دیدبان آزار

نگاهی به همه انتقادات و واکنش‌های شکل گرفته پیرامون بیانیه جریان روایتگری خشونت جنسی

تکثر در غایتی مشترک

دیدبان آزار: اخیرا بیانیه‌ای با عنوان «بیانیه‌ای جمعی؛ نگاهی به دو سال جریان روایتگری خشونت جنسی» با امضای بیش از 100 فمینیست منتشر شده که واکنش‌های گسترده‌ای را به دنبال داشته است. متن اینگونه آغاز شده است: «ما جمعی از پژوهشگران و کنشگران فمینیست، همواره شیفته ساختارشکنی/تابوشکنی کسانی بودیم که این مدت دست به افشاگری زدند. با آنها عصبانی شدیم، غصه خوردیم، همدردی کردیم، در بعضی مواقع همراه شدیم و دست به اقداماتی جمعی زدیم. با این حال پس از گذشتِ حدود دو سال از شروع جریان روایتگری خشونت جنسی در فضای اجتماعی‌‌ـ‌مجازیِ ایرانی و در نگاهی به پشتِ سر، بر آن شدیم در بیانیه پیش ‌رو به نقد سازوکارهایی بپردازیم که به‌گمان‌مان نیازمندِ بازنگری و تغییرند.«

این بیانیه که در 9 بند، نگرانی‌ها، انتقادات و پیشنهادات خود را نسبت به جریان «من‌هم» در ایران مکتوب کرده، هم‌زمان مورد حمایت و انتقاد عده بسیاری قرار گرفت. صفحه «می‌تو موومنت ایران» هم در سه بخش پاسخ خود را به این بیانیه منتشر کرده است.

در این گزارش، برخی از دیدگاه‌های منتشرشده اعم از مثبت و منفی، همدلانه و منتقدانه از سوی فمینیست‌ها از جمله زهره‌اسدپور، الهه سروش‌نیا، فهیمه میری، ریحانه نامدار، مینا خانی، نرگس حسن‌لی، خیزران اسماعیل‌زاده، زرین جوادی، المیرا بهمنی، آلما بهمن‌پور، مهسا اسداله‌نژاد، یکی از راویان صفحه می تو موومنت، الهه بیننده و شهین غلامی گردآوری شده است. لازم به ذکر است که دیدبان آزار میان توهین، تمسخر و افترا و نقد تمایز قائل است و از انتشار یا بازنشر اظهارات توهین‌آمیز و زن‌ستیزانه خودداری می‌کند. بعلاوه، متون فهیمه میری و زهره اسدپور به‌طور اختصاصی برای دیدبان آزار ارسال شده و از تمامی کسانی که متون استوری‌هایشان در این متن نقل‌قول شده، اجازه گرفته شده است.

 

بیانیه را ضدفمینیستی می‌دانم

یکی از افرادی که تجربه خشونت جنسی خود را در صفحه من‌هم ایران روایت کرده، در متنی که در صفحه آکادمی چراغ منتشر شده، بیانیه را حیرت‌انگیز و غیرهمدلانه خوانده و نوشته است: «در روزهای اخیر بیانیه‌ای منتشر شده که از جنبه‌های مختلف به نقد فعالان من‌هم و صفحه جنبش من‌هم ایران پرداخته است. آن قسمتی از متن که به ما راویان و عاملیتمان می‌پردازد، با تجربه من به‌عنوان راوی این صفحه هیچ تناسبی ندارد و خواندنش نه‌تنها حیرت‌انگیز برای من راوی بسیار دردناک بود. نه‌تنها هیچ نشانی از همدلی و خواهرانگی در بیانیه نیافتم که در بخش‌هایی ضدفمینیستی می‌دانمش.»
او امضاکنندگان بیانیه را خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید: «سوال من از امضاکنندگان بیانیه این است که چطور به خودتان اجازه می‌دهید که ما راویان را به ‌عنوان «طفلان فریب‌خورده‌ای» در نظر بگیرید که بدون عاملیت و اراده، در فرایند بازنویسی، نه تنها نقش فعالی نداشتیم، بلکه حتی متوجه نبودیم که عاملیتمان از ما گرفته شده؟ آیا این شما نیستید که با نگاه و از بالا به پایینتان عاملیت ما را زیر سوال می‌برید؟ من هم مانند بسیاری از راویان دیگر، کلمه به کلمه روایتم را زندگی کردم و صدها بار، بله صدها بار، روایتم را خواندم و زیرورو کردم، نه کسی کوچکترین تغییری در متن من داد و نه من طفل فریب‌خورده‌ای هستم که در صورت بازنویسی شدن متنم قابلیت تشخیص این امر را نداشته باشم. آیا چیزی ضد ‌فمینیستی‌تر از این هست که برداشت خودتان از شکل‌گیری روایتها را روی راویان، با این توجیه که اشکال متکثر روایتگری ازصحنه حذف شده‌اند، پروجکت کنید؟ ببخشید که روایت تجاوز ما به اندازه‌ مورد پسند شما، تکثر و تنوع نداشت و بزرگترین وجه مشترکش فریب‌خوردن ما در روایاتمان بود. شرم نمی‌کنید که روایت راویان را محدود به نگاه خودتان، که همسوی جریان سرکوب قرار می‌گیرد، تعبیر می‌کنید و می‌گویید روایت آزار در این بستر تنها به تمسک به روایت فریب تعریف و ممکن شده است‌؟» 

او ادامه می‌دهد: «آیا واقعا هدف از این متن نفع آسیب‌پذیرترین افراد جامعه است یا وسیله‌ای برای خودنمایی افرادی که برخی از آنها، بدون هیچ‌گونه مسئولیت‌پذیری در قدم‌های بعدی، همسو و حامی متجاوز بوده‌اند؟ قرار گرفتن اسم شما کنار این اسامی سوال برای‌تان ایجاد نمی‌کند؟ برای شما سوال نمی‌شود که چطور نقدی که نوشتید بساط آسودگی خاطر و خوشحالی یک خشونتگر جنسی سریالی را، که همچنان مصمم به تهدید و آزار افراد ادامه می‌دهد، فراهم می‌کند؟»

این راوی در پایان نوشته است: «آنقدر خواندن این بیانیه تلخ و دردناک بود و آنقدر در جای ‌جایش بی‌انصافی، عدم همدلی، تناقض و استانداردهای دوگانه خودنمایی می‌کند که نمیدانم از کجا باید شروع کرد. اما از آنجا که عده‌ قابل‌توجهی به تفصیل به نقد این متن پرداخته‌اند، من از جایگاه یکی از راویان صفحه‌ می‌تو، تنها به یکی از بسیار مواردی که در این متن قابل نقد است، بسنده کردم.»

اما مهسا اسداله‌نژاد درباره این نگاه منتقدان به بیانیه درباره طبقه‌بندی کردن آزاردیدگان و موضوع عاملیت نوشته است: «من به کسانی چون خودم فکر می‌کنم. به کسانی که آزارگری‌شان نامی ندارد. روایت‌شان شوری برنمی‌انگیزد. یارکشی شکل نمی‌دهد. حامی آزارگر، غیرآزارگر نمی‌سازد. من به کسانی فکر می‌کنم که اصلا این فضاهای روشنفکرمابانه را نمی‌شناسند و تحت آزارند. که آزارگرشان هیچ عنوان دهن‌پرکنی ندارد و در معرض آزار مداوم‌اند. من به آن‌ها فکر می‌کنم و از تغییر مواجهه با روایت آزار دفاع می‌کنم. به آن‌ها فکر می‌کنم و از و از تشکیل جمع‌های حمایتی برای بیرون کشیدن فرد آزاردیده از از لوپ آزار دفاع می‌کنم. من به آن‌ها فکر می‌کنم «و به نام آن‌ها و نه نام آزارگرشان». آن‌ها کجا هستند؟ به عاملیتی که جای دیگری، به شکل دیگری، به گونه‌ دیگر می‌توانند بیایند و باید در آن عاملیت‌یابی به آن‌ها کمک کرد. عاملیتی که از جنس شجاعت روایت کردن در الگویی مشخص نیست. امیدوارم آنقدر ساده‌انگارانه برداشت نشود که دارم «الگو» تجویز می‌کنم برای نام نبردن از آزارگر یا یا نام بردن راوی. دارم سعی می‌کنم چیزهای دیگری بگویم که در دوگانه‌های الگومحورانه نمی‌گنجد. پدیده‌ای که با آن سروکار داریم، بسیار از جهان سیاه و سفید ما، شجاعت یا عدم شجاعت ما، آزارگر یا آزاردیده ما، حامی بودن یا نبودن ما پیچیده‌تر است. نه آنقدر که نتوان شناسایی کرد و پیش رفت، آنقدر که بتوان《الگوها》را شکست و راه‌های جدید ایجاد کرد.»

او ادامه می‌دهد: «این بیانیه اصرار دارد که بین انواع مختلف آزار یکسان‌سازی صورت نگیرد. به نظرم بسیار تاکید درستی است. تجاوز، یک فرهنگ است. به فرهنگ می‌توان اضافه‌اش کرد. اما حواسمان باشد، زمانی که این کلمه را به یک فعل مشخص و به یک فرد مشخص نسبت می‌دهیم، نه تنها تحریف آن فعل اتفاق می‌افتد، که از آن بسیار بسیار مهم‌تر، حساسیت‌ها را هم نسبت به خود متجاوز کمرنگ می‌کنیم. من اگر در ده‌ها روایت بشنوم که تجاوزی صورت گرفته، از کجا می‌توان امیدوار بود که نسبت به خود تجاوز و نه تعرض -نه فریب- نه آزار کلامی و رفتاری و هرچه که شما بهتر از من می‌دانید، واکنشی درخور شکل بدهم؟ از کجا معلوم که همراهی و همدلی‌ام را در خود محکومیت ده‌ها بار سنگین‌تر از فعل مخرب‌تر و نابودکننده‌تر تجاوز کم‌رنگ نکنم؟ این بند بیانیه به نظرم بسیار بسیار حائز اهمیت است. و البته اشکال دیگر آزارگری هم باید سطح و سطوح داشته باشند. واکنش‌ها باید متفاوت باشد. کلمات نباید از معنی‌شان اتفاقا به نفع فرهنگ تجاوز و به ضرر و آسیب مضاعف فرد آزاردیده، تهی شوند.»

اسداله‌نژاد با بیان اینکه در بند دیگر آمده است که حضور میانجی، امکان قیم‌مابی (paternalism) را فراهم می‌کند، می‌گوید: «فکر می‌کنم این بیشتر از همه تولید ناراحتی کرد. عزیزان، دوستان، این حرف اصلا عجیب نیست. بیایید سراغ باتلر بنده خدا برویم که این مدت بارها اسمش به طرق مختلف وسط کشیده شده است. باتلر به ما یاد می‌دهد که اگر آسیب‌پذیری از جایگاه شرایط خارج شود و عده‌ای چون هویت آسیب‌پذیر شناسایی شوند، بسیار در خطر این هستیم  که کسانی که این هویت را شناسایی می‌کنند در جایگاه قیم قرار گیرند که راه را نشان بدهند. و در این صورت، امکان قدرت‌یابی و عاملیت‌یابی خود کسانی که در شرایط آسیب‌پذیر هستند، نادیده گرفته نی‌شود. آیا می‌گویید که نفس روایت کردن، قدرت و عاملیت به همراه می‌آورد؟ ادعای این بیانیه این است که نمی‌توان انقدر محکم گفت. باید به راه‌های دیگری برای قدرت‌یابی و عاملیت‌یابی «نیز» و این نیز خیلی مهم است، فکر کرد و در راستاش حرکت کرد.»

 

نقد درونی و حواشی آن

زهره اسدپور، کنشگر و پژوهشگر فمینیست متن خود را با گرامی‌داشت نقطه‌ای تاریخی در جنبش زنان ایران، اینگونه آغاز کرده است: «این روزها مصادف است با شانزدهمین سالگرد شروع کمپین یک میلیون امضا. جا دارد با گرامی‌داشت این روزها و ادای احترام به دستاوردهای کلان کمپین که به باور من در صدر آن ترویج حرکت افقی، و تلاش برای  ارتقای آگاهی از طریق گفتگوی چهره‌به‌چهره و حضور«واقعی» میان مردم بود، یادداشتم را آغاز کنم.‌ در روزهای اخیر انتشار بیانیه «نگاهی به دوسال جریان روایتگری خشونت جنسی» بحث‌های مهمی را در میان فعالان جنبش زنان برانگیخته است. بحث‌هایی که علیه بیانیه رخ داده است حاوی برخی نکاتی است که ترجیح دادم به عنوان یکی از امضا‌کنندگان بیانیه از منظر خود به آن بپردازم.»

اسدپور در پاسخ به انتقاد نسبت به زمان انتشار بیانیه می‌نویسد: «پرسش از زمان و مکان مناسب، پرسشی مترقی است که نشان می‌دهد ما هر کنشی را نه منقطع و جدا از مسیری که باید برای برابری پیمود، بلکه گامی می‌بینیم در مسیری که برخاسته از رویکرد و دیدگاهمان برای برابری ترسیم کرده‌ایم. از‌این‌رو با به رسمیت شناختن اهمیت این پرسش، و نقش رادیکالی که این پرسش همیشه و همواره در به‌هم‌پیوستگی و پیش‌برندگی حرکت به سوی برابری دارد، می‌پرسیم زمان و مکان مناسب به چه معنی است؟ دقیقا چه پارامترهایی زمان و مکان مناسب را مشخص می‌کند؟ به باور من زمان و مکان مناسب برای هر کنشی را باید با توجه به تاثیر آن کنش در جنبش تشخیص داد. بدیهی است که نمی‌توان کنشی را یافت که همه تاثیرات آن یک‌سره مثبت باشد، این نگاه بیش از آن ایده‌آلیستی است که به کار تحلیل واقعیت بیاید. در نگاهی همه‌جانبه به تاثیرات یک کنش، هم تاثیرات مثبت و هم تاثیرات منفی آن را باید دید، و نتیجه‌گیری نهایی درباره به‌جا و به‌موقع بودن یک کنش با بررسی و وزن دادن به همه اثرات رخ می‌دهد. برانگیختن بحث‌های داغ له و علیه یک جنبش، پرداختن به ابهامات مختلف جنبش، دعوت به بازاندیشی در شیوه‌هایی که یک جنبش در پیش گرفته است و حتی روشن‌کردن مرزها بین رویکردهای مختلف و یا  متضاد میان فمینیست‌ها همه ازدستاوردهای ارزشمندی است که به‌جا‌بودن زمان انتشار بیانیه را نشان می‌دهد. در این میان وزن دادن به سوء‌استفاده‌های احتمالی فردی از بیانیه، آن‌چنانکه دستاوردهای بیانیه را نادیده بگیرد، در خوش‌بینانه‌ترین حالت به معنای فقدان نگاه همه‌جانبه و در بدبینانه ترین حالت دلیلی است بر این که «روایت‌گری به شکلی زرد تبدیل به یارکشی افراد در فضایی به‌شدت قطبی» شده است. در این فضای دوقطبی، فمینیست‌ها گویا یا باید سکوت کنند و یا اگر حرفی می‌زنند جز در دفاع بی‌قیدوشرط از جریان فعلی نباشد.» 

اسدپور در بخش دیگری از متن خود نقد را حقی همگانی عنوان می‌کند و پرسش از پیشینه و رزومه امضاکنندگان را امری سرکوبگرانه می‌داند: «به نظر می‌رسد عنوان برخی از کنشگران و پژوهشگران فمینیست برای کسانی که بیانیه را امضا کرده‌اند، به نوعی تاکید بر «حق» این افراد برای انتقاد، به‌واسطه کنشگری یا پژوهشگری است. از آن‌سو هم دیده‌ایم که برخی با اشاره به اینکه تعدادی از امضا‌کنندگان به زعم آنان تا کنون هیچ کنشی در جنبش روایتگری خشونت جنسی نداشته‌اند، پرسیده‌اند که چرا باید چنین کسانی بیانیه نقد درونی را امضا کرده باشند. سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که چه کسانی حق نقد دارند؟ آیا حق نقد موهبتی است که به هر کسی تعلق نمی‌گیرد و برای نقد پیش از هرچیز باید شایستگی خود را ثابت کرد؟ یا رزومه پروپیمانی ارائه داد تا شاید شایستگی نقد کسب شود؟ به باور من این درک و دریافت درباره حق نقد، نابجا و غلط است و ریشه در دریافت نادرست ما از «نقد» دارد. اگر بپذیریم که رشد و اعتلای هر جنبشی جز از طریق بازبینی و توجه به نقاط قوت و ضعف و ارزیابی آن در هر زمان ممکن، رخ نخواهد داد و اگر بپذیریم نقد، حاصل همین بازبینی‌ها، توجه‌دادن‌ها و ارزیابی‌ها است، دیگر نمی‌توان در برابر نقد موضعی تهاجمی داشت و پیش از اینکه به خود نقد توجه کرد، به بررسی صلاحیت منتقد پرداخت. ما می‌توانیم از اعتبار نقد سخن بگوییم و یا آن را مورد چون‌و‌چرا قرار دهیم، اما اینکه کسی یا کسانی را اساسا از حق نقد محروم بدانیم بیش از آن انحصارطلبانه است که قابل‌دفاع باشد. از سوی دیگر پذیرش حق نقد به معنای این نیست که همه نقدها از اعتبار یکسانی برخوردارند، اما بررسی اعتبار نقد از مسیر بررسی روزمه ناقد نمی‌گذرد. جایگاه منتقد قطعا در منظری که او پدیده‌ای را بررسی می‌کند موثر است و تنوع این جایگاه‌ها حتی می‌تواند نگاهی همه‌جانبه‌تر به یک پدیده -در این‌جا جنبش روایتگری- بدهد. به باور من نقدی که از بیرون جنبش به آن می‌شود می‌تواند مکمل نقدی باشد که از درون جنبش و توسط فعالان آن جنبش طرح می‌شود و بسیار قابل‌تامل است.»

او ادامه می‌دهد: «جنبش روایتگری خشونت جنسی همچون هر پدیده دیگری متاثر از بستری است که در آن شکل گرفته و مستقل از شرایط تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران نیست. قوانین رسمی ما، فرهنگ عامه ما، ادبیات و هنر حتی مدرن ما مملو است از نادیده‌گرفتن رضایت جنسی زنان، توجیه تجاوز و تعرض و حتی حقنه‌کردن تجاوز به عنوان عشق. ردگیری این فرهنگ تجاوز در شعر و داستان و فیلم و فرهنگ، نوعی خودانتقادی است که می‌تواند و باید مبدا تغییراتی دگرگون‌کننده باشد. به باور من گرچه قابل پیش‌بینی است که این بستر فرهنگی توجیه‌کننده تجاوز، تاثیر خود را بر همه مردان گذاشته باشد، اما این حق ما است که از مردانی که داعیه مبارزه و تلاش برای بهبود شرایط اجتماعی را دارند بیش از همه بطلبیم که در روابط فردی و اجتماعی خود، فراتر از این بستر فرهنگی و اجتماعی رفتار کنند. به‌ویژه آنکه برای ما زنان که در جدال روزمره با شرایط موجودیم، همواره محفل‌های هنری و روشنفکری، «خانه و خانواده‌ای» بوده‌اند که قرار است در آن پناه بگیریم، بیاساییم و ببالیم. تعرض و خشونت جنسی در این پناهگاه‌های امن ما، بیش از هر جای دیگری موهن است. انتشار روایات آزار و تجاوز جنسی که در این محفل‌ها و جمع‌ها رخ داده بخشی از مقاومت ما زنان برای حفظ این پناهگاه‌ها است در برابر هر رفتار نارفیقانه‌ای که می‌تواند این جمع‌ها را نه جان‌پناه که محلی ناامن سازد.»

به گفته او، اما از دیگر سو ما با تاریخی از اتهام‌زنی جنسی برای بی‌آبرو‌کردن و از میدان به‌در‌کردن مخالفان سیاسی مواجهیم: «در اعترافات تلویزیونی، تا سال‌ها اعتراف به اتهامات جنسی گاه عجیب‌و‌غریب، بخش ثابت اعتراف‌ها بوده است. کاربرد این اعتراف‌ها نه‌تنها بی‌آبرو‌کردن متهم، بلکه بی‌آبروکردن کل جریان اپوزیسیون و ناامیدکردن مردم از پیوستن به دگراندیشان بوده است. این ماجرا فقط به مخالفان سیاسی نظام مربوط نیست. در موارد مختلفی، مردان فمینیستی که به جرم حمایت از مبارزات زنان، این سال‌ها بازداشت و بازجویی شده‌اند نیز می‌توانند شهادت دهند که اتهام‌های جنسی بخش مهمی از بازجویی‌های آنان بوده است. با درنظرگرفتن اهمیت مقاومت در برابر نا‌امن‌سازی جمع‌های روشنفکرانه و هنری، که روایت‌گری بخشی از آن است از یک‌سو و تلاش‌های سازمان‌یافته برای اتهام‌زنی جنسی به دگراندیشان، روشنفکران و مخالفان، اهمیت راستی‌آزمایی روایت‌ها بیش از پیش روشن می‌شود. به‌خصوص اگر به یاد بیاوریم که در همین مدت علی‌رغم راستی‌آزمایی، در مواردی برخی روایات درباره خشونت و تجاوز، پس گرفته شده یا ابطال شده‌اند. سوال اینجا است که چگونه می‌توان دقت پروسه راستی‌آزمایی را آنقدر بالا برد که احتمال ساختگی‌بودن روایت‌ها را به حداقل رساند؟ اگر نخواهیم جنبش روایتگری ابزاری برای اتهام‌زنی به دگر‌اندیشان شود این سوال و پاسخ آن نه خارج از جنبش روایت‌گری که بخش مهمی از آن خواهد بود.»

اسدپور با بیان اینکه یکی دیگر از نکاتی که در بیانیه به آن اشاره شده، نقد انحصاری است که در انتشار روایت‌ها به وجود آمده است، می‌گوید: «انحصاری که حضور میانجیان را ناگزیر می‌کند و در نهایت با تقلیل عاملیت راویان، نقشی حاشیه‌ای به آنان می‌دهد و به بازتولید رابطه‌ای سلسله ‌مراتبی میان راوی و میانجی منجر می‌شود. به باور من این بخش، مهمترین بخش بیانیه است که ضروری است به آن بیش‌ازپیش بپردازیم. در واقع مساله اصلی این نیست که آیا این انحصار آگاهانه به وجود آمده یا خیر؟ مساله اصلی این است که این انحصار در طول زمان ایجاد شده و آثار منفی مهمی هم‌ داشته است. 

در آغاز جنبش روایتگری، بیش از اینکه رسانه‌های فمینیستی به انتشار روایات دست بزنند، این خود راویان بودند که در تریبون‌های شخصی خود از خشونتی که بر آنها رفته بود روایت می‌کردند. این راویان متکثر که در موارد فراوانی با نام خود روایت را طرح می‌کردند، در مسیر انتشار روایت‌ها همدیگر را می‌یافتند، گاه شبکه‌های حمایتی را شکل می‌دادند و در این شبکه‌ها درباره مقابله با خشونت -به‌خصوص زمانی که آزارگر/متجاوز جایگاه قدرتی داشت که به چالش گرفتن آن دشوار بود- همفکری می‌کردند. با این کار نوعی سازماندهی محدود، حول موضوع خشونت علیه زنان شکل می‌گرفت. این شبکه‌های تقریبا سازمان‌یافته میان راویان و حامیان آنان، به جنبش روایتگری خشونت جنسی، فراتر از انتشار روایت، کار‌ویژه‌ای دیگر هم می‌بخشید. بررسی و تحلیل علل خشونت، چگونگی حمایت و پشتیبانی از راوی نه فقط در برابر آزارگر، که در برابر خانواده، دوستان و شهر ... اینجا عاملیت راوی بنا به جوابیه‌ای که صفحه می‌تو داده است، فقط به انتشار روایت خلاصه نمی‌شد. راوی بی‌نیاز به میانجی‌ای که «سینه خود را سپر کند»، گرچه با دشواری و سختی اما عاملیت خود را در تمام پروسه مقابله با خشونت نشان می‌داد. شاید تکثیر و گسترش این شبکه‌های نسبتا سازمان‌یافته حول راوی و روایت که نه در فضای مجازی که در فضای واقعی شکل گرفته بود، می‌توانست به جنبشی فراگیر بیانجامد که گرچه از فضای مجازی بهره می‌برد اما در این فضا خلاصه نمی‌شود و در پی نتایجی روی زمین سخت واقعیت است.»

 

چرا امروز؟ با چه هدفی؟

فهیمه حسن‌میری، روزنامه‌نگار و کنشگر فمینیست هم متن انتقادی خود را با تاکید بر ضرورت گفت‌و‌گو درباره بیانیه منتشر شده، شروع کرده است: «اگر اختلاف نظر را بدیهی بدانیم و اگر باور داشته باشیم که از دل انتقاد، گفتگو، بحث و تبادل نظر است که می‌توان به راه‌حل‌های مطلوب دست یافت، چه چیزی ضروری‌تر از نقد؟ با این نگاه، دست به کار شدن تعدادی از پژوهشگران و کنشگران فمینیسیت برای نوشتن دغدغه‌هایشان در مواجهه با جنبش «می‌توی ایرانی» و روایتگری خشونت جنسی می‌تواند لازم و کارآمد باشد. با این حال،‌ بیانیه‌ منتشرشده نکات قابل‌تاملی دارد. شاید یکی از ابتدایی‌ترین و اصلی‌ترین مواردی که برای انتشار هر نقد، بیانیه یا نامه‌ سرگشاده‌ می‌توان مورد نظر قرار داد، این است که خوانندگان عام و مخاطبان خاصش را قرار است به کجا برساند؟ این نکته‌ نامشخص در بندهای بیانیه‌ «نگاهی به دو سال جریان روایتگری خشونت جنسی» و برخی ابهام‌های دیگر باعث می‌شود خواننده‌ آن متن به درستی درنیابد که هدف از انتشار عمومی آن چه بوده است؟ ارائه‌ راهکار به گردانندگان صفحه‌ «می‌توی ایرانی»؟ (آیا راه‌های ارسال و تماس مستقیم بسته بود؟)، اعلام برائت از جریان افشای نام آزارگران؟ (آن هم وقتی امضاکنندگان بیانیه، خودشان را «شیفته‌ ساختارشکنی/تابوشکنی» نام داده‌اند)، تلاش برای ایجاد فضای گفتگوی عمومی پیرامون آزار جنسی؟ (آیا راهکارهای دیگر نمی‌توانست تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد؟)»

او هم مانند بسیاری از منتقدان دیگر ابتدا به زمان‌بندی انتشار این بیانیه نقد وارد کرده است: «مساله‌ مهم دیگر، زمان‌بندی انتشار چنین متنی است. امضاکنندگان بیانیه اشاره می‌کنند «مدت مدیدی است که باور داریم باید این متن را بنویسیم اما زمان انتشار آن برای ما محل تردید بوده است»؛ اما آنها نمی‌گویند که چرا اکنون را برای این انتقاد عمومی انتخاب کرده‌اند؛ درست وقتی که شکایت از زنان سینماگر در جنبش مقابله با آزار جنسی به مراجع قضایی رسیده و حالا که صفحه‌های مجازی مربوط به فعالان حقوق زنان با هجمه‌های فراوان روبه‌رو شده است.» بخش‌هایی دیگر از انتقادات او شامل این موارد می‌شود: «مورد قابل‌تامل بعدی، ابراز نگرانی امضاکنندگان بیانیه از انحصارگرایی و هویت‌طلبی منتشرکنندگان روایت‌های آزار جنسی است. کنشگران و فمینیست‌های ایرانی در بیانیه‌شان اعلام کرده‌اند که «صاحبان فضا» انحصار انتشار افشاگری‌ها را در یک پلتفرم خاص در دست گرفته‌اند. آنها خواستار این شده‌اند که روندی متکثر و غیرمتمرکز برای مقابله با خشونت جنسی در ایران فراهم شود. سوالی که مطرح می‌شود این است که نگرانی از انحصارگرایی از کجا نشات می‌گیرد؟ آیا اعضای صفحه‌ می‌توی ایرانی یا افرادی خارج از این جنبش، مانع روایتگری در فضاهای دیگر شده‌اند؟ نویسندگان همچنین توصیه کرده‌اند که «می‌تو به نفع آسیب‌پذیرترین افراد نیز به جریان بیفتد و حاشیه‌هایش کل جریان را به مخاطره نیندازد». اما در متن خود اشاره‌ای نکرده‌اند که بر اساس چه مواردی این جنبش را به نفع افراد آسیب‌پذیر نمی‌دانند؟ همچنین نگفته‌اند که منظور از حاشیه چیست؟ ملتهب شدن فضا برای آزارگران سرشناس؟ ایجاد ترس از افشاگری برای آزارگران احتمالی؟ راه یافتن می‌تو به گفتگوهای عمومی؟ آیا اینها، بخشی از ذات این جنبش و رویکردی فمینیستی نیست؟ امضاکنندگان،‌ در جای دیگری از تبدیل شدن مساله‌ روایتگری به شکلی زرد اظهار نگرانی کرده و گفته‌اند که فعالیت این صفحه به «لایک کردن / نکردن» تخفیف داده می‌شود. آنها از ضرورت گشودگی، تمرکززدایی از قدرت و تشکل‌یابی‌های خرد نیز سخن گفته‌اند، اما اشاره نکرده‌اند که آیا فعالیت این صفحه مانع تشکل‌یابی‌های خرد و کلان شده؟ آیا امضاکنندگان قرار است تشکلی برای رسیدگی به روایت‌های آزار راه‌اندازی کنند؟ راهکارهای قانونی یا پلتفرم‌های دیگری مدنظر است؟»

میری بعد از انتقاد به یکی دیگر از بندها، درباره پیشنهادات بیانیه اینطور نوشته است: «در بخش دیگری، از انتشار روایت‌های بی‌نام در صفحه‌ می‌توی ایرانی انتقاد شده است. امضاکنندگان با اشاره به جریان می‌توی غیرایرانی - که طی آن عمدتا آزاردیدگان با نام حقیقی روایتشان را منتشر می‌کنند - گفته‌اند که بی‌نام بودن روایت‌های ایرانی سبب می‌شود کارکرد قدرتمندسازی آزاردیده محقق نشود. آیا امضاکنندگان فراموش کرده‌اند که در چه جغرافیایی، در چه شرایط اجتماعی، فرهنگی، قانونی و سیاسی زندگی می‌کنیم؟ آیا می‌توان دو جریان روایتگری غیرایرانی و ایرانی را به صورت دقیق بر هم منطبق کرد و اصلا چه ضرورتی برای این مقایسه و یکسان‌سازی وجود دارد؟در کنار این‌ موارد،‌ متن منتشرشده به موضوع بسیار مهم اما چالش‌برانگیزی نیز می‌پردازد؛ «امکان گفتگو با فرد متهم به آزار». امضاکنندگان پیشنهاد داده‌اند که بهتر است چنانچه متهمی درخواست اعاده‌ حیثیت و قصد دفاع و توضیح داشته باشد، حرف‌های او نیز شنیده شود. این شاید از معدود بخش‌های این بیانیه است که راهکار عملی و مشخصی را ارائه می‌کند. راهکاری که به نظر می‌رسد در مواقع ضروری و با در نظر گرفتن تمهیدات لازم، بتواند یک اقدام مهم و نجات‌بخش برای کاستن از اتهام‌هایی مانند داوری‌ یکسویه و قضاوت جانبدارانه در نظر گرفته شود. درست است که وقتی نام افراد سرشناس به عنوان آزارگر مطرح می‌شود، آنها ممکن است تریبون‌هایی را برای دفاع از خود داشته باشند، اما شاید انتشار دفاعیاتشان در همان صفحه‌ای که از آنها نام برده شده، کارکردهای خاص خود را داشته باشد؛ کارکردهایی مانند توجه به حقوق متهم و نزدیک‌تر شدن به اعتمادسازی عمومی.»

 

بیانیه به نقض غرض خود بدل شد

نرگس حسن‌لی، مترجم فمینیست در صفحه اینستاگرام خود توضیح داده که به چه دلیل بیانیه را امضا نکرده است: «بیانیه‌ اخیر فعالان فمینیست که تعدادی از آنان را می‌شناسم و به حسن‌نیت‌شان اطمینان دارم، اشکالات فراوانی دارد که همین‌ها دلیل من برای امضا نکردن‌اش شد. هدف بیانیه به‌نظر ارائه‌ دیدگاهی بدیل به جریان می‌توی ایرانی و گشودن فضایی برای انتقاد در راستای بهبود رویه‌های روایت‌گری بود، اما به خاطر شتاب‌زدگی در انشا و انتشار به نقض غرض خود بدل شد. این بیانیه به نقد جریان فعلی می‌تو می‌پردازد بی‌آن‌که بدیلی عملی و حتی صرفاً نظری ارائه کند، و مهم‌تر از آن، بی آن که با متهمان به آزار و با کسانی که اساساً روایت‌گری‌های آزار را مخرب و بی‌اساس، ناشی از میل به دیده‌شدن، یا حتی هدایت‌شده با دست‌های پنهانی به قصدِ مشخصِ ضربه‌زدن به گروه‌های خاص می‌دانند مرزکشی کند (یکی از کسانی که من به‌شخصه متعلق به این گروه آخر می‌دانم امضاکننده این نامه است و حضورش دقیقاً تأییدکننده‌ این خلأ در بیانیه)، و از همه مهم‌تر، برخلاف دغدغه‌ به‌حقی که در پاراگراف اول بیان می‌شود این بیانیه در بدترین وقت ممکن و زمانی منتشر شد که همگی شاهدیم زنان به طور عام و جنبش می‌تو و راویان‌اش به طور خاص تحت فشار از جبهه‌های مختلف حکومتی و فردی و گروهی قرار گرفته‌اند.

او در ادامه نوشته است: «البته که بسیاری از موارد مطرح‌شده در بیانیه در شرایط دیگری می‌توانست راه‌گشای بحث و نظر جدی درباره‌ مشکلات پیش روی/برآمده از جریان کنونی روایت‌گری می‌تو باشد، اما در شرایط فعلی به همین وضوح که می‌بینیم دستاویز متهمان به آزار شده است. میل برخی از فعالان فمینیست داخل ایران برای مرزکشی با فعالان فمینیست خارج از ایران که دلایل متنوع خود از جمله فشار امنیتی زیاد در داخل کشور را دارد، همان چیزی است که مثلاً شخص نوید یوسفیان برای دفاع از خود (یا بهتر بگویم، حمله به روایت‌گری می‌تو) سرمایه‌گذاری زیادی روی آن کرده است و این بیانیه در شتاب‌زدگی خود برای نقد رویه‌ جاری از این حقیقت مهم غفلت کرد. حسن‌نیت همیشه خطا را توجیه نمی‌کند، اما حتماً می‌تواند راهی برای جبران آن پیدا کند. و البته که من هم با حسن‌نیت بسیار نسبت به امضاکنندگان بیانیه (فارغ از هر اختلاف‌نظر یا هم‌رأیی که ممکن است با هرکدام داشته باشم)، هم‌دلی با تمام راویان آزار و تجاوز، خط‌کشی مشخص با تمام متهمان به آزار که چندین روایت با الگوی مشابه از آنان وجود دارد و با اعتقاد به ضرورت گفت‌و‌گو و نقد رویه‌ها و لزوم هم‌بستگی عملی بین گروه‌های مختلف فعالان فمینیستی این‌ها را می‌نویسم.»

 

صدای آزارگر را در برابر این صدای جمعی شدت ندهید

یکی از انتقادات پرتکرار به این بیانیه، انتخاب زمان نامناسب برای انتشار آن بوده است. اخیرا یکی از افراد متهم به آزارگری مدعی شده که صفحه می‌تو روایاتی دروغین علیه او منتشر کرده و او به تحت عنوان دفاع از خود و اعاده حیثیت، حملات شدیدی را متوجه صفحه می‌تو و راویان کرده است. عده‌ای معتقد بودند که انتشار این بیانیه در چنین شرایطی شائبه حمایت از آزارگر را ایجاد می‌کند، بویژه آنکه این فرد بلافاصله بیانیه را بازنشر و از آن حمایت کرد.

الهه سروش‌نیا، پژوهشگر فمینیست در پاسخ به این ادعا در صفحه اینستاگرام خود نوشت: «آنچه در جنجال‌های رسانه‌ای مهم بوده و الان هم در ادامه شدت پیدا کرده، «شخص» نوید یوسفیان است. آنچه فراتر از آن برای یک جریان باید مهم باشد «کیس» یوسفیان است. همانند مورد نامجو یا موارد حاشیه و خبرساز دیگر. این کیس‌ها عناصری بیش از راوی و متهم به آزار را در جریان روایتگری آزار دخیل کرده‌اند و مسائلی فراتر از مسئله خشونت جنسی ایجاد کرده و پیش پای جنبش می‌تو گذاشته‌اند.»

سروش‌نیا به‌عنوان یکی از امضا‌کننده‌های بیانیه با رویکرد بیانیه در پرداختن و مرزبندی با «کیس» یوسفیان و نه «شخص» یوسفیان موافق است، می‌نویسد: «چه شخص او را که اصلا و ابتدا با استراتژی ایجاد جنجال رسانه‌ای و همانطور که بیانیه به‌خوبی به آن اشاره می‌کند "بازی‌ کردن" در فضا آمده واجد اهمیت و جایگاهی نمی‌بینم که بیانیه‌ای مورد حمایت طیف گسترده‌ای از زنان به طور خاص به او بپردازد. این کوربینی خودخواسته افراد است که نمی‌گذارد ببینند افرادی بیانیه را امضا کرده‌اند که به طور شخصی شدیدترین مواضع را در برابر شخص یوسفیان داشته‌اند، این به نظر من یعنی بیانیه به‌خوبی توانسته با کسی مثل یوسفیان مرزبندی کند.»

سروش‌نیا می‌گوید این بیانیه اگر شش ماه دیگر هم امضا می‌شد، شخصی مثل یوسفیان همین مصادره به مطلوب را می‌کرد: «اگر قبل از انتشار روایات آزار یوسفیان منتشر می‌شد هم متهمان به آزار دیگری همین مصادره به مطلوب را می‌کردند. استدلال "مصادره به مطلوب" اتفاقا همیشه استدلال مخالفان روایتگری خشونت جنسی بوده که می‌گفتند حکومت از این روایات سوءاستفاده می‌کند. بله سوءاستفاده همیشه وجود دارد. چرا وقتی از خطر سوءاستفاده حکومت گذر کرده‌ایم، خطر سوءاستفاده شخص آزارگر انقدر مهم می‌شود؟ خزعبلات شخصی او چه اهمیتی دارد جز برای کسی که در کل‌کل شخصی با اوست؟ اساسا چرا برخورد این شخص باید این همه اهمیت پیدا کند بجز اینکه اراده‌ای بر نخواندن آنچه در بیانیه آمده وجود داشته باشد؟ نخواندن محتوای بیانیه و انکار کردن افراد زیادی که با آن همدل بوده‌اند.»

سروش‌نیا باور دارد اینکه موضع یک متهم به آزار در برابر یک بیانیه جمعی بزرگ می‌شود، تنها برای کوچک‌انگاری همدلی گسترده زنانی است که نقدهایی را که دو سال جرات ابراز  آنها در فضا وجود نداشت یا در صورت ابراز فردی بایکوت شده و نادیده گرفته می‌شد، بیان کرده‌اند: «اساسا آنچه باید مورد نقد قرار گیرد فضای رعب‌آوری است که افراد را در بیان کوچکترین انتقادات مردد می‌کند. هیچ فردی در این فضا که قدرت در آن متمرکز است توانایی نقادی نداشت. به نظرم به چنین فضای کروکوری تنها می‌شد از طریق همین کار جمعی تلنگر وارد کرد، اینکه ببینید و بشنوید حرف ما را. و جالب اینکه صاحبان فضا انقدر به این شکل جنجالی کنشگری عادت کرده‌اند حتی در برابر این جمع هم نمی‌توانند از عادات معلوف تقابلی خود فاصله بگیرند.»

مهسا اسداله‌نژاد از دیگر امضاکنندگان بیانیه هم در همین راستا نوشته است: «عصاره این بیانیه تلاش برای شفافیت بیشتر و پرهیز از فضای انگ‌زنی و قطب‌سازی بود. به نظرم می‌رسد با واکنش‌هایی که در همین چند ساعت بروز کرده، چنین تلاشی مداوما بی‌اثرتر می‌شود. آن بیانیه دعوت به بازخوانی خود و تجدیدنظر در بسیاری از رفتارها و رویه‌ها بود. تداوم فضای انگ‌زنی و برچسب‌پراکنی، صرفا به بن‌بست کشاندن گفت‌وگو است. دست بر قضا تاکید بر اینکه یک نفر که در جایگاه متهم است آمده و از این بیانیه حمایت کرده، نشنیدن صدای این بیانیه است.»

 

در فقدان همدلی و سوار بر گزاره‌های نادرست

مینا خانی، فعال و پژوهشگر فمینیست (که به‌عنوان فعال جنبش من هم ایرانی که در جریان تسهیل‌گری روایت‌های خشونت جنسی از ابتدای این جنبش تا این لحظه دخالت مستمر داشته است) در متنی انتقادی با عنوان «در فقدان همدلی و سوار بر گزاره‌های نادرست» که در سایت آکادمی چراغ منتشر شده نوشته است: «مساله این نیست که در «برهه حساس کنونی» آیا باید نقدی نسبت به صفحه می‌تو و فعالان مرتبط با این صفحه نوشت یا خیر. اما در شرایطی که یک متهم به چندین فقره خشونت جنسی، هر روز در حال تهدید راویان، تسهیل‌گران این راویان، صفحه من‌ هم ایران و شخص شقایق نوروزی به عنوان موسس این صفحه است، به نظر می‌آید عده‌ بسیاری از امضاکنندگان که در بیانیه از آنها به عنوان «پژوهشگر، کنشگر و فمینیست» یاد شده‌ است، ضرورتی در مواجه بسیار جدی با این تهدیدها در مورد آزارگر نمی‌دیدند (به جز معدودی) اما در همین بزنگاه آنها این ضرورت را احساس کرده‌اند که انتقاد‌های خود را بدون هیچ زمینه تحقیقاتی دقیقی در مورد کار این صفحه و تسهیل‌گرانی که با آنها کار می‌کنند، در فرم «بیانیه» منتشر کنند. این تا حدی اولویت‌های امضاکنندگان را فاش و حسن‌نیت آن‌ها را مورد تردید قرار می‌دهد. بیانیه‌ای که داده‌ای نمی‌دهد، تنها فرضیه‌هایی را مطرح می‌کند و روی فرضیه‌های تحقیق‌نشده خود مانور می‌دهد و بعد از آن «دعوت به گفتگو» می‌کند.»

خانی ادامه می‌دهد: «روشن است که عنوان «پژوهشگر» با خودش مسئولیت هم به همراه می‌آورد. دوست دارم بدانم، چند نفر از نویسندگان این بیانیه روی صفحه می‌تو، روایت‌های منتشر شده، ساز و کارها و قوانینش، فعالیت تسهیل‌گرانی که با این صفحه کار می‌کنند، کار «پژوهشی» کرده‌اند. بر اساس چه آمار دقیقی از روایات منتشر شده و نشده در این صفحه اعلام کرده‌اند که فعالیتی که این صفحه و امثال من در رابطه با روایت‌ها انجام داده‌ایم، محدود به افرادی خاص و یا روایت‌های «سرراست فریب» بوده‌است. هیچ کدام از امضا کنندگان این بیانیه تا به حال در هیچ تماس مستقیم و غیر مستقیمی حتی آماری از روایت‌هایی که به من و این صفحه رسیده است را بررسی نکرده‌اند. نویسندگان این بیانیه با نگاهی ساده اما به فعالیت‌های صفحه و با تماس‌هایی ساده‌تر با تسهیل‌گرانی چون من و شقایق نوروزی می‌توانستند در بیابند، که بخش عظیمی از فعالیتی که ما در رابطه با این روایت‌ها انجام می‌دهیم اصلا نمود بیرونی ندارد و بخش عظیمی از روایت‌هایی که به ما می‌رسند از اساس فقط با رویکرد «انتشار یا افشاگری» به ما نمی‌رسند و ما در مورد چه افراد شناس و چه ناشناس روایت‌های بسیاری دریافت و حتی پیگیری کرده‌ایم، که بنا به درخواست و ملاحظات خود راوی یا اصلا منتشر نشده‌اند یا در انتشارشان تعویق صورت گرفته‌است و یا در صفحات خود راویان و با نام خودشان منتشر شده‌اند. کاش می‌دانستید که چقدر در سینه نگهداشتن این همه روایت‌ وقتی راوی نمی‌خواهد هنوز روایتش را برملا کند سخت است، کاش می‌دانستید چه فشاری را متحمل می‌شویم وقتی آزارگر تلاش می‌کند به ما نزدیک شود و ما نمی‌توانیم به او بگوییم «چون تو آزارگری به من نزدیک نشو». چطور از «مهارت پژوهشگری» خود برای تحقیق روی کار ما استفاده نکردید؟ و حالا که نکردید، عنوان پرطمطراق «پژوهشگر» که برازنده بخشی از امضا کنندگان نیست را چطور به این بیانیه افزودید؟ در حالی که خود به ساز و کارهای شبکه‌های اجتماعی و تقلیل به لایک نقد دارید چطور فعالیت این گروه را به بازنمایی عمومی‌اش در فضای مجازی تقلیل داده و نقد کردید؟»

 

پیوند حقیقی و علنی سیاست و فعالیت فمنیستی

زرین جوادی، فعال حقوق زنان و از دیگر امضاکنندگان بیانیه می‌گوید نکته بسیار مهمی در انتقادات پیرامون بیانیه نادیده گرفته شده و آن پیوند حقیقی و علنی سیاست و فعالیت فمنیستی است: «انتقادها از جایی وارد مسیرِ مخالفت با بیانیه نوشتن و محتوای این بیانیه شده‌اند گویی ما همه در خلائی خواهرانه، فارغ از اثرگذاری صاحبان قدرت سرمایه، و رسانه مشغول فعالیت هستیم. روشن است که چنین نیست. لزوم سخن گفتن جمعی در موقعیت فعلی همان است که در ابتدای متن آمده: "احساس کردیم در وضعیت نابسامان حاکم بر فضای اجتماعیِ امروز و برخلاف موج جاری، باید از حرکت چندساله‌ای که در راه مبارزه علیه خشونت جنسی آغاز شده است، از فعالان مدنی و از تشکل‌هایی که سال‌ها برای برابری، آزادی و استقلال زنان مبارزه کرده‌اند، دفاع کنیم. نقدها و البته همچنین حمله‌های این دو روز اخیر نشان می‌دهد چنین دغدغه‌ای بیهوده نبوده است."»

جوادی ادامه می‌دهد: «در یکی از واکنش‌ها، گفته شده که اگر سپربلای آزاردیدگان شدن قدرت می‌آورد "هیچ‌کس راه شما را برای دسترسی به چنین قدرتی سد نکرده است." حتی اگر فرض گمراه‌کننده و تحقیرآمیز این گزاره را بپذیریم، آیا این حقیقت است؟ چیزی سد راه فعالان سیاسی/فمنیستی ما نیست؟ یا وقتی نقدی دیگر ابراز می‌کند چرا بیانیه "زمانی منتشر شد که شاهدیم جنبش می‌تو به طور خاص تحت فشار از جبهه‌های مختلف حکومتی، فردی و گروهی قرار گرفته است" آیا دقیقا به همان خطرِ تک‌صدایی و انحصاری شدن جنبش جلوه نمی‌بخشد؟ آیا افراد مشخص فعال در می‌تو "ب‌ طور خاص" تحت فشار بوده‌اند و نه تک‌تک افرادی که نامشان زیر این بیانیه آمده؟»

جوادی در پاسخ به کسانی که این نقد جمعی را نقدی خارج از گود و برآمده از عافیت‌طلبی دانسته‌اند، می‌نویسد: «دوستی در انتقادش ذکر کرده افرادی که به آن‌ها نقد دارید "در این دو سال بسیار بیشتر و جانانه‌تر از شما پای کاری ایستاده‌اند." مروری حتی سرسری بر فعالیت‌های چندین گروه فمنیستی در سال‌های اخیر ایران برای دست گذاشتن بر غیرمنصفانه‌بودن این قضاوت کافیست. ما در وضعیتی دورهم جمع شده‌ایم تا صدایمان را در قالب یک متن جمعی منتشر کنیم که منِ نوعی حتی در همین متن کوتاه امکان عملیِ مستند چ‌کردن نام افراد در کنار فعالیت‌هایشان را ندارم. اگر نمی‌توانیم روی تمام جزئیات دست بگذاریم انتخاب دیگر این نیست که بالکل سکوت کنیم.»

جوادی به خیزران اسماعیل‌زاده از منتقدان بیانیه که از امضای آن امتناع کرده است اشاره کرده که در بخشی از انتقادات خود به بیانیه نوشته بود: «این بیانیه خطاب به چه کسانی نوشته شده است؟ اغلب امضاکنندگان نامه از فعالان مشهور زنان هستند، بسیارانی فضاهایی مجازی (در همان حد و اندازه صفحه‌ می‌تو) و بیشتر از آن فضاهایی غیرمجازی برای کنشگری دارند؛ در کلکتیوهای مختلف فمینیستی عضویت دارند، نویسنده و پژوهشگر مطالعات زنانند، محتوای نظری تولید می‌کنند و برخی دیگر در زمین واقعیت مشغول کنش فمینیستی در اشکال ممکنند. این بیانیه برای چه کسی نوشته شده است؟ به چه کسی خطاب می‌کنید و زنهار و راه‌حل می‌دهید؟ خطاب این بیانیه باید به خودتان می‌بود و اگر چنین برنامه‌های نظری و عملی برای پیشنهاد داشتید، می‌بایست برای و بیش از هرچیز برای ساختن مسیرهای آلترناتیو در پلتفرم‌ها و فضاهای خودتان تلاش می‌کردید. نظراتتان را می‌آزمودید و فضا را به نفع مسیرهای دیگر گسترش می‌دادید. نه در بیانیه‌ای عمومی خطاب به کسانی که نمی‌دانیم که هستند تنها به اعلام برائت و تادیب دیگرانی بپردازید که در این دو سال بسیار بیشتر و جانانه‌تر از شما پای کاری ایستاده‌اند و از آن کوتاه نیامده‌اند. اشتباه دارند؟ البته که دارند. اما چه شده که شما فکر کرده‌اید فرم درست تصحیح اشتباه فمینیست‌های دیگر، صدور بیانیه است؟»

 

درباره فرم؛ چرا بیانیه؟

«چرا بیانیه دادید و خصوصی نگفتید؟ چرا متن ننوشتید و امضا جمع کردید؟»؛ این پرسش‌ها هم مکررا از سوی عده‌ای از منتقدان بیانیه مطرح شده است. زهره اسدپور در پاسخ با این پرسش نوشته است: «یکی از موضوعاتی که بارها در نقد به بیانیه تکرار شد این بود که اساسا چرا بیانیه و جمع‌آوری امضا؟ به نظر می‌رسد کسانی که این نقد را وارد کرده‌اند نفس انتشار بیانیه و جمع‌آوری امضا را نوعی تقابل غیر‌ضروری دانسته‌اند و معتقدند این نقدها پیش از انتشار در بیانیه باید در گفتگوهای درونی یا در قالب متن‌ها و مقالات منتشر می‌شد. در پاسخ باید گفت آنچه که در بیانیه آمده در پی توجه و دقت به روند جنبش روایتگری در این دوسال طرح شده است. در این دوسال بسیاری از ما بارها درباره نقدهای خود چه در گفتگوهای خصوصی و چه در صفحات شخصی خود سخن گفته‌ایم اما واکنشی که اغلب دریافت کرده‌ایم واکنشی سرکوبگرانه بوده است. بارها شاهد بوده‌ایم که با اتهام دفاع از آزارگر، هدف قلدری قرار گرفته و به سکوت فراخوانده شده‌ایم. در این فضای سنگین سرکوب که با چماق فمینیسم و خواهرانگی و حمایت از آزاردیدگان، تک‌تک ما به سکوت فراخوانده می‌شدیم، انتشار بیانیه با امضای ۱۰۰ نفر از فعالان و پژوهشگران فمینیست، که اگر روزهای جمع‌آوری امضا بیشتر می‌شد و یا بیانیه برای امضا در اختیار عموم قرار می‌گرفت به مراتب امضاهای بیشتری را به خود اختصاص می‌داد، نوعی مقابله با سرکوب و تلاش برای شنیده‌شدن بوده است. تلاشی موفق که آنچنان صدای منتقدان را بلند کرد که دیگر مغلوب هیچ قلدری و سرکوبی نشود. و دقیقا در سایه همین هم‌صدایی است که علی‌رغم تمام توهین‌ها و قلدری‌هایی که انتشار بیانیه به آن دامن زده است،  فضایی برای طرح نقد‌ها فراهم شده است.»

زرین جوادی هم در همین زمینه توضیح می‌دهد: «بسیار پرسیده شده چرا بیانیه؟ همین امروز که جمعی بالای صدنفر حرفی را با صدای بلند زده‌اند، حرفشان با نام‌هایی مانند “موضع‌گیری باند فلانی” (که حتی نمی‌خواهم نامش در این متن طنین‌انداز شود) در توییتر دست‌به‌دست می‌شود. در واکنش به متن گفته می‌شود “قبول شدین، مبارکه” و طعنه‌زنان گفته می‌شود اگر به دنبال کمیته هستید باید “واقعا متکثر” باشد. خطر انحصاری‌شدن جریانات به دست کسانی که مشخصا کمتر در معرض مخاطرات سیاسی/امنیتی هستند همینجا است. صدوچند نفر که سهل است، اگر هفتصدوچند نفر هم بگویند نظر ما چنین است برای گروهی که خود را صدای اصلی می‌داند به قدر کافی "متکثر" نیست. این متن در نظر منِ امضاکننده آغازی بوده است برای ابراز نظر، نه موضع‌گیری به‌مثابه اتمام حجت. این صدای یک جمع است، با هم و در کنار هم سخن‌گفتن تمرینی و اقدامی است بسیار فمینیستی، آن هم در بزنگاهی که دستگاه سرکوب و جریان پابلیک‌فیگورپروری موازی (و گاه دست‌در‌دست هم) مشغول نامرئی‌کردن سال‌ها کوشش چشمگیر فعالان برابری‌خواه هستند.»

همچنین مهدی یوسفی، جامعه‌شناس و پژوهشگر هم در امتداد این پرسش نوشته است: «بیانیه؟ چرا خب؟ وقتی شما بیانیه می‌دهید قاعدتا دارید مخالفت و موافقتی را شفاف می‌کنید. با این همه توافق قبلی و بعدی، این بیانیه دیگر چیست؟ اعلام خطر انحراف؟ و آیا واقعا بند اول بیانیه خودش جوابی به این سوال نیست که چرا نباید بیانیه داد؟ اما واقعا چه فرمی بهتر از بیانیه و ایجاد یک جبهه‌بندی موقت، نسبی و ساختگی می‌توانست در این لحظه تردیدها، زمزمه‌ها، مخالفت‌های فروخورده و دودلی‌ها را به صداهایی رسا و تصاویری روشن تبدیل کند که یک لحظه رودرروی هم می‌ایستند تا در نور روز یکدیگر را و البته خودشان را بهتر ببینند؟»

خیزران اسماعیل‌زاده از فرمت بیانه انتقاد کرده و با طرح همین پرسش که «چرا بیانیه؟ نوشته است: «چطور می‌شود که برای آنچه مدعی آن هستیم: بازشدن راه گفتگو و نقد درونی جنبش می‌تو فرم بیانیه و جمع‌آوری امضا را برمی‌گزینیم؟ مگر نه این است که نفس نوشتن بیانیه تا حد زیادی با عمل اعلام موضع گره خورده است؟ اگر قرار است بیانیه صادر کنیم و اعلام موضع -بخوانید برائت- کنیم؛ چه ضرورتی دارد اسمش “نقد درونی” باشد؟ چطور می‌شود خود را درون جنبشی دید و بدون اقدامی برای آغاز گفتگوها با دست‌اندرکاران یا مشارکت‌کنندگان، خطاب به عموم بیانیه صادر کرد؟ آیا امضاکنندگان این بیانیه تا امروز تلاش کرده‌اند در فرمی مکتوب یا شفاهی با کسانی در این جنبش که به عملکرد آنها نقد داشته‌اند “گفتگو” کنند؟ اگر چنین کرده‌اند، این گفتگوها چطور و در چه فرمی اتفاق افتاده است؟ آیا دست‌بردن به امضای جمعی یک بیانیه خطاب به مخاطبانی موهوم، پیش‌پاافتاده‌ترین و غیرفمینیستی‌ترین راه ابراز “نقد همدلانه” نیست؟»

 

تفکیک میان نقد درون‌گروهی و نقد درونی

از انتقادات دیگری که به این بیانیه جمعی وارد شده این است که این بیانیه علی‌رغم اینکه ادعا می‌کند نقدی درونی است، در عرصه عمومی و در فرم بیانیه و گردآوری امضا منتشر و انعکاس پیدا کرده است. یک پژوهشگر فمینیست در این رابطه نوشته است: «در میان نقدهایی که به بیانیه اخیر وارد شده‌اند فکر می‌کنم مسئله “نقد درونی” بسیار گنگ مانده است. نقد درونی لزوما به معنای “نقد درون‌گروهی” نیست، چنان‌که نقد هم به معنای “مشروعیت‌زدایی” نیست. نقد درونی از جمله به این معناست که به جای تمرکز بر مشروعیت یا عدم مشروعیت یک سیستم بکوشیم مناسبات و مکانیسم‌های درونی آن و نیز تعامل و ارتباط ناگزیرش با عناصر متکثر پیرامونش را توضیح دهیم. این تفاوت دارد با نقدی که اولا دنبال مشروعیت‌زدایی است و ثانیا این مشروعیت‌زدایی را با توسل به یک هنجار بیرونی و پیشینی انجام می‌دهد. یک پدیده(یک قانون، یک جنبش یا یک نهاد مشخص) را می‌توان به شکل بیرونی نقد کرد، مثلا با توسل به یک علت عمودی و قدرتمند مثل “پدرسالاری”، “ازخودبیگانگی”، یا “نژادپرستی”. نقد درونی یعنی اضافه‌کردن و اصلا تمرکز‌کردن بر عوامل جزئی و انضمامی و متکثر و نشان‌دادن ارتباط عینی‌شان با شکل فعلی آن پدیده، تا نوعی عدم انسجام و تعارض در آن پدیده نشان داده شود. این گرچه مشروعیت‌زدایی نیست، اما درست با نشان‌دادن شرایط ظهور یک پدیده، نقاط تزلزل و آسیب‌پذیری آن را هم مرئی می‌کند و نشان می‌دهد که وضعیت فعلی برآیند آرایش خاصی میان عناصر متکثر است و این یعنی می‌توانست و هنوز هم می‌تواند شکل دیگری به خود بگیرد.»

او با ارجاع به متن بیانیه ادامه می‌دهد: «وقتی بیانیه را با این تعریف می‌خوانم، فکر می‌کنم در بسیاری از بندهایش نقد درونی مانده است و تمرکزش بر رد و ابطال نیست، گرچه جاهایی به رد و ابطال نزدیک می‌شود. در برخی بندها نویسندگان کوشیده‌اند موضوع نقدشان را با اشاره به مکانیسم‌های درونی و ارگانیک خودش یا عناصر پیرامونش توضیح دهند، مثلا تاثیر یکدست‌سازی خشونت‌های جنسی در کم‌رنگ شدن مصادیق آزار یا تاثیر قدرت‌گرفتن میانجی‌ها که به نظر نویسندگان نقش بیانگرانه خود راویان را کمرنگ می‌کند و این با هدف خود جنبش “تعارض” دارد. بیانیه جاهایی دعوت به چیزی می‌کند، مثلا گشوده‌تر‌کردن فضا یا ضرورت تکثر در مدیاهای روایت‌گری. جاهایی هم نقد بیرونی‌تر می‌شود و به سمت مشروعیت‌زدایی می‌رود، مثلا در اشاره به تاثیر وابستگی به جریان‌های سیاسی مشخص. این بندها به نظرم چندان در فضای نقد درونی نمی‌گنجند یا دست‌کم در این بیانیه بیشتر حالتی بیرونی و هنجاری به خود گرفته‌اند. درکل اما فکر می‌کنم بیانیه تا حد زیادی در چارچوب تعریف “نقد درونی” باقی مانده و هدف نویسندگان با “مشروعیت‌زدایی” بسیار فاصله دارد، حتی اگر خواندن این متن به‌شکلی نامستقیم ضرورت‌ها و بداهت‌هایی را در ذهن مخاطب سست کند.»

مهسا اسداله‌نژاد هم دقیقا به همین تمایز اشاره کرده و توضیح می‌دهد: «نقد درونی به معنای نقد مخفی و غیررسانه‌ای نیست بلکه نقدی است که از دل جریانی برمی‌خیزد که از قضا خود را در غایت، جلوگیری از و کاهش هرچه بیشتر آزار جنسی، با کسانی که چنین غایتی را دنبال می‌کنند، هم‌جهت می‌بیند و در شیوه‌ها، استراتژی‌ها، تاکتیک‌ها و مسائلی از این دست اختلاف می‌بیند. بنابراین نقد درونی به معنای نقد مخفی و درگوشی نیست. البته که باید دید آیا غایت مشترکی وجود دارد؟ به نظرم فرض این متن بوده که وجود دارد.«

اما مینا خانی در این باره در متن خود نوشته است: «بیانیه خود را به عنوان نقد درونی معرفی می‌کند و طبیعتاً می‌دانیم که “نقد درونی” به معنای “نقد در پستو” نیست و می‌‌تواند بازنمایی بیرونی هم داشته باشد. اما هر نقد درونی نیاز به درون چیزی بودن و یا آگاهی و شناخت کافی از سازوکارهای درونی دارد. هرکسی که خود را فمینیست می‌‌خواند یا حتی در حوزه خشونت جنسی و جنسیتی کار کرده‌ است لزوما درون مناسبات یک جنبش نیست. درون مناسبات یک جنبش بودن و آگاهی و شناخت کافی داشتن اما لازمه “نقد درونی” است. به دلیل عدم شناخت بسیاری از امضاکنندگان از فعالان صفحه می‌تو و انقطاع ارتباطی و گفتگویی بسیاری از نویسندگان و امضاکنندگان این بیانیه با دیگر فعالان می‌تو که با این صفحه از بیرون همکاری دارند، بسیاری از فرضیه‌های این بیانیه بررسی نشده و بدون کوچکترین تناسبی با واقعیت مطرح می‌شوند. صفحه من هم ایران در پاسخ خود به بسیاری از این انگاره‌های غلط در رابطه با کارکرد و رویکرد این صفحه ارجاع داده است و در نتیجه تنها با رجوعی به همان پاسخ هم می‌توان فهمید که هیچ درگیری میان‌متنی و میان‌جنبشی میان بخش عظیمی از نویسندگان و امضاکنندکان این بیانیه با فعالان این حوزه وجود نداشته است. کدام نقد درونی؟ اگر همه به واسطه فمینیست خواندن خود، خود را درون چیزی می‌دیدیم که باید پیش از هرنوع بی انصافی درونی، از داشته‌ها و دستاورد‌های این جنبش ـحتی اگر کمترینش قابل دسترس‌تر شدن ادبیات فمینیستی حول مساله خشونت جنسی باشدـ دفاع می‌کردیم.«

 

«باشد که کنار هم و با درایت و صبر از این آستانه صعب بگذریم»

ریحانه نامدار، پژوهشگر فمینیست و از امضاکنندگان بیانیه هم در یک رشته استوری از امضای خود دفاع کرده و به برخی انتقادات پاسخ داده است: «از ابتدای تشکیل صفحه می‌تو، به عنوان مخاطبی جدی آن را دنبال کرده‌ام‌ و بارها پیش از آن نیز با حمایت بی‌قیدوشرط از رویکردهای زبان‌محور (که یگانه‌ باور شخصی و شناختی‌ام بوده: [سوژه کمتر از آنچه می‌گوید، می‌داند] (لکان)/ و [فکر در دهان ساخته می‌شود](تریستان تزارا))، و تاکید بر یکی از مهمترین تجلیات آن یعنی روایتگری در مقوله آزار جنسی، موضعم را در قبال حیاتی‌بودن این امر به کرّات در پست‌ها و استوری‌های متعدد بیان‌ کرده‌ام. حتی در ابتدای کارِ این صفحه، اتفاقا با اغلب هنجارشکنی‌هایی همراه و همدل بوده‌ام که مدام از جانب جبهه مخالف برچسب تندروی و افراطی‌گری می‌خورد، چراکه معتقدم در وهله تاسیس بستری که نظم نمادین را به مصاف می‌طلبد، نیاز به قطعیت و سرسختی، الزامی گریز‌ناپذیر است. بدین‌ترتیب بود که جایی به دور از ملاحظات دوستانه و همکاری و سوابق فامیلی، یک اهتمام جمعی آغاز شد تا به رغم رنج و هزینه‌های روحی و جسمیِ بسیار برای آزاردیدگانی که بعضا یک عمر مجبور به سکوت شده بودند، شرایطی مهیا شود تا حداقل در پلتفرمی مجازی از آغداشلوها و کامیل احمدی‌ها گرفته تا پدر و برادر و دایی و‌ عموی متعرض و متجاوز را بر یک صندلی بنشاند و به قول دوستی، تیغ این چاقوی مطالبه‌گر را تا رگ‌ گردنِ نزدیکترین نزدیکان ما بکِشاند. (بالطبع، مواجهه با بازه عظیمی از هنرمند و مشاور و فعال سیاسی و اجتماعی که جملگی در خلوت، آن کار دیگر کرده‌اند، تبعات عظیمی هم داشت که گاه مرزهای انکار و وقاحت و حیرت و انتقام را به نوبه خود جابه‌جا کرد).»

بخش اصلی متن او درباره این بیانیه از اینجا شروع می‌شود که نوشته: «بارها به انحاء مختلف گفته و نوشته‌ام که ما کنار هم در حال عبور از یک آستانه‌ایم و جمعیت منزوی و مسکوت زنان با وجود نابسندگی‌های عدیده در مسیر نیل به یک‌ هویت گفتمانیِ برگشت‌ناپذیر است. در این میان اما ادعای گزاف این است که تصور کنیم در ساختار سیاسیِ بسته و فرهنگ محفلی حاکم می‌شود به دور از تعارضات، شفاف و بی‌تکلف اندیشه ورزید و عمل کرد. برای شخص من (و احتمالا سایر دوستانی که چون من از مرکز دورند) جدی‌ترین ابهامات هربار از مواجهه با چندگانگی مواضعی آغاز می‌شود که گویی به‌واسطه آنچه آتوهای جنسی مستند یا صرفا موجی از اتهامات، عده‌ای را تارگت کرده و باز بنابر صلاح‌دید پروژه‌های محفلی دیگر، عده‌ای دیگر را وا می‌گذارند و پس از گذشت مدت زمانی از موازنه‌ای پنهانی میان نیروها‌‌ی پشت پرده، اسامی پیشین‌ دوباره زیرورو شده و چهره‌های نستوه دیروز بدل به هیات‌های پوشالی امروز می‌شوند. اینجا مخاطبی که به قصد همراهی به صفحات پیگیر آزار جنسی ملحق شده، چه نصیبی جز بدگمانی و سلب اعتماد می‌برد؟ بدیهی است که به خودم اجازه مطلق‌انگاری نمی‌دهم و‌ از استوری‌هایی از دوستان می‌خواندم که دعوت می‌کردند موارد مطرح‌شده در این بیانیه را ببرید خودتان پیگیری کنید و بگذارید می‌تو کارش را بکند.»

او ادامه داده است: «مگر مسئله‌ بر سر تک‌تازی و راه‌انداختن‌ حجره شخصی است؟ هیچ‌کس نداند شما که رفقای پردازنده این متن را -که خود از فعالان حوزه زنان هستند- بهتر از من می‌شناسید و شاهدید که پیشتر این موارد را بهوواسطه پیام و پست و استوری مطرح کرده‌اند‌، اما واکنش‌های مورد وثوق را دریافت نکرده‌اند، و دست آخر با عنایت به ضرورت بازسنجی و بازنگری در ساختار و ارزش‌ها -که اصل اساسیِ هر تجربه پیشروی انسانی است-، به نوشتن این بندها روی آورده‌اند. و از قالب‌ها و امکان‌هایی دیگر سخن گفته‌اند که شاید در "فرایند روایتگری تا احقاق حق" بتوانند سامان‌دهنده‌تر عمل کنند. منطق فرض بر این است که ما با احتساب اتفاق‌نظر اولیه روی مفاهیم کلان در عرصه روایت آزار جنسی دور هم جمع شده‌ایم و در درک مختصات آزارگر و آزاردیده مناقشه‌ای نداریم‌ و قاعدتا باید به سلامت به خوان بعدی راه می‌جستیم. یعنی مجالی که در آن بتوان نحوه ورود، مدیریت و پیشبرد بحث‌ها را تا مرحله اجرا و پس از آن بررسی کرد. اما مسئله، متوقف‌شدن در خوان اول است. چرا؟ چون حلقه‌های ارتباطی پیشین و سوابق عاطفی سبب شده که یک جا عملکردی قاطع و جای دیگر اغماض و چشم‌پوشی لحاظ شود. چون دوستِ دوست ما زمانی دوستِ یک متهم به آزار جنسی بوده، البته نه در اندازه یوسفیان، پس می‌توان با او لایو گذاشت اما دوست شما که مدعو فلان همایش است یا قرار بوده امضایش زیر آن پتیشن باشد و.... بله ظاهرا این مجادلات نقوشی مضحک و سردرگم‌اند اما در واقعیت یقه ما را گرفته‌اند و مانع حرکتند.»

در پایان، نامدار نوشته است: «با توجه به این احوالات، نویسندگان و همراهان این بیانیه نه مدعی سرآمدی‌اند و نه برسازندگان راه‌حلی غایی. آنها هم محکوم به زندگی در این جهنم هستنند و با نقصان‌های هر روزه و عوامل بازدارنده آن دست‌و‌‌پنجه نرم می‌کنند. و از‌قضا آنچه ما را در زنجیره‌ای هم‌‌عرض پیوسته کنار هم نگاه داشته دقیقا همین فقدان‌ها و نشدن‌های مکرر بوده است. وضعیت انحصاری حاکمیت و تنگ‌ترشدن روزافزون عرصه‌های کنش‌مندی یک‌به‌یک قوای انضمامی و اجرایی را خنثی کرده‌اند. چرا این مسئله نتواند به‌خودی‌خود فصل مشترک دغدغه‌های فعالان صفحه می‌تو و نویسندگان این بیانیه و همچنین مخاطبینی باشد که همواره با این جریان‌های چالشگر و اندیشه‌ورز همراه بوده‌اند؟ در پایان از همه دوستانی که به هر دلیل با این بیانیه همراه نبوده‌اند‌ می‌خواهم یک‌بار دیگر آن را مطالعه کنند، دوست قدیمی شما در حد افراط وسواسی هست که مراقبت کند آب به آسیاب اجانب نریزد.‌ هر صدسال یکبار هم ممکن است مطلبی را امضا کند. یقین داشته باشید در قصد و عمل باز‌شدن درِ گفتگو و ضرورت بازسنجی در پاره‌ای امور بوده که تا اینجا راه سپرده‌ایم. باشد که کنار هم و با درایت و صبر از این آستانه صعب بگذریم.»

 

عامل انحصار، جای دیگری است

آلما بهمن‌پور هم از دیگر افرادی بود که در صفحه شخصی اینستاگرام خود از بیانیه انتقاد کرده و نوشته است: «اگر بخواهم دقیق به سراغ متن بروم با خط‌به‌خط آن مشکل دارم، نوشتن طول می‌کشد و وقتش را ندارم. پس فعلا مشکلم با دو سه بند اول را می‌نویسم تا اگر شد دیرتر کاملش کنم. اول این را بگویم که باور دارم شکستن فضاهای دوقطبی قدمی به جلو است. برای همین ترجیح می‌دهم بنا را بگذارم بر اینکه دغدغه‌ بیانیه بازکردن راه نقد و گفتگو بوده و نه ‌چیز دیگر. بدبینی‌ها و انتقاد به اسامی‌ امضا‌کننده‌ها، نیت‌، زمان‌بندی و سوئاستفاده‌ آن را می‌گذارم کنار و صرفا کاستی‌ها و تناقض‌های نقدهای بیانیه را می‌گویم که دلیل امضا نکردنم بوده است.»

 او ادامه داده است که یکی از نقدهای اصلی بیانیه انحصاری‌شدن جریان روایت‌گری ایرانی، نقد به صفحه مجازی می‌توومومنت است که من با این نگاه همدلم: «فکر می‌کنم بسیار بهتر و پویاتر بود اگر فضاهای متعددی برای روایتگری وجود داشت. اما متن به گونه‌ای موضوع را صورت‌بندی کرده که انگار عاملیت اصلی شکل‌گیری این انحصار، با گردانندگان صفحه‌ می‌تو بوده است. بیانیه همینطور وقتی به مجازی بودن جریان روایت‌گری نقد می‌کند، باز انگار راویان و یا گردانندگان صفحه‌می‌تو  را عامل ایجاد این فضای مجازی می‌داند. نه دوستان، اگر جریان می‌تو نتوانسته در فضای داخل ایران تشکل‌یابی کند و خارج از فضای مجازی فعالیت (دست‌کم علنی) داشته باشد، دلیل عمده‌اش سرکوب شدید و نبود فضای امن در داخل کشور است. اگر وضعیت سیاسی‌-اجتماعی ما اینطور نبود تا الان ده‌تا گروه و تشکل و کالکتیو داخل ایران شکل می‌گرفت و لازم نبود صفحه‌ای که از خارج کشور اداره می‌شود برای انتشار روایت‌های زنان داخل ایران محوریت پیدا کند. عامل وضعیت مضحک و غم‌انگیز ما جمهوری اسلامی است و نه گردانندگان صفحه می‌تو. شاید اعضای این صفحه عمدا یا سهوا از این انحصار استقبال کرده باشند و یا به آن دامن زده باشند، اما دلیل اینکه مجاری دیگری برای انتشار روایت‌ها شکل نگرفت یا ادامه پیدا نکرد، ربط مستقیمی به آنها ندارد. کمااینکه فکر می‌کنم اگر دوستان نویسنده و امضاکننده بیانیه توان این را در خودشان می‌دیدند (که ای کاش ببینید) به جای نوشتن بیانیه دست به عمل می‌زدند و گروه یا نهاد دیگری برای شکستن انحصاری که به آن نقد دارند ایجاد می‌کردند. کما اینکه از ابتدای جنبش‌ روایت‌گری تلاش‌هایی در این جهت شد و به نتیجه باثباتی نرسید.»

در بخش دوم انتقادات بهمن‌پور می‌خوانید: «بیانیه فضای مجازی را از فضای حقیقی جدا می‌کند و مجازی بودن جریان می‌تو را مساوی می‌داند با تقلیل پیداکردنش به «تفاله‌ خبری» و نقش افراد به «لایک»‌زدن و فالوئر گرفتن. از توهین‌آمیز بودن و لحن بالا به پایین این بند که بگذریم، این حرف برای من عجیب است. که چه‌طور تمام تحول‌‌های فردی و جمعی که با همین جریان روایت‌گری مجازی در ما ایجاد شد و زندگی‌های بسیاری از ما را به بعد و قبل از آن تقسیم کرد نادیده می‌گیرند. به‌علاوه، تبدیل شدن یک دغدغه به نیروی اجتماعی چیزی نیست که بشود «توصیه‌»‌اش کرد صرفا می‌شود برای قدرت‌مندشدنش زور زد و بس.»

او همچنین درباره بند سوم بیانیه که در آن نوشته شده نام‌آوری در جنبش می‌تو “ابزاری از سر ناچاری” است و نباید تبدیل به هدف شود اینطور انتقاد کرده: «اینجا هم باز در وهله اول لحن و جاگذاری بالا به پایین متن در مقام تعیین‌کننده چیستی جنبش روایت‌گری و غایت آن توی ذوق می‌زند. اما سوای آن، چرا افشای نام صرفا ابزاری از سر ناچاری است؟ یعنی اگر حمایت قانونی و حقوقی وجود داشته باشد، تجاوز و تعدی باید پنهان و اسم متجاوز در خفا حفظ شود؟ با این نگاه از دو نظر زاویه دارم: یک. باور به وجود قوانینی که فرای ساختارهای پدرسالار ایستاند و قادر به احقاق حق تمام و کمال‌اند. درست که قطعا قوانینی بسیار بهتر از مزخرفی که ما داریم وجود دارند و باید برایش تلاش کرد، اما  همچنان در جوامعی با قوانین حمایتی مترقی‌تر، باز نه روند حقوقی و نه فضای اجتماعی هنوز توانسته فردی که مورد تعدی قرار گرفته را به طور کامل حمایت کند و یا متجاوز را اصلاح که بماند، حتی از تجاوز بازدارد. اگر نام‌آوری از آزارگر یک ابزار است، توسل به قانون هم یک ابزار است؛ هدف برچیده‌شدن مناسبات پدرسالار و فرهنگ آزار و تجاوز است و برای تحقق این هدف حتی اگه دومی محقق شود، نام‌آوری همچنان می‌تواند برای شکستن مناسبات قدرتی که دعوت به سکوت می‌کند و آشکار و پنهان حامی آزارگران‌اند کمک‌کننده باشد.«

او نوشته است: «این بیانیه باز با یک پرش بزرگ از شرایطی که به اصطلاح خودش «ناچاری» را پدید آورده توصیه می‌کند. در شرایطی که قوانین و فرهنگ حاکم فرسنگ‌ها از آنچه که باید دوراند، راویان چه ابزار و دستاویزی برای هشدار به دیگران نسبت به تجاوز فرد متجاوز دارند؟ این به این‌ معنا نیست که نباید به «چگونگی» افشاگری اسم آزارگر/متجاوز و «چگونگی» صورت‌بندی عمل تجاوز و آزار در روایات فکر کرد.  باید بپرسیم که افشاگری اسم متجاوز یا آزارگر در چه شرایطی در پلتفرم‌های عمومی جایز است/ جواب احتمالا شامل ترکیبی از جایگاه اجتماعی فرد و شدت عملش باشد. اما این هم به گمانم پیچیدگی‌هایی دارد که نمی‌توان آن را به سادگی فرموله کرد و به معیار دقیقی رسید. مثلا در کیس کیوان امام، متجاوز جایگاه اجتماعی خاصی نداشت، راویان اول تا مدت‌ها از صحت روایت‌ خودشون مطمئن نبودند و اگر علی‌رغم این شک نام متجاوز را علنی نکرده بودند شدت عمل او مشخص نشده بود. در نبود ساختارهای حمایتی در جامعه و حتی خانواده، آیا تجاوز متجاوزانی که جایگاه اجتماعی ویژه‌ای ندارند باید مسکوت بماند؟ نام یک معلم، یک استاد دانشگاه، کارمند یا رئیس یک شرکت، کسانی که قدرت اجتماعی چندانی ندارند اما با استفاده از شغل خود تجاوز کرده‌اند، وساختار فضای شغلیشان حامی تجاوزگری آنهاست، کجا و به چه کسی باید گفته شود؟ این سوال‌ها جواب سرراستی ندارند اما قبل از توصیه و اعلام موضع، طرح‌شدنشان و تلاش برای پاسخ به آنها ضروری است. پرسشگری‌ای که بیانیه خود را ملزم به آن ندیده و یا اگر دیده پاسخ‌هایش به این پیچیدگی‌ها را از ما دریغ کرده است.»

 

چند نقد به منتقدان

الهه بیننده هم کنشگر دیگری بود که منتقدان بیانیه را مخاطب نوشته خود در اینستاگرام در نظر گرفته است. در متن او می‌خوانید: «اساسا با این بیانیه احساس همدلی دارم. البته نقدهایی هم که شد «بعضا» جای امیدواری و تصور شکل‌گیری یه بحث معنادار و درگیرکننده داشت. البته من جسارتا به نقدها هم چند نقد دارم. ولی در کل می‌شود گفت: چه خوب. کاش جمهوری اسلامی نبود و می‌شد فضایی ساخت.» بیننده ادامه می‌دهد: «منظور بیانیه از بحث جمعی چی بود؟ اینکه هر کس در تن یک زن در ایران در معرض تجربه‌های مشابه بوده و احساس همبستگی دارد و همچنین دارای اکانتی در شبکه اجتماعی است می‌تواند نظرش را بگوید. وگرنه امکان جمع شدن ما در یک فضای واقعی که وجود ندارد. کسی به ما فضا اجاره نمی‌دهد و اگر بدهد عده ما اینقدر قلیل و پراکنده است که نمی‌توانیم همدیگر را بجوریم و در نظم مشخص زندگی شخصی‌مان را با فعالیت بی‌وقفه هماهنگ کنیم. هنوز هم فکر می‌کنم خوانش متن بخشی از عمل نقادانه است. من با سه بند از بیانیه به شدت احساس نزدیکی می‌کنم. به نظرم منطقی و راهگشاست. ممکن است بگویید منطقی یعنی عقلانی و عقلانیت مدرن دوگانه‌ساز است و با درک ما از زنانگی توفیر اساسی دارد. درست است، به نظرم باید راه‌ها و شیوه‌های دیگری ساخت. باید چیزی را ویران کرد تا زن سربرآورد. باید همه چیز را جز «چنین» دید. ولی لاجرم تا وقتی مجبوریم حقوق بگیریم، پول دربیاوریم و با موهومی به شکل زمان بوروکراتیک تقویمی خودمان را بازتولید کنیم، لاجرم، لاجرم، لاجرم باید در زبان موجود ابزارهای بیانی پیدا کنیم. ابزارهایی که خلاهای وضع موجود را برای ما روشن کند و امکان روشنگری بیانی را میسر. من به این معنا که دلبسته خواندن و نوشتن هستم، خودم را مدرن می‌دانم.»

او ادامه می‌دهد: «به مدد چیزهایی که این روزها از فمنیست‌ها یاد گرفتیم، روایت باید قدرت دهان‌به‌دهان شدن داشته باشد، بعضی از روایت‌ها بیشتر از آنکه متمرکز بر مکانیزم‌های مردسالاری موجود باشد یک نوع گروکشی و تیم‌بندی موهوم بودند. که بین زنان هم جنگ و جدال بی‌موردی راه انداختند. حالا برخی از صداهای زنان معتقدند کسی که روایت آزارگری‌اش منتشر شده، پیشاپیش محکوم است و جای داوری و چون و چرا نیست. چرا؟ مگر مکانیزم مردسالاری فقط ادر تن مردان حلول می‌کند؟ آیا هر تنی به صرف زن بودن می‌تواند صدای روایتی حقیقی باشد؟ در جهان اتمیزه ما مکانیزم میل‌سازی با نام مردسالاری همه جهت‌های عاطفی ما را مسدود کرده است. مردسالاری همانطور که مرد مطلوبش را می‌سازد، نقش مقابل آن را هم می‌سازد. مردسالاری اساسا ماشینی مردساز و زن‌ساز است. می‌تو با بیان روایت‌ها و ایجاد هزینه شخصی برای آزارگر او را متقبل مسئولیت اجتماعی می‌کند. در واقع پیشاپیش در قضاوتی فردی یک فربانی قطعی پیش‌فرض گرفته شده دارد . از دیگر دغدغه‌مندان این حوزه می‌خواهد که نسبت به موضوع حساسیت نشان دهند و فرد مورد نظر را بایکوت اجتماعی کنند. این دادگاه پیشاپیش شکل گرفته را چطور نباید نقد کرد؟ روایت‌گر در بیان تجربه‌اش آزاد است. هیچ تهدیدی نباید او را از بیان احساساتش بازدارد. باید به هزینه آراگر دوره‌های درمان بگذارند. حتی اگر در زمان تعرض چنین آگای نداشته و امروز آگاه شده است. جامعه زنان باید نهایت همدلی را با او و تجربه‌اش داشته باشد. چون از مکانیزمی به نام مردسالاری تاریخی آگاه است. نه اینکه ژاندارم محله باشد. خلاصه اینکه می‌تو جوانه یک شکل از بیان بود. ولی نمی‌تواند پرچم‌دار چیزی باشد. این روایت‌ها دارد بین ما دهان به دهان می‌شود. باید تن مردانه را شرمگین و ما را آگاه‌تر از پیش کند. نه اینکه تمام جویندگی ما را به این سمت معطوف کند که آیا روایت فلانی راست بود یا نه! "آره از قیافه‌اش معلوم بود!"»

 

نقد در درون یا نقد به روبرو؟

»به نظرم یک بیانیه جمعی فمینیستی که مدعی نقد درونی یک جنبش روایتگری آزار جنسی و کنشگری حول آن است، پیش از هرچیز باید این نکته مهم را در نظر بگیرد که "حامیان" آزارگر گزینه‌های مناسبی برای "نقد" جنبش روایتگری آزار نیستند.» المیرا بهمنی یادداشت خود را اینطور آغاز کرده است؛ او  قصد دارد بگوید نقد به عملکرد یک گروه نباید از خلال امضای آنانی صورت بگیرد که سر سوزنی به این جنبش کمک نکردند: «دیدن نام این افراد برای آزاردیدگانی که از آنان خاطره قربانی‌نکوهی و انکار روایتشان را دارند، همدلی با متن را کم می‌کند. می‌دانیم حمله به زنانی که به هر طریقی با آزارگران نزدیکی داشتند عملی زن‌ستیزانه است، اما لزومی هم ندارد که حامیان آزارگر در بیانیه‌ای که مدعی نقد درونی است حضور داشته باشند. جایگاه منتقد جایگاهی است که از دانش و احاطه بر موضوع سربرآورده. به بیان دیگر امضاکننده باید چه به شکل عملی و چه تئوریک مشروعیت "نقد درونی" جنبش می‌تو را داشته باشد. فکر می‌کنم حضور برخی از افراد در این بیانیه (که دست‌کم در جنبش روایتگری می تو حضوری "غیرفمینیستی و "قربانی‌نکوهانه" داشتند)، منجر به ایجاد شکلی از تورم حبابگون از اسامی زنان در بیانیه شده که در نهایت به ضرر همه ماست.»

او همچنین به یادداشت سروش‌نیا درباره جرات داشتن پرداخته و ادامه داده است: «این جرات یافتن بسیار هم عالی است. اما آیا راویان هم باید از قربانی‌نکوهی برخی از امضاکنندگان بگویند؟ شخصا وقتی دیروز حمایت یکی از امضاکنندگان را از نوید یوسفیان دیدم به شدت خشمگین شدم و به گمانم برای این خشم محقم. و محقم برای واردکردن این نقد که جمع آوری امضاها بسیار عجولانه و به دور از منش فمینیستی و در نتیجه به ضرر همگی بود. و همه این‌ها را درحالی می‌پرسم که آیا می‌توان بر جمع‌آوری امضا و تدوین بیانیه خطاب به پیج می تو یا "هسته‌های قدرت" و "چهره‌ها" اساسا نام "نقد" گذاشت؟» در ادامه این یادداشت نویسنده درباره حق دفاع متهم از خود اینطور نوشته است: «گمان نکنم کسی جرات داشته باشد چنین حقی را انکار کند. پرسش اما این است چرا باید از پلتفرم انتشار روایت آزار، انتظار داشته باشیم که به ساز آزارگر یا متهم به آزارگری برقصد و هرچه او گقت منتشر کند؟ آن‌هم زمانی که حتی یکی از متهمان نتوانسته یک عذرخواهی یا دفاعیه خالی از خشونتگری ارائه کنند. درحالیکه می‌دانیم دست‌کم دو تن از آزارگرانی که در جریان جنبش به آنان اشاره شد، پیش از انتشار روایاتشان از اجرای پروسه عدالت ترمیمی، که بنا بود با همراهی خشونت‌دیده و تسهیلگر اجرا شود، سرباز زدند. می‌توان درباره ایجاد چنین پلتفرمی برای آزارگر در کلیت یک جنبش بحث کرد؛ اما آیا بیانیه از یک پلتفرم روایتگری –که سیاستش را پژواک دادن به صدای راویان قرار داده و نه نشستن بر جایگاه قاضی دادگاه- انتظار بازنشر "دفاعیات" آزارگر را دارد؟ چنین انتظاری نه تنها منطقی نیست که طلبکارانه است.»

در پایان در تحلیل این فمینیست و پژوهشگر ایرانی آمده است: «نقد جریان‌هایی که با آنان اختلاف نظر سیاسی، کنشگرانه و معرفتی داریم بسیار مهم است. در خفقانی که ما زندگی می‌کنیم و با توجه به امکانات اجتماعی و سیاسی کمی که برای بسیج عمومی علیه خشونت جنسی داریم، کیست که از نقدهای اساسی مبرا باشد؟ مطلقا هیچ‌کس. اما آنچه که بیش از هرچیز به اندیشه فمینیستی کمک می‌کند خودبازنگری نیز هست. نقد درونی یعنی نقدی به مناسباتی که "من" و "تو" در آن دخیلیم و اگر همه ما در این جریان حضور داریم پس آنچه که نقد می‌خوانیم نمی‌تواند تنها "روبرو" (اگر چنین اطلاقی صحیح باشد) را شامل شود و بدون خودبازنگری و تحلیل تغییر رویکرد "خود" چیزی کم دارد و من این خودبازنگری را در متن ندیدم. شاید غیاب خودبازنگری به فرمی متن بسیار گره خورده است. فرمی که نقد و تحلیل نیست بلکه بیانیه و اعلان است. جا دارد بار دیگر پرسیده شود برای یک نقد درونی چه نیازی به گروهی از امضاکنندگان است جز (به بیان خیزران) القای شکلی از اعلام برائت؟ ما چه در مقام تک‌افراد نویسنده که خود را منتقد می‌دانیم و چه به شکلی جمعی باید بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم که از چه زمانی رویکردمان نسبت به مساله‌ای خاص عوض شد؟ چه فرایندی در این تغییر رویکردها و رویه‌ها نقش داشت؟ مرزبندی‌ها چگونه شکل گرفتند و پررنگ شدند؟ آنچه که در گذشته می‌گفتیم طی چه مناسباتی و تحت چه فشارها یا بازنگری‌هایی تغییر کرد؟ این نقد صرفا متوجه این بیانیه نیست و به نظرم وظیفه هر فمینیست یا جریانی است که در کنار نقل روایت‌هایی از تلاش‌هایش برای یک جنبش، داستان گسست‌های اندیشه و رویکردش را نیز بنویسد. چه شد که آن سال چنان می‌گفتیم و امسال چنین؟ نقد درونی بدون نقد خود ممکن نیست. در نهایت برای من این استوری‌ها امتداد همان چیزی است که بیانیه به آن دعوت می‌کند (هرچند علی‌رغم برخی همدلی ها با برخی نویسندگان، به نظرم در آن ناموفق بوده است): یعنی ایجاد فضایی برای هم‌اندیشی و گفتگو. این‌ها را نوشتم که وجدان خودم هم کمتر معذب باشد که دست‌کم به جای نق زدن یا تعریف نابجا و یا سکوت محافظه‌کارانه، نقد و نظرم را گفته باشم. امیدوارم کسانی دیگر هم به این گفتگوها بپیوندند. صدالبته که به گفتگوها، به جای آنکه در مقابل فمینیست‌ها به جمع آوری امضا دست بزنیم.»

 

غایت مشترک بین امضاکنندگان و منتقدان آن

پس از انتشار بیانیه عده‌ای بسیار خشمگین شدند، بیانیه را توهین‌آمیز و حاوی ادبیات قربانی‌نکوهانه دانستند و از امضاکنندگان خواستند شرم و عذرخواهی کنند. شهین غلامی در واکنش به اظهارات تندی که امضاکنندگان را دعوت به شرم می‌کرد، نوشته است: «شرم احساسی انقلابی است. هر انقلابی برای آغاز، نیاز به حس شرم و نخواستن وضع موجود برای تخیل جهانی دیگر دارد. شرم در چنین معنایی ایستادن، بازگشتن، نگریستن و خیره شدن به خود است. هیچ انسانی نباید از داشتن احساس شرم، پشیمان و شرمگین باشد؛ مادامی که آن شرم را رو به خود و باز اندیشی خود بکار می‌گیرد. از قضا چنین نیرویی پیش می‌برد. اما تفاوتی وجود دارد میان احساس شرم و شرمگین‌سازی دیگری. وقتی شرمگین می‌کنیم یا تقاضای شرمی عمومی داریم یعنی به خود جایگاهی خداگونه و استعلایی می‌بخشیم، به جای خود به دیگری خیره می‌شویم و سعی می‌کنیم با شرمگین‌سازی یا تقاضای شرم، از خودمان برائت بجوییم. در چنین فضایی، اگر بخواهیم در خوش بینی هم افراط بورزیم، شرمگین کردن دیگر نه نیرویی پیش‌برنده بلکه شدیدا ارتجاعی است.«

او می‌گوید آنچه نمی‌توان انکار کرد این بوده که وجه مشترک بسیاری از انتقاداتی که خطاب به این بیانیه نوشته شده، غایت مشترک آنها، یعنی مقابله با آزار جنسی است که همانطور که مهسااسداله‌نژاد نوشته، باید آن را به فال نیک گرفت: «باید به درستی همانطور که اسداله‌نژاد درباره بیانیه و انتقادات موجود به آن نوشته است گفت: «باید همدیگر را نقد کنیم، تعاریف و تصورات و داوری‌ها را به چالش بکشیم و با زبانی که دعوتش بر برچسب نزدن، گشوده بودن و دسته‌بندی نکردن است، از دسته بندی و برچسب زدن بپرهیریم. اگر حقیقتی در آن بیانیه باشد، آن حقیقت اصرار بر گشودگی فضا برای سخن گفتن و مخالفت کردن است. این پیش‌شرط دست‌یابی به هر هدف نیکی خواهد بود.»

خیزران اسماعیل‌زاده هم در بخش دیگری از نوشته‌اش نوشته که عبور از یارکشی، یارکشی مجدد با صدور بیانیه و برائت‌جویی از یکدیگر نیست: «نامه‌ای از اوین که ۱۷ زن زندانی سیاسی در اعتراض به بازداشت مادران معترض به وضعیت فرزندانشان، در مهر ماه ۹۸ و نامه‌ای باز هم از اوین، در دی ماه ۹۸ از سوی ۱۲ زن زندانی سیاسی در اعتراض به سرکوب زندانیان زن در زندان نوشته‌ شدهاگر نگاهی به اسامی زنان امضاکننده و سوابقشان هر دو نامه بیندازیم، خواهیم دانست که تا چه حد در مواضع سیاسی با یکدیگر اختلاف نظر دارند؛ اما چیزی مشترک، ضرورت همبستگی در مقابل دشمنی راستین نام‌های آنها را کنار هم گذاشته می‌گذارد. رویه‌ای نامعمول در فضای سیاسی ایران. زمانی که این نامه‌ها منتشر شد، با شعف می‌گفتم درک ضرورت این شکل از همبستگی تنها از زنان برمی‌آید. هنوز هم گمان می‌کنم همبستگی (علیرغم اختلاف مواضع سیاسی) ممکن است و خصلتی زنانه و البته فمینیستی دارد. راه عبور از یارکشی، یارکشی مجدد با صدور بیانیه و برائت‌جویی از یکدیگر نیست. تجدید پیمان و بازگشت به اهداف مشترک است.»

منبع تصویر: HANNA BARCZYK

مطالب مرتبط