شیوا موسیزاده: در کلیت مبارزات زنان میتوان مجموعه مشترکی از منافع را ورای طبقه، نژاد، ملیت و زبان، رنگ پوست و … در نظر گرفت. منافعی که در همگرایی و بازیابی خود در طول و عرض جنبش بهم پیوند میخورند و فرمی از ستمها و تبعیضهای گوناگون را در خانه، خیابان و دانشگاه به اجرا درمیآورند. زنان قهرمانی که کشته یا زندانی میشوند با خود هویتی متفاوت را از انواع ستمهای طبقاتی، ملیتی و زبانی و جغرافیایی به ظهور میکشانند که تا امروز در حواشی بوده و فرصت نیافته قدرت بیانگریاش را به عرصه سیاستورزی بکشاند. همانطور که نقش تحلیلهای فرهنگی و سیاستهای جنسی و هویتی و روانکاوانه در رویکردهای فمنیستی لازم است، نمیتوان از نقش تعیینکننده اقتصاد چشم پوشید همانطور که نمیتوان جامعهای را متصور شد که در آن زنان آزاد و برابر باشند اما مردان آن جامعه تحت سرکوب باشند و تمام عوامل و ریشههای استثمار بر زنان از بین نرفته باشد. بنابراین مبارزه ما مبارزهای بنیادین و مستمر و همهجانبه برای دود کردن و به هوا فرستادن تمام اشکال سلطه است.
کنترل مردانه بر مالکیت خصوصی، افسانه برتری بیولوژیکی مردان بر زنان، نهاد خانواده را به نظام پدرشاهی مبدل کرده و در این نوع خانواده، زنان و فرزندان و خدمتکاران به مالکیت پدر یا شوهر خانواده در آمدهاند؛ در ایران نظام استبدادی در همدستی با پدرشاهی، نهادهایی با نقش آموزشی، فرهنگی سیاستهای هویتی و جنسی و قومی را که مبتنی بر روابط سلطه است تولید و بازتولید میکند. از سویی دیگر نمیتوان از نقش تعیینکننده اقتصاد در زیست اجتماعی گذشته و حال این زنان چشم پوشید. نظام کلی سرمایهداری برای ادامه حیاتش با ایجاد امکانهایی برای کار مزدی زنان -بطور محدود در ایران خاصه در کلانشهرها- با فراهمآوردن استقلال اقتصادی از شوهران و پدران، امکانهای خرد رهایی را بوجود آورده است. اما این امکان رهایی آنچنان توسعه نیافته که آن را پدیدهای یکسان در تمام مکانها بدانیم و بر اساس آن به تحلیل وضعیت امروز زنان بپردازیم. چنان که چشمه جنبش «زن زندگی آزادی» از قتل حکومتی یک زن جوان کرد تحت ستم به پایتخت سرازیر شد و به سمت یک جنبش جهانی حرکت کرد.
نظریهپردازان فمینیستی چون اما فرگوسن استدلال میکنند اگرچه کنترل پدرسالارانه (کنترل پدران و شوهران بر همسران و فرزندان) بهمثابه داراییهای اقتصادی در سرمایهداری پیشرفته کاهش یافته ولی همیشه بین سرمایهداری و پدرسالاری یک نقش دیالکتیکی و متضاد وجود دارد که در آن تمام تلاشها برای برابری زنان دائما در شکلی از مردسالاری عمومی رخ میدهد؛ این وصلت جدید سرمایهداری پدرسالار طوری عمل میکند که به زنان کارهای بیدستمزد و یا با دستمزد پایین واگذار میکند؛ خواه در خانهداری و خواه در کار مزدی و بدینسان از دیدگاه او و همفکرانش زنان به واسطه نابرابری با مردان در شرایطی فرودست قرار دارند. بنابراین جهانشمولی جنبش زنانه ایران که این روزها نام انقلاب را به خود گرفته در کانتکست یک نظم کلی مردسالارانه دوباره خود را بازنمایی میکند. نظمی که بسیار اهمیت دارد جایگاهش در رابطه با جنبشهای رهاییبخش خاورمیانه و ایران درک شود. جنبشی که در مقابل، عامران و عوامل نظام سرمایهداری را به اقداماتی هرچند نمایشی واداشته، نمایشی که مضحکانه بودنش زمانی نمایان میشود که سیاستهای کلی زنستیزانه و فاشیستی و نژادپرستانه این زنان در برابر نظام مسلط سرمایهداری مورد توجه قرار گیرد. سیاستهایی از قبیل نسلکشیها در سوریه، فلسطین، یمن، عراق، افغانستان و … .
بر اساس نظر فلوبر حتی امتیاز گرفتن زنانِ در قدرت از طریق مذاکره کمتر از مردان است زیرا روابط قدرت شامل تقسیم جنسی کار و مالکیت است که زنان را وادار به تندادن به نابرابری میکند و در ادامه فرگوسن استدلال میکند که استثمار جنسی در سیستم تلاقی نیازهای بشری بر این دلالت میکند که زنان میتوانند به عنوان طبقه جنسی یا طبقه جنسیتی دیده شوند که این مساله صفوف طبقاتی-اقتصادیشان را درهم میشکند. از سویی دیگر Brenner در سال ۲۰۰۰ بحث میکند زنان در صفوف طبقاتی اقتصادی خود بطور یکنواخت از سوی مردان استثمار نمیشوند. برای زنان امروزی استثمار در لایههای گوناگون و بنیادینی از جمله طبقاتی، جنسیتی، جغرافیایی، ملیتی، نژادی و زبانی نیز تحمیل میشود. همچنین زنان خاورمیانه در کلیت نظام استعماری سرمایهداری بطور عینی از تبعیضهای عمیق بیشتری رنج میبرند و در درون کلیت جنبشهای جوامع زنان پسااستعماری، طیفهای گوناگونی از طبقات و جنسیتها و نژادها و زبانها وجود دارند که بطور یکنواخت تحت ستم نیستند، قومیتها و ملیتهایی وجود دارند که میزان ستم بر مردمانشان برای ما ناشناختهاند و رسانههای بزرگ حاضر به صدادار کردن تبعیضهای آن جغرافیا نیستند؛ در واقع نظام کلی در هر مکانی شکلی از تبعیض را برای ادامه بقای خود برساخته است.
از سویی دیگر Brenner استدلال میکند که مزایای متفاوتی که زنان غربی طبقات مرفه و متوسط در اختیار میگیرند ضرورتا آنها را درهر ائتلافی که صریحا در اردوگاه ضد نظام سرمایهداری و استعمارگرا است، به سمتی هدایت میکند که با منافع زنان طبقه کارگر و تحت ستم سازگار نیست و همچنین بر اساس آرای Mc kenny زنان متخصص، افسانه فتحِ تخصصگرایی را در سر دارند و همین باعث میشود نسبت به زنان طبقه کارگر و زنان تحت ستمهای نژادی و ملیتی احساس برتری کنند و این مساله آنها را در یادگیری از زنان طبقه کارگر و کار جمعی و مشارکت با آنها برای تغییر اجتماعی، ناتوان میسازد. برای زنان طبقات کارگر، مزدبگیر و خانهدار، شکل دیگری از تبعیض و روابط ارباب/ برده در روند مادی زیستشان آشکار میشود که کل هستیشان را در تضاد با زیست دیگر طبقات قرار میدهد؛ دستمزد پرداختنشده برای زنان کارگر و خانهدار بهمثابه یک کل قرار میگیرد و نشان میدهد تمام کارهای آنها و مزایای بچهداری و تامین نیازهای تناسلی در خدمت منافع کلی نظام حاکم است که در این فرایند فرزندان آنها چون خود به نیروهای کار ارزان و بردگان جنسی تبدیل میشوند و همین امر مبارزه زنان طبقه کارگر را در لغو قوانین جنسیتی کار در کنار زنان دیگر طبقات گرد آورده است.
Kollias استدلال میکند که زنان طبقه کارگر نسبت به زنان طبقه متوسط و مرفه در موقعیت سیاسی قدرتمندتری قرار دارند تا کار موثری برای آزادی زنان انجام دهند. زنان طبقه کارگر در شرایط عینی و در پروسه تولید و بازتولید نظام سلطه مردانه بر ایده کار بیگانهشده، پی میبرند و پیش از همه طبقات خواهان لغو جنسی کار و نظام مالکیت خصوصی هستند که کلیتی عمیقتر و ریشهایتری از تمام تبعیضهای متقاطع را بیان میکند. یک زن کرد، لر، بلوچ، عرب که خاستگاهی کارگری و یا مزدبگیر هم دارد نابرابریهای وسیعی را درشرایط مادی زندگی روزمره تجربه میکند؛ به این علت که در واکاوی انظمامی تاریخی، این ملیتها و اقوام همواره تحت سرکوب حکومت مرکزی پدرشاهی مذهبی در تمام حوزههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و زبانی بودهاند و در موازات آن فقیرسازی و یکسانسازی فرهنگ حاکم در همپیوندی با مردسالاری نهادینهشده، زنان به حاشیه رانده شده را چون مردان کارگر به نیروهای کار ارزان مبدل کرده و تحت ستمهای مضاعف قرار داده است. از سویی دیگر در این جنبش اجراگری مقاومت زنان به حاشیه راندهشده به تمام زبانها تکثیر میشود و خود را در شکل «عمل سیاسی» در یک فرایند جمعی و مشترک از کردستان تا سیستان و تا زنان مرکز در هم پیوند میزند و بطور کلی جنبشی را علیه سلطه و دیکتاتوری پدرسالاری شکل میدهد. زبان مقاومت در سراسر دانشگاهها و مرزها میپیچد و به میانجی بدنهای جمعشده در یک زمان و مکان خاص و از طریق مدارهای پیونددهنده زمانها و مکانهای گوناگون به اجرا درمیآید. در این صف مردمان انقلابی خود را در یک زبان واحد برنمیسازند و همانطور که میبینیم «ژن ژیان ئازادی» در سراسر زبان های جهان ترجمه میشود و حقایق بدیهی از زبان مردمان دهانبهدهان میچرخد و اجرا میشود.
جنبش دانشجویی نیز که پیشتر متحد جنبش کارگری و زنان بوده، در طول این رخداد همواره در مقام سر این بدنه شناختهشده و بدون توقف به اجتماعات و اعتراضات رادیکال خود ادامه میدهد و مشی ضدسلطهگرایانهاش را به صحنه واقعیت میکشاند و بطور کلی بازتابی است از انواع ستمهای تقاطعی که قومها و ملیتهای متفاوت را در دردی مشترک به ضرورت اتحاد گرد هم میآورد؛ مردمانی متکثر از جنسیتها و طبقات مختلف که نقش اصلی سیاست آینده را پیریزی خواهند کرد. به نظر Brewer زنان طبقه کارگر سفید آمریکایی در مقابل زنان طبقه کارگر سیاه افریقاییتبار -بهعنوان نیروی کار- از لحاظ نژادی مجزا میشوند و از نظر تاریخی همه تغییرات در ساختار اقتصادی به حفظ و بقای این تقسیم نژادی کار گرایش دارد و همچنین بلهوکس Hooks معتقد است در غرب حتی تمام مردان با هم برابر نیستند بنابراین برای زنان در طبقات پایین و محروم و بهخصوص رنگینپوستان، آزادی زنان به معنای برابری آنها با مردان نیست و از نظر او این شکل از نابرابری تسلط پدرسالارانه، بنیاد ایدئولوژیک مشترکی با نژادپرستی و دیگر اشکال ستم دارد و تا این سیستمهای نژادپرستانه و تسلطگرایانه دستنخورده باقی ماندهاند نمیتوان امید به ریشهکنشدن ستم داشت.
هوکس عملی آلترناتیو و پسامدرن را پیشنهاد میکند که صداهای بیمکان، راندهشده و ستمدیده را نیز سهیم سازد. او از سیاست تفاوت سخن میگوید که مقاومت حاشیهنشینها بخش اصلی آن را تشکیل میدهد. در واقع در جنبش زن زندگی آزادی گفتمان و صداهایی دیگر از زنان تحت ستم در حال قوت گرفتن است که قادر است ریشههای بنیادین سلطه را آشکار سازد و به چالش بکشاند. طبقه حاکم امروز شکلی دیگر از روابط سلطه را بازتولید و مستقر میکند که مبتنی بر ملیت، جنسیت، نژاد و زبان است که به طورتنگاتنگی به مباحث طبقه و کار گره خورده و تبعیضهای متقاطعی را به وجود آورده است. هرچند که در بین زنان تضادهای طبقاتی وجود دارد و بهشیوهای غیرمستقیم عمل میکند اما بین مبارزات کلی زنان و مبارزه طبقاتی پیوند بنیادینی وجود دارد که بر ضد تمام اشکال سلطه بر میخیزد، مبارزاتی که در زنان اعتمادی مشترک و اجتماعی ایجاد میکند و ریشههای عمیقتری از ستم را علامتگذاری میکند که ضرورتا برای پیریزی و گسترش آگاهی طبقاتی اهمیت دارند. مبارزاتی که ضدنژادپرستی، ضدسکسیسم، ضد ارزشهای پدرشاهی و در کل ضد وضع موجوداند و به نظمی که خواستار استقرار ارزشهای پیشین است، وفادار نیستند. بیراه نیست تمام مبارزات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی طبقه کارگر لزوما با جنبشهای آزادیخواهانه زنان پیوند خورده است.