آرزو رضایی مجاز: کنترل فرادستانه زندگی دموس (مردم) راه کمهزینه برای تعویق رخداد دموکراسیست. بخشی از فرآیند مهندسی اجتماعی نیز ضمن شیانگاری زنان رخ داده؛ در منظر طبقه مسلط، زن بخشی از جامعه بوده که مستعد «مصرفشدن» است؛ درست همان نگاهی که نظام حاکم به طبیعت دارد؛ هرگونه مداخله غیرطبیعی در آن میکند که در وضعیت تزئینی و در کنار سازههای مدیریت شهری و اقتصاد سیاسی مستقر شود .هسته سخت قدرت، زن را نیز ابژه چنین دستکاریای میفهمد؛ حتی روی اعلامیه و سنگقبر بهجای صورت او، تصویر دستهگل میگذارد، تا بهصراحت بر وجه مصرفشده بدن زنانه تأکید کند؛ همانقدر که دریا را بُعد تزئینی هتل چندستاره میبیند و کوه را ابژه منظرهساز برای برجهای سوار بر بالهای سرمایهدار.
در نظام یکهسالاری مردانه، آنچه حالت انفعالی فرض میشود، زن است. در این نظم، زنی که با انضمام کامل تا حد شیء بیاعتبار شده، در تملک تاموتمام ساحت مردسالارانه درآمده است. نظامی که نظم مستقرش بر منطق «یکی بر دیگری» چیده شده، هر چقدر زن بهعنوان «دیگری» (زن شیءشده) را بتواند در صحن عمومی به نمایش بگذارد؛ در حفظ این نظم، کمخطاتر عمل خواهد کرد.
کشیدن بدن زنان روی آسفالت خیابانها، حرکت ماشین گشت ارشاد و عدمتوجه به مادری که با تمامیت مقاومتاش جلوی ون ایستاده، هلدادن دختران به داخل ونها و برعکس، پرتکردن آنها به خیابان، بازنمایی انگاشت زن در هیأت شیء است؛ درواقع افعالی مانند کشیدن، پرتابکردن، انداختن و هلدادن، رفتاریست که ما با اشیاء میکنیم. همانقدر که نیل به مرتبه پدرسالاری با استحالهای بطئی صورتگرفته، استمرار نظم موجود مقابل زنان نیز با تأکید بر وضعیت زن-شیء تضمین میشود. کلیت تجربه زیسته زنان در فهم چنین مالکیت خصوصیای تقویمشده؛ درواقع «تاریخ ارث» همان «تاریخ وضع زن» است.
قانون تکساحت مردانه نیز، بدن زنان را کالا دیده؛ کالایی که فاسد میشود و مستعد فاسد کردن دیگران و چیزهاست. انگاره بالقوهی مفسد بودن زنان، همان سیب گندیده مألوف است که بایستی در صورت پدیداری، از سبد میوهها بیرون گذاشته شود. عمل فاسد کردن در تعریف «فحشا» نیز مستتر است و اشاعه فحشا بهمعنی هرگونه رفتاریست که فساد را نشر میدهد. در نگاه حاکم، زن بایستی در همین وضعیت مستقر شود، بدن زن نیز محل استقرار اوست؛ خانهای که برپا شده تا او را یکجانشین کند. تاریخ این نگاه به بدنمندی زنانه را در معماری خانههای بهجامانده از بزرگان بازرگان (مثلاً در کاشان) میتوان دید، که دارای دو بخش «اندرونی» و «بیرونی» هستند؛ سازههایی که از دل تاریخ، حکایت مالکیت دوگانه مردان را در «زندگی پنهان خانوادگی» و «سپهر اجتماعی» روایت میکنند. «خانه اجتماعی» که دروازه مراوده با بیرون است، کاربری عمومی داشته و «اندرونی پنهان» عرصه قدرت خصوصی در برابر زن بهشمار میرفته است. این خانهها که با تلفیق دو عنصر «قدرت اجتماعی» و «قدرت جنسیتی» ساخته شدهاند، تصوری از تجربه زندگی، تحتامر قدرت مرکزی مردانه را به ذهن پرسهزن شهری متبادر میکنند.
بدن زن نیز در ساختار مسلط سیاسی و نظم موجود، باید مکانی برای تعین اندرونی بهعنوان «جایی برای زن» باشد. در همین خوانش از بدن زنانه است که کالبد او کانون تمامی شرارتها فرض میشود. درواقع تن زن -اگر بازنمای فرم محافظهکار قدرت نباشد- بدن بدی است. تن زنان که بایستی از پس تعهدات ایدئولوژیک برآید، یک برساخت گفتمانیست که در پروسه «هژمونی شر» بهمثابه امر ضروریِ برقراری دخیل است.
این درحالی است که «بدن حاضر در خیابان» خود را بهعنوان سطحی خُرد که محل استقرار امر سیاسی و نیروهای معارض با حقوق فردی هم هست، بازنمایی میکند. این بدن قادر است در وضعیت اتونومیک قدرت مردسالارانه، خود را فضایی جهت وقوع کنشهای ضد ژمونیک بازصورتبندی کند. تأکید بر تز «بدن دیگری بهمثابه روان-تنی» از الگوریتم بدن شیءشده بیرون میزند. در این منظر هوسرلی؛ بدن دیگری، کالایی در برابر آگاهی نیست، بلکه بهمثابه تجلی سوبژکتیویته دیگری برای من حاضر میشود. در این افق، دگرفهمی از بدن زنانه را میتوان برمبنای «فرآیند شبیهسازی خود با دیگری» آغاز کرد؛ بهگونهای که با درک مستقیم روان-تنی خود، روان-تنبودن زن را ادراک کنیم. این همبودی جسمانی-روانی و فهم همسانساز زن-مرد که زن را بهعنوان دیگری شیءشده نمیبیند، ضمناینکه واقف بر حواس، عواطف، نیازها و کنشگریهای مشترک است، میتواند تصویر مستقر از بدن زن را بهعنوان ابژه بینامونشان تا کند.
چنین ادراکی، در دل جهانی درهمآمیز شکل میگیرد و بهشدت نیازمند تخطی از تجمع در مکانهاییست که با منطق کنترل و استراتژیهای جداساز، دوآلیته زن-مرد را بازتولید میکنند. مثلاً «پارک بانوان» و تمامی مکانهایی که میان حضور زنان و حضور مردان با ممیز «... زنانه» خطکشی کرده؛ بازنماییکننده سهم ناچیز زن از فضای شهر است. این پارکها و جاهای مشابه، مکان را برای زنان «بستهبندی» میکنند و صدالبته پیشدستانه، زنان را «شیء نیازمند جاسازی» معرفی کردهاند. همین فرض شیءانگاری زنان است که محیطهای زنانه را «خردهفضایی برای بودن زن» تعریف میکند. اگر زن حتی در همین مکانها، پیشفرض مسلم شیءبودگی را برهم بزند و «تکان بخورد» مفسده کرده است. اتهام «اخلال در نظم عمومی» قضاوت رسمی از ماجرای دختری است -مثلاً «سپیده رشنو»- که در قسمت بانوان اتوبوس «قصد کرد» روسریاش را بر شانه اندازد؛ این «اخلال» است و چیدمان تن-کالای مصرفی را بر هم میزند.
کنترل بدن زنانه در فضا-مکانهای مدیریتشده، همان ایده زن مستور در اندرونی را دنبال میکند؛ بنابراین نافرمانی از قرارگیری در «فضاهای جداکننده» میتواند بدن زن و مرد را در تجاربی مشترک سهیم کند و احتمالاً در چنین الصاقی است که بتوانیم به منظر «مرلوپونتی» نزدیک شویم؛ چشمانداز تجربه خود بهعنوان «کسی در میان دیگران». چنانچه او تصریح میکند: «تجربه من از دیگری، الحاق و در همتنیدگی دوجانبه من در دیگریست»، فهمی که از الگوریتم اجتماعی-سیاسی «جنس نامرغوب» دور است و امکان حذف «تمثیل سیب فاسد» را از متن تنانگی مطرح میکند.
از همین منظر است که متصفشدن خیزش جاری به «انقلاب زنانه» بایستی برجسته شود. مُشاءشدن مکانهای شهری و برابرانگاری سهم حضور زن و مرد، و نیز بازنمایی بدن زنان در میان جمع، مثلاً در پرفورمنسهای اعتراضیِ «آغوش رایگان» نهتنها بدن سرکوبشده را بهمیانه شهر آورده، بلکه آن را به کانون معرفی سوژههای آزاد تبدیل کرده است. آن انسان منکوبشده در منگنه گناهانگار «صمیمیت تنها» آزادی تنانه را در محضر چنین بدنی اعتراف میکند.
بازپسگیری فضای سلفها و درهمآمیزی برابرانگار زن-مرد نیز، خطکشیدن بر نظم «زن اندرونی» است. این کنش جمعی، در خطمقدم جنگیدن با «فضاهای جداکننده» نشسته و منظر زن گوشهنشین در خوانش نظام سیاسی را به زنی در جمع تبدیل کرده است. رقص نیز، الگوی حاشیهانگاری جهان زنانه را بهشدت برهم زده؛ تجربه رهایی در رقص، مومنت تکاندهنده در روزمره متصلب است. زنانی که قدرت رقص را به صحن عمومی میآورند، تمنای حرکت در لحظه را میشناسند و از همه مهمتر، نسبتی وثیق با امر نو دارند. رقص آنها ضد گفتمانی است که بدن زنانه را خانه زن میفهمد و ساحت ستیهنده با «زن اندرونی» است. حتی «حرکت دایرهای» در کنش «روسریچرخان» اکتی است که نهتنها خودمرکزپنداری غالب را به رسمیت نمیشناسد، بلکه بهترین نمودِ «جا باز کردن» برای زنان میباشد و کانونهای ممکن را معرفی میکند. ارجاع فرم دوار چنین اعتراضی، به زمان است؛ به مدار شکلدهنده زندگی، هستی، و به نفی هر ساختار سلطهای میپردازد که افق تجربه، تکثر و تفاوت را کور میکند.
نظارت سراسربین (اصطلاح جرمی بنتام) -توسط دوربینهایی که در حال چککردن کنش افرادند- توضیح میدهد؛ چگونه سازوکار قدرت، مرئی و سایه مراقب ملموس میشود، در عین حال که چنین رابطهای یکسویه است و قدرت، غیرقابل وارسی است و فرد از هویت ناظر، بیخبر خواهد ماند. «نوار بهداشتی» که در جهان کهنه بهمثابه امری «تابو» بهشمار میرفته، در عصری آبانماهی به آلتی دفاعی تبدیل میشود که چشمیِ دوربینهای مترو را میپوشاند. چنین موازنه قدرتی، پیش از هر چیز، در حال برهمزدن صورتبندی گفتمانیِ دیگریِ بزرگ در برابر «من»ها است و نشان میدهد جامعه نظارتشده زنانه دیگر به «نظام مراقبت» تن نمیدهد. نظم خودآیینی که زنانِ این روزها برای تن خود معرفی کردهاند، با الگوهای کالاانگار و نیز حاشیهخواه جهان زنانه همخوانی ندارد و همین بازنمایی، زبان تصویری دگرگونی اجتماعی در متن شهر است که میگوید: گذشته درگذشته است.