویسد: «شما حق ندارید دیگری را ولو یک زن کارگر جنسی را ساکت کرده و دیگران را علیه او تحریک کنید.» 

قصه اما تمام نمی‌شود، خانم گلستان از پشت کتاب‌هایش بلند می‌شود و قدوقامت هنرش را بلندتر از زنی می‌بیند که با آن جملات درخشان به گوش او، به گوش همه ما، گوشواره آزادی بیان می‌آویزد. خانم گلستان بیانه می‌دهد، در بیانه‌اش اما انگار همان‌جایی ایستاده که در مقابل «فروغ فرخزاد» ایستاده، همان «بالایی» که انگار دوست دارد همه جهان را از آنجا نگاه کند. می‌گوید شهناز تهرانی را «زیاد» نمی‌شناسد، می‌گوید تلفن همراهش دست دیگری بوده و آن دیگری چنین و چنان کرده است.

خانم گلستان منت «تمام عمر مراقب بودن» همه چیز را سر ما می‌گذارد، مایی که حق داریم پرسشگری کنیم که چرا با نامی که پشت آن هزار عنوان رنگارنگ قطار شده است، این‌چنین از زنی هویت‌زدایی می‌شود؟ چطور به کارگران جنسی توهین می‌شود؟ خانم گلستان از ما می‌پرسد: «می‌دانید چه کسی را قضاوت می‌کنید؟» و روی «چه‌ کسی» آکسان می‌گذارد، خانم گلستان در همین بیانیه نیم‌بند هم بالای منبری ایستاده که ما را کوچک‌تر می‌بیند، که خود را سوزن پرگاری در وسط کاغذ می‌بیند و ما را جایی دورتر از خود می‌نشاند.

خانم‌ گلستان کامنت‌ها را می‌بندد، می‌گوید «برای راحتی خودم کامنت‌ها را می‌بندم، پس می‌بندم»، که حتی مبادا فرصت پرسشگری از این بیانیه خالی از یک عذرخواهی ساده را نصیب کسی کند. خانم گلستان، سخنران معروف «خواستم شد»، که سختی را، مستقل بودن را،  ترس یک زن بعد از طلاق با سه بچه را، با خانه‌ای که از پدر به او رسید و تنها نگرانی‌اش پر کردن اتاق‌های زیاد آن بود، کسی که چند نقاشی سهراب سپهری از پدر به یادگار گرفته و یک خانه ویلایی در دروس که حالا نامش گالری گلستان است؛ از ما برای پرسشگری دلخور، ناراحت و گله‌مند است.

ما را ببخشید خانم گلستان که دلخورتان کردیم، که در میانه انقلاب «زن‌، زندگی، آزادی» از نام‌ها و نام‌های خانوادگی و کتاب‌ها و جایزه‌های آدم‌ها گذر کردیم و حالا اینجا، در این روزهایی که یکی یکی نقاب‌ها می‌افتد، می‌خواهیم به عمل آدم‌ها تکیه کنیم، نه اینکه ایستاده پشت ویترین اعتباراتشان، برایشان کف بزنیم. می‌دانم دلخور می‌شوید خانم گلستان، اما خیال می‌کنم اگر قرار باشد در این ماجرا برای کسی ایستاده دست زد، آن خانم شهناز تهرانی است، کسی که شما حتی یک عذرخواهی ساده از او را، دور از شان و جایگاه و منزلت خود پنداشتید.

مطالب مرتبط