دیدبان آزار

پرواز دُرناهای معنایی «ژن، ژیان، ئازادی» در آسمان فارسی

باید نگران پرنده‌های نادر باشیم

آرزو رضایی‌مجاز: مسئولیت زمان در قبال کلمه را تحت مفهومی چون «تداوم» می‌فهمیم؛ درواقع زبان، اساساً تاریخی و مشروط به زمان است. تاریخ‌مندی زبان، بستری برای بازی بی‌امان دال‌ها و نیز مهیاکنندۀ چشم‌اندازی بازیگوشانه در رابطۀ دلالتیِ دال و مدلول است. زبان در نسبت با زمان، ربط میان موکب و مرکب است؛ هرچند نه سواری‌دهیِ دوران‌ها بر راهی هموار بوده و نه اسب زمان، کُمیت ساق‌و سلامتی داشته. این رابطه را اگر نگوییم چندان وفادارانه نیست؛ حداقل باید در شدّت افت‌وخیز و حملات نسیان‌سازی‌اش فهم کنیم. نشانه در سیر زمانی‌اش، گاه فراموش‌شده و گاه تغییر کرده؛ هرچند این رابطه، سویه‌های امانتدارانه نیز داشته است.

کریستوفر موزلی در پاسخ به اینکه: «چرا زبان‌ها می‌میرند؟» جواب سرراستی می‌دهد. او می‌گوید: «پاسخ کوتاه این است که این زبان‌ها به سخنگویان جوان منتقل نمی‌شوند و نهایتاً با مرگ سخنگویان سالمند، منقرض می‌گردند.»

«یاماماتو» زبان‌شناس دیگری، از مرگ طبیعی برخی زبان‌ها سخن گفته که همان بلایی سرشان می‌آید که سر ببر دندان‌خنجری آمده. در عین‌حال وی، از زبان‌هایی نیز می‌گوید که مانند درناهای نادر آمریکایی، برای زندگی تقلّا می‌کنند. یاماماتو، در بسط نظرگاه‌اش در کتاب «در باب زبان و زبان‌شناسی» از مثال «کن‌هیل» که زوال یک زبان را به افتادن بمبی بر یک موزه تشبیه کرده، مدد می‌گیرد و نسبت این زوال را با نابودی فرهنگ و سرمایۀ فکری مساوی گرفته و تأکید می‌کند: «باید نگران درناها باشیم!»

با این‌حال، سرنوشت تمامی نشانه‌ها، سقوط از آسمان بلند درناها نیست؛ رابطۀ دال و مدلول، گاه بدفرجام می‌شود و صورت ماندگار، معنای مابه‌ازای خود را بیرون نظام نشانگانی‌اش از دست می‌دهد و در حالی‌که نشانه در بافت زبانی‌ پابرجاست، مدلول در نسبتِ با مثلاً فشار واقعیت اجتماعی، بخشی از بار معنایی خود را وامی‌گذارد و دستخوش تغییری در رابطۀ دلالتی‌اش می‌شود. به‌عنوان مثال، به واژۀ «مسکن» فکر کنید؛ تداعی‌های تصویری این نشانه در طول زمان، از «سرپناه» تا «آپارتمان» چنان تغییر برجسته‌ای کرده که مواجهه با این شدت، جز با خاموشی شکلِ ذهنیِ خانه رخ نمی‌دهد. 

«دریدا» عقیده دارد، فرآیندی که به واژه‌ها معنا می‌بخشد، هرگز پایان نمی‌پذیرد. نشانه به دو دلیل، هیچ‌گاه به ثبات نمی‌رسد؛ نخست به این خاطر که در معنای واژه‌های ماقبل خود شریک است و دوم به این جهت که معنایش به‌واسطۀ کلمه‌هایی که پس از خودش می‌آید، همواره در حال دگرگونی‌ست. درواقع در بافتار زبانیِ دریدایی، معنا محصول تفاوت است و همواره دستخوش فرآیند تعویق. به‌عبارتی، رابطۀ یک نشانه با سایر واژگان، و کلماتی که متعاقباً خواهند آمد، شرط به‌وجود آمدن معناست. بنابراین زبان، متضمن نظامی تثبیت‌شده و در عین‌حال متحول است، و در منطق سوسوری‌اش نیز، نهادی جاری در زمان حال و محصولی از گذشته می‌باشد.

امّا، آنچه تکثر معنا و بازی خستگی‌ناپذیر دال‌ها را محدود می‌کند، سرکوب مکرّر نقش زبان است و این دربند کردن، تهدید-تحدیدی ایدئولوژیک، که نمایش تمام‌قد آن را در ابزاری‌شدن زبانی که حاکمیت به‌کار می‌گیرد، می‌بینیم. گفتمان رسمی با تحریم بافتار طنازانۀ کلمات و اغواگری‌های روابط دلالتی متأثر از زمینه‌های اجتماعی، به‌مثابۀ «کارسازان یکپارچگی» روی زبان کار می‌کنند. درواقع با برساخت یک «وحدت دیالکتیکی» چنانچه در شعار «مرد، میهن، آبادی» شاهدیم، تاریخی بی‌تنش و فارغ از تضادها را بازنمایی کرده و این ساحت یک‌دست را بر زبان سوار می‌کنند.

این روزها به کَرّات در برابر بافتار پیشروِ «زن، زندگی، آزادی» شاهد مداخله‌ای فرادستانه‌ایم تا برای هر کدام از مفاهیمی که خود را از محاق بیرون‌کشیده‌اند، نسبتی هم‌ارز برسازد؛ زن را مترادف مرد نشان دهد، زندگی را در معنای میهن بنشاند و آزادی را در قالب آبادی معنا کند، در حالی‌که چنین زبان سیاست‌زده‌ای، زبانی که اهرم کاربست مطامع ایدئولوژیک است، به هیچ‌وجه نمی‌تواند معرف فراروی انقلابی از وضعیت باشد؛ اکنونی که خواست‌های روشن‌اش به وضوح از عقبۀ تاریخی مطرودان، موضع جداسری را اتخاذ کرده است.

«زن، زندگی، آزادی» نمایندۀ زبانی‌شده است و مادۀ خام و بی‌شکل تاریخ، آن تودۀ بی‌مصرف ناشناس -از منظر حاکمیت- را دارای قابلیتِ «طرح مسأله» کرده؛ اما در مقابل، برجسته‌سازی «مرد، میهن، آبادی» قصد دارد، همان اعماق اجتماع را با تاریخ ستم بر محذوفان به سطح دیسکورس‌های آزاد شدۀ امروز برکشد و طبیعی جلوه دهد. مرعوب‌کردن نقش زبانی مطالبه و بی‌اعتنایی به زمینۀ پیش‌روندۀ نشانه‌ها، ضمن تحمیل سنگینی کلمه‌هایی که باری ایدئولوژیک دارند؛ از جمله «آبادانی» -با توجه به شمائل نرینۀ قهرمان که همواره از اسطوره تا تاریخ با آن مواجه بوده‌ایم- مسلماً ضد جنبشی‌ست که می‌خواهد حذف تاریخی زنان را فاش‌گویی کند.

همان‌قدر که «مرد، میهن، آبادی» گفت‌وگوی «تاریخ مذکر» با اکنون را به صحنه می‌آورد تا برای حقوق فرادست‌اش جای بیش‌تری باز کند؛ «زن، زندگی، آزادی» بازخوانی چهرۀ زنانۀ زندگی‌ست و جهان فراموش‌شدۀ حاشیه‌نشینان را به منظر عمومی می‌کشاند. این یک شعار نیست؛ گفتمانی از صداهای متفاوت است که زبان تحت سیطرۀ ایدئولوژی را عریان می‌کند و سلطۀ فراگیر قدرت را از نهانگاه‌اش بیرون می‌کشد. از همین منظر، وظیفه‌ی کُنش نوشتن یا نوشتن به‌مثابۀ عمل انتقادی، نه‌تنها مشخص‌کردن اثرات محدودیّت معنا در شعارسازی‌های موازی‌ست، بلکه امکان‌سازی در جهت تولید معنا و بسط روابط هم‌نسبت با این سه مفهوم است.  

فعال‌کردن بازی دلالت، آن بازیگوشی دریدایی که قادر است میدان‌های معنایی بسازد، «زن» را به استیفای حقوق تمامی اقلیت‌ها منتسب کند، امکان‌های «زندگی» را درست مابین خلأهای تجربۀ زیستۀ ما مطرح نماید و «آزادی» را در گستره‌ای مخیل و رؤیایی به بحث بگذارد؛ بی‌نظیرترین شعر و متنی خواهد شد که امروز می‌توان نوشت. بایستی نگران درناها باشیم؛ درناهای معنایی که «ژن، ژیان، ئازادی» به آسمان فارسی سپرده‌اند.

مطالب مرتبط