مارتا در تختخواب خود توسط مردی که میشناخت مورد تجاوز قرار گرفت. این خیانت به اعتمادش، دورانی از خشم، اضطراب و عدم قطعیت برای او به دنبال داشت. او در اینجا با کلمات خودش تلاشش در راه دستیابی به عدالت و از اثرات تجاوز بر سلامت روان و رابطههایش میگوید.
یک هفته بعد، سر کار شروع به گریه کردم
من یک نجاتیافته تجاوز هستم. زمان زیادی برد تا با این لفظ احساس راحتی کنم و آن را به جای «قربانی» به کار ببرم. حس بزرگنمایی میدهد؛ شما از یک زمینلرزه نجات پیدا میکنید وقتی خود را از زیر آوار بیرون کشیدهاید. من اما این لفظ را به کار میبرم چون توانمندساز است. قربانی یعنی آسیبپذیر، هیچ قدرتی در آن نیست.
گاهی از کلمه «نجاتیافته» خوشم نمیآید. چرا که این حس را میدهد که انگار حالت از آنچه واقعا هستی بهتر جلوه داده میشود. گاهی احساس نمیکنم که نجاتیافته هستم. بعد از حملهای که برایم رخ داد، بشدت میلرزیدم. صبح روز بعد، تمام شدم. به سر کار رفتم و دیگر هیچ چیز از آن روز به خاطر نمیآورم. چند روز بعد دوستی را دیدم برایش تعریف کردم چه اتفاقی افتاده است. توضیح دادم که هر چه میگفتم نه او متوقف نشد. دوستم مرا در آغوش کشید و گفت که به من تجاوز شده است.
ابتدا از پذیرش موضوع طفره رفتم. اخیرا یک جدایی را پشت سر گذاشته بودم و هنوز درد آن رنجی ملموستر بود. اما یک هفته بعد سر کار ناگهان زدم زیر گریه به یک دوست گفتم که رابطهام بهم خورده و مورد تجاوز قرار گرفتهام. اولین باری بود که این حرف را میزدم. دوستم پرسید که آیا میخواهم واقعه را گزارش کنم یا نه. او از تجربه اطرافیانش گفت که شکایت به آنها کمک کرده که حس کنند قدرت خود را پس گرفتهاند. این حرف برایم معنادار بود چرا که آن زمان شدیدا احساس بیقدرتی میکردم.
«آنها گوشیام را گرفتهاند»
به ایستگاه پلیس رفتیم که گزارش بدهم. در یک ون پلیس به مرکز تعرض جنسی ارجاع داده شدم که احساس مجرم بودن بهم دست داد. آنها تلاش کردند نمونه DNA پیدا کنند منتها نتوانستند چون یک هفته از واقعه گذشته بود. میدانستم که آنها موظفند طبق پروتکلها رفتار کنند اما با خودم فکر میکردم: «کار بیهودهای است. من هیچگونه جراحت بدنی برنداشتهام. در این شکی نیست، مسئله این است که آیا رابطه جنسی توافقی بوده یا نه.»
کاراگاه گوشیام را گرفت تا پیامهای ردوبدل شده میان ما را بخواند. با خودم فکر کردم: «آیا باید گوشی جدیدی بگیرم؟ برای دوستانم تعریف نکردهام. به خانوادهام چیزی نگفتهام. چه بهانهای باید برای گرفتن یک خط موقت بیاورم» مدتی بعد، افسر پزشکی قانونی میخواست اتاقم را چک کند. بنابراین مجبور شدم به همخانههایم بگویم. زمانی که افسر داشت اتاقم را بررسی میکرد -که حس تحقیرآمیزی بهم داد چون اتاقم شلوغ بود- همخانهام در چارچوب در ایستاد و گفت: «مارتا، حالت تهوع دارم» و من با خودم فکر میکردم: «الان نمیدانم به تو چه بگویم، نمیدانم به خودم چه بگویم.»
به دلیل اختلال اضراب پس از سانحه(PTSD)، محل کار به من مرخصی داد. آنجا بود که فکر کردم باید والدینم را در جریان بگذارم. دلم نمیخواست ولی حس کردم باید این کار را بکنم. نزدیکهای ظهر بود که به خانه رفتم. به مادرم گفتم و او هم به پدرم انتقال داد. کمی بعد پدرم آمد دم در اتاقم ایستاد و میخواست اتاقم را مرتب کند. انگار که بخواهد در عوض اینکه نتوانسته از من محلفظت بکند، کاری برایم انجام بدهد.
«شخصی نیست»
رفتن به دادگاه خیلی سخت بود. میخواستم بیخیال شوم اما اگر نمیرفتم به نظر میرسید که دروغ میگویم. یادم میآید که امیدوار بودم که بهم بگویند مدارک و شواهد کافی نیست و امکان ادامه پیگیری وجود ندارد. پیش از آن شهادت خود را جلوی دوربین داده بودم و نیازی نبود دوباره حرفهایم را در دادگاه تکرار کنم. احساس عجیبی بود. فیلم ۱۸ ماه قبل ضبط شده بود و با خودم فکر کردم: «این آدم را نمیشناسم. بسیار لاغرتر و کوچکتر است اما لباسی را پوشیده که من هنوز دارمش.» وقتی شروع به گریه کرد، من هم گریه کردم.
بیشتر بخوانید:
چرا پس از تجربه خشونت جنسی باید به رواندرمانی فکر کنیم؟
استنطاق و بازجویی خودش یک ترومای جدید و مازاد بود. قابل درک است که وکیل متهم تلاش بکند داستانی بسازد تا تو را دروغگو جلوه بدهد. یک جا استدلال کرد که برای من راحتتر بوده به دوستانم بگویم مورد تجاوز قرار گرفتم تا اینکه بگویم سکس داشتم و از آن راضی نبودم. یادم میآید تمرکز متداومی روی این موضوع بود که چه لباسی به تن داشتم. این باعث شد که شهامت خود را از دست بدهم و فکر کنم اوضاع خیلی بد پیش میرود. چون به یاد نداشتم بلوزم تنم بود یا نه. در این حین وکیل خودم هم هیچ کاری نمیکرد چون مسئلهای که بخواهد به آن اعتراض کند وجود نداشت. من بیدفاع در اتاقی پر از آدم گیر افتاده بودم. بیدفاع در مقابل اتفاقاتی که حس حمله به من میداد. یکی از کارمندان دادگاه مرا به سمت بیرون هدایت کرد.
بدنم میلرزید و تروماتیزه شده بودم. همین طور که از دادگاه بیرون میآمدیم رویش را به سمتم برگرداند و گفت: «شخصی نیست.» چه چیزی میتواند از آنچه که همین الان برایم رخ داد شخصیتر باشد؟ حرف آن زن را هرگز فراموش نمیکنم. متجاوز مقصر شناخته و به ۴ سال حبس محکوم شد. البته دو سال آن مشمول آزادی مشروط میشد. دو سال هیچی نیست. ما تقریبا دو سال منتظر روز محاکمه مانده بودیم.اما فهمیدم چقدر خوششانس بودم که توانستم چنین حکمی برای متجاوز بگیرم. تعداد کمی از بازماندگان، خشونت جنسی را گزارش میکنند، از آنها که گزارش میکنند تعداد کمی به محاکمه میرسد و از این تعداد، موارد معدودی به محکومیت مرتکب منجر میشود.
بنابراین احساس میکنی حق اعتراض هم نداری چون به عدالت دست پیدا کردهای. نه؟ همه ما همین را میخواهیم. برای اتفاقات بعدی انقدر کلافهکننده و خشمآور است. چون این ماجرا تمام نمیشود. ادامه پیدا میکند. من عزمم را جزم کردم و واقعه را گزارش دادم و تا آخرش رفتم. نشستم تا وکیل متهم هر مزخرفی که دلش میخواهد به من بگوید و در نهایت برای متجاوز محکومیت گرفتم. من به عدالت رسیدم. پس تجاوز او به من به لحاظ حقوقی ثبت شده است. خب پس همین است. من باید قدرت خود را پس گرفته باشم. اما مطمئن نیستم که اینطور باشد.
برای زنان در همه جا اتفاق میافتد
علائم پیتیاسدی من دوباره نمایان شد. وقتی در فیلم یا کتابی با یک صحنه تجاوز مواجه میشدم حالت تهوع بهم دست میداد، بالا میآوردم و دلم نمیخواست کسی بهم دست بزند. خیلی حساس و ناراحت بودم و حس میکردم هر لحظه ممکن است دچار فروپاشی شوم. همه گمان میکنند پیتیاسدی به این شکل لست که خاطرات و صحنههای تجربه تجاوز بر تو هجوم میآورد. اما در ذهن من تصاویر تجاوز به زنان دیگر نقش میبست. تصور کن در حال یک مکالمه عادی هستی یا داری کارهایت را انجام میدهی و توی سرت مدام زنانی مورد تجاوز قرار میگیرند. وحشتناک بود.
گاهی اوقات درک درستی نسبت به معنای ورود به حریم بدنی دیگری نداریم. اگر نتوانی بر بدن خودت کنترل داشته باشی، خودمختاری بدنی نداری، یعنی تو هیچی نداری. فهمیدم که فقط من نیستم و تجاوز همواره در همهجا و برای بسیاری از زنان رخ میدهد. این باعث میشود تصور کنی اجتنابناپذیر است و وحشتزده شوی. ممکن است دوباره اتفاق بیفتد، برای خودم، برای یکی از عزیزانم. به رواندرمانگر برای تراپی EMDR (حساسیتزدایی از طریق حرکت چشم و پردازش مجدد) ارجاع داده شدم. تراپیست از من میخواست که تجربه تجاوز را در ذهنم بازسازی و یادآوری کنم و همزمان دستش جلوی صورت من تکان میداد تا حرکات چشمانم سریع شود. الان که به عقب برمیگردم فکر میکنم شاید این روش موثر بوده است چرا که آن تجربه برایم به خاطرهای بلندمدت تبدیل شده است. ولی آن زمان حس نمیکردم که این روش درمانی لزوما به من کمک میکند.
وقتی مسترد شد احساس آرامش کردم
یادم میآید که شب کریسمس از زندان آزاد شد. چه کریسمس مبارکی شد برای من. افسر رابط به من گفت که متجاوزم به صورت مجزا توسط اداره مهاجرت نگه داشته شده است و آنها میخواهند با وثیقه آزادش کنند. او آدرس گزینههایی که به عنوان محل سکونت داشت را به آنها داده بود. اما او به عنوان مجرم جنسی ثبت شده بود به همین دلیل برخی از آن آدرسها به دلیل نزدیکی به مدرسه یا خانه سالمندان یا در واقع نزدیکی به افراد آسیبپذیر، رد شده بودند. با این حال آدرسی که به اندازه ۱۰ دقیقه رانندگی با من فاصله داشت، مردود اعلام نشد. از افسر پرسیدم چرا من که قربانی او بودهام فرد در معرض آسیب محسوب نمیشوم؟ او گفت اداره مهاجرت اطلاعی از محل سکونت من نداشته است اگر به اداره اطلاع میدادند، آدرس نزدیک به من را هم رد میکردند و وکیل مجرم و به تبع خود او از محل سکونت من باخبر میشدند. و او نمیخواسته که چنین شود.
سعی کردم با این منطق خودم را توجیه کنم؛ او باید خیلی احمق باشد که بخواهد به من آسیب بزند چون در این صورت متهم ردیف اول خواهد بود. تمام مسیرهای ممکن از خانه من به سمت مرکز لندن، از محله او میگذشتند. مقرر شده بود که اگر موقعی من را ببیند سریع با افسر ناظرش تماس بگیرد. با خودم فکر میکردم که این نگاه کردن از منظر مرتکب است و نه بازمانده. من از منظر او به این مواجهه نگاه میکردم. اگر از نگاه بازمانده ببینی میگویی: «اگر من اورا ببینم و او مرا نبیند چه میشود؟» تمهیدات چیدهشده بسیار معیوب بود. یک سال نشده بود که دیپورتش کردند. احساس آرامش داشتم ولی باز هم آنقدری که انتظار میرفت خوشحال نشدم.
از دادن آزمایش پاپ اسمیر اجتناب کردم
به یک موضوعی فکر میکنم؛ آیا میخواهم از خودم فرزندی داشته باشم؟ برای بسیاری از بازماندگان بارداری و زایمان تجربهای است که تروما را زنده میکند. کسی دربارهاش به شما حرفی نمیزند. من باردار نیستم و هنوز تصمیمی در این باره ندارم. 15 سال از آن واقعه گذشته و هنوز برایم خیلی زنده و واقعی است. مشکلی ندارم با پزشکان صحبت کنم. برای یک آزمایش صریحا به پزشک گفتم که بازمانده تجاوز هستم. میتوانم این آزمایش را انجام بدهم ولی نیاز دارم که قبلش مطلع باشم. احتیاج دارم که در هر مرحله برایم توضبح بدهید که چه کاری و به چه دلیل میکنید.
نامه اولین پاپ اسمیر (بعد از تجربه تجاوز) به دستم رسید. برای مدتی طولانی از انجام آزمایش اجتناب کردم. مدتی بعد یک خیریه به نام «بازپسگیری بدن من» پیدا کردم که آزمایشهای دهانه رحمی و تست بیماریهای مقاربتی را برای بازماندگان خشونت انجام میدهند. آنها عالی بودند. راهنماییات میکنند و دکتری بسیار باتجربه دارند که درکت میکند. این خیریه یک واحد بارداری هم دارد اما زایمان برنامهای متفاوت و مجزا دارد. اگر من نتوانم به این واحد دسترسی پیدا کنم، آیا پزشکان بیمارستان مرا درک خواهند کرد؟ آیا حرفهایم را خواهند شنید؟
نمیدانم همسرم چه حسی در این باره دارد. تازه اخیرا توانستم نسبت به اینکه از پشت بغلم میکند احساس راحتی کنم. مثلا وقتی که ظرفها را میشورم و از پشت گردنم را میبوسد. امیدوارم برای فرزندانم همهچیز متفاوت باشد. میبینم که گامهایی برای آموزش جنسی و صحبت کردن از موضوع رضایت جنسی برداشته میشود. دوست دارم تجاوز بیشتر مورد بحث قرار بگیرد. دلم میخواهد به جایی برسیم که دیگر بحث و جدلی سر رضایت جنسی نداشته باشیم. دوست دارم ایده غالب نسبت بازماندگان تجاوز را به چالش بکشم. تو میدانی چه اتفاقی برایت افتاده و مهم همین است.
برگردان: غنچه قوامی
منبع: بیبیسی