یگانه خویی: روایت اخیر نیلوفر فولادی[1] از تجاوز و تعرض مرد هنرمند/فعال سیاسی از نو منظومهای از شنیدهها، دیدهها و چشیدهها را در من بارگذاری کرد. روایت آیدا حسنزاده[2] نیز از فیگوری مشابه دیروز به این صحنه افزوده شد و از پیِ اینها جریانی از تاییدها و بیان تجربههای خشونت و آزار جنسی از مردان مدعی فکر و هنر و سیاست در فضا جریان یافته است. قریب به یکونیم سال پیش نینا وباب تحلیلی ظریف از نسبتهایی به دست داده بود که فیگور «مرد روشنفکر» با تنِ خود و دیگری دارد[3]. و حالا، در زمانی که چندماهی تا دومین سالگرد قیام ژینا باقی است، عدهای کماکان زیر حکمهای سنگیناند و خون بسیارانی هنوز خشک نشده، نهتنها کسانی در کارِ نیمگرم کردنِ تنور انتخابات هستند، بلکه درهای بسیاری که به نظر میرسید «ژن، ژیان، ئازادی» پاشنۀ چرخششان را کمی جابهجا کرده باشد، به مدار «ستمکار معصوم» پیشینشان بازگشتهاند. شاید این یادآوری نیز لازم باشد که آن خط پررنگِ زنانگی که قیام ژینا در تاریخ قیامها کشید، از روح آسیبپذیری و مقاومتی دمید که مدام به هیاتهای گوناگون در این سالها رخ نموده بود. بااینهمه، بهتجربه دیده و دانستهایم که از پیِ گشودگیها فروبستگیها کمی تندتر یا که کندتر از راه خواهند رسید و اینرسیِ سکونِ چیزها، آنها را که در ظاهر کمی از جایگاههای پیشینشان جاکَن شدهاند، در وضعیت اعتدالی تازه اما درست شبیه به قبل قرار میدهد. چرا که حتا اگر موقعیت فضازمانی تغییر کرده باشد، قوانین بهبود یافته باشند، صداهای متکثری بازتاب یافته باشند و «ویترینهای بیرونی» آراستهتر و زیباتر بنمایند، مبارزۀ زمانمند طولانیتری لازم است تا عادتهای روانی و بینشهای آدمها نیز «تغییری حقیقی» از خود نشان دهند. چنان تغییری که آنچه از اندامهایشان در خلوتهایِ از چشم پنهان سر میزند با ویترینهاشان انطباقکی پیدا کند و سرآخر چیزی از خشونتپرهیزی، نگاه و رفتار برابر و فاصلهگذاریِ روشن با منشهای پدرـمردسالارانه و بیشـمزیتمندیِ مردان در نظام سیاسیـولاییِ جمهوری اسلامی در کنشِ پیدا و پنهانشان نمودِ واقعی پیدا کند.
تجربیات و مشاهداتِ این سالها به تاملاتی در بابِ فیگور «مردِ روشنفکر» و آن شکل ویژهای از آسیب که گویا انتظار نمیرود بزند (و باید که دیگر زیربناهایِ چنین نگاهی فرو ریخته باشد) اما میزند، شکل داده است[4]. تاملاتی که گویا کیفیتی بیناذهنی دارند: مثلا این درک و تجربه که فیگورِ مرد روشنفکر/ هنرمند بزرگ/ فعال سیاسیِ نامی/ نویسندۀ کبیر و … در مسیر ایجاد آسیب از راه دستکاری عاطفی، تعرض، تجاوز و ایجاد انواع آزار، میتواند فیگوری بهمراتب ترسناکتر و خطرناکتر از یک آدم کمادعاتر از آب دربیاید. یک آدم کمادعا چهبسا بهتر بشنود و درست ازاینرو که بعضاً اگوی کوچکتری از مردِ روشنفکر/هنرمند دارد، قادر باشد راحتتر در خود تامل کند، چرا که پیشاپیش با عنوانها و بزرگداشتها بادش نکردهاند و اگوی نامتورماش این اجازه را به او میدهد که ایرادهای فکری و رفتاریِ خود را ببیند و به رسمیت بشناسد. دستوپایش نیز چهبسا بیشتر در تار عنکبوتِ سرمایهداری گیر باشد و مناسبات اجتماعی-سیاسیِ جامعۀ نولیبرال ناتوانترش کرده باشند و شاید ازاینرو تجربۀ رنج و پیوند داشتناش به سوژۀ جمعیِ سرکوبشده و آسیبدیده به درکِ موقعیتی با عناصر مشابه در دیگری تواناترش کند و چون خودش را فِتاده از آسمان بر زمین نمیبیند، قادر باشد برابری بورزد. مکانیزمهای اعمالِ قدرت را بعید است که او نیز چون هر شناگر دیگر در صورت لزوم و در زمان دسترسی به آب به کار نگیرد. بااینهمه به نظر میرسد که راههای رذیلانه و زیرکیهای غیراخلاقیِ لاپوشانی و انکار که مزایای اجتماعی بر مردِ جایگاهمند و ستایشدیده گشوده، بر روی آدمی کمادعاتر آنقدرها باز نباشد. یعنی در کل اگر هم آزارگریاش افشا شود، خسارت بیشتری متحمل میشود، مریدان درگاهش به توجیه و طرفداری از او برنمیخیزند و البته چهبسا به علت همان بادنشدگیِ پیشین که ذکرش رفت، عذرخواهِ بهتر و حقیقیتری از کار دربیاید.
مواجهه با وجهِ آزارگر و خشونتورزِ درون
فاز پساآزار نیز در مواجهه با فیگور مرد روشنفکر/هنرمند دارای جایگاه و سرمایۀ اجتماعی نمودهای ویژهای دارد: مزایایی که قشر مردانِ خودخاصپندار، تحویلگرفتهشده و دارندگان اگوهای عظیم در طول زمان از آنها بهره بردهاند و مزۀ آن برخورداریها که در زیر زبانشان است، از آنان در مواجهه با آزاردیدگیِ دیگری با عاملیت خودشان، کماکان سوژههایی بر جای میگذارد کمشنوا، ناتاملگر، هنوز-خود-حق-بین، ناتوان از تماشای صحنه از پرسپکتیو دیگری و در نتیجه ناتوان از همدلی. برای همدلی به پایینکشیدنِ فتیلۀ من و فضادادن به حضور واقعیِ دیگری و رنجاش در خودمان نیازمندیم. توانِ همدلی طبعاً در مرحلهای اولیه نیاز به تاثیرپذیریِ واقعی از محیطِ بیرون دارد، چیزی که به نظر میرسد فیگورِ درخودفروبسته و خودکاملبینِ مرد روشنفکر یا هنرمند بزرگ یا هر موجودِ «خودبزرگبین» و «بزرگنموده»ای ازایندست در آن با ناتوانیهایی جدی روبهروست. تاثیرپذیری طبعاً درد و رنج هم به همراه دارد و آیا مردِ درـخودـفروبسته و متراکمِ داستان ما قادر است دردِ دیگری را در خود راه دهد؟
نینا وباب در تکهای از متن خود به نقل از برگسون از بدن بهمثابۀ مکانی نام میبرد «که تأثیر و تأثرات را هوشمندانه انتخاب میکند و بدون این تأثیرها (affections) هر تلاشیْ محلی، منزوی و در نتیجه محکوم به شکست است». آیا فیگور مردِ مدِ نظر ما بهکفایت قادر است تاثیر بپذیرد؟ وباب در در ادامه به تاسی از شرحِ دلوز و گاتاری بر متن برگسون «توانایی تأثیرگذاری و تأثرپذیری» را «یک شدت پیشاشخصی» میبیند که «مربوط به گذر از یک حالت تجربیِ بدن به حالت دیگر و حاکی از افزایش یا کاهش تواناییِ آن بدن برای عمل است.» او عذرخواهیهای پس از آزارگری را در روایت مورد نظرش پوشالی قلمداد میکند، چرا که «روشنفکر» داستانِ او نیز چنان موارد مشابه دیگر، لحظۀ خاص دستزدن به کنش آزارگرانه را چنان «چیزی بیرونی و اشتباهی کوچک در نسبت با گذشته و آینده و حال خود» توصیف میکند. او نمیخواهد یا که قادر نیست با وجهِ آزارگرِ خود ـکه در بسیارانی دیگر نیز بهرغمِ دسترسی به لوازم نظریِ منع آزار و خشونت و حتا مبانی فمینیسم قابل مشاهده است، در یک پیوستار وجودیِ زمان-مکانمند مواجه شود: «او اما نمیفهمد یا شاید نمیخواهد بفهمد که بدناش، حاصل تأثیر و تأثرها است. نمیخواهد و نمیفهمد که زمان جاری است و آنچه در آن لحظه از او سر زد، حاصلِ بدنی است مردانه که فقط میخواهد تأثیر بگذارد و از تأثر گریزان است.»
تیپِ مرد روشنفکر درواقع بیش از هرچیز عادت کرده از درونِ سوژۀ درخودبسته و اتمیزهاش خود را به بیرون پرتاب کرده، بر دیگری تاثیر بگذارد. میل به تاثیرگذاری خواهناخواه شباهت به سلطه و تصاحب دارد. حال آنکه پیششرطِ «تاثیر گرفتن»، گشودگی و پذیرش است. غیابِ تن در فیگوری که بیشتر «سر» است نیز، خود میتواند غیابی سهمگینتر باشد. غیابِ تن و غریبگی با تنِ خود -و بر همین سیاق غریبگی با تنِ دیگری- میتواند درک از تنِ خود و دیگری را معوج کند. آیا بیشسلطۀ ذهن جایی برای دریافتِ تنِ دیگری باقی میگذارد؟ نینا وباب در ادامۀ متناش، موشکافانه به نسبت یا به بیان دقیقتر بینسبتیِ تنها میپردازد. از مردِ «روشنفکر»ی مینویسد که چنان «غرق در عقلانیت مردانه، اصول هویتی، عدم تناقض، اتمگرایی و تشخصِ قطعی است که بدن برای او در هیچ نسبتی با بدنِ دیگری قرار نمیگیرد.» این بدن «حجمِ مردانه»ای است که گویا «در مواجهه با بدنِ زن، چیزی جز بدنِ خود نمیبیند» و دستیازیدناش به ابژۀ میل پیشاپیش نیاز چندانی به دریافت نشانهای از بیرون ندارد. بدینترتیب یا نشانههای بدن دیگری را نمیبیند، یا میبیند اما چنان سلطهخو است که آن نشانگان را به چیزی نمیگیرد؛ خواه نشانگانی پیشگیرانه باشند که پیش از حرکت او به سمت بدنِ دیگری پدیدار شده باشند، خواه امتناع و خواستِ آن دیگری به دستکشیدن از تنِ او و توقف خشونت باشد.
پیشفرضهای نادرست و آسیبپذیری مضاعف
شاید در اینجا بتوان پرسید که آیا تصوری که بسیارانی از ما در چنین مواجهاتی از دانشِ فیگور مردِ بهاصطلاح روشنفکر/هنرمند/مبارز و ...، حساسیت، ظرافت حسی، درک عاطفی و عدالتباوریِ او داریم، ما را در برابر سوژۀ بیشینهسر و احتمالاً کمینهبدنِ او -سوژهای معطوف به تاثیر تا تاثر- همچنان که در برابرِ اگوی بزرگ و موقعیت مزیتمندش، آسیبپذیرتر نمیکند؟ او که گویی در تربیت مردانهاش از بدن چیزی «جز بدنِ بیولوژیک نمیشناسد»، نهتنها میتواند توان تاثیرپذیری اندکی داشته باشد، بلکه از امکانهای سلطه و تاثیرگذاری نیز برخوردارتر است. او همچنین اتمیسم ساختارهای سیاسیـاجتماعیِ نولیبرال را بهمیانجیِ جایگاهی که سیستم نابرابر و پدرـمردسالار از همان ابتدا برایش تعبیه کرده، بیشتر درونی کرده است، حتا اگر در نظر چنین بنماید که به سیستم و سازوکارهایش منتقد است. خیلی بیشتر «من» میماند و در فرایند میلورزیاش نیز نه بر دیگری گشوده، که مایل به سلطه است.
او در مواجهه با تنِ خود نیز بدوی، سادهانگار و تقلیلگراست. چرا که اگر بدن را پیچیدهتر میدید، مواجههاش با تنِ دیگری نیز لاجرم حساستر و پیچیدهتر میبود. خطر اما آنجاست که شوربختیِ او در تجربهای تقلیلیافته از تن بهمثابۀ تنی صرفاً بیولوژیک، گویی درست همان وسیلهای است که بناست در ساختار پدرـمردسالارانه او را به غایت سروری، اشغال هرچه بیشترِ جایگاههای اجتماعیـسیاسی و مزیتمندی ساختارین رهنمون شود. در چارچوب نظام تربیتی قیممابانۀ جمهوری اسلامی تمام اینها شکلی تشدیدشده و اعوجاجیافته نیز به خود میگیرد. نظامی قانونی که هنوز و همواره به بدن زنانه و مردانه نگاه ایدئولوژیک متفاوتی داشته و تمام زرادخانههای تبلیغاتی و ساختارهای حقوقیاش را به پشتیبانی آن نگاه ایدئولوژیک گمارده، بستر بسیار حاصلخیزی برای رشد بدنهای مردانۀ ازخودبیگانه و سلطهورز بر دیگر بدنهاست. و اینطور است که اشکال گوناگونی از آزارگریها و دستکاریهای روانی، تعرضهای فیزیکی و تجاوز به تنِ «دیگری»ها مکرر از مردان سر زده و میزند. آن خوشبینیِ نظری به کارکردِ ظرافت، حساسیت و دانایی در دستهای از مردان نیز بس بیمبنا و پوشالین مینماید. چرا که تامل واقعی در آنچه بر تنها و ساختارهای فکریـعاطفیشان رفته است و خشونت و آزاری که از قبَلِ آن بر بدنهای دیگر میورزند، به گشودگی بنیادین نیاز دارد. اما اشغال جایگاه و برخورداری از مزایا و سرمایههای نمادین تجمیعیافته، میل آنها را به چنین شکلی از گشودگی کاهش میدهد و بهعکس میدان را به روی لاپوشانی، انکار و تداوم نابرابری ساختاری میگشاید.
در انتها دوباره به تکههایی از متن نینا وباب باز میگردم که به تاسی از جودیت باتلر در کتاب «نیروی خشونتپرهیزی» از ضرورتِ پیوندِ خشونتپرهیزی با «قسمی تعهد به برابری رادیکال» مینویسد، «چرا که اشکال گوناگونِ خشونتْ نابرابری اجتماعی را تشدید میکند.» شاید بتوان از قسمی دیالکتیک نابرابری سخن گفت. خشونتورزانی که نابرابری را تشدید میکنند و ساختارهایی که با پرورش سوژههای نابرابر و توسیعِ جولانگاه آنها، خود بستر خشونت را فراهم میسازند. سوژههایی که بعضاً در هیات روشنفکر، هنرمند و مبارز سیاسیِ مخالفِ خودِ آن ساختار، به شکلی ناسازوار منطق درونی آن را در بودِ خشونتورزشان نمایندگی میکنند. و بعضاً با وجودِ به نمایش گذاشتنِ تاملشدهترین ویترینهای نظری به نابرابریهای سیاسیـجنسیتی، خود کنشگرانی خشونتورز از کار درمیآیند و آب به همان آسیاب پیشین میریزند. این چرخه اما باید جایی گسسته شود و این نوشتنها همه با این امید است.
پانوشتها:
[1]نیلوفر فولادی: پست اینستاگرام در روایت یک خشونت جنسی
[2] آیدا حسنزاده: پست اینستاگرام در روایت یک خشونت جنسی
[3 نینا وباب: نسبت زمان و بدن در کنش خشونتآمیز
[4] اینها همه میتواند بهمراتب ضعیفتری برای زن و فرد کوییری در موقعیتهای مشابه هم صدق کند: اشتراک در منتالیتۀ پدرـمردسالار. اما بهرهمندی آن هر دو از مزایای بزرگ اجتماعی در قالب فلان و بهمان شخصیت نامی و شناخته هنوز که هنوز بسیار کمتر است و تجربۀ سرکوب و رنج در مورد آنها بهمراتب بزرگتر. وگرنه نفسِ جنسیتِ متفاوت، چیزها را خودبهخود متفاوت نمیکند. تفاوتی اگر باشد، در تجربههای مادی، سطح بهرهمندیها و امکانها، حضورِ واقعیترِ تن در روزمره و درکی است که انتظار میرود بهمیانجیِ تمام این تجربهها درونی شده باشد، اما لزوما نشده است.