دیدبان آزار

به روح 17‌ ساله معصومه و تمام سربریدگانِ تاریکیِ افسارگسیخته ارتجاع

دال زن و عیار دموکراتیک بودن

الهام محمدنژاد: تجربه ستم قومی و نژادی یا در اقلیت بودن در یک جغرافیا لزوما به زیست و تفکر دموکراتیک ختم نمی‌شود. تجربه غریب اسراییل بیش از همه این را به ما یادآور می‌شود. در مقابل این تجربه البته تجربه روژاوا قرار دارد. اهمیت روژاوا و الهام‌بخشی‌اش فرای مرزها در این بود که بنظر می‌آید تفکر پی‌سازش در دقیقه‌ای تاریخی فهمید «زن» دال مرکزی است. دریافتی که پیشاپیش محصول فهمی سیقل خورده‌تر و برابرتر از جهان بود. بر اساس این فهم بود که در خلال روژاوا مسئله ستم اتنیکی با دیدی عمیق به مسئله زن ـ و از آنجا تا حدودی با طبقه ـ پیوند خورد و تنها از رهگذر چنین پیوندی بود که نیرویی رهایی‌بخش زاده شد و سنتری در آن جغرافیا شکل گرفت.

روی دیگر سکه و نقطه مقابل اما جایگزین کردن تاکید روی «ستم قومی» با تاکید صرف روی قومیت بماهو قوم، بی احساس نیاز و ضرورت پیوندش با هیچ عنصر دیگری است. چنین بی‌نیازی و چنین چینشی قوم را جایگزین دین می‌کند با همان کارکرد پیشامدرن و مستحیل‌کننده در یک کل. چنین چینشی قوم را تبدیل به دینی تازه می‌کند. اینچنین جایگزینی ابتدا با پرفرمنسی شروع خواهد شد که تو گویی در محتوای سنن قومی ملت‌های اقلیت و تحت ستم نیروهای ارتجاعی لنگری ندارند. در حالی که تاریخا عناصر غیردموکراتیک و ارتجاعی مهمل خوبی در بین این اشکال-اجتماعی سنتی مشخصا به دلیل ساختارهای بسته، پدرسالارانه و سلسله‌مراتبی جسته‌اند. بازنمایی قومیت همچون یک پکیج که گویی باید کلیتش به تمامی پذیرفته شود اگرنه تحقیر شده، بی‌نگاه انتقادی، احتمال بازخوانی‌های پیشامدرن و زن‌ستیزانه را در فردای تحقق انقلاب افزون می‌کند.

در این معنا، تلاش برای از میان بردن حکومت مذهبی  و دیکتاتوری -حتی با تاریخی از ستم سیتماتیک بر اقلیت‌ها- لزوما ابزار خود را در همبستگی با هم‌قوم و هم‌زبان نمی‌یابد اگر شرطی پیشین محقق نشده باشد. شرط پیشینی که جستن، پیوند و هم‌آوایی یا آن کسی را ـ از هرقوم و نژاد ـ سودمند می‌سازد که آن قرائت ارتجاعی، مرکزگرا و تنگ‌نظرانه را رد می‌کند و نگاهی دموکراتیک به انسان دارد. مگر آنکه ادعا کنیم تجربه ستم ملت‌های اقلیت تحت ستم را از عناصر غیردموکراتیک مصون می‌دارد که تاریخ چنین نمی‌گوید. انقلاب کنونی مرکزیت «زن» را بواسطه دهه‌ها دقیق‌شدن در سازوکار حکومت دینی-ارتجاعی فهمیده است. مبارزه علیه سرکوب با تاکید بر هویت قومی اگر تبلور خودش را در «زن، زندگی، آزادی» نیافته باشد و دائم در در تقلای حذف عنصری یا اضافه کردن عنصر دیگری باشد، پیشاپیش از هسته غیردموکراتیکش رونمایی کرده است.

عیار دموکراتیک بودن هر گروه قومی و غیرقومی در نسبتی است که با زن برقرار می‌کند و هم‌چنین در آمادگی و پذیرندگی‌اش برای بازخوانی و احیانا بی‌قرار کردن کلان‌روایت‌ها و افسانه‌ها. آنقدر تحت حکومت مذهبی زندگی کرده‌ایم، یا درست‌تر آنقدر زندگی کرده‌ایم در این جهان با افسانه‌های مذکرش که بدانیم در مورد حق و زیست زن هر نوع اماواگر، نقب‌زدن به نسبیت فرهنگی –(cultural relativism)، یا شبه‌علم جنسیتی (science pseudo) با تمرکز بر «طبیعت متفاوت زن» و از این دست تعبیرها و دست‌اندازی‌ها، روکشی است برای پنهان کردن ماهیت ارتجاعی، نابرابر، قدرت‌طلب و هایپرمسکیولین. نه تنها برای سطله بر زنان، که سرشت‌نمای نگاهی عمیقا توسعه‌طلبانه نسبت به سیاست و جهان است. خوب آنکه این‌بار زنان خود رانه انقلابند، نه همچون گذشته سوخت، که هم‌زمان هم سر و پای انقلابند، و پیشاپیش می‌دانند جامعه آزادتر و برابرتر جز از گذر بازخوانی انتقادی نیروهای انقلاب و به ناگزیر تغییر متانریتیوها امکان‌پذیر نیست.

مطالب مرتبط