غنچه قوامی: سه هفته حبس انفرادی الهه محمدی که بر من بیش از اینها گذشته، کافی است تا اندکزمانی خود را از زیر آوار خشم، دلتنگی و نگرانی بیرون بکشم، از پیوند عاطفی و رفاقتمان دورتر بایستم و از اهمیت حضور تکاپومندانهاش و نگاه نزدیکانش به او بنویسم. مهسا امینی که کشته شد پریشان و شوکه بودیم، لعنت میفرستادیم و آرزوی مرگ میکردیم. در اوج آشفتگی، پس از اعلام زمان خاکسپاری، به آنی بلیطش را برای سقز خرید. بلیط گیر نمیآمد و امکان سفر تقریبا هیچ بود. خودش را به گورستان آیچی رساند، با خانواده مهسا مصاحبه و گزارشش را منتشر کرد. از ویژگیهای الهه همین است که وقتی بلند میشود برای نوشتن، تا غایتش را جفتوجور میکند، میرود و تهوتوی واقعیت را درمیآورد: «یک وطن اندوه».
الهه نوشته: «دورتادور مسجد چهاریار نبی در سقز، زنان سیاهپوش، به رسم عزاداری کُردی، مویه میکنند: "ژینا گیانکم، ژینا گیانکم" و دست میکشند به صورت. زنان همه جمعاند، مادر نیامده: «حال و روز ندارد، تنها دخترش مرده، شاید نیاید» اما آمد. زنها رفتند به استقبال. صدای شیون مسجد را گرفت: "دختر قشنگم، زیر خاک چکار میکنی؟ من بدون تو چه کنم؟» و زنان کُرد، حلقه زدند دورش و سرها روی شانهها، به حال دخترِ آرام فامیل، زار میزدند."»
یکی از روزهایی که برای گزارشی میدانی همراهش شدم، از فرط جسارت و پرروییاش خندم گرفته بود، حتی کمی معذب شدم. تا اطلاعاتی راذکه دنبالش بود بهچنگ نمیآورد دستبردار نبود. در ادامه به تعدادی از گزارشهای مهم یکی دو سال اخیر او را ارجاع خواهم داد. متنها شهادت میدهند که او مصرانه ستم و تبعیض را از پستوها بیرون میکشد و پیش چشمت میگذارد. از گوشههای کور و تاریکخانههایی که هرکسی حاضر نیست سمتشان برود.
نسبت به اقلیتها، حاشیه و افراد آسیبپذیر حساسیتی ویژه و دقیق دارد، از خشونت جنسی علیه افراد دارای معلولیت نوشته است، از عواقب هولناک قانون جوانی جمعیت و محدودیت دسترسی به لوازم پیشگیری از بارداری در نقاط حاشیه و کمبرخوردار ایران، از مقاومت زنان افغانستان در برابر طالبان، دختران خیابان انقلاب، آثار روانی خشونت و بازداشت گشت ارشاد، از زنکشی، وضعیت زنان زندان قرچک و ... . گزارشی که از زندان قرچک نوشت به تشکیل پرونده قضایی به اتهام نشر اکاذیب و جزای نقدی ختم شد و بدون حکم ممنوعالکاری، رسانهای که در آن مشغول بود به جای حمایت، تحت فشار نهادهای امنیتی بهمدت یک سال او را از نوشتن منع کرد. نوشتن یعنی تمام سرمایه و حیاتش.
وجود متعهد و مومن او به روزنامهنگاری، تنها در نوشتههایش نیست که انعکاس پیدا میکند. دستکم اهالی رسانه آگاهند که فعالیت در رسانههای رسمی موجود بهعنوان فردی مستقل و مخالف وضع موجود چقدر دشوار است. مدیریتهای مردانه/مردسالارانه، دستمزدهای حداقلی، اعمال فشار و کنترل بر پوشش زنان تحریریه، سانسور متنها، تهدید و فشار امنیتی و ... . الهه قدرت و اعمال زور را در محیط کاری هم برنمیتابد و بارها و بارها شاهد بودم که چگونه علیه این صلبیتها و اقتدارگراییها شوریده است. او در گزارشی با عنوان «روزنامهنگاران آزارنویس آزاردیده» مینویسد: «زنان در مطبوعات ایران بیشتر یا خبرنگارند یا نهایتا معاون دبیر سرویسهای خبری. هرچند در سالهای اخیر زنان بعضا به دبیر سرویسی رسیدهاند اما به سردبیری؟ به ندرت. مانع هم همان کلیشههای جنسیتی است؛ معمولا اگر زنی به سردبیری روزنامه یا سایتی خبری برسد، حرف و حدیثها از همان روز اول رهایش نمیکند و اینگونه انواع و اقسام توهینها و تهمتها آغاز میشود: «حتما با مدیر مسئول رابطه جنسی دارد»، «شاید هم صیغه او شده»، «او که چیزی بارش نیست!»
یکی از همکارانش برایم نوشته: «برای الهه، برای شهامتش، برای انسان بودنش، برای زن بودنش، برای اعتقاداتش، برای عملکردش، برای روزنامهنگار بودنش، برای وجود عزیزش، میتوانم ساعتها حرف بزنم و هزارانکلمه بنویسم، اما حالا که قرار بر نوشتهای کوتاهست، اجازه بدهید فقط به یک خاطره بسنده کنم. به گمانم همین زمستان گذشته بود، با سعید، همسرش، رفته بودند سفر، جنوب ایران، در گشتوگذار آن سفر، در بازاری محلی، زن دستفروشی را میبیند، درددل زن باز میشود، الهه مینشیند پای حرفش، همان وسط زنگ میزند به اینوآن، به فلان خیریه، به آن یکی که دستگیر زنان است، میانه سفر خودش را میاندازد وسط که برای آن زن کاری انجام دهد و تا جایی که یادم مانده، به سرانجام میرسد. آن که سفر بود، همینجا در تهران، در تحریریه، در خیابان، در همهجا، حواسش به هر زن و مردی بود که زیر فشار زندگی، ظلم، تبعیض، بیاحترامی، تحقیر و توهین نباشد، حتی در مراودات ساده آدمها به اخلاق، به انسان بودن، اشاره و تاکید دارد. خیلی ساده بگویم: الهه آدم حسابی است، همین بازداشت بودنش، همین دغدغه خانواده مهسا امینی و تبعات گزارشهایی که نوشت، نشان میدهد چقدر آدم حسابی است. الهه خیلی زود برمیگردد و باز همین مسیر را ادامه میدهد. شک نکنیم.»
سعید پارسایی همسر الهه که این روزها صدای زندگیاش محبوس است و دیگر طاقتش طاق شده پس از یکی از تماسهای تلفنی او نوشته که صدایش خسته بود اما پر از زندگی، دغدغه و نگرانی برای خانواده. او از شاهرخ مسکوب که بسیار برای الهه عزیز و محترم است نقلقول کرده: «تن اسیر زمان است اما نام میماند و از دام بندگی و از زمان به بیرون میگریزد.»