دیدبان آزار

تعلیق حقیقتِ یک روایت میان ایده‌آل‌های دو نسل

زمانی برای مستی روایت‌ها

نویسنده: مریم تیهو

 

حذف دیگری

«عقده‌های روانی» (بهنجار و نابهنجار)، بخش عمده‌ای از ارکان روح ما را تشکیل می‌دهند. اعتبار منِ هر فرد (Self) از مسیر قیاس با دیگری (other)، شناساندن خود و نهایتا شناختن خویش به‌دست می‌آید. بنابراین حذف یا انکار دیگری، همان حذف یا انکار سلف خواهد بود. هرچه زبان تحقیر و کنش حذفی در روساخت جامعه‌ای مصادیق عیان‌تری داشته باشد، می‌توان ناخودآگاه جمعی آن جامعه را در ابعادی وسیع‌تر اسیر کهن‌الگوهایی چون ترس و قدرت برشمرد. عقده قابیل، عقده کرونوس، عقده اختگی و سایر گره‌های روحی ازاین‌دست می‌توانند از مسیر تجارب جمعی (تاریخ و اسطوره) در زبان و منش فرد پدیدار شوند، بی‌آنکه خود او حتی از نام این عقده‌ها یا پیشینه آنها در ناخودآگاه جمعی و پیرامونش باخبر باشد.

قابیل و کرونوس، نمادهای ترس از رقیب‌اند. بنابراین موقعیت فعلی فرد تنها با حذف دیگری از میدان یا انکار وجود او تثبیت می‌شود. قابیل برادرش را می‌کشد و کرونوس فرزندانش را می‌خورد. آنچه در کلان‌ترین نمودهای حذف و سرکوب یعنی در تنازع خونبار آرکیتایپی میان قدرت‌های سیاسی جهان، با نظام‌های انضباطی-ممیزی در خُردترین ساختارهای اجتماعی یعنی نهاد خانواده مشترک است ذینفع‌بودن از رنج دیگری است. تاریخ تبعیض نژادی، جنسیتی و سایر آلام و زخم‌های بشر نشان می‌دهد که حتی واجدین نقش‌های انفعالی در این سیستم‌ها هم به‌صورت نهادی درگیر و گرفتار انتقال و درنتیجه تائید خطاهای ساختاری آن بوده‌اند. چه آن نویسنده و فیلمسازی که عمری است زن را نشمه‌ای دست‌نایافتنی می‌نمایاند، چه آن رئیسی که کارمندش را ابژه‌ جنسی می‌انگارد، چه مردی که از همسرش، مادر ایده‌آل طلب می‌کند، چه زنی که خود را وردست دائمی مرد برای تحقق فانتزی‌های مردانه‌اش می‌بیند، همه و همه در انتقال و دوام این سرکوب و رنج تاریخی دخیل‌اند.

 

انکار دیگری

در مبحث انکار با مصادیقی به‌مراتب رندانه‌تر از مبحث سرکوب مواجهیم. افراد در اجتماعات کوچک و بزرگ مثل خانواده، روستا، شهر و غیره کنار هم زندگی می‌کنند و عضو آماری محسوب می‌شوند. اما امتیاز ابراز وجود و میدان‌داری از دیرباز تنها در انحصار عده محدودی است که  قطعا به ‌احتی نصیب زنان، جوانان، کودکان، سالمندان، ناتوانان جسمی و ... نمی‌شود. زیرا همانگونه که در ابتدای بحث اشاره شد، هویت این افراد در ناخودآگاه جمعی جامعه با صغارت، بی‌چهرگی و گمنامی گره خورده است. اما از آنجا که بنده و ارباب، برده یکدیگرند، پدر خیرخواه برای تثبیت جایگاه خود و ابقای مکانیزم انکار دیگری مکررا به کار ایده‌آل‌سازی از باورها و مناسک پیشین و قدسیت‌بخشیدن به آیین‌های ارتجاعی و همچنین هشدار و عبرت‌دادن از بدعت‌گزاری و نافرمانی مشغول است. او تو را به حساب نمی‌آورد مگر اینکه نام فلان بانو را بر خود داشته باشی، همچنین جامه و حجابش را بر تن کنی و نجابت و حیایش را نصب‌العین. -زمان ما خیر و برکت بود. احترام و عزت بود. سیبل مرد حرمت داشت.

 

بارگذاری گذشته 

سوزان استورات در کتاب «در باب اشتیاق»، سوژه نوستالژیک را سوژه ایدئولوژیک می‌نامد، زیرا گذشتهای که این سوژه در جستوجوی آن است در حال حاضر دیگر هیچ‌جا وجود ندارد جز درون روایت او. آن گذشته غایب، پیوسته وضعیت حال را تهدید میکند تا در موقعیت‌های اضطراری، خود را در حکم فقدانی محسوس بازتولید کند. با گذر زمان این فقدان هربار چهره‎‌ای اتوپیایی‌تر به خود میگیرد، چهرهای که به‌سوی یک گذشته در آینده نظر دارد. از این‌رو است که نسل‌به‌نسل مصائب پدران در قالبی تفاخرآمیز نسبت به مصائب فرزاندانشان ارزشگزاری می‌شود.

وجه اتوپیایی و تاثیرگذار این قبیل ارجاعات، فارغ از اینکه دلالت‌هایشان تا چه میزان واضح یا مبهم‌اند یا اساسا تا چه میزان در دومینوی تعمیم‌های افراطی افتاده‌اند، می‌تواند با بارگذاری عاطفی در خط زمان و مکان در بزنگاه هر رخداد و روایت، اعم از خرد و کلان، امتیازی به جانب خود و دوره تاریخی خود مصادره کند. غافل از اینکه امور استثنایی همواره از تسخیر‌شدن تن زده‌اند و با اشتیاقی حاد به جانب ظرفیت‌هایی برای منتزع‌شدن از امر عام راه به بیرون گشوده‌اند. نیچه جایی از نحوه رخ‌دادن امور صحبت می کند: درباره «شدن». اینکه تاریخ همواره می‌خواهد چیزی را از رویداد اتخاد کند. درحالی‌که شدنِ یک رویداد، فراسوی قلمروی تاریخی است.

 

زنده باد روایتگری

زن جوانی که پیش از اجرای حکم شلاق، خطاب به مامور می‌گوید «شما کار خودتان را بکنید ما هم کار خودمان را»، نیک دریافته که نظم نمادین تنها بر آنچه می‌تواند درونی‌اش کند حکم می‌راند. پس او  از پذیرش فرمان ناخودآگاه جمعی تن می‌زند و پوست می‌اندازد. او در بازنمایی مسئولانه یک رنج تاریخیِ درازدامن پوست می‌اندازد و بیرون از بدن خود یعنی بیرون از ابژه‌ای که حاکمیت قرن‌هاست غصب کرده، می‌ایستد و روایت می‌کند. فارغ از اینکه روایت نسل نو در روساخت مشتمل بر دایره واژگانی، نقاط عطف و اوج و فرودهایی است که بیش از هرچیز با الگوریتم‌های ذهنی هم‌نسلان خود قابل‌تاویل است، در زیرساخت واجد شناسه بسیار مهمی است: اینکه هر سطر می‌کوشد با تمام قوا از چنگال آپاراتوس تعلیم و تربیت و قلمرو مناسبات منزلتیِ رایج بگریزد. مانند روایت‌های لبخندبرلب جوانانی که بعد از نابینا‌شدن با ساچمه و گلوله در شبکه‌های مجازی تکثیر شد، مانند قهقهه‌های دختری که می‌گفت زیر بازجویی و شکنجه ابراز پشیمانی نکرده و مانند بسیاری دیگر از روایت‌های راویان رنجور قیام «زن، زندگی، آزادی» که رنج خود را بیرون از دوایر تعصب جمعی و بی‌نیاز از تایید مدعیان انحصاری حقیقت به دیگری و دیگری و دیگری‌ها رسانده‌اند. این خنده‌ها و آوازها نه‌تنها از سر بی‌تکلفی و سهل‌انگاشتن وقایع و آسیب‌ها نیست بلکه در نسبتی مسئولانه با نقد جنایات سیستم حاکم در حال بسط و تکوین است و تا روزی که دنیا را به جایی سزاوار زیستن انسان بدل نکند ادامه خواهد داشت.

منبع تصویر: Rashomon

مطالب مرتبط