هانا رحیمی: «Masculinities« کتاب شناختهشده ریوین کانل است که من ترجیحم بر این بود که در ترجمه آن به جای اصطلاح مردانگی، از «مردبودگی» استفاده کنم، زیرا که در زبان مصطلح، واژه مردانگی حاوی بار معنایی مثبت و ارزش معنایی خاصی است. از همین رو واژه خنثیتر مردبودگی را برگزیدم تا از شکلهای مختلف مردبودن، آنگونه که در جهان ما وجود دارد سخن بگویم.
کانل در این کتاب، سفر مفصلی را برای شناخت مردبودگی آغاز میکند. نکته مثبت کتاب او این است که تنها بر روی تئوری بنا نشده است بلکه بخش بزرگی از آن بر گفتوگوهای زندگینامهای با مردانی از طیفهای مختلف اختصاص دارد. او مردبودگی را در تاریخ، روانکاوی و بدنهای مردانه پی میگیرد. از نظر کانل مردبودگی یک مفهوم پویا است که در طی زمان و بنا بر دوره مختلف تغییر میکند اما آنچه ما اکنون بهعنوان صفتهای مردانه یا زنانه میشناسیم، در حقیقت پیشینهای مدرن دارد. بهگفته کانل اگر آثار مکتوب در تاریخ غرب را پی بگیریم سبقه آن نهایت به قرون جدید و دوران رنسانس میرسد، البته که در زمانهای پیشینتر تفکیک و تبعیض بین زنان و مردان وجود داشته است اما در آنها غالبا زن، مرد ناقص و ناتوانتر توصیف شده است، نه موجودی با ویژگیهای کاملا متمایز از مردان.
اما چرا به این کتاب رسیدم؟ بیشک همگی مردان زیادی را از دور یا نزدیک شناختهایم، اما بهعنوان زن و فمینیست گاهی در نسبت آنها، با خود و مردسالاری دچار سردرگمی میشویم. شاید چون آنگونه که باید مردبودگی را نمیشناسیم. خصوصا در زمانه حاضر با موجی از مردان «لطیفی» که گاها خود را فمینیست هم مینامند، روبهرو شدهایم. مردانی که گاها ابراز میکنند که باید زن میبودند، مردانی در قامت روشنفکر، دوست، همراه، همکار، همرزم، که اغلب ذکر میکنند میخواهند کاری برای رفع تبعیض انجام بدهند، اما در نهایت با اعمال و گفتارشان، شکافی را که تبعیض ایجاد کرده عمیقتر میکنند. پس سوال از اینجا آغاز میشود که مردبودگی چیست؟ بیشک فمینیستهای زیادی را میشناسیم که به دنبال یافتن پاسخ چیستی زنانگی و زنبودن بودهاند، اما دانستههای ما درخصوص مردبودگی یا تصویری بسیار مثبت از مردانگی در گفتمانی خاص یا سویهای کاملا تخریبگر در گفتمان متقابلش است. ازهمینرو است که در شناسایی مردان عادی که در میان ما زندگی میکنند و نسبت آنها با مردسالاری گاها دچار اختلال میشویم. کانل اشکال مختلف مردبودگی را در عصر کنونی در چهار دسته کلی بیان میکند:
مردبودگی هژمونیک -که کانل اصطلاح هژمونیک را از گرامشی وام گرفته است- به نوعی از مردبودگی اشاره دارد که دارای سلطه فرهنگی است. درواقع مردبودگی هژمونیک شکل خاصی از مرد بودن است که قرار است سلطه مردسالاری بر زنان و دیگر جنسیتها را تضمین و تثبیت کند. مردبودگی هژمونیک، همان مردانگی راستینی است که ویژگیهایش توسط فرهنگ، رسانه، خانواده، نظام آموزشی و دیگر ارگانهای اجتماعی تعریف و تبلیغ میشود و در حقیقت همان شکل خاص از مردبودن است که مردانی که خود را مبرا از مردسالاری میدانند برای توجیه مرد نبودنشان به آن استناد میکنند. اما اشتباه اینجاست که مردبودگی هژمونیک شامل ویژگیهای ایدهآل از تواناییهای جسمی و ذهنی است که بهندرت بهطور کامل در مردی واحد یافت میشوند. درواقع حتی کسانی چون ورزشکاران یا بازیگران یا افراد نظامی که از نمادهای مردبودگی هژمونیک هستند، به احتمال زیاد در زندگی واقعی خود با تمامی معیارهایش مطابقت ندارند. بهعبارتی، مردبودگی هژمونیک بخش از ایدئولوژی حاکم بر دنیاست که در تاروپود نهادهای اجتماعی جهان مدرن تنیده شده و صرفا شکل خاصی از مردبودن نیست. بلکه غایت یا سوپرمدلی است که همه مردان آموزش میبینند که برای رسیدن به آن تلاش کنند. اما این ساختار که ایدهآلهایی گاها دستنیافتنی دارد منجر به شکلگیری مردانگیهای دیگری میشود.
مرد بودگی فرودست -که فرودست از لحاظ روابط جنسیتی مدنظر است- شکلی از مردبودگی را به مردان همجنسگرا نسبت میدهد. زیرا فاقد یکی از ویژگیهای اصلی مردبودگی هژمونیک یعنی دگرجنسگرایی اجباری است. ازهمینرو مردان همجنسگرا، زننما و فرودست محسوب میشوند که کانل به همبستگیها و تعارضهای جنبش مردان همجنسگرا با جنبش زنان نیز میپردازد.
مردبودگی حاشیهای که در اینجا از مردانی سخن میگوید که نه بهلحاظ روابط جنسیتی، بلکه از نظر روابط دیگری که حول مردبودگی هژمونیک شکل گرفته است فرودست محسوب میشوند. مانند مردان اقلیتهای نژادی، ملی، دینی و همچنین مردان فرودست از حیث طبقه اقتصادی.
مردبودگی همدست که شامل خیل عظیمی از مردان طبقه متوسط و بالاتر است که اغلب شامل مردان تحصیلکرده و حرفهای میشود؛ مردانی که لزوما با معیارهای ایدهآل مردبودگی هژمونیک مطابقت ندارند و حتی شاید شرکت فعالانهای در بازتولید مردسالاری نداشته باشند، ولی از ساختار و امتیازاتی که مردبودگی هژمونیک و مردسالاری برایشان فراهم کرده است سود میجویند. اینان گاها مردان مهربان و خانوادهدوستی هستند که همزمان که از امتیازاتشان سود میبرند میتوانند با زنان دوروبرشان روابط خوبی داشته باشند. همان مردانی که معتقدند «فمینیستها زیادی شلوغش کردهاند» از این دستهاند.
درواقع کانل از طریق مصاحبه با مردانی از تمامی دستههای ذکرشده، در تلاش است نسبت هرکدام را با مردسالاری و البته زنان و فمینیستها بیان کند. در قسمتی از کتاب کانل سراغ گروهی از مردان عضو انجمن سبز استرالیا میرود. مردانی که بهدنبال خروج از دستههای تعریفشده و مرسوم مردبودگی و شاید در پی بدیلی برای آن هستند. ویژگی بارز این افراد احساس گناه دائمی نسبت به زنان، صادقبودن در بیان خویش و احساساتشان است و برخی نیز به دنبال بدنمندی بیشتری در ارتباطات خویش هستند و سعی در بازسازی ارتباط خود با بدنشان دارند.
زیرا مردان نیز چون زنان با بدن خویش بیگانهاند؛ اما ماهیت این بیگانگی متفاوت است. زن با بدنی مواجه است که غصبشده اما یکدستتر است. درنهایت زن میتواند همان بدنی باشد که اختیارش را از او گرفتهاند. ولی مردان رابطه ارگانیکی با بدن خود ندارند و آن را تکهتکه و نه چون کلیتی یکپارچه میبینند. پس همچون ابزار با تنهای خود (و تن دیگری) برخورد میکنند و آن را بیتوجه به ظرفیتها و محدودیتهایش مصرف میکنند. به گفته کانل، نمود این رابطه را در بیتوجهی غالب مردان به سلامتی و مراقبت بهطور کلی (امری که با افتخار آن را بیان میکنند)، افراط در مصرف جسم و روان با ورزشها و کارهای سنگین یا سوءمصرف مواد مضر و حتی افراط در رابطه جنسی میتوان دید، کارهایی که درنهایت به فروپاشی فیزیکی و روانی فرد و آسیبرساندن به اطرافیان منجر میشود.
اما در نمونه کانل، تلاش مردانی که در جستجوی معنای دیگر برای مردبودگی هستند به دلایل متعدد اغلب موارد به شکست میانجامد. استراتژی احساس گناه و صداقت، گاهی در تقابل با هم قرار میگیرند و درنهایت خود این دو احساس از انتخابی کاملا مردانه و دارای امتیاز مردبودن سرچشمه میگیرند و همینطور فمینیسم و روابط جنسیتی را به سطح روابط بینفردی تقلیل میدهند. از طرفی فیگور مرد لطیف نوین از جانب عدهای از فمینیستها مورد تردید و ابهام است. یکی دیگر از دلایل تردید این است که تلاشهای این مردان بهاندازه کافی بدنمند نبوده است. اما مهمترین دلیل ناکامی، این است که این تلاشها، درنهایت راهکارهایی کاملا فردی هستند، درحالیکه مردبودگی در قامتی اجتماعی و نهادی شکل میگیرد. پس بدیل آن هم باید در قامت امری جمعی شکل بگیرد.
در انتها قصد دارم جمعبندی پایانی خود را در رابطه با مشارکت مردانی که میخواهند در مبارزه علیه تبعیض جنسیتی نقش داشته باشند ارائه کنم. البته در اینجا منظور من از مردان، مردانی است که بهنوعی ذیل تعریف مرسوم مردبودگی میگنجند و در مردسالاری مشارکت دارند یا از امتیازات آن بهره می برند و منظور از زن تمامی غیرمردان است ازجمله زنان و دیگر هویتهای جنسیتی که تحت تبعیض قرار دارند. کانل به ما نشان میدهد که مردبودگی هژمونیک، مدام خود را بازتعریف و بازتولید میکند؛ دمی در هیئت مردی جنگجو با قوای بدنی و خشونت مردانه، دمی در هیئت مردان عقلانیت و علم که با نیروی ذهن جهان را تخریب میکنند. نظم جهانی موجود با تمام تبعیضهایش برای دوام خود به این مردبودگی نیاز دارد و به همین دلیل، علیرغم بحرانها و آشفتگیهایی که در دورههای مختلف در مردبودگی ایجاد میشود، هزینههای مداوم و گزافی را صرف بازتولید و بازتعریف آن میکند. وظیفه مردان مبارز برابری جنسیتی و آنان که خواهان برهم زدن این نظم هستند، این نیست که برای ربودن گوی سبقت از زنان در مباحث فمینیستی و تخریب مردان تلاش کنند. کنشی که تجربه نشان داده درنهایت بهواسطه امتیازات متصل به مردبودن (زیرا اغلب این مردان به دسته مردبودگی همدست تعلق دارند) منجر به سیطره پیداکردن بر فضاهای زنانه میشود.
حمایتی که از جایگاه فرادست صورت میگیرد، بیشتر به مدیحهسرایی قیممآبانه میماند و در جهت تسخیر گفتمان زنانه و بازتولید عملی مردبودگی هژمونیک است. کاری که این مردان میتوانند انجام دهند، پیداکردن بدیلی برای مردبودگی، آنهم در قامتی جمعی است؛ از جمله تلاش برای خلق فضاهای جدید در جمعهای مردانه که مستلزم بازیابی ارتباط ارگانیک با بدن خود و دیگری در فضاهای فردی و جمعی و در نهایت تلاشی برای کشف دوباره و بازسازی بدنها و ذهنهای مردانه است. آنکس که نتواند خود را نجات دهد، نمیتواند دستی برای یاریِ دیگری باشد و درنهایت تبدیل به باری میشود که تخاصم برمیانگیزد، مسیر تبعیض را هموارتر میکند و بر زخم باز نابرابری نمک میپاشد. بله بدیلی برای مردبودگی میتواند محقق شود به شرطی که با آگاهی از امتیازات مردانه، میان مردان و توسط خود مردان صورت بگیرد.