دیدبان آزار

نیویورکی‌هایی که برای نجات‌یافتگان آزار جنسی شبکه حمایتی ساختند

شبکه‌ حمایتی پانک‌ها

در کشور آمریکا از هر ۱۰۰۰ مورد آزار جنسی، فقط ۳۱۰ مورد گزارش می‌شود و از مرحله تحقیقات تا محاکمه، فقط شش متجاوز از هر ۱۰۰۰ متجاوز زندانی می‌شوند. از طرفی این کشور سالانه نزدیک به ۲۰۰ میلیارد دلار برای زندانی کردن ۲.۳ میلیون نفر اختصاص می‌دهد؛ و به دلایلی که نمی‌توان آنها را تنها در اختلاف نرخ جنایت خلاصه کرد، آفریقایی-آمریکایی‌ها و لاتین تبارها اکثریت زندانی‌ها را تشکیل می‌دهند.  در این شیوه‌ برخورد قانونی، نه کمک به بهبودی قربانیان در اولویت قرار دارد و نه تغییر در رفتار زندانیان. برای مثال، دو سوم از زندانیان آزاد شده، در طی سه سال پس از آزادی خود دوباره به زندان باز می‌گردند.

بنابراین، اگر نخواهید پس از حمله و آزار، به پلیس مراجعه کنید – به این دلیل که شک دارید که کمکی بکنند یا اینکه متعهد به یافتن گزینه‌های آلترناتیو هستید- به کجا مراجعه می‌کنید؟

شاید به سازمانی مانند شبکه پشتیبانی نیویورک بروید، یک گروه حمایت از نجات‌یافتگان که در اواسط دهه ۲۰۰۰ از اجتماعات پانک و آنارشیست در نیویورک رشد کرده است. به گفته خود این شبکه، هدف از این گروه حمایت از توانمندسازی نجات‌یافتگان، پاسخگو کردن کسانی که آسیب زدن را ادامه داده‌اند و حفظ گفتگو در جامعه در مورد رضایت جنسی، عدالت تحول‌آفرین و تغییر دیدگاه‌های محدود جامعه در مورد آزار بود. این گروه حداکثر ۱۲ عضو داوطلب داشت، اما همچنان قادر به اجرای بیش از ده‌ها پروژه که هر کدام شش ماه تا یک سال طول می‌کشیدند، بود.

در بخش نجات یافتگان، وظیفه این شبکه حمایت مستقیم بود: باورکردن روایت آنها، در اولویت قرار دادن خواسته‌های آنها و کمک به تهیه لیستی از خواسته‌های شخصی که به بهبود آنها کمک می‌کند. در مرحله بعدی، پاسخگو نمودن فردی که مرتکب آزار شده و تشکیل دوره‌های آموزش، گفتگو و تمرین، با هدف کمک به آنها در بررسی رفتارهای آزاردهنده خود و ایجاد مسئولیت برای تغییر بود.

متاسفانه، شبکه حمایت از آزاردیدگان نیویورک دیگر وجود ندارد. در سال ۲۰۱۵ این شبکه منحل شد، زیرا رهبران آن چنان درگیر کار شده بودند که دیگر قادر به ایجاد ساختارهایی که به سازمان امکان دهد در غیاب این رهبران به فعالیت خود ادامه دهد، نبودند.

من اخیراً با کالین هاگنورف، یکی از بنیان‌گذاران این شبکه، در مورد تحول جمعی، گفتمان فعلی پیرامون #MeToo، آزار جنسی و فعالیت مردان برای پایان دادن به خشونت جنسی صحبت کردم. (توجه: هاگنورف با من به عنوان عضو سابق سازمان حمایت از آزاردیدگان نیویورک صحبت کرد؛ بنابراین، نظرات وی نباید به عنوان اظهارات رسمی مجموعه تلقی شود.)

 

برای شروع، چرا پس از آزار به پلیس مراجعه نکنیم؟

ایجاد مسئولیت و پاسخگویی به خاطر ارتکاب آزار، از فعالیت‌های ضدزندان غیر قابل تفکیک است. مدل‌های تنبیهی مانند سیستم قضایی در آمریکا سالم و کارا نیستند و منجر به بهبودی آزاردیده و کاهش تکرار آزار از طرف مرتکب آزار نمی‌شوند. علاوه بر عدم توانایی برای تغییر افراد، سیستم قضایی برای نجات‌یافتگان احترام قائل نیست و در بیشتر موارد روایت‌های آنها را باور نمی‌کند. مراجعه به پلیس پس از آزار جنسی، خود یک فرآیند آزاردهنده برای نجات‌یافتگان است.

اگر مساله آزار جنسی را، به جای سکس، در مورد قدرت بدانیم، عاملیت نجات‌یافته از آنها گرفته می‌شود. به آنها تحمیل شده است که فردی دیگر انتخاب کند که چه اتفاقی برای بد‌ن‌شان بیفتد و به طور مشابه در بسیاری از اوقات، نحوه انجام روند قانونی عاملیت نجات‌یافتگان را به همین شکل از بین می‌برد.

بنابراین یکی از نکات مهم در مورد سازمان پشتیبانی نیویورک این بود که این مرکز متمرکز بر نجات‌یافتگان بود. اگر نجات‌یافته‌ای پروسه‌ای را نمی‌خواست، ما کاری انجام نمی‌دادیم. اگر کسی به ما مراجعه کرد و گفت: «من دیگر با نجات‌یافته در تماس نیستم. من فقط می‌خواهم این روند پذیرش مسئولیت را پشت سر بگذارم تا بتوانم یاد بگیرم که چه کاری انجام داده‌ام و چگونه می‌توانم رفتار خود را اصلاح کنم.» ما سعی کردیم زمانی را برای کار با آنها پیدا کنیم. اما اگر ما هر دو طرف را می‌شناختیم و آزاردیده می‌گفت که نمی‌خواهد وارد هیچ فرایندی شود، همه چیز همان‌جا تمام می‌شد. اینجا دادگاه نیست. همه چیز در مورد بازگرداندن عاملیت به نجات‌یافتگان به روش‌های بسیار اساسی است.

یکی از فعالیت‌های آزادی‌خواهانه، ایجاد قراردادهایی برا‌ی سکس و ایجاد مفادی برای تعیین مصادیق آزار است. اما هر تجربه‌ای متفاوت است. همان عملی که برای یک نفر آزار جنسی محسوب نمی‌شود، برای شخص دیگری مصداق آزار است. مثلا، فردی سکس را با پارتنرش زمانی که در خواب است آغاز می‌کند. ممکن است یک پارتنر بگوید: «من خوشم نیامد، دیگر این کار را نکن» و آن را مصداق آزار جنسی نداند. بنابراین تلاش برای طبقه بندی آن به عنوان آزار جنسی موضوعیتی ندارد. اما اگر همان اتفاق رخ دهد و پارتنر دیگری بگوید این برای من مصداق آزار جنسی بوده است، باید با آن برخورد شود.

بنابراین فقط اگر نجات‌یافته گفت که آنها می‌خواهند پروسه‌ای داشته باشند، ما با مرتکب تماس می‌گیریم.

 

چرا شما از اصطلاح «مرتکب» (Perpetuator) به جای «آزارگر» (Abuser) استفاده می‌کنید؟

زیرا واژه آزارگر به اندازه کافی ظریف نبود. ما باید زبانی پیدا می‌کردیم که همه موارد مختلف را در خود جای دهد. ما به «مرتکب» اکتفا کردیم زیرا در مورد شخصی صحبت می‌کنیم که آسیب، تفکر و  عمل ظالمانه را تداوم می‌بخشد، و ما نمی‌خواستیم مانند پلیس به آنها «مجرم» بگوییم.

«آزارگر» اصطلاح بدی نیست؛ بسیار دقیق است. اما استفاده از «مرتکب» در مورد اعتمادسازی است. آنها باید باور کنند که به نوعی ما به آنها هم فکر می‌کنیم – و این درست است- ما این کار را می‌کنیم. نامیدن شخصی به عنوان یک آزارگر راهی آسان برای جلب اعتمادش به شما برای کار با او نیست.

بنابراین ما برای اولین بار با مرتکبان ملاقات کردیم و آنها می‌توانستند دوستی را همراه با خود بیاورند. زیرا بسیاری از این موارد مربوط به اعتمادسازی با شخصی است که آسیب رسانده است- برای این که احساس راحتی کنند، صحبت کنند و آنچه را که انجام داده‌اند تصدیق کنند. بنابراین در اولین جلسه سعی کردیم دوستانه رفتار کنیم. اما اگر آنها تمایلی به تعامل نداشتند گاهی اوقات فشار کمی بیشتر می‌شد. اگرچه بیشتر آنان، حتی اگر به روند کار اعتقادی نداشتند، بسیار مایل به نظر می‌رسیدند. حداقل به این تصور غلط معتقد بودند که اگر این کار را انجام دهند، عمل آنها در نزد دیگران نادیده گرفته خواهد شد.

در اولین جلسه، ما از مرتکبان می‌خواهیم قراردادی را امضا کنند که بر طبق آن، فرآیند بر اساس تجربه آزار و روایت فرد نجات‌یافته هدایت می‌شود. سپس از آنها می‌خواهیم که راجع به آنچه اتفاق افتاده است به ما بگویند. این آخرین باری است که روایت آنها شنیده می‌شود، اما انجام آن برای یک بار مهم به نظر می‌رسید.

 

بیشتر بخوانید: 

 ما زنان، زمان خود را پس می‌گیریم

 هر دقیقه یک تجاوز، هزاران کشته در سال

 

سپس نجات‌یافته لیستی از خواسته‌هایش را ارائه می‌دهد تا کل فرایند با میل وی مطابقت داشته باشد. در بسیاری از مواقع، اگر فرد مرتکب آزار، خود از فعالان این حوزه بود، یک خواسته این بود که آنها باید از نمایندگی سازمان خود کناره‌گیری کنند و هیچ کار سازمانی و فعالیتی انجام ندهند که آنها را در تماس با داوطلبان قرار دهد. برای مثال، مرتکب حق نداشت در جایی فعالیت داشته باشد که داوطلبان جوان ۲۰ ساله ایده‌آلیست، در دسترسش هستند. مرتکبین همیشه با مواردی از این دست موافقت می‌کردند. آنها برای تامین نیازها و خواسته‌های شخصی که آزار دیده است، شیوه سازماندهی کل زندگی خود را تغییر می‌دادند.

این فرآیند شش ماه یا یک سال بود و شامل تمرین‌های مطالعاتی و نوشتاری زیادی بود. برخی تمرینات بدنی نیز وجود داشت؛ یادگیری نحوه بروز احساسات در قسمت‌های مختلف بدن و سپس انجام تمرینات بدنی برای تعامل با این احساسات.

هدف از این فرآیند معمولاً نوشتن دو نامه بود. یکی بیانیه عمومی مختصر در مورد آزار و کارهایی که در این فرآیند انجام شده بود، فقط برای داشتن مستنداتی برای جلوگیری از انکار فرد مرتکب آزار. مورد دیگر نامه‌ای با جزئیات بیشتر برای عذرخواهی از آزاردیده بود. ما همیشه توضیح می‌دادیم که انجام این فرایند لزوما به معنای بخشش شما توسط این شخص نیست. شما می‌توانید همه این کارها را انجام دهید- و ممکن است واقعاً سخت باشد – و این شخص همچنان از شما عصبانی بماند. اما شما هنوز هم باید این کار را انجام دهید تا این آزار را به شخص دیگری نرسانید.

 

چطور شد که این کار را انجام دادید؟

در سال ۲۰۰۴، جلساتی در پشت یک پیراشکی‌‌ فروشی در دهکده غربی برگزار می‌شد. بیشتر شرکت‌کنندگان آنها نیویورکی‌هایی بودند که در صحنه پانک بزرگ شده‌اند. این جلسات در مورد سازماندهی منابع برای پانک‌ها بودند. من در آن زمان حدود ۲۰ سال داشتم و یکی از مسن‌ترین افراد آنجا بودم.

در آن زمان شریک زندگی من توسط یک غریبه در لابی ساختمان ما مورد تعرض قرار گرفت و بدیهی است که  وضعیت فوق‌العاده بدی بود. قبل از هر اتفاق وحشتناکی تعرض آن مرد خنثی شد – پارتنر من شروع به جیغ زدن کرد و با آچار لوله مرد را تعقیب کرد. اما این تجربه بسیار آسیب‌زا بود و هر دوی ما را تحت تاثیر قرارداد؛ مثلا، از بین رفتن حس امنیت، مواجهه با این حقیقت که دنیا چقدر می‌تواند خطرناک باشد، خیلی ترسناک بود. همچنین من تجربه‌هایی آزاردهنده از دوران کودکی نیز داشتم که تا همین اواخر به آنها فکر نمی‌کردم، بنابراین تاریخچه خودم نیز مرا به سمت این نوع کارها سوق داده است.

پارتنر من گفت که ما باید این جلسات حمایت از نجات‌یافتگان را داشته باشیم، بنابراین تصمیم گرفتیم که آنها را در آپارتمان خود برگزار کنیم. محور اصلی جلسات دو مورد بود یکی یافتن راه‌هایی برای ایمن‌سازی فضاها و همچنین ایجاد یک گروه درمانی، فقط برای نجات‌یافتگان. سپس در سال ۲۰۰۵، برخی از افراد دور هم جمع شدند و این مجموعه را برای انتشار روایت‌هایی از دو آزارگر راه‌اندازی کردند. ما در آن زمان به صراحت یک گروه حمایت از نجات‌یافتگان بودیم. بسیاری از اوقات، مردم فقط می‌خواستند با ما صحبت کنند. یک نفر بود که فقط می‌خواست هر روز با وی تماس بگیریم، بنابراین ما تماس میگرفتیم « هی، امروز روز خوبی است.» من به مدت یک سال هر سه شنبه با این شخص تماس می‌گرفتم. ما بودجه‌ای در اختیار آنها قرار دادیم تا در صورت نیاز بلیط اتوبوس به خارج از شهر یا هزینه قبوض بیمارستان را پرداخت کنند.

در سال ۲۰۰۷،  از ما خواسته شد که اولین فرایند پاسخگوکردن مرتکبین را انجام دهیم. یک فاجعه کامل بود. ما نمی‌دانستیم چه می‌کنیم، هیچ محدودیتی نداشتیم و دو سال طول کشید. ما واقعاً بازمانده‌ها را به شکل عمیق و شدیدی ناامید کردیم. آسیبی که فعالیت نادرست به آزاردیدگان می‌رساند، پایدار و جدی است. البته هنوز ارزش این را دارد که جوانان ایده‌آلیست این کار را انجام دهند، اما مسئولیت بالایی دارد.

با وجودی که آن فرآیند بد پیش رفت، ما شروع به انجام فرآیند دیگری کردیم. و هرچه بیشتر فرآیندها را اجرا کردیم، بیشتر فهمیدیم چیزهایی وجود دارد که می‌توانیم انجام دهیم تا احتمال موفقیت آنها بیشتر شود. موفقیت، برای ما، توافق و مصالحه بین دو طرف نبود. موفقیت ما حذف موقعیت و تصمیم به آزارهای بعدی از سوی آزارگر بود. ما همچنین فهمیدیم که چیزهایی وجود دارد که می‌توانیم برای سهولت کار برای نجات‌یافتگان انجام دهیم. اولین ایده‌های نوشتن کوریکولوم برای فعالیت از همین جا شکل گرفت. ما خشمگین بودیم، ناتوان بودیم و مردان وحشتناک به دوستان‌مان حمله می‌کردند. ما این کار را به مدت یک دهه انجام دادیم، تا شاید بتوانیم با نوشتن این کوریکولوم، به سهولت فعالیت دیگران کمک کنیم.

 

به کسی که عقیده دارد سیستم عدالت کیفری وحشتناک است اما فکر می‌کند این نوع فرایندهای پاسخگو کردن، مرتکب آزار را راحت می‌گذارد، چه می‌گویید؟

در نحوه برخورد یک جامعه با آزار می‌توان از تاکتیک‌های متنوعی استفاده کرد. من نمی‌دانم با افرادی که خشونت سریالی دارند چه کنم، نمی‌دانم چگونه آنها را برطرف کنم. من پاسخی برای آن ندارم. اما در حالی که ما مشغول فعالیت بودیم، افراد دیگری بودند که با استفاده از چکش دست آزارگران را می‌شکستند و من هرگز از موافقتم با این روش خجالت نمی‌کشم. فقط چیزی نیست که من در آن شرکت کنم، زیرا این توانایی من را برای جلب اعتماد مرتکبان آزار به خطر می‌اندازد.

در هر صورت، هیچ مجازاتی برای این نوع آسیب مناسب نیست. هیچ مجازاتی آنقدر موثر نیست. بنابراین من نگران این نیستم که آیا آنها «قسر در می‌روند» یا نه. من نگران این هستم که آیا نجات‌یافته فضایی برای بهبودی دارد و اینکه آیا مرتکب آزار دوباره چنین رفتاری را تکرار خواهد کرد یا نه.

 

به دنبال چه نتایجی بودید و سعی داشتید از چه چیزی جلوگیری کنید؟

نتیجه‌ای که ما می‌خواستیم این بود که فردی که با او کار کردیم دیگر هرگز به کسی تعرض نکرده و آنها یک یا دو چیز را در مورد خود و تأثیرشان بر دیگران یاد بگیرند.

برخی از فعالان و همچنین پارتنر سابق یکی از داوطلبان، وی را متهم به آزار کردند. او در ابتدا شدیدا با انجام فرآیند مخالف بود، اما با بی‌میلی چند ماه شرکت کرد. سپس مقداری پیشرفت کردیم، و او به شدت درگیر آن فرآیند شد. او از سازماندهی کناره‌گیری کرد -زیرا نجات‌یافتگان از او خواسته بودند- سپس نامه‌ای برای عذرخواهی از آزاردیدگان و نامه‌ای عمومی برای اذعان به ارتکاب آزار منتشر کرد.

یکی دیگر از خواسته‌های نجات‌یافتگان این بود که وی به هرکسی که ممکن است با وی فعالیت یا کار یا زندگی مشترک داشته باشد، درباره آنچه در گذشته انجام داده است، توضیح دهد. بگذارید بگوییم این پسر قصد داشت به خانه‌ای نقل مکان کند – او مجبور بود بگوید که این سابقه آزار را دارد، که یک سال تلاش کرده تا آن را اصلاح کند و هم‌خانه‌هایش می‌توانند در این مورد با ما تماس بگیرند. 

به یاد دارم پنج سال پس از اتمام مراحل، این ایمیل را از او گرفتم و او در بارسلونا بود و با برخی افراد اقامت داشت و نتوانست نسخه اسپانیایی زبان نامه را پیدا کند. او فقط دو روز در آنجا بود و فکر نمی‌کرد وقت داشته باشد آن را پیدا کند و نمی‌دانست چه کاری انجام دهد. سال‌ها گذشته بود و ما هیچ چیز بدی درباره او نشنیده بودیم، بنابراین ما فقط به او گفتیم که اشکالی ندارد. من صراحتاً شوکه شدم که او هنوز آن را با مردم در میان می‌گذاشت.

برعکس، آزارگری که در اولین فرآیند ما شرکت کرده بود هنوز هم نسبت به زنان خشونت آمیز رفتار می‌کند. در طول #MeToo از وی اسم بردند و وی نیز به روش بسیاری از مردان متجاوز، شروع به تخریب و تحقیر آنان کرد. مشاهده آنکه فردی پس از گذراندن فرآیند همچنان به آزار جنسی ادامه می‌دهد، بسیار ناراحت کننده است.

برای من آسان است که درباره‌ مواردی که ثمربخش نیستند صحبت کنم. صحبت درباره موارد موفقیت سخت است. در حقیقت، من از استفاده از این کلمه متنفرم، زیرا همه اینها یک مزخرف لعنتی است – ما در وهله اول این کار را می‌کنیم زیرا کسی شخص دیگری را مورد حمله جنسی قرار داده است. اما به ازای هر فرآیندی که ناتمام ماند یا بد به پایان رسید، چند مورد وجود داشت که برای افراد درگیر واقعاً تغییردهنده زندگی و اثربخش بودند. حتی برخی از فرایندها که به شکست انجامیدند، حداقل فضایی را برای بازمانده ایجاد کردند که احساس قدرت کند. حتی اگر مرتکب آزار فرآیند را کامل نکرده باشد، نجات‌یافته احساس می‌کند که مرتکب را مجبور به انجام این کار کرده است.

 

به نظر شما چگونه می‌توان گفتگوهای فعلی پیرامون خشونت و آزار را تعمیق بخشید؟

تمام چیزهایی که در مورد چگونگی نابودی زندگی این مردان بیچاره گفته شده، اتلاف وقت همه است. زندگی هیچ یک از آنها از بین نرفته است، کاش می‌رفت.

 

درست است،  من آزارگران سریالی را می‌شناسم که حداقل شغل خود را از دست داده‌اند،  اما کمتر از یک سال بعد، به همان فضا بازگشته‌اند و خوب کار می‌کنند.

بله، به نظر می‌رسد که آزارگران در نهایت عاقبت‌بخیر می‌شوند . سلبریتی آزارگری را می‌شناسم که دو سال پس از اخراج به کار قبلی خود بازگشت. برای چه دو سال اخراج شد؟ آیا می‌دانید اثر آزار جنسی چه مدت طول می‌کشد؟ من اهمیتی نمی‌دهم که زندگی حرف‌های آنها برای همیشه از بین برود، اتفاقا نتیجه خوبی است و شاید دیگران را از انجام چنین کاری بر حذر دارد. این بدان معنا نیست که با افرادی که علاقه زیادی به بهبودی خود دارند نباید همدلی شود، اما من علاقه به تغییر را از هیچ یک از این مردان برجسته ندیده‌ام.

من شاهد تغییر مکالمات در مورد آزار جنسی بودم زیرا به نظر می‌رسید که توجه عموم مردم به آنچه که افراد در حاشیه انجام می‌دهند جلب شده است. بنابراین مثمر ثمرترین کاری که می‌توانیم با #MeToo انجام دهیم، اندیشیدن و احترام گذاشتن به حاشیه‌ای است که از آن ناشی شده است. این حرکتی بود که توسط یک زن سیاه‌پوست آغاز شد و ما باید به طور کلی به صدای افراد حاشیه گوش دهیم.

نکته دیگر این است که بخشی از آنچه کار را برای پاسخگو کردن مرتکبان آزار بسیار سخت می‌کند این است که افراد خیلی سریع با آنها به عنوان مسائل خصوصی رفتار می‌کنند. مثلا «چیزی که در رابطه دیگران اتفاق می‌افتد به من ربطی ندارد.» اما ما در حال درک این هستیم که این موارد در عرصه عمومی تاثیر دارند. اگر زنان به طور روزمره آزار ببینند، به عنوان کارگر موثر نخواهند بود زیرا با آسیب روبرو هستند. افراد سیاه امید به زندگی کمتری دارند که مربوط به افزایش سطح کورتیزول در همه زمان‌های روز است- به‌خاطر ترس از انتقام جویی دیگران، به جرم زندگی کردن در آمریکا!- بنابراین ما در حال درک این هستیم که این موارد که به نظر می‌رسد فقط مسائل شخصی و روانی هستند، تاثیرات عینی بر جهان دارند.

 

در آخر، مرد بودن چگونه بر احساسات شما درباره کار تأثیر گذاشت؟

در آن زمان، خیلی به آن فکر نمی‌کردم. من تنها مرد سیس در جمع بودم. این دلیل دیگری بود که من در بسیاری از فرآیندها شرکت داشتم، زیرا همکارانم فکر می‌کردند که«ما باید او را در آنجا قرار دهیم تا مرد مرتکب آزار فکر نکند فقط یک مشت زن هستیم که سرش فریاد می‌زنیم.»

صرف نظر از احساسات من در مورد هویت خود، من به عنوان مرد وارد اجتماع شده بودم و به طور مسلم از رانت‌های زیادی بهره بردم. بنابراین مجبور شدم با منویات درونی خودم نیز مبارزه کنم، زیرا هر کسی که در آمریکا به عنوان مرد، اجتماعی شود، دارای عقاید و اعمال سمی و عمیقاً متعصبانه است. من از این بابت خوش شانس بودم که وقتی نوجوان بودم با یک دسته از دایک‌های قدیمی برخوردم، افرادی که بیشترین تاثیر را از آنها گرفته‌ام.

بدیهی است که جدی گرفتن آزار جنسی مهم است و همچنین مهم است که بدانیم عاملان آزار، شرور کارتونی نیستند. آقایان، من با اطمینان ۱۰۰ درصد می‌گویم شما کسی را می‌شناسید که مرتکب آزار جنسی شده باشد و ممکن است آن شخص شما باشید. بنابراین اگر مردان برای از بین بردن ساختارهای ضدزن، متعهد هستند، باید نگاهشان را به سمت خودشان معطوف کنند.

من هنوز کارم تمام نشده، ۳۵ ساله هستم و هنوز هم مرد بودنم من را در موقعیتی قرار داده است که در بهترین حالت، نادیده بگیرم و در بدترین حالت، به طور جدی به افراد اطرافم آسیب برسانم. فکر نمی‌کنم این یک احساس ضد مردانه باشد. فکر می‌کنم این یک احساس ضد ساختار است. من فکر نمی‌کنم مردان ذاتاً بد یا شر هستند. من دوستان نزدیک مرد زیادی دارم که خیلی دوستشان دارم. اما من فکر می‌کنم به مردان آموخته شده است که احساسات خود را بیرون از بدن خود قرار دهند به گونه‌ای که اغلب برای دیگران مضر است. به همین دلیل انجام کاری برای لغو این آموخته‌ها بسیار مهم است. واقعاً سخت است، اما واقعاً جذاب هم هست.

 

برگردان: مینا جزایری

منبع: میدان

منبع اصلی: مجله مل

مطالب مرتبط