سمیه رستمپور: مصونیت مردانه؛ با فراگیر شدن موج «من هم»، در ایران همچون جاهایی که پیشتر آن را تجربه کرده بودند، این امید وجود داشت که بالاخره شرایط برای شنیدن صدای زنان از سوی اجتماعی از مردان و نیز جامعهای همچنان مردسالار (مبتنی بر قدرت مردانه) فراهم شود. هرچند در مورد ایران به سختی میتوان گفت این موج توانسته به درون مکالمات روزمره یا زندگی واقعی وارد شود، با این حال دستکم در سطح شبکههای اجتماعی، جریان «من هم» این امکان را به زنان قربانی آزار جنسی و جنسیتی داد تا امری را که تاکنون شخصی، سرکوبشده و حتی انکارشده بود، آزاد کنند و آن را به شکل جمعی و علنی در فضای عمومی-اجتماعی به بحث بگذارند. ابزارها و امکانهای نوین برای آموزش و کنش، دسترسی به طیف گستردهای از کتابها، مقالات، فیلمها و شبکههای فمینیستی و خصوصا مداخلات روزافزون رسانههای اجتماعی به زنان طبقه متوسط ایران اجازه داد که تجربهای جدید را در زمینه علنی کردن تابوی آزار جنسی و خشونت مردان علیه زنان از سر بگذرانند.
این جریان به واقع «مصونیت مردان» را، که دستشان را برای اعمال خشونت باز گذاشته بود، به چالش کشید و راهی یافت تا با محاکمه خاطیان در ساحت نمادین (مجازی)، آنجا که پای سرمایه اجتماعی و فرهنگی فرد آزارگر در میان است، سطحی از «عدالت جنسیتی» را عملیاتی کند. باید در نظر داشت که این امکانهای آگاهیبخش همزمان نوعی فرصت برای مردان نیز به شمار میرود، بدین معنی که مردانی که صادقانه خواهان کنشگری بر اساس اصل برابری جنسیتیاند، اکنون ابزار کافی و لازم برای آشنایی با انوع خشونتهای جنسی و جنسیتی و تعاریف فمینیستی مربوطه را در اختیار دارند.
در چنین شرایطی سوال این است که چه چیزی مانع از آن میشود که مردان، حتی نسل جوان تحصیلکرده که در دوره بالندگی فمینیسم پرورش یافته، به قدر کافی از این امکانها بهره نگیرند و بر خلاف آن، به مکانیسمهایی برای دفاع از «مصونیت/سلطه مردانه» روی بیاورند؟ از خلال بررسی واکنش برخی مردان به روایتهای «من هم» این پرسش نیز مطرح میشود که چرا در شرایطی که به نظر میرسد زنان ابزارهای مادی و نظری لازم برای جلوگیری از خشونت مردان را در اختیار دارند باز هم شاهد حجم بالایی از خشونت و آزار علیه زنان هستیم؟ آیا شاهد فرمهای نوینی از مرد/پدرسالاری هستیم که توانسته است خودش را با مقتضیات جوامع کنونی انطباق دهد و اشکال مشروعی از خود را بازتولید کند؟ آیا تداوم این خشونتها و آزارها دقیقاً نشانه آسیبپذیری پدرسالاری و تضعیف آن نیست؟ برای پاسخ به این پرسشها، این متن کوتاه با در نظر گرفتن اهمیت ساختارهای کلانی که فراتر از فردیت افراد در گسترش خشونت جنسی و جنسیتی نقش ایفا میکنند (موضوعی که در متون دیگر به قدر کافی به آن پرداخته شده است)، توجه خود را به مسئولیت مردان و نقش مردانگی عادیسازیشده معطوف میکند.
خشونت مردانه یقهسفید
بر اساس تحقیقات انجامشده در کشورهای مختلف، محکوم شدن به خشونت جنسی یا جنسیتی در جریان «من هم»، تأثیر عینی و مادی کمی بر زندگی مردان متهم داشته است. در ایران نیز جز در چند مورد محدود که افشاگریها به مداخله (پدرسالارانه) حاکمیت انجامید، سایر متهمان در زندگی اجتماعی و شغلی خود همچنان تا حد زیادی از امکانهای سلطهگری پیشین برخوردارند و «من هم» برایشان چندان پرهزینه نبوده است.
به نظر میرسد که به جهت جامعهشناختی، متاهل بودن، موقعیت برتر شغلی، شبکه روابط اجتماعی گسترده خصوصا با صاحبان قدرت و دانش، شهرت رسانهای و مجازی، فرهیخته بودن، و همچنین نزدیکی به نهادهای امنیتی یا دولتی از جمله مواردی هستند که توانستهاند نوعی «مصونیت مردانه» را برای آزارگران، اغلب طبقه متوسط، در ایران فراهم کنند. در مواردی محدود حتی این افشاگریها به شهرت بیشتر این مردان یا بالارفتن مشروعیتشان در محافلی مردسالارانه منجر شده است. میتوان فروش میلیاردی تابلوی آیدین آغداشلو را یکی از این موارد به شمار آورد. این مکانیسمهای تدافعی جمعی در دفاع از «مردانگی» از سوی گروههایی صورت میگیرد که هوشندانه تلاش میکنند با تحقیر قربانی(ها) و انکار او(آنها)، مسئولیت را بار دیگر از مردان برداشته و بر دوش زنان بگذارند. این مسئولیتگریزی با تحمیل «عذاب وجدان» بر زنان انجام میشود، ابزاری سلطهجویانه که قرنهاست برای تثبیت جایگاه فرودست زنان از سوی مردان به کار گرفته شده است. بدین ترتیب میبینیم که خشونت جنسیتی و جنسی روایتهای زنان، بیش از هر چیز از منظر قربانیان آنها مورد توجه قرار گرفته و در تحلیلها بسیار کم به مردانی پرداختهاند که مرتکب این خشونتها شدهاند.
اما برای اینکه بتوانیم به مقاومتهایی همهجانبه بیندیشیم، ضروری است که مکانیسمهای جامعهشناختی تقویتکننده این خشونتها_ آزار و اذیت، تجاوز به عنف، خشونت اقتصادی، خشونت جنسی_ را از دریچه مردان بشناسیم که عامل اجرایی این خشونتها هستند. در حالی که مردسالاری سیستمی است که زنان را از طریق تصرف بدن و خصوصا بهرهبرداری از «کار بازتولیدی» مورد ظلم و ستم قرار میدهد، «مردانگی» بیش از هر چیز یک ایدئولوژی واکنشی و حتی ارتجاعی است که تلاش میکند با کنترل و سلطه برتریجویانه یا تثبیت نقشهای جنسیتی از امتیازات مردان محافظت کند. باید توجه داشت که مردان، به عنوان یک طبقه اجتماعی[1]، کیفیت بهتر و بالاتر زندگی خود را به عنوان جنس برتر به واسطة سرکوب زنان و ستم جنسیتی بر آنها کسب کردهاند. حفظ این امتیازات و واگذار نکردنشان یکی از مسئولیتهای مهم مردانیاست که هویتشان با آن گره خورده است.
همچنین نباید نادیده گرفت که این مردانگی در میان مردان با سرمایه اجتماعی و فکری-فرهنگی بالا نامرئیتر و بازشناسیاش دشوارتر است، زیرا آنها به مکانیسمهایی موثر برای کتمان یا انکار آن مجهزند، با این حال خصیصههای آن در کشورهای مختلف شناسایی شده است. در ایران نیز این مکانیسم به روشنی در تداوم چیزی است که شاید بتوان آن را با مفهوم ابداعی «خشونت مردانه یقهسفید» شناسایی کرد. چارلز رایت میلز، جامعهشناس آمریکایی، جزو اولین کسانی بود که با انتشار کتاب «یقهسفیدان» (1951) در حوزه «ساختار طبقاتی» این واژه را در تعریف کسانی به کار برد که با سوءاستفاده از موقعیت و نفوذ اداری خود مرتکب جرایم سودآور غیرخشن میشوند. در مطالعات جرمشناختی نیز «جرم یقهسفید» از سوی ادوین ساترلند مطرح و رایج شد.
او جرم یقهسفیدها را جرمی میداند که شخص قابل احترام و برخوردار از موقعیتی خوب با شأن اجتماعی بالا در جریان شغلیاش مرتکب شود، طوری که اعتبار و حوزه نفوذ و صورت ظاهرش موجب شود تا مردم به او گمان بد نبرند. به اعتقاد مارک آنسل نیز، یقهسفیدان کسانی هستند که معمولا با ظاهری آراسته، در سایه قدرت یا توان اقتصادی و اجتماعی خود به ضرر حقوق و منافع دیگران مرتکب سوءاستفاده میشوند[2]. اگر بخواهیم تعاریف مشابهی را در حوزه فمینیستی به کار بگیریم، میتوان از چیزی با نام «خشونت مردانه یقهسفیدان» نام برد: نوعی مردسالاری که از قضا موجودیتش را از گفتمانی میگیرد که از خلال آن فرد آزارگر میتواند در عین حال که خود را طرفدار حقوق زنان جا میزند، با ظاهری قابل قبول و موقعیت اجتماعی مناسب، مصونیت و پوشش لازم را برای اعمال خشونتهایی پیچیده و کمتر شناختهشده علیه زنان کسب کند. روایتهای منتشرشده در سایت بیدارزنی یا دیدهبان آزار مثالهای مختلفی در این زمینه ارایه میدهند. حتی میتوان با اغماض گفت که بیشترین آزارگران در جنبش اخیر «من هم» در ایران در این دسته قرار میگیرند. بیانیهای که در سال 1395 جمعی از فعالان زنان در دفاع از روایت سه زن علیه آزار یکی از فعالان اپوزیسیون منتشر کردند، نوعی از خشونت را مورد انتقاد قرار میدهد که در همین دسته قرار میگیرد.
بیشتر بخوانید:
در سال 2017، به دنبال موج «من هم» فرانسوی، مجله ال (ELLE) به یکی از مراکز نظرسنجی معتبر فرانسوی ماموریت داد تا تحقیق کنند که آیا جنبش «من هم» و بحثهایی که پیرامون آن در مورد برابری دو جنس شکل گرفته، بر میزان و شیوه بازنمایی مردانگی در مردان فرانسوی و نحوه رفتارشان با زنان در روابط شغلی، جنسی، خانوادگی و ... تاثیری داشته است یا خیر.
نتایج نشان میدهد که برخلاف تصور رایج، مردان «جوان» بیش از همه نسبت به «مردانگی» خود دیدگاههای مردسالارانه دارند و بیشتر از سایرین خود را موظف به رعایت قواعد مردانگی متعارف میدانند[3]. بنابراین نباید به این تصور غلط دامن زد که مردان به صرف اینکه به نسل جدید تعلق دارند، به شکل بالقوه نسبت به نسل قبلی مردانگی کمتری دارند. در واقع بیش از همه، روشهای بروز و تعینیابی این مردانگی است که تغییر کرده و بهروز شده است. این موضوع ضربالمثل معروف عربی را به ذهن میآورد که مارک بلوک، مورخ فرانسوی، نقلاش کرده است: «مردان بیشتر از آنکه به پدرشان شبیه باشند، به زمانه خود شباهت دارند»[4]. به این معنا مردان آزارگری که در صددند از امتیازاتی که جنسیتشان به آنها داده است برای سلطه (خشونتآمیز) جنسی و یا غیرجنسی بر زنان استفاده کنند، همزمان تلاش خواهند کرد که از روشهایی بهروز استفاده کنند تا متهم کردنشان دشوار شود.
اما باید در نظر داشت که جنبش «من هم» در مقابل تلههایی که مردانگیهای جدید پیش پایش گذاشته، منفعل نبوده و استراتژیهای مقاومتی و تهاجمی خود را به کار گرفته است. روایتهای دستهجمعی و نامههای گروهی زنان یکی از خلاقانهترین راه هایی بود که به کار گرفته شد و زنان آزاردیده در این متون واکنشهای مردان را به چالش کشیدند. از جمله موارد مهم دیگر در این زمینه پیگیری مصرانه ماجرا در مواردی است که فرد آزارگر امکانهای گریز بسیاری را بسیج کرده است، و همچنین شرح موانع حقوقی و اجتماعی «من هم» در ایران و محدودیتهای عدالت تنبیهی، و افشاگری درباره ماهیت اجتماعی آزارگران، طبقهشان و سرمایههایی که از خلال مردانگی کسب میکنند. استفاده از ابزارهای متنوع رسانهای ملی و فراملی، اهرمهای فشار جمعی، بهرهگیری از نظریات نوین حوزه جنسیت و سکسوالیته، به اشتراکگذاری تجربیات مشابه زنان در کشورهای مختلف را نیز میتوان در این دسته قرار داد. مهمتر از همه اینکه «من هم» در ایران با ابداع ضدگفتمان، خودش را در دام مفهومها و مقولههای ساده و عادتوارههای جنسیتی نینداخت.
مردانگیهای جدید
همانطور که میتوان برخی خشونتهای فیزیکی مردان علیه زنان یا موارد زنکشی را نوعی واکنش به از دست دادن مردانگی کنترلگر و تضعیف تسلط مردانه قلمداد کرد، هم آزار جنسی-جنسیتی مردان یقهسفید و هم افشای این آزارها از سوی زنان قربانی طبقه متوسط میتواند شاهدی بر آسیبپذیری پدرسالاری و تضعیف آن باشد. این جنبش نشان میدهد که قدرت و کنترل مردان، نه خودبسنده بلکه وابسته به پذیرش آن توسط جنس دیگر است.
در واکنش، مردانگی تضعیفشده قصد شورش میکند، استراتژیهای نو ابداع میکند، تلاش میکند همدستانی جدید پیدا کند، و در یک کلام خود را با شرایط متضاد پیشآمده سازگار میکند. نظم مردسالارانه باید به هر قیمتی، حتی در ساحت کنونی پیشرفت فمینیسم، بازتولید شود، اما این بار نه با روشهای نخنمای پدرسالارانة نفیشده، بلکه با «مردانگیهای جدید». هر چقدر یک جامعه به جهت حقوقی مردسالارانهتر، به جهت اجتماعی پدرسالارانهتر و به جهت سیاسی سرکوبگرتر باشد، به همان اندازه امکان رشد و بالندگی برای مردانگیهای جدید یقهسفید نیز بیشتر است.
در جنبش اخیر «من هم» در ایران، مردانی که توانستند به راحتی از زیر باز مسئولیت خشونتی که مرتکب شده بودند شانه خالی کنند، اغلب به روشهای نوین مردانگی روی آورده بودند. آنها خود را مدافع زنان معرفی میکردند، به نوشتههایشان در مورد زنان ارجاع میدادند، در مواردی از تعاریف فلسفی دهانپرکن بهره میگرفتند تا به واسطه دانششان ارعاب عمومی ایجاد کنند، زنان را به دروغگویی، جوگیری، سوءاستفاده از جنسیتشان، ناآگاهی از گرایشهای جنسی نامتعارف ولی مشروع یا حتی به زیاده/بدنویسی یا دخالتهای بیجا و همچنین خلط روابط جنسی و عاطفی متهم میکردند که یادآور کلیشههای جنسیتی موجود در مورد پرحرفی، احساساتی و فضول بودن زنان است. در اکثر این موارد، زنان قربانی به ابژههایی «فریبخورده» تقلیل داده میشوند که لیاقت یا توان همنشینی با مردان مفتخر و فرهیختهای را نداشتند که بر تمام اصول جنسی «آگاهی و کنترل و تسلط» دارند.
این زنان همچنین متهم میشوند که به عارضة خطرناک «زیادی فمینیست بودن» یا «فمینیست افراطی» مبتلا هستند و این زیادهروی آنهاست که رفتارهای مردان را آزار تلقی میکند وگرنه میتوان مرتکب خشونت یا سوءاستفاده از قدرت مردانه شد ولی نامش را چیزدیگری گذاشت. بنابراین جدل بر سر «نامگذاریها» که یکی دیگر از مشخصههای «من هم» ایرانی بود، همزمان نوعی جدل بر سر تعاریف و چهارچوببندی نیز هست. در اینجا مردانگی با کمک مفاهیم مردسالارانه، تعریف خشونت یا رضایت، صورتبندی آزار جنسی و تعیین مرزها تلاش کرده خود را بر جنبش «من هم» ایران تحمیل کند.
این قبیل رفتارها را میتوان در چهارچوب واکنشهای ضدزن و فراگیر به پیشرفت فمینیسم در سطح جهانی نیز ارزیابی کرد. در سطح بینالمللی، این گروه ناخواسته در تداوم جریانهایی است که به عنوان یک جنبش اجتماعی فراملی، گفتمانی مردسالارانه و همگن در مورد «بحران مردانگی»[5] و «فمینیسم (بودگی) بیش از حد»[6] را نمایندگی میکنند. مردانی که جنبش «من هم» و سایر واکنشها یا مقاومتهای زنان را تهدیدی مهم علیه مردانگی برتریجویانه خود میدانند، از هیچ راهی برای به حاشیه راندنشان، کماهمیت جلوه دادنشان، متهم کردنشان به بدفهمی، و حتی تئوریپردازی علیهشان دریغ نمیکنند. چنین جریانهایی سعی میکنند نشان دهند که آنها مسئله برابری دو جنس را بهتر از زنان و فمینیستها درک کردهاند و بر خلاف گروه اخیر که تندرو و سادهاندیشاند، بصیرت مردانهشان قادر است به شکلی خردمندانه حد و مرز نظری و کنشگری فمینیستی را در حوزه آزار جنسی تعیین کند.
این مرزگذاریها، به روال تاریخی و همیشگیاش، به نام دفاعی روشنفکرانه از ارزشهایی برابریخواهانه اما در واقع به کام مردان و در دفاع از مردانگی تهدیدشدهشان انجام میشود. در مورد ایران، متونی که در واکنش به جنبش «من هم» در زمینة اصل برائت نوشته شدند بدون اینکه زمینه سیاسی-اجتماعی کشور را در نظر بگیرند، میتوانند ناخواسته چنین گرایشهایی را تقویت کنند.
با تزریق کلیشههای جنسیتی به جامعه، مردسالاری به مردان این فرصت را میدهد تا ضمن ایجاد همبستگی مردانه، از سلطه بر زنان بهره ببرند به گونهای که به راحتی از سوی جامعه تحمل شود. از سوی دیگر، مقاومت زنان در تقابل با این نوع سلطهگریها، به زنان این فرصت را میدهد تا با ایجاد نوعی همبستگی موازی، با تغییر تعاریف و قواعد کلیشهای به جنگ برتریجویی مردانه بروند و از انعطافپذیری جامعه بکاهند. بدین ترتیب مردی که آزارگر است در مواجهه با روایتهایی که علیهاش نوشته و منتشر شده، یک بار در سطح فردی (به مثابه مرد) و بار دیگر در سطح اجتماعی (جنگ با مردانگی) به چالش کشیده میشود. در واکنش، آنها نوعی برنامه مردسالارانه را اتخاذ میکنند که بهواسطه آن یا خود را قربانی نشان میدهند (همانند آزارگرانی که افشاگریها را نوعی برنامهریزی سیستم امنیتیاطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران علیه خود جا میزدند) یا خشونت رویداده و سهم خود را انکار میکنند (آنانی که معتقد بودند زنان با رضایت کامل در موقعیت خشونت قرار گرفتهاند).
مردانی هم که تا حدی مسئولیت رفتارشان را میپذیرند، اغلب آنجا که در مورد خودشان صحبت میکنند، هدفشان این است که از آن امتیازات جدید روانشناختی و اجتماعی کسب کنند چون حاضر نیستند به تمامی از برخورداریهایشان دست بکشند. در چنین شرایطی در بهترین حالت ممکن آنها مردسالاری و مردانگی را نفی و تقبیح میکنند، اما همزمان بر سهم و نقش زنان در آن تاکید میکنند و بدین ترتیب به «مردانگیهای جدید» علاقه نشان میدهند و حتی آن را ترویج و عادیسازی میکنند. در اینجا باز هم تصویری از «مرد خوب» و مسئولیتپذیر میسازند که در تعریف آن سطحی از خشونت و آزار علیه زنان قابل تحمل و پذیرفتهشده است و قربانی (زن) همانقدر مقصر جلوه داده میشود که آزارگر.
همانطور که مشاهده کردیم مردانگی نه خصیصهای بیولوژیکی متعلق به مردان، بلکه ویژگی رابطهای است که به شکل اجتماعی زنان را نیز درگیر میکند. بنابراین مواجهه با آن نه صرفا موضوعی مربوط به مردان بلکه خوانشی از روابط قدرت میان دو جنس است. از این جهت، هر نوع تعهد ضدمردسالارانه، متضمن ضدیت با همدستی مردانه و تقویت همبستگی میان زنان است. بدون ایجاد نوعی آگاهی در ضدیت با «مردانگی سمی» و تأمل در موقعیت اجتماعی جنسیتیشان، مردان در تعهد خود به فمینیسم با خطر اتخاذ مواضع بیاثر و حتی با اثر معکوس مواجهند. در این تعریف، مردان اگر میخواهند واقعا علیه مردسالاری عمل کنند، در دفاع از منافع «طبقه زنان» چارهای جز شورش علیه «طبقه اجتماعی» خود و خیانت به همبستگی مردانه ضامن این طبقه ندارند.
آنها باید به میل مردانهای نه بگویند که در روندی اجتماعی شکل گرفته و موجب میشود که از «مسلط شدن» بر زنان لذت ببرند. برخی از مردان حتی اعتبار یا هویتشان را صرفا از همین برتری و سلطه بر جنس مخالف کسب میکنند: باعث میشود فکر کنند کسی هستند یا توانایی خاصی دارند یا واقعا بالیاقتاند و ناکامیهای دیگر خود را با آن جبران کنند. ایستادن و نه گفتن در برابر همة این امتیازات کار سادهای نیست.
نباید فراموش کرد که هر نوع ایجاد همبستگی با فمینیستها و دستشستن کامل از امتیازات مردانه، میتواند از سوی سایر مردان نوعی «خیانت به همبستگی مردانه» تلقی شود که تحمل عواقبش برای همة مردان ساده نیست. تایید مردانگی یکی از نیازهای اجتماعی مردانی است که در جوامعی عمیقا مردسالار زندگی میکنند که در آنها هر آنچه مردانه است ارزشمند، و هر امر زنانهای ضدارزش، تحقیرشده و نشانهای از بیکفایتی است. بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، در این زمینه باروری و بارداری را مثال میزند و توضیح میدهد که چطور اولی امری ارزشمند تلقی میشود چون به مردان نسبت داده میشود و دومی چون زنانه است نوعی تفاوت دستوپا گیر و کمارزش و حتی بعضا ضعف شمرده میشود، این در حالی است که این دو به خودی خود فاقد ارزشگذاریاند و هر دو در فرآیند بازتولید نسل اهمیت یکسانی دارند. در واقع این تعاریف اجتماعی هستند که خصلتهای بیولوژیکی موجود را طبقهبندی میکنند. به این معنا مردانگی نیز نه حاصل تفاوت دو جنس، بلکه نتیجه برتری اجتماعی-تاریخی یک جنس بر دیگری است. بنابراین هر اندازه که این تعاریف اجتماعی به شکل تاریخی دچار تغییر میشوند به همان اندازه مردانگی میتواند تضعیف یا تقویت شود.
«من هم» در چهارچوب چنین فرایندی، نه تنها به «صدای زنان» بلکه به «امر زنانه» در تعریفهای دوگانه اجتماعی اعتبار میبخشد که خود منجر به تضعیف مشروعیت مردانگی میشود. به عبارت دیگر، «من هم» بیش از هر چیز موج فراگیری است که میخواهد جامعه را از طریق آموزش مردانگی سالم متحول کند که در آن روابط مبتنی بر قدرت بین دو جنس به حداقل میرسد. چنین کاری یک قطبنمای فمینیستی برای استفاده مردان نیست بلکه بررسی عملکرد و روابط درهمتنیدة دو جنس با یکدیگر و ارزیابی نتایج آن بر خشونت و آزارهایی است که قربانیان و تروماهای زیادی به همراه دارد. ادبیات نظری غنی فمینیستی تولیدشده در حوزه کوییر و مطالعاتی که توانستهاند مشروعیت مردانگی و دوگانههای تقویتکننده آن را به چالش بکشند، میتوانند چراغ راهی برای درک بهتر موج «من هم» و جریانهایی با خصلتهای مشابه باشند.